خاطره یک‌ بسیجی از سخنان امیدوارکننده شهید اقارب‌پرست هنگام سقوط خرمشهر

0:06 - 30 فروردين 1399
کد خبر: ۶۱۲۹۸۶
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
توکل به خدا کنید می‌دانم خسته هستید بدن‌هایتان کوفته و بی رمق شد است؛ چشم‌هایتان بی خوابی بسیاری تحمل کرده، اما اکنون وقت استراحت نیست.

خاطره یک‌ بسیجی از سخنان امیدوارکننده شهید اقارب‌پرست هنگام سقوط خرمشهربه گزارش گروه سیاسی ، حسن اقارب‌پرست در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۵ در اصفهان متولد شد و دوران کودکی را در خانواده‌ای مذهبی سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی او شدت یافت و در کنار تحصیل مطالعه کتاب‌های آموزنده و مفید، شرکت در جلسات مذهبی و فراگیری درس عربی را نیز سرلوحه فعالیت‌هایش قرار داد. او سپس در سال ۱۳۴۳ در رشته ریاضی دیپلم گرفت و برای ادامه تحصیل دانشکده افسری ارتش را برگزید.

اقارب پرست دوره سه ساله دانشکده افسری را در کنار دوستانی، چون شهید کلاهدوز با موفقیت طی کرد و برای گذراندن دوره مقدماتی زرهی به شیراز منتقل شد. او همیشه تلاش می‌کرد تا از افراد ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحواحسن یاد بگیرد. از ورزش نیز غافل نمی‌شد و از اسب سواران خوب ارتش به حساب می‌آمد.

در سال ۱۳۵۰ با بهترین یار زندگی‌اش ازدواج کرد که حاصل این پیوند، چهار فرزند پسر بود. در سال ۱۳۵۲ نیز برای تکمیل آموخته‌هایش راهی سفری کوتاه به خارج از کشور شد. اقارب پرست همزمان با پیروزی انقلاب به سالم سازی و تقویت ارتش جمهوری اسلامی ایران پرداخت. هنگامی که حمله عراق به مرز‌های کشور آغاز شد به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از این شهر پرداخت، اما در آخرین روز‌های مقاومت خرمشهر با گلوله دشمن از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل شد. پس از سقوط خرمشهر و بهبودی کامل به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری نیرو‌های بسیج سازماندهی کرد.

اوایل سال ۱۳۶۲ پس از دو سال خدمت در تهران دوباره به جنوب بازگشت و در لشکر ۹۲ زرهی اهواز به فعالیت‌هایش ادامه داد او همشیه می‌گفت:"نور الهی در آنجا «جبهه» متجلی است آنجا جایگاه تزکیه نفس است".

صبح روز بیست و پنجم مهرماه سال ۱۳۶۳ سرتیپ حسن اقارب پرست هنگامی که همراه عده‌ای از فرماندهان از جزایر مجنون بازدید می‌کرد آخرین گام‌هایش را در راه حق بر خاک‌های سرخ جنوب نهاد و "اللهم الرزقنا فی سبیلک" را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپاره‌ای فرود آمد و خون سرخ او را بر زمین تفتیده خوزستان جاری کرد.

یکی از شاخصه‌های مهم در افراد دارای نبوغ نظامی و ابتکار عمل، داشتن روحیه مثبت نگری و ارتقا روحیه نیرو‌های تحت امر خود، برای ایستادگی و مبارزه در مقابل دشمن است. مثبت نگری، امید داشتن به موفقیت و قابل دسترسی دانستن آن است که انگیزه تلاش وفعالیت را در انسان بیشتر می‌کند. در فلسفه برای وقوع یک فعل، چهار علت را لازم می‌دانند که عبارتند از: علت فاعلی، علت مادی، علت صوری و علت غایی. با اینکه علت غایی در عمل، آخرین مرحله است، ولی در اندیشه اولین مرحله است و تا نهایت و هدف در اندیشه تحقق پیدا نکند انسان در پی آن سه علت دیگر نیست. روان شناسان نیز رمز و راز موفقیت‌های بزرگ و کلید پیروزی و موفقیت را برای افراد مثبت نگری می‌دانند. ناپلئون هیل و کلمنت استون در کتاب موفقیت با ذهنیت مثبت می‌گویند:" ذهنیت مثبت و داشتن هدف مشخص نقطه شروعی برای رسیدن به هدف‌های ارزشمند است. " امرسون نیز می‌گوید:" انسان‌های بزرگ آن‌هایی هستند که روان را قوی‌تر از هر نیرویی مادی می‌دانند و معتقدند که افکار بر جهان حکومت می‌کنند. "

