شهید مفتح یکی از مظاهر آن فرهنگی بود که اسلام را در مرحلهی عمل، به فردها و زاویهها و خلوتها محدود نمیکرد
به گزارش گروه سیاسی به نقل از پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، رهبر معظم انقلاب ۲۶ آذرماه ۱۳۶۴ در مراسم سالگرد شهادت آیت الله دکتر محمد مفتح بیاناتی فرمودند که به این مناسبت بازخوانی میشود.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی محفل و مجلس گیرا سرشار از صمیمیتی است. بیشک خاطرهها، یادها و گذشتهها و فضا در این جو معنوی و روحانی مؤثر هست؛ و حضور حضرت آقای میرمحمدی عالم فاضل ارزشمند زحمتکشیده در این دانشکده، در این محیط و در این محضر، بر جوّ صمیمیت و صفا و معنویت اینجا میافزاید؛ و خوشحالم که این توفیق را پیدا کردم در خدمت برادران و خواهران عزیز، دانشجویان، اساتید محترم و مسؤولین، این یاد را و این خاطره را با هم گرامی بداریم. بسیار بجاست که در وهلهی اوّل از شهید عزیزمان مرحوم آیتالله مفتح رحمةاللهعلیه یاد کنیم که این روز و این مجمع، از برکات خون آن شهید بزرگوار ماست. خود آن عزیز در زندگیش هم همینطور بود. کمنمود و کمتظاهر، اما پرحضور و پرتحرک. اسمش کمتر برده میشد، اما آثارش خیلی جاها بود. یکی از آنها دانشگاه بود و یکی از آنها حوزه. آنها که یاد آن عزیز را گرامی داشتند و با او انس گرفتند میدانند که حضور شهید مفتح در سالهای تاریک اختناق در پایگاههای مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلابی، یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کمنظیر بود، هر جا او بود پایگاه بود. همان وقتها مسجد قبا معروف بود، مسجد جاوید معروف بود، که آثار شهید مفتح بود. اسم خود این عزیز کمتر آورده میشد. با اینکه آنها از برکات او بودند. حالا هم همانجور است، هفتهی «وحدت حوزه و دانشگاه» معروف است.
مفتح لابلای یادهای این هفته گم میشود، یادش فراموش میشود. این جزو افتخارات اوست که آثارش از اظهاراتش از منیتهایش همیشه بیشتر و مشهودتر بوده است. بد نیست بدین جهت و برای اینکه بنده به سهم خودم، به عنوان کسی که مدتهای مدیدی آن شهید عزیز را میشناختم و سالهایی با ایشان دوست بودم، از نزدیک برای رفع این فضای غربتآلود چند جملهای عرض بکنم.
شهید مفتح یکی از مظاهر آن فرهنگی بود که اسلام را در مرحلهی عمل، به فردها و زاویهها و خلوتها محدود نمیکرد و در مرحلهی معرفت و تحصیل به حوزهها و مسجدها، اسلام را با همان شؤون و همهجانبگیاش در اعتقاد و عمل، در معرفت و تحقق میفهمید و به دنبال او تلاش میکرد. بنده از وقتی رفتم قم و شهید مفتح را شناختم، که البته آن وقت ایشان جزو فضلا بودند، سال سیوهفت، من تازه از مشهد رفته بودم. یکی از چهرههای فاضل و برجسته بود و یکی از روحانیون متجدد بود. یعنی جزو کسانی بود که معتقد بود، حوزهی علمیه باید این حصاری را که به دور خودش کشیده، باز کند. هم راه بدهد، هم راه بیاید، هم بر ابعاد بینش جهانی خودش بیفزاید، دنیا را بشناسد، دانشها را، دانشمندها را، جریانها را، مسائل سیاسی را، مسائل فرهنگی نوین را، چیزهایی را که در میان آنها دشمنهای ما و دشمنیهای ما و دوستها و دوستیهای با ما را وجود دارند، اینها را بداند. معتقد به مبارزه بود. آن روزها هنوز مبارزهی سیاسی قوی و عمیقی در حوزه نبود؛ و انقلاب و نهضت روحانیت هنوز شروع نشده بود، اما مبارزهی برای گسترش فکر اسلامی و مبارزه برای پیدا کردن مفاهیم جدید در اسلام وجود داشت. مبارزه بود، این هم یک مبارزه بود.
