دو روایت از یک روز تاریخی؛ ۱۲ بهمن ۵۷ چگونه گذشت؟
- روزنامه خراسان نوشت: ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، آغاز مرحله پایانی فرایندی بود که به ساقطشدن رژیم پهلوی انجامید؛ هواپیمای حامل امام خمینی (ره)، پس از چند روز مانعتراشی دولت بختیار برای بازگشت ایشان، ساعت سه و نیم بامداد از پاریس به سمت تهران پرواز کرد؛ پروازی تاریخی که خبر از یک تحول بزرگ در ایران و جهان میداد. هواپیما پس از پنج ساعت و نیم پرواز، ساعت ۸:۴۵ روی باند فرودگاه مهرآباد آرام گرفت و بزرگترین مراسم استقبال در تاریخ بشر آغاز شد. میلیونها نفر از اقصینقاط ایران، خود را به تهران رساندهبودند تا در خلق این لحظات باشکوه سهمی داشتهباشند. ۱۲ بهمن، نمایشی واقعی از اراده یک ملت بود که میخواست رژیم فاسد پیشین را کنار بزند و استقلال را با تمام شکوه و عظمتش، در آغوش بکشد و پشت سر مقتدایی حرکت کند که به او اعتماد کامل دارد.
امام امت، ساعت ۹:۳۷ از هواپیما پیاده شد؛ تمام چشمها به سمت او خیره و نفسها در سینه حبس شده بود؛ کمیته استقبال و مأموران انتظامی فرودگاه، هرچه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند تا بتوانند جمعیتی را که، چون سیل خروشان در حرکت بود، کنترل کنند و مانع از بینظمی شوند؛ اما این کار امکان نداشت. حتی برخی برنامهها که به مناسبت ورود امام (ره) تدارک دیده شدهبود، فرصت اجرا پیدا نکرد.
در آن لحظات خاص که همه غرق در شادی و سرور بودند، اطرافیان امام (ره)، به شدت از اقدامات خصمانه رژیم، بیم داشتند. اما نه آن شور زایدالوصف و نه این بیمناکی منطقی، تأثیری بر روحیه امام (ره) نگذاشت؛ او آرامشی به عظمت اقیانوس داشت و زخارف دنیوی و آفرینها و پیروزیها، در چشم وی به هیچ گرفته میشد؛ آرامشی که جز یک روح بزرگ و متصل به رحمت بیکرانه حق، نمیتواند ظرفیت پذیرش آن را داشته باشد.
شاهدان آن روز پرشکوه
با این حال، نگاه به این تحول بزرگ، از پس روایتهای تاریخی و مستندات موجود، هرچند مؤثر و کارا، نمیتواند حسی را که ملت در آن لحظات تجربه میکرد، برای نسلی که آن روزگار را ندیدهاست، معنا کند. اینجاست که پای روایت و تاریخ شفاهی به میان میآید؛ پای راویانی که آن روزها، حس تولد دوباره را در وجود خویش مییافتند و بلوغ یک ملت را با دو چشم بینای خود مشاهده میکردند؛ پس نیکوست اگر به این واقعه تاریخی، از این منظر، نظری بیفکنیم.
شبی که همه آمده بودند
نسل اول و دوم انقلاب، دکتر سیدحسن عارفی را خوب میشناسند؛ پزشک متدین و متخصص قلب و عروق که مداوای حضرت امام (ره) را برعهده داشت. او یکی از کسانی است که روز ۱۲ بهمن را با تمام جزئیاتش به یاد میآورد؛ اما نقلی که از وی میشنویم، زاویهای متفاوت با روایتهای مرسوم دارد.
