«هما»؛ روایتی دل نشین از همسر سردار شهید محسن امیدی
- وصف هما، وصف آنانی است که چشم به آسودگی نبستند، خستگی را به چشم و دل راه ندادند و صبورانه باغبان ثمرهی گلستان زندگیشان بودند و برای فرزندانشان هم پدر بودند و هم مادر.
جمشید طالبی نویسنده این کتاب در این باره اظهار داشت: شهید امیدی معلمی انقلابی در شهرستان نهاوند استان همدان بود که پس از انقلاب به عضویت سپاه پاسداران درآمد و با فرماندهی در گردان ۱۵۶ حر، ۱۵۴ حضرت علی اکبر، عملیاتهای والفجر ۲ و ۵ و ۸، شب عاشورایی بدر، عملیات انصار در جنگ تحمیلی نقش آفرین بود و در علمیات ۲۰ شهریور سال ۶۵ جزیره مجنون، به فیض شهادت نائل آمد.
وی با اشاره به اینکه موضوع اصلی این کتاب از دل مصاحبههای کتاب «آب هرگز نمیمیرد» پدیدار شده است افزود: این کتاب به وقایع قبل از انقلاب، حوادث انقلاب، دفاع مقدس در خوزستان، آوارگی زنان و دختران مناطق جنگ زده و مشکلات مهاجرت آنان به سایر استانهای کشور و ازدواج ساده و صمیمی شهید امیدی به روایتگری هما شالباف زاده میپردازد.
در بخشی از این کتاب آمده است: «کار چیدن خانه تا شب طول کشید. خیلی خسته شده بودیم و زود هم رفتیم توی رختخواب. محسن زود خوابش برد؛ ولی من نه. جایم عوض شده بود و به این راحتیها خواب به چشمهام نمیآمد که صدای خش خشی شنیدم. صدا از سقف خانه میآمد.
انگار موجوداتی روی تیرهای سقف راه میرفتند و تلپی میافتادند روی پلاستیک. ترسیدم؛ بلند شدم. چراغ را روشن کردم. خیره به سقف بودم که محسن پهلو به پهلو شد.
- هما جان اینا عقربن؛ ولی راحت بگیر بخواب! کاری باهات ندارن.
خودتو بسپار دست خدا!
دلم میخواست زار بزنم. هم ترسیده بودم و هم به ایمان محسن غبطه میخوردم. از هیچ چیز نمیترسید. خودش میگفت قدرت انسان از همه موجودات عالم بیشتر است. انسان قدرت تعقل دارد. اشرف مخلوقات است.
میخواستم خودم را به محسن ثابت کنم. چراغ را خاموش کردم و رو به سقف دراز کشیدم؛ ولی خواب قهر کرده بود باهام؛ تا نماز صبح بیدار بودم. بعد از نماز چشمهایم سنگین شده بود؛ ولی باز از ترس خوابم نمیبرد. همهاش فکر میکردم عقربی از آن بالا میافتد روی سرم؛ ولی خبری از عقرب نشد، نه آن شب و نه هیچ وقت دیگر. تازه فهمیدم تحمل نیش عقرب از خیلی سختیهای دیگر هم میتواند راحتتر باشد.»