چون یک عدهای با همین هم مخالفت میکردند، چه در داخل حوزهها و چه در بیرون از حوزهها، واقعاً یکی از دشوارترین مبارزهها همین بود که اسلامشناسان، آگاهان به معارف الهی و قرآنی گفتگو کنند تا آفاق جدید زندگی را، تا جهاد را، تا سیاست را، تا جامعه را، تا نظام اجتماعی را، تا انسان را و زندگی انسان را در قرآن و در اسلام پیدا کنند؛ و این چیزی بود که آن روز متخصصین فرهنگ دین و معرفت دینی به آن اهتمام زیادی نداشتند. یک عدهای تلاش میکردند و این افکار جدیدی را که در دنیای اسلام مطرح شده بود، آنها را یاد بگیرند و در قرآن جستجو کنند؛ و روایح زندگیبخش قرآنی را درک کنند. یک عدهای با این مخالفت میکردند، هم در بیرون از حوزهها، آن درسهایی که با بیداری روحانیت و بیداری پرچمداران دین و فقه مخالف بودند، هم در داخل حوزهها، آن کسانی که دیدگاههای وسیعی آنچنانکه شایستهی معرفت اسلامی بود نداشتند. پیشروان این حرکت، همین عدهی معدودی بودند که اسم آنها در صدر سلسلهی شهدای انقلاب ما هم به صورت افتخارآمیزی ثبت و ضبط است. البته علمای بزرگ اسلام و آگاهان از معارف عمیق اسلامی هیچ وقت غافل از معارف انسانساز و جامعهساز و جهانساز اسلام نبودند.
یعنی همان وقت ما در میان چهرههای بزرگ، روشنفکرترین روحانیون را مشاهده میکنیم. هم مرحوم آیتالله بروجردی یک روحانی روشنفکر و آگاه بود، هم در میان مؤلفین و محققین مرحوم علامهی طباطبائی یک چهرهی آشنا به مسائل جدید اسلامی بود و آگاه از مفاهیم نو اسلامی بود؛ و شاید از همهی اینها روشنبینتر و کیستر در مفاهیم و معارف اسلامی و آمیختهتر از لحاظ روحی و فکری با روح و محتوای انقلابی اسلام امام عزیزمان بود، که از دوران جوانی با نهضت اسلامی، با نهضت اجتماعی بر مبنای اسلامی خو گرفته بود، در این باره کتاب نوشته بود، برای این هدف والا تلاش کرده بود، برای تحقیق نظام حوزه با این هدف زحمت کشیده بود، و حتی ترکیب تمرکز ریاست حوزه به وسیلهی مرحوم آیتالله بروجردی را با دوستانشان داده بودند. اینها بود، اما حقیقت اینکه جو و فضای عمومی حوزه اینجوری نبود.
حوزهها علیرغم وجود یک چنین مشعلداران روشنگریها و روشنفکریهای اسلامی، در آن سطحی و حدی که مناسب زمان بود در زمینههای روشنفکری واقعاً نبودند. یک عدهای بودند افراد فاضل، مؤمن، روشنبین، آگاه، جوان، فعال، نترس، با محرومیتهای خاص حوزه بساز و از خیلی چیزها پرهیزنکن که خیلیها پرهیز میکردند؛ و اینها در حقیقت پیشروان حقیقی حرکت فکری جدید حوزهاند. این شهدای عزیزی که ما از اوّل انقلاب تا حالا داریم جزو اینهایند. مرحوم شهید مطهری از این جمله است، مرحوم شهید بهشتی، مرحوم شهید مفتح، مرحوم شهید باهنر، و شگفتا که پیشروترین عناصر روشنفکری انقلابی حوزهها اولین شهدای هنگام به ثمر رسیدن این انقلاب را هم تشکیل دادند و این نشانهی صداقت این دلها و زبانها و حقانیت این راه است.
مرحوم مفتح یک چنین چهرهای بود. بعدها هم هنگامی که نهضت روحانیت و نهضت اسلامی شروع شد و مبارزات حادّ روحانیت در سالهای چهلویک، چهلودو و بعد از آن یکی از روحانیون با نام و نشان که عملاً در صحنههای مبارزه بود و با سخنرانی و بیان حقایق تلاش خودش را به صورت خیلی قوی ابراز میکرد، مرحوم مفتح بود. ایشان منبر گرم و گیرائی هم داشتند ظاهراً من ندیده بودم، آن وقتها مسافرت میکردم، آبادان میرفتم که جای حساسی بود و دستگاه هم روی آن جاها خیلی حساس بود و جاهای دیگر مسافرت میکردم، تهران هم که بودند یا میآمدند سخنرانی میکردند. یکی از آن گویندگان پرشور فاضل روشنفکر و آگاه به مسائل اسلام و انقلاب، یک چنین عنصری بود از ابعاد کار انقلابی و کار مبارزی.
در دانشکدهی الهیات حضور این شهید عزیز در دوران اختناق یک حضور بسیار بابرکتی بود. هم از نظر رشد و اشاعهی تفکرات اسلامی عمیق و جدید، هم از لحاظ مقابلهی با امواج خنثیسازی حرکت دانشکدهی الهیات، در خود این دانشکده یک امواج ضد اسلامی وجود داشت. شاید به عمد مراکز فکری ضد اسلامی در اینجا کاشته شده بود، بوجود آورده شده بود. برای اینکه از داخل خود دانشکدهی الهیات که دانشکدهای برای ساختن عالم ضد الهی یا لااقل کماعتقاد به الهیات بیرون بیاید، اینکار شده بود و وجود داشت. بنده همان وقت هم باور نمیکردم که حضور بعضی از اساتیدی که جزو پایگاههای الحاد، از لحاظ فکری شمرده میشدند در دانشکدهی الهیات یک چیز تصادفی باشد. به نظر من یک چیز تعمدی میآمد؛ و این یک واقعیتی بود که آن روز وجود داشت.
مرحوم شهید مفتح و همچنین شهید مطهری جزو کسانی بودند که ملجأ و ملاز جوانهای دانشجوی مسلمان بودند. آن کسانی که میخواستند واقعاً اسلامی باشند، اسلامی بیاندیشند، اسلام را یاد بگیرند، الهیات را بفهمند، و آن چیزی که فرض میشد که دانشکدهی الهیات برای آن بوجود آمده، آن بشوند، این دو شهید عزیز سالیان متمادی اینجا ملجأ بودند، و تحرک داشتند، و مخصوصاً مرحوم شهید مفتح خیلی هم بیپروا که مرحوم مطهری برای من نقل میکردند از برخورد شدید ستیزهآمیز بعضی از اساتید با ایشان و ایشان با بعضی از اساتید اینجا به مناسبت همین مسائل بنیانی فکری و اعتقادی و اینکه اینجا اهانت میشد به بعضی از مقدسات حتی بوسیلهی همان کسانی که به گمان من تعمّد بود در گذاشتن اینها، و این شهید عزیز بیمهابا و بدون رعایت بعضی از ملاحظات و با کنار گذاشتن آن متانت ظاهریای که یک استاد برای خودش قائل است. برخورد کرده بود و در مقابل آن مسائل ایستاده بود. یک چنین شخصیت انصافاً همهجانبهای بود، این عزیز بزرگوارمان. بعد از انقلاب هم حقاً شخصیت نافع و مفیدی بود. اگر چه از ایشان کم بهره گرفته شد و عمر بابرکت ایشان کفاف نداد که بمانند و انقلاب را بهرهمند کنند. لکن شمع وجود ایشان روشنیبخش بود، وجود مبارکی بود و زندگی او مبارک بود و مرگ او هم مرگ مبارکی بود. شهادت مبارکترین حادثهی یک انسانی است که به شهادت میرسد. ما این هفته را و این روزهای حساس وحدت حوزه و دانشگاه را و این ایده را که با ایام شهادت ایشان همراه هست از برکات آن شهید عزیز میدانیم و امیدواریم که این فکرها و این ایدهها به ثمر برسد؛ و آن روح مطهر هم بهرهی معنوی و اخروی خودش را ببرد.
در مورد مسألهی وحدت حوزه و دانشگاه من تصور خودم این است که آن مقداری که راجع به این قضیه حرف زده شده یا بگوئیم شعار داده شد، در عمل، کار چشمگیری، کار نمایان و مشت پُرکنی انجام نشده است. دانشگاهها، این چیزها را نمیتوانیم ما جزو مظاهر وحدت حوزه و دانشگاه بدانیم. اینها چیزهایی است که لازمهی یک تحوّل با این عظمت و با این محتوا در جامعهی ماست. اگر شعار وحدت حوزه و دانشگاه هم سر داده نشده بود این مقدار اختلاف و آمیختگی بوجود میآمد. آن چیزی که در زیر این عنوان عظیم و پرمغز و پرمحتوا میتواند وجود داشته باشد آن چیه؟ و در راه آن چه قدمهایی برداشته شده و چه هدفی از وحدت حوزه و دانشگاه مورد نظر و مورد توجه میتواند باشد؟ اینها یک مسائلی است که به نظر من خوب است که در این جلساتی که اینجا هست روی اینها بحث بشود. بنده سال گذشته هم در همین جلسه که البته اینجا تشکیل نشده بود، یعنی جلسهای به مناسبت وحدت حوزه و دانشگاه که همین ایام بود، شرکت کردم، و خواهش کردم از برادران مسؤول و دستاندرکار که یک کمیتهی ویژهای تشکیل بدهند برای پیگیری از روشهای وحدت حوزه و دانشگاه. یک عدهی مخصوصی بنشینند اصلاً مشخص کنند که راه وحدت حوزه و دانشگاه چیه و روی آن کار بشود، من نمیدانم آن کمیته تشکیل شد یا نشد؛ و کاری کردند یا نه، و اگر شد آن کار چیه؟ لکن جا دارد و مناسب است که این مسأله به صورت یک سؤال مطرح باشد توی این گردهمائی به عنوان بزرگداشت این روز و این شخصیت و برادران و خواهرانی که در این زمینه ایدهای دارند، نظری دارند، و اساتیدی که یک راهی را پیشنهاد میکنند و کسانی که فکری در این باره کردند، این را مطرح کنند ما یک حرکتی بکنیم، یک قدمی برداریم، تا حالا گفته شده. اوّلاً باید دید مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه چیه. خیلی طبیعی است که این وحدت مقصود ادغام حوزه در دانشگاه یا دانشگاه در حوزه نیست.