مکتب الهام بخش اسلام نیز که افراد دلیری مانند شهید اقارب پرست در آن پرورش یافته‌اند با جهان بینی و وسعت دید که به انسان ارزانی می‌دارد او را از انحصار جهان تنگ و تاریک مادیت رها کرده و متوجه ابعاد دیگر شخصیت انسانی می‌کند. در این نگرش افکار منفی معنا ندارد و تکلیف و مثبت نگری مطرح است. شهید اقارب‌پرست با توجه به آموزه‌های دینی خود از مکتب اسلام قبل ازآغاز هر عملیات نیرو‌ها را جمع می‌کرد و با نطق شیوای خود می‌گفت:" ما به خاطر خدا می‌جنگیم و هرگز شکست نخواهیم خورد. " او با این بیانات و مثبت نگری و القا روحیه به نیرو‌ها باعث شد که دفاع از خرمشهر ۳۵ روز به طول انجامیده و نیرو‌ها در مقابل تجهیزات دشمن ایستادگی کنند که این امر در تاریخ جنگ‌های کلاسیک بی سابقه است و اشراف وی را بر وضعیت روحی نیرو‌ها و تلاش برای ارتقا روحیه آنان نشان می‌دهد و منظور این است که این مقاومت پراکنده و نامنظم در یک جنگ کلاسیک اتفاق افتاده است.

یکی از نیرو‌های بسیجی در خاطراتش می‌گوید:" با هجوم دشمن به طرف خرمشهر سرانجام پس از سی و پنج روز حماسه، ایثار و مقاومت خرمشهر سقوط کرد و ما با بدن‌های خسته و کوفته و با روحیه‌ای از دست رفته به آن سوی خرمشهر رفتیم! شهید اقارب‌پرست در شب همان روز نیرو‌ها را زیر پل خرمشهر جمع کرد و با سخنان امیدوار کننده‌ای دوباره به بچه‌ها روحیه داد. او گفت: برای شادی روح شهدای خرمشهر فاتحه بخوانیم و ادامه داد که سعی کنید هر قدمی که بر می‌دارید به یاد خدا باشید. توکل به خدا کنید می‌دانم خسته هستید بدن‌هایتان کوفته و بی رمق شد است؛ چشم‌هایتان بی خوابی بسیاری تحمل کرده، اما اکنون وقت استراحت نیست؛ اگر دیر بجنبیم دشمن به این سوی خرمشهر هم رخنه می‌کند. اکنون وقت استراحت نیست امشب باید تا صبح کار کنیم و سنگر بسازیم. بچه‌ها با شنیدن حرف‌های فرمانده جان برکفشان جان تازه‌ای گرفتند و آن شب تا صبح با هر وسیله‌ای که در دست داشتیم و با گونی‌هایی که جمع شده بود و ماسه‌های کنار رودخانه سنگر و پناهگاه‌های متعددی ساختیم. یادش به خیر! شهید اقارب‌پرست هم آن شب تا صبح گونی ماسه به کول می‌گرفت و پا به پا با رزمندگان و دوشادوش دیگران سنگر درست می‌کرد! به راستی باید بگویم که او به اندازه چهار نفر از بچه‌ها کار می‌کرد و آن شب حتی تا یک قدمی شهادت هم پیش رفت. هنگامی که در حال حمل یک کیسه ماسه از داخل رودخانه به بالا بود خمپاره‌ای درست در پنج، شش متری او به زمین اصابت کرد که در همان موقع یکی از برادرانمان درجا شهید شد".

ارتباط موثر با نیرو‌های تحت امر یکی دیگر از شاخصه‌های افراد دارای ابتکار عمل و نبوغ نظامی است، زیرا نوع وشکل رابطه‌ای که فرمانده با تک تک نیروهایش برقرار می‌کند در حرف شنوی، اطاعت و نثار جان آنان در مواقع اضطراری موثر است و با وجود همین شاخصه حتی در شرایط سخت و کمبود هر گونه آمادگی و توان و تجهیزات، فرمانده می‌تواند به هر گونه اقدامی حتی اگر ضریب خطر پذیری آن بسیار بالا باشد بپردازد.

