پروندهای بدون نشانی شاکی!
- هنوز از سر سفره صبحانه بلند نشده بود که تلفن همراهش به صدا درآمد. آن سوی خط، صدای مضطرب سرکارگرش بود که گفت داود از طبقه چهارم افتاده است. پسرهایش به مدرسه رفته بودند. همسرش نگران او را بدرقه کرد، ولی حسین ته دلش قرص بود، برای چنین روزی دو بار کارگران را بیمه نموده و میدانست در چنین اتفاقاتی، بیمه تمام هزینههای درمانی را پرداخت میکند.
محل حادثه، ساختمانی ۱۰واحدی و ۵ طبقه در دوراهی قپان بود. البته ساختمان که نه، تازه اسکلت هایش را زده و حسین پیمانکارش بود و زندگیش هم از طریق همین کارها میگذشت. یک پروژه خوب که تا مدتها کفاف زندگیش را میداد و خرج زن و زندگی و دو پسر محصلش تأمین میشد و خدا را چه دیدی شاید خانهای میخرید و از مستاجری خلاص میشدند!
تمام راه را دعا میکرد تا اتفاق خاصی نیفتاده باشد. وقتی به محل رسید، اورژانس هم تازه آمده و اعتراض میکردند که چرا مصدوم جابجا شده است؟ داود در حین آغاز جوشکاری از طبقه چهارم بر روی اسکلت طبقه دوم افتاده بود و کارگران دیگر او را پایین آورده و روی خاکها خوابانده بودند. مصدوم از درد فریاد میکشید. امدادگران اورژانس وضعیتش را تثبیت کرده و به بیمارستان انتقال دادند.
همه تصورشان یک شکستگی بود، ولی دکتر با نگاهی به عکس رادیولوژی سری از تأسف تکان داد و گفت: استخوان شکسته لگن، در حین جابجایی مصدوم، نخاع را قطع کرده و نمیتوان برای نجات مصدوم از فلج شدن اقدامی انجام داد! و تازه اینجا بود که سرکارگر و حسین معنای اعتراض امدادگران اورژانس را فهمیدند. اگر او همان جایی که افتاده بود، میماند با کمک آتش نشانی و اورژانس از این فاجعه نجات مییافت و چنین اتفاق تلخی رقم نمیخورد.
داود افغانستانی بود، از مدتها پیش برای حسین کار آهنگری انجام میداد و در کارش تبحر داشت، ولی آن روز بر حسب یک اتفاق پایش روی اسکلت لیز خورده و سقوط کرده بود. حسین همه کارگران چه ایرانی و چه افغانستانی را بیمه نموده و فکر میکرد با دو مرحله بیمه، تا سقف هزینهها در اتفاقات و حوادث را تأمین مینماید.
این اتفاق در سال ۹۲ افتاد و همان روز هم کار به دستور دادگاه تعطیل گردید تا تکلیف داود مشخص شود. کم کم صاحب اصلی پروژه حساب و کتاب حسین را هم پرداخت کرد و ساخت آن مجتمع به فردی دیگر واگذار شد و به صورت لغو قرارداد گردید.
بیمه تا سال ۹۵ پرداخت هزینههای درمانی را به تعویق انداخت، سه سال از این حادثه میگذشت و دیه داود سال به سال بیشتر میشد. بالاخره در سال ۹۵ هزینهها و دیه به مبلغ ۲۱۴ میلیون تومان به حادثه دیده پرداخت گردید که همان مبلغ سال ۹۲ بود!
اعتراضات حسین هم به جایی نرسید و باید ۱۷۰ میلیون تومان پرداخت میکرد، ولی پس از مذاکرات متعدد مددکاران نمایندگی ستاد دیه استان تهران، وکیلش اعلام کرد با پرداخت مبلغی، رضایت موکلش جلب میشود. داود در کنار قطع نخاع و فلج شدن، آسیبهای جدی هم در سلامتی باقی مانده عمرش متحمل شده بود.
چند هفته بعد، قرار شد حسین این مبلغ را به حساب دادگستری واریز نماید، زیرا داود به افغانستان رفته بود تا در کنار خانواده فقیر و جنگ زده اش روی ویلچر تا آخر عمرش زندگی کند و وکیل وی هم عزل شده بود و فقط میتوانست مراحل حقوقی شکایت داود را تا رسیدن موکلش به این مبلغ طی نماید.
حسین اولین روزی را که دستبند بر دستانش نقش بست، فراموش نمیکند. به نظرش یک بازداشت چند ساعته و یا در نهایت چند روزه بود. خودش را بی گناه میدانست و اطمینان داشت با پرداخت باقی مانده دیه توسط بیمه آزاد خواهد شد، ولی این بازداشت نه چند ساعت بود، نه چند روز و نه چند ماه!
حالا حدود ۴ سال از رفتن داود میگذرد، نه تلفنی، نه نشانی! سفارت افغانستان هم نتوانسته در این زمینه کمکی کند و در این میان، حسین سالهای سخت زندان را میگذراند. یک خانه اجارهای و دو پسری که یکی محصل دبیرستان است و دیگری دانشگاه میرود و همسری با چشمان منتظر دوخته به در!
تا یک سال بعد از زندانی شدنش در بازداشتگاه اوین، اجازه نداد همسر و پسرانش به دیدنش بروند. میخواست همیشه قدرت یک پدر را داشته باشد و خاطرهای از زندان در ذهن دو فرزند نوجوانش ایجاد نشود. فقط با تلفن دلتنگیش را کمی آرام میکرد، ولی وقتی از نجات خود ناامید شد به اصرار آنان تن در داد و پشت شیشههای سالن ملاقات، دقایقی فرزندانش را از پشت پرده اشکهایش دید و در دلشهای هایی بود! انگار از عمق وجودش خرد میشد. صدای شکستن غرورش را میشنید، صحنه تلخ آن اولین دیدار در زندان را فراموش نمیکند. همیشه میخواست پسرانش عین خودش با اقتدار و روی پای خود بزرگ شوند. خودش هم از بچگی روی پاهایش کار کرده و چرخ زندگیش را چرخانده بود، اما حالا چه؟ شیشهای بینشان حائل بود و گوشی در دست میلرزید. هفته بعدش توانست دو فرزندش را در آغوش بگیرد و بگوید: میدانید که جرم من حادثه کار است و غیرعمد، من دانسته خطایی و جرمی مرتکب نشده ام و سرم همیشه بلند بوده که لقمه حرام سر سفره ام نیاورده ام، اتفاق است!
حسین نه توان سپردن وثیقه داشت تا آزاد شود نه نشانی از داود تاکنون پیدا شده، سالهای سخت دوری از خانواده، خطوط چهره اش را عمیقتر کرده است. حدود ۴۵۰ میلیون تومان به دیه روز سال ۹۹ باید پرداخت کند که دادگاه با پرداخت ۵۰ میلیون تومان پیش و ۱۲ میلیون تومان اقساط ماهیانه موافقت نموده، ولی حتی اگر این ۵۰ میلیون تومان را پرداخت کند، امیدی به پرداخت ۱۲ میلیون تومان در ماه ندارد و باز حکایت زندان در پیش است. حالا فقط امید دارد نیکوکارانی که دستی در خیر و نیکی دارند، نجاتش دهند. شاید اگر داود به عنوان شاکی پیدا میشد، بخشی دیگر از این مبلغ را میبخشید، ولی نه او هست، نه وکیلش برای بخشش میتواند کاری کند.
در این شبهای عزیز ماه الهی که میهمان خوان گسترده الطافش هستیم و درهای رحمتش به روی بندگانش گشوده شده، بهانهای مثل یک کمک برای آزادی زندانی حتی اگر مبلغ کمی باشد، قطرههایی به اندازه دریاهاست. برای آزادی حسین که پدر یک خانواده است و فرزندانش چهار سال بدون او بر سر سفره افطار نشسته اند، با شماره ۸۸۸۶۱۸۷۰ نمایندگی ستاد دیه استان تهران تماس بگیرید. زندانیان جرایم غیرعمد دیگر نیز مانند حسین ناخواسته درگیر حادثهای شده و به کمکتان نیاز دارند. شماره کارتهای ۶۰۳۷۹۹۱۸۹۹۶۷۵۹۱۶ نزد بانک ملی و ۵۸۵۹۸۳۷۰۰۰۰۹۵۵۱۹ نزد بانک تجارت آماده دریافت این هدایا است.