«لشکر خوبان»؛ گزارشی جذاب از یک رویداد بزرگ تاریخی
این اثر حاصل گفتوگوی طولانی فرج قلیزاده با مهدیقلی رضایی است که بخشهایی از آن نیز به قلم معصومه سپهری بازنویسی و در قالب زندگینامه داستانی تنظیم شده است.
در این کتاب برای نخستین بار از وقایع لشکر عاشورا سخن به میان آمده و شخصیتپردازی ملموس و موثر نویسنده از قهرمان داستان مهدیقلی رضایی در مجموع شخصیت نوجوانی را به تصویر میکشدکه با جدیّت، عزم و همتی ستودنی، سختترین و خطیرترین لحظات میدانهای حادثه و حماسه را تجربه کرده و از هر ماموریت و عملیاتی، به یادگار زخمی برداشته که هنوز هم با اوست و هرگز لحظهای از خود جدایشان نمیکند.از برجستهترین ویژگیهای این کتاب میتوان به ارائه اطلاعاتی جدید درباره لشکر عاشورا و نقش واحدهای اطلاعاتی در جبهههای هشت سال دفاع مقدس اشاره کرد.
وقتی در سال ۷۳ با دفتر ادبیات و هنر مقاومت آذربایجان آشنا شد، هنوز رشته فلسفه را در دانشگاه تبریز به پایان نرسانده بود. همان وقت هم بود که با شنیدن خاطرات برخی رزمندگان آذری که مسئولیت پیادهسازی نوارهای مصاحبه آنها را برعهده داشت، تکان خورد و تصمیم گرفت به جای سرودن شعر به پژوهش و نگارش آثاری داستانی درباره رزمندگان دفاع مقدس بپردازد. معصومه سپهری متولد سال ۱۳۵۳ است.
از ویژگیهای کتاب «لشکر خوبان» که معصومه سپهری طی سه سال آن را در سال ۷۸ تدوین کرده، روایت اول شخص و توصیفات چشمنواز است به گونهای که در بعضی قسمتها، کتاب از شکل خاطرات فاصله میگیرد و به رمان نزدیک میشود. شاید عمدهترین دلیل این امر هم نگاه به جزییات رویدادها و پرداختن به آنهاست به گونهای که گاهی حتی از حالت روحی و روانی قهرمان داستان در حین عملیاتها هم آورده شده است.
خواننده این کتاب میتواند در کنار راه جستن به ژرفای روابط انسانی، به ارزیابی مواجهة مردان رزمنده با خاطرات و حادثهها بپردازد و در کنار آن، بخشی از ناگفتههای جنگ را از زبان یک نیروی اطلاعاتی مرور کند.مهدیقلی، در روایت خود، جنگ را نه از منظر خاطره، بلکه گاه از چشم یک منتقد نگریسته است و همین شاید بتواند گامی نو در فهم زوایای گوناگون دفاع مقدس هشت ساله مردم ایران باشد.
برشی از کتاب: ناگهان سکوت شد. خودم را تنهای تنها در جای کاملا تاریکی احساس میکردم؛ جایی که نه صدا داشت و نه نور، نه انفجار، نه پدافند، نه هواپیما و نه ... یک محیط بسته بود که فشارم میداد. دنبال روشنی بودم: «یعنی مردهام؟ پس چرا همه جا تاریکه... مگه شهید به روشنایی نمیرسه؟» منتظر کسی بودم که فکر میکردم به زودی خواهد آمد و مژده خواهد داد و...
انتهای پیام /