ستوان "ارجمند" که از همرزمان شهید اقارب پرست بوده می‌گوید: وقتی شهید اقارب‌پرست معاون لشکر ۹۲ زرهی شد من مسئول تبلیغات و جنگ روانی بودم. وظیفه ما این بود که بعضی وقت‌ها تا حدود ۷۰ متری دشمن می‌رفتیم و بلندگو کار می‌گذاشتیم و بعد با استفاده از روحانیون عرب زبان و حتی روحانیون و مبارزان عراقی و بعضی از کشور‌های اسلامی از سربازان عراق می‌خواستیم که دست از جنگ بکشند و به ما بپیوندند. ما در این کار خیلی موفق بودیم و تعدادی از نیرو‌های عراقی خیلی راحت با شنیدن این پیام به ما می‌پیوستند، اما سایر نیرو‌های آنان با شنیدن صدای ما شروع به ریختن آتش می‌کردند به طوری که بعضی وقت‌ها شدت آتش آنان از شدت آتش جبهه هم بیشتر بود.

یک بار برای گزارش کارمان خدمت آقای اقارب‌پرسترسیدیم و ایشان پس از آنکه با دقت به سخنان بنده گوش داد اعلام کرد که یک بار از نزدیک کار ما را ببیند. چند روز بعد با جیپ به محل ماموریت ما آمد و پس از بازدید و اعلام رضایت از نحوه کار ما در مورد مشکلات ما سوال کرد. من هم از نداشتن وسیله نقلیه گله کردم و ایشان کلید جیپ خودش را به ما داد و پیاده به یکان برگشت. " یکی از نیرو‌های بسیجی نیز می‌گوید:" شهید اقارب‌پرست در آبادان یک گردان زرهی تشکیل داد که مقرش درسینما تاج آبادان بود. تانک‌های خراب را از گوشه وکار خرمشهر و آبادان جمع می‌کرد و با مشقت بسیار و با وجود کمبود مکانیک و وسائل یدکی برای جنگ آماده می‌کرد در آن شرایط که بنی صدر به نیرو‌های مردمی وقعی نمی‌گذاشت و در مورد آنان کارشکنی هم می‌کرد شهید اقارب‌پرست شب و روز خود را با ما می‌گذراند و همیشه در فکر ما بود او برای اینکه ارادت بیشتر خود را به ما نشان دهد فرماندهی گردان زرهی را هم به عهده یکی ازبرادران جهادگر اهل نجف آباد اصفهان به نام برادر قادری گذاشت و می‌گفت ارتش در صورتی می‌تواند مقاوم باشد که نیرو‌های مردمی در آن حضور مستمر داشته باشند. به این ترتیب او سعی داشت که با همه نیرو‌ها ارتباط موثر داشته و با ایجاد همکاری بین آنان به پیروزی برسد.

بررسی نحوه شهادت شهید اقارب‌پرست نیز نشان می‌دهد که آن بزرگوار در جریان همین ارتباط موثر با نیرو‌های تحت امر خود به دیدار معبود می‌شتابد. امیر سرتیپ دوم دربندی که از همرزمان ایشان بوده است می‌گوید:" ایشان به مناسبت‌های مختلف فرماندهان را تا رده گروهان در قرارگاه جمع می‌کرد و با سخنان شیوایش به آنان امیدواری می‌داد. صحبت‌های این بزرگوار آن قدر دلگرم کننده بود که هر کس در جلسه سخنرانی‌اش شرکت داشت دیگر کمبود‌ها و نواقص از یادش می‌رفت و چنان روحیه‌ای می‌گرفت که انگار هیچ گونه کمبودی در منطقه ندارد. یک روز در جاده سید الشهدا نگهبان بودم ایشان برای سرکشی به محل ما آمد و پس از احوالپرسی و دلگرمی دادن به طرف گردان ۱۵۱ پیاده در جزیره جنوبی رفت صبح روز بعد سری به معراج شهدا زدم. آنجا تعدادی از افراد بسیجی کار می‌کردند و وظیفه‌شان این بود که شهدا را با گلاب شستشو و به پشت جبهه تخلیه کنند. وقتی وارد ستاد معراج شدم دیدم تلاش‌های زیادی انجام می‌دهند؛ علت را پرسیدم گفتند که پیکر پاک شهید اقارب‌پرست و سرهنگ علیایی و سرگرد صدیق فرایی وستوان یکم مرتضوی را آورده‌اند پاهایم سست و قدرت تفکر از من سلب شد با صدای بلند شروع به گریه کردم و پس از دقایقی فهمیدم که این بزرگواران در حین بازدید از گردان ۱۵۱ مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفته و شهید شده‌اند".


برچسب ها: شهدای ارتش

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *