روایتی از زندگی سردار شهید محمود مرادی در «محبوب حبیب»
- نویسنده کتاب «محبوب حبیب» داستان را با حال و هوای تهران در دهه چهل و تولد شهید شروع کرده است، هر چه در این کتاب جلوتر میرویم با یک سبک زندگی خانوادگی اسلامی و تربیت بچههای خانواده مرادی آشنا میشویم. لحظههایی که خانه غرق در شادی است و خواننده لبخند به لبش مینشیند.
این روایت تا روزهای انقلاب و حضور طولانی محمود در جنگ ادامه دارد. بچههای گردان حبیب عاشق محمود و بذلهگوییهایش میشوند. محبوبشان است تا شلمچه که گردان را تنها میگذارد و به آرزوی خود میرسد، اما هنوز هم محبوب حبیب است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: همینکه به دشتی بزرگ رسیدند، محمود فرمان ایست داد و همه نشستند و او شروع به صحبت کرد. از معنویتی که نیروها با قدرت بیشتری جلو میبرد و از شهدا؛ انگار دری به دنیایی تازه روی بچهها باز کرد. حرفهایش خیلی به جانودل بچهها نشست.
میگفت یک کماندوی آمریکایی بیشترین آموزشها و آمادگی نظامی را براش میگذارن؛ اما وقتی توی معرکه قرار میگیرد، نمیتونه شجاعت و سلحشوری زیادی از خودش نشون بده. درنتیجه مجبور میشن که مواد مخدر و مشروبات الکی استفاده کنن تا به ترسشون غلبه کنن؛ اما اینجا مرگ آخرین قصه ما نیست و قصه ما تازه بعد از مرگ شروع میشه و زندگی واقعیمون ادامه دار.