مقصود همچنین این نیست که ما بیاییم برنامههای حوزه را و برنامههای دانشگاه را یک چیز بکنیم، این معنی ندارد. حوزه دانشگاهی است برای یک کار و دانشگاه حوزهای است برای یک کار دیگر، حوزه جایگاه پرورش فقیه و عالم دین است و احیاناً مبلّغ است. دانشگاه مرکز پرورش عالِمِ به علوم معمولیای که انسان و جامعه برای ادارهی خودشان به آنها نیاز دارند، هست. دو تا کار دارند، دو تا برنامه قهراً خواهند داشت؛ بنابراین ادغام این دو تا در هم و اینکه حوزه بشود یک دانشگاه دیگری با همین خصوصیات و دانشگاه بشود حوزه با این خصوصیات. یقیناً این مراد نیست. ما هم حوزه لازم داریم هم دانشگاه، وحدت از آن طرف به این معنا هم نیست که اینها یک وحدت جهتگیری کلی داشته باشند، چون این حاصل است. انقلاب این را بوجود آورده است. انقلاب فرهنگی به خصوص در دانشگاه یک چنین چیزی را بوجود آورده و باید بیاورد. ما اگر شعار وحدت حوزه و دانشگاه را هم سر نمیدادیم جهت دانشگاهایمان هم باید عوض میکردیم باید اسلامی میکردیم. باید به سمت هدفها و آرمانهای انقلاب دانشگاه را هدایت میکردیم و بر اساس آنها باید برنامهریزی میکردیم، این یک چیز طبیعی است؛ بنابراین وحدت حوزه و دانشگاه که میگوئیم یک چیزی بیش از اینها و زائد بر اینها بایستی باشد. والّا اینها بطور طبیعی وجود دارد.
ما اگر بعد از آنی که یک انقلاب بر مبنای اسلام کردیم و مردم ما در راه این انقلاب این همه فداکاری کردند، تلاش کردند، شهید دادند، سرمایهگذاریهای بسیار گران قیمت کردند، با استکبار جهانی به خاطر تکیهی به اسلام و محور قرار دادن اسلام ما درافتادیم، دشمنیهای قطبهای عظیم قدرت را در دنیا به سمت خودمان متوجه کردیم، به خاطر اینکه دم از اسلام زدیم. اگر بعد از همهی این ماجراها یکهو این ملت ببیند که دانشگاهش، محل پرورش انسانهای ادارهکنندهی کشور در آیندهاش، جهت این انقلاب و این آرمانها و این اسلامها را ندارد، اینکه نقض غرض است. اینکه قابل قبول نیست، قابل تَوَفُّه نیست، طبیعی است که دانشگاه انقلاب و دانشگاه جامعهی اسلامی باید همان جهتگیریها را و همان هدفها را داشته باشد.
این هم بنابراین مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه این نمیتواند باشد، یک چیز دیگر باید باشد. شاید بتوان گفت که وحدت حوزه و دانشگاه عبارت از این است که ما این دو کانون علمی، این دو مرکز تعلیم و تعلّم را از لحاظ اخلاق حاکم بر آنها، از لحاظ سیستم و سازماندهی حاکم بر آنها، و از لحاظ برخی از محتواها به هم نزدیک کنیم. این یک چیزی است که میتواند تحت عنوان و تحت نام وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان یک هدف مورد توجه قرار بگیرد و برایش کار بکنند و چیز کمی هم نیست، چیز خیلی مهمی است.
اخلاق حوزه و دانشگاه به طور طبیعی و قهری دو اخلاق است. دو نوع خلقیات حوزه و دانشگاه دارد. این دو نوع خلقیات در حوزه و دانشگاه موجب این میشود که انسانهایی که در این دو محیط بار بیایند با دو فرهنگ بار بیایند. دو جور قیافه و ترکیب روحی و شکل روحی و خلقی و شغلی داشته باشند. این در ادارهی آیندهی کشور تولید مشکل میکند. اگر قرار باشد که دانشگاه ما در عین اینکه دانشگاه اسلامی است -یعنی علوم اسلامی در آنجا تدریس میشود، مسائل ضد اسلامی در آن جاها نمیآید، قیافه و شکل ظاهری دانشگاه هم اسلامی است-، اما همان اخلاق دانشگاه غربی و سوغات فرنگی را باز هم داشته باشد و حفظ کند این چیز مطلوبی نیست، چیز خوبی نیست. چون غیر از محتوای درسی و علمی محتوای اخلاقی که بخش عمدهای از فرهنگ انسان را و یک مجموعه را تشکیل میدهد این چیز قابل توجهی است، باید به آن توجه بکنید. اخلاق حوزه یک اخلاق دیگری است. البته در مقایسهی این دو اخلاق با همدیگر میتوان گفت یک نقاط مثبتی اخلاق حوزهای دارد و یک نقاط مثبتی هم اخلاق دانشگاهی دارد که شاید در حوزه آنها یا نیست یا کم است یا خیلی ریشهدار نیست؛ و این دو نوع فرهنگ، دو نوع خلقیات بایستی با هم نزدیک بشوند به سمت تکامل، البته اخلاق حوزه در مجموع مطلوبتر هست تا اخلاق دانشگاه؛ و با تفکر اسلامی و گرایش اسلامی و روشهای اسلامی نزدیکتر و مأنوستر و متناسبتر. یا از جنبهی سیستم و نظام آموزشی، ما در حوزه یک خصوصیات آموزشی داریم که اینها در دانشگاهها هنوز هم نیست؛ که اگر ما فهرست کنیم خصوصیات آموزشی حوزهای را، خصوصیات مثبت آموزشی حوزهای را، یقیناً چیزهایی است که برای دانشگاه چیز مهمی است. برای سازندگی انسان دانشگاهی یک چیز بسیار جالب و ارزندهای است. با همهی اینها به نظر من بحث تفصیلی و دقیق و ریز میشود کرد و باید هم بشود. چه توی جلسات عمومی اینجا و چه در کمیسیونها، اگر کمیسیونهایی هست، روی اینها میشود بحث کرد؛ و کسانی که در حوزه بودند، سالهایی را گذراندند خیلی راحت این موارد را پیدا میکنند. در سیستم درسی دانشگاهی هم باز به نوبهی خود یک نقاط مثبتی وجود دارد که اینها میتواند منتقل بشود به حوزه، و حوزه را تکمیل کند. یا استفاده از شخصیتهای یکدیگر، دانشگاه از شخصیتهای حوزه و حوزه برای کارهای لازم خودش از شخصیتهای علمی دانشگاه استفاده کند.
من دو، سه تا نکته از خلقیات و روشهای درسی در حوزه و دانشگاه را اینجا به طور فهرست یادداشت کردم که عرض بکنم؛ که اینها ببینید اگر این تفکر، این اخلاق، که در حوزهها الان هست و جزو طبیعت حوزههاست، اگر اینها در دانشگاهها رواج پیدا کند و عمومی بشود، میبینید چه دنیای خوبی، چه چشمانداز زیبائی از آینده ترسیم میشود. البته اینهایی که میگویم خصوصیات اخلاقی حوزه به صورت طبیعی است، یعنی حوزه طبیعتاً این است. ممکن است یک نفر توی حوزه اینجوری فکر نکند، با این انگیزه و با این خُلق نیامده باشد، اما حوزهها به طور معمولی و بطور طبیعی اینجور هستند. درس در حوزههای علمیه یک عبادت محسوب میشود. تربیت طلبگی از اوّل این است، درس یک عمل عبادی است. لازمهاش این است که این کار مقدس به حساب بیاید.
اساتیدی که قبل از درس وضو میگیرند تا با وضو بروند سر درس و طلابی که پیش از رفتن به جلسهی درس وضو میگیرند تا با وضو در درس حاضر بشوند، در حوزهها کم نیستند. این یکی از چیزهای معمولی و رائج است که وضو بگیرند بروند درس. درس را آن روزی که در حوزهها هیچ امتحانی وجود نداشت و هیچکس از کسی نمیپرسید که شما چقدر درس خواندید و بیا ببینم چی خواندید. درس را در همان روزها هم طلبهی حوزه با شوق و رغبت و به صورت خستگیناپذیر و با فراموش کردن بسیاری از جلوههای زندگی دنبال میکرد هیچ انگیزهای جز انگیزهی معنوی و اخروی و الهی نمیتواند یک طالب علم را آن وقتی که از او نمیپرسند آقا شما چی خواندید و پیش کی خواندی؟ اینجور وادار به درس خواندن نمیکند. ما متأسفانه یک تحلیل درست و حسابی از زندگی طلبگی نداریم. تا این نکات و ظرائف توی آن منعکس شده باشد. معمولاً شرح حالهایی که هست متوجه به این خصوصیات و این نکات نیست. این کتاب زندگی مرحوم آقانجفی قوچانی که به اسم سیاحت شرق منتشر شده خیلی چیز جالبی است. من به برادران و خواهران توصیه میکنم کتاب را بخوانند. خود مرحوم آقا نجفی یک شخصیت بسیار ممتازی بوده، یک انسان معنوی بوده. مرحوم شهید مطهری ایشان را دیده بود در قم؛ و به من میگفت ایشان اهل مکاشفه و اهل معنا بودند. کتاب دیگری ایشان دارد به نام سیاحت غرب که در احوال عالم برزخ و پس از مرگ نوشته شده به شکل داستانی. مرحوم مطهری میگفتند من احتمال قوی میدهم که اینها مکاشفات این مرحوم هست، که به این شکل در کتاب سیاحت غرب آن را ثبت کرده. یک چنین شخصیتی. آنجا منعکس است، که طلبه چهجوری درس میخواند و چهجوری تلاش میکند و چهجور پای درس استاد میرود، و استاد را انتخاب میکند و چهجور عبادت میکند و چهجور گرسنگی میکشد، البته زمان آقانجفی با حالا یک مقداری فرق میکند، و ما نمیگوئیم صد در صد آنجور است، نه، خیلی چیزها هست که زمان مرحوم آقا نجفی نبود و خوب هست، امروز، هست. بهتر از آن هم هست.
آن روز طلبهها جهاد در راه خدا و مبارزهی در راه خدا را مثل امروز بلد نبودند و حضور در میدانهای خطر را؛ و همتهای این چنین بلند که ناظر به ادارهی دنیای اسلام است و حاکمیت اسلام در کل دنیای بشریت. از آن طرف هم البته تجرد و غنای نفس طلبههای آن روز شاید بیشتر بود. توجهاتشان یک مقداری بیشتر بود. طبعاً جلوههای زندگی صنعتی یک تأثیراتی میگذارد روی روحها و فکرها. اما عبادت دانستن درس و به عنوان یک کار عبادی یک وظیفهی شرعی و الهی درس خواندن، این یک چیز فوقالعاده مهمی در حوزههای علمیه هنوز هم هست. هنوز هم شما ببینید آن جوانی که پا میشود میرود طلبه میشود، از دانشگاه میرود، از دبیرستان میرود، از روستا میرود، از شهر میرود. میروند طلبه میشوند. وقتی که شما بروید از او بپرسید چرا طلبه شدی؟ میخواهی چکار بکنی؟ میبینید که این، یک هدف معنوی این را کشانده آورده، البته استثنا دارد.
مواردی ممکن است کسانی استثنا باشند، انگیزههای دیگر داشته باشند، اما روال این است، رنگ عمومی این است. به دنبال یک هدف معنوی آمده. میگوید آمدم اسلام را بفهمم، اسلام را تحقیق کنم. آمدم راهنمائی کنم مردم را یاد بگیرم راهنمائی کنم مردم را. اصلاً از اوّل انگیزه این است. در حالی که در دانشگاه قبلی ما و فرهنگ دانشگاهی ما این نبود. اگر از یک دانشجو میپرسیدند آقا شما چرا آمدی دانشجو بشوید؟ میگفت، آمدم تا یک شغل خوب پیدا کنم، آمدم بشوم مثلاً پزشک، بشوم مهندس، بشوم نمیدانم چه، و هیچ ابائی نبود از اینکه بگوید که آدم تا یک مثلاً درآمد خوبی در آینده داشته باشم، زندگیام را میخواهم خوب تأمین بکنم. در عرف حوزهی علمیه این عیب است، اگر از یک طلبهای بپرسند آقا شما برای چی آمدی؟ اگر در دلش هم تأمین زندگی آینده باشد، جرأت نمیکند به زبان بیاورد، این یک عیب محسوب میشود که اِ یک نفر بیاید طلبه بشود برای اینکه زندگیاش را تأمین بکند! این یک ارزش منفی است، یک نقطهی منفی و سیاه است. ببینید همین خُلق، همین روحیه، اگر بیاید توی دانشگاه، اگر ما بتوانیم همین یک قدم را برداریم؛ کانال بزنیم بین حوزه و دانشگاه روحیهی درس را، عبادت دانستن و به عنوان وظیفهی الهی انجام دادن، این را ما منتقلش کنیم به دانشگاه که البته این انتقال کار آسانی هم نیست. اما ببینید چه قیامت عظیمی برپا خواهد شد. چه تحوّلی در کار تحصیل و علم بوجود خواهد آمد. آن جوانی که میآید توی دانشگاه و درس میخواند برای اینکه عبادت کرده باشد، یک وظیفهی الهی را انجام داده باشد، این چه جوری درس میخواند؟ چه درسی میخواند؟ چه جوری فضای اطراف خودش را میسازد؟ یا از آن تأثیر میپذیرد؟ وقتی فارغالتحصیل شد چه جوری توی جامعه کار میکند؟ امروز هنوز هم در جامعهی انقلابی و اسلامی ما آن کسانی که در دانشگاههای گذشته درس خواندند، جامعهی تحصیلکردهها و درسخواندهها -یک مجموعهای را فرض کنیم تحصیلکردهها و درسخواندهها- کسانی که متخصص شدند و مدرک گرفتند، این مجموعه، که البته این مجموعه توی آن همه جور آدم هست. از بهترین آدمها ممکن است توی اینها باشد، آدمهای متوسط هم باشند، آدمهای منفی هم باشند، اما این مجموعه بطور کلی -مثل بقیهی مجموعههایی که در خدمت انقلاب قرار گرفتند- نمیتواند بگوید در خدمت انقلاب قرار گرفته. یعنی توی تحصیلکردههای ما آن کسانی که رفتند در جبههها شهید شدند، آن کسانی که بارهای سنگین را بر دوش گرفتد، آن کسانی که توی دانشگاه درس را برای پیشرفت انقلاب یک وظیفه و یک هدف دانستند و رویش کار کردند، تلاش کردند، اینها زیادند، کم نیستند. اما کسانی هم در کنار اینها هستند که از همین دانشگاهها بهره بردند؛ از همین بیتالمال، از همین منبع ثروت معنوی این ملت. اما الان برای این ملت دل نمیسوزانند، برای این ملت کار نمیکنند. نمیگوئیم از پشت خنجر میزنند، البته آنجوری توی همه هست، توی همهی قشرها هست. توی روحانیون هم هست، توی غیر روحانیون هم هست. اما دل برای انقلاب سوزاندن یک چیزی است که، یک خصیصهای است دیگر. دل نمیسوزانند برای انقلاب، هستند کسانی اینجوری. با کارِ انقلاب کاری ندارند، در حالیکه میتوانند برای انقلاب خیلی مفید باشند؛ برای مردمشان، برای کشورشان. خیلی میتوانند، اینها بیش از همه مدیون این مردمند. زیرا که اینها از این ذخیرهی ثروت معنوی و مادی این مردم استفاده کردند.
دانشگاه مظهر تلاش و زحمت این مردم زحمتکش است دیگر، زحمت کشیدند این دانشگاه بوجود آمده، اینها هم همین جا تحصیل کردند. اما به درد این مردم خیلیهایشان نخوردند. حالا اگر درس برای عبادت خوانده شده بود به عنوان یک وظیفهی الهی و عبادی. شما ببینید وضعیت چه جوری بود اصلاً و چقدر متفاوت بود. این یک قلم از خصوصیات حوزه است.
یک چیز دیگری که به نظر من توی حوزههای علمیه وجود دارد و به آن توجه میشود و اهتمام میشود و خوب است که در دانشگاهها بیاید، احساس وظیفه کردن در این درس خواندن است. غیر از این جنبهی الهی و معنوی. اینی که واقعاً احساس یک خلائی بکند و برای پر کردن آن خلاء برود درس بخواند. یک خلائی احساس بشود، این نوع درسهایی را که میشود دانشجو و طلبه بخوانند این احساس خلاء اگر وجود داشته باشد نوع آن درسها را معین میکند، خیلی از چیزها هست که لازم نیست اینها خوانده بشود. یعنی نیازی به آنها نیست، یا نیازهای درجهی یک نیست، اولویت ندارد. اما همچنان وجود دارد و در مراکز درسی ما و تحصیلی ما هست اینها، وجود دارد. با اینکه به اینها نیازی هم وجود ندارد. امروز حوزه به میزان زیادی از این جهت خودش را اصلاح کرده و درست کرده. آن درسهای غیر لازم یا مباحث غیر مفید، آن تحقیقات پیچیدهای که سابق به آن توجه میشد، اهتمام میشد، در حالی که هیچ اثری نداشتند و امروز آنها چندان به آن بها داده نمیشود، و دلیل فضل شمرده نمیشود. اما در مقابل به علومی که به آنها احتیاج هست، مثل تفسیر که در حوزهها معمول نبود، مثل معارف که در حوزهها معمول نبود. تاریخ که در حوزهها معمول نبود. به این چیزها امروز رسیدگی میشود، و خوب است. در دانشگاهها هم میتواند با همین انگیزه یک حرکت اینجوری بوجود بیاید؛ حوزه و دانشگاه با همدیگر همکاری کنند و هدفشان را این قرار بدهند که درسها را طبقهبندی کنند. ببینند که چه چیزهایی لازم است، چه چیزهایی لازمتر است، چه چیزهایی اصلاً لازم نیست. این طبقهبندی خیلی مهم است در هم حوزه و هم دانشگاه، یک همکاریای بین حوزه و دانشگاه میتواند انجام بگیرد و یکی از چیزهایی است که به عنوان یک اخلاق درسی و تحصیلی هم برای حوزه لازم است هم برای دانشگاه لازم است. متقابلاً در دانشگاه تخصصگرائی هست، البته تخصصگرائی به صورت افراطیاش یک عیب است؛ و امروز این ثابت شده و روشن شده است که تخصصی بار آمدنِ به معنای صد در صد یک نقطهی منفی است. انسان یک موجود ذوابعاد است و اگر در یک بعد فقط به او توجه بکنند و بها بدهند ناقص بار میآید؛ و تخصصی به معنای دید محدود خشک چیز مطلوبی نیست. اما توجه به این معنا که کارها را باید تقسیم کرد و درس خواندن را هم بر اساس تقسیم کار باید قرار داد یک توجه خیلی خوبی است. این توجه را معارف جدید و فرهنگ جدید به آن بهاء داد و از اوّل مبنای کار خودش را بر این قرار داد. حوزهها خیلی به این مسأله توجهی نداشتند. البته در سابق تو حوزهها هم بود اینجور که حالا یک کسانی بودند که فقط در ادبیات مُلّا میشدند یا فقط مثلاً به فلسفه میپرداختند. اما یک چیز استثنائی و نادری بود. درسهای واحدی را همه میخواندند و برای هدفهای گوناگون.
به نظر ما در حوزههای علمیه بایستی اهداف جداگانهای را مورد توجه قرار داد. یک هدف، ساختن مجتهد فقیه متخصص فنی، باید فقهائی باشند و مجتهدینی باشند؛ این یک هدف، افرادی با استعدادهایی در حدّ خاص، و با شوق و علاقه بایستی بروند طرف اینجور درس خواندن و به سمت آن رفت. در کنار اینها کسانی باشند که قدرت استنباط پیدا کنند و بتوانند از منابع اسلامی معارف الهی را به دست بیاورند، اما نه به قصد اِفتاء. نه به قصد اینکه در فقه یک انسان متبحر متخصص در فقه بشوند، نه! به قصد اینکه بتوانند معارف اسلامی را که بحثهای فراوان و کتابهای فراوان و مباحث لازم برای به خصوص جامعهی امروز ما در آنها هست اینها را استخراج بکنند و دراختیار مردم بگذارند، در اختیار نظام بگذارند؛ و ما امروز چقدر احتیاج داریم به اینجور استنباطها. در حقیقت مجتهدین درجهی دو که اینها اگر چه از لحاظ عمق فقهی و درسی درجهی دو هستند، اما ممکن است از لحاظ سعهی نظر و مُتِحَنِّن بودن از آن دستهی اوّل حتی قویتر و بالاتر و همهجانبهتر باشند.
بیشتر بخوانید:
یک هدف دیگر برای مبلغین آن کسانی که میتوانند اسلام را تبلیغ کنند، تبیین کنند برای مردم، درس بخوانند برای اینکه بشوند یک مبلّغ، ممکن است مجتهد هم اصلاً نشوند. لازم هم نیست، قدرت اجتهاد و استنباط پیدا کند. تا حالا هم همینجور بوده، یعنی آنهایی که متخرجین حوزهی علمیه بودند بعضی مجتهدین عالیمقام سطح بالا شدند