دکتر عارفی از شب پیش از ورود امام (ره)، یعنی شب دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ هم، خاطراتی شنیدنی دارد؛ او در جایی ضمن یادآوری خاطرات آن روزها، میگوید: «شب قبل از ورود حضرت امام، از خیابانی عبور میکردم. جوانانی را دیدم که با شیلنگ آب و جارو، کف خیابان را میساییدند، گویی کف حیاط منزل خویش را تمیز میکنند. بارها در گوشه و کنار، دختران جوانی را دیدم که حرکات آنها، اشک در چشمان جاری میکرد؛ با وجود آنکه قیافه آنها حکایت از غربزدگی و تجددگرایی میکرد و حجابی به سر نداشتند و به احتمال زیاد، در منزل شخصی هم، دست به سیاه و سفید نمیزدند؛ اما آن شب، با دستهای خود، آشغالها و کهنهپارههای کف و کنار خیابان را جمعآوری میکردند.»
به سوی میعادگاه، با پای پیاده
احمد خادمالمله، آن روزها یک دانشجوی جوان بود؛ دانشجویی پرشور که در آن روز بزرگ، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، قطرهای از آن دریای خروشان محسوب میشد. او به یاد میآورد که چگونه مردم، برای دیدار رهبرشان سر از پا نمیشناختند؛ به یاد میآورد که وقتی محل اولین سخنرانی امام (ره) از دانشگاه تهران به بهشت زهرا (س) منتقل شد، چطور مردم، با پای پیاده راه طولانی رسیدن به مکان سخنرانی جدید را پیمودند.
خادمالمله میگوید: «در آن زمان، مثل امروز اتوبان و جادههای عریض به سمت بهشت زهرا وجود نداشت و به این دلیل، مردم از جادههای خاکی و بیابانها مجبور بودند خود را به بهشت زهرا برسانند و از هر وسیلهای که شده، استفاده کنند.
اینکه این جمعیت چند میلیون نفری، با چنین علاقه و در چنین شرایطی، به یکباره همه تصمیم گرفتند برای اینکه کنار امام خود باشند، از دشت و بیابان و جاده خاکیها بگذرند تا به امام برسند و در کنار او باشند، در نوع خود یک حرکت سمبلیک بود؛ میشد آن را استقرار رهبری امام در سراسر ایران دانست.»
منتظرانی از سراسر ایران
روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، تنها تهران در التهاب ورود امام (ره)، پر از شور و شعف نبود؛ همه ایرانیان چشم انتظار ورود رهبر خود بودند؛ حتی در دورافتادهترین روستاهای کشور، همه تلاش میکردند تا اخبار این رویداد بزرگ و تاریخی را، به صورت لحظه به لحظه دریافت کنند.
یوسف بذرافکن، جوان روستایی و اهل دهکده «داریون» در استان فارس، آن روز به منزل یکی از اقوامش در روستا رفته بود تا لحظه ورود امام (ره) را از تلویزیون ببیند. او میگوید: «در داریون، همه خوشحال بودند؛ مردمی که توانایی رفتن به تهران را نداشتند، ولی منتظر ورود امام بودند. آن زمان، تعداد تلویزیونها، آن هم از نوع سیاه و سفید، انگشتشمار بود و کمتر کسی تلویزیون داشت.
یادم هست آن روز، همه همسایهها در اتاق کوچکی که متعلق به داییام خداداد جهانی بود، جمع شده و پای تلویزیون ۲۰ اینچ نشسته بودند که لحظه تاریخی ورود امام خمینی را مشاهده کنند. در تلویزیون میدیدیم که انبوه جمعیت موج میزند؛ حتی تعدادی از مردم تهران بالای درختها رفته بودند که ورود امام را ببینند.
ناگهان تصویر قطع شد و برای چند لحظه عکس شاه پخش شد؛ همه فریاد اعتراض سر دادند، اما سرانجام بقیه صحنههای با شکوه ورود امام خمینی و سخنرانی تاریخی امام در بهشت زهرا مجددا پخش شد. من هیچگاه پخش زنده ورود امام خمینی به ایران را از تلویزیون فراموش نمیکنم.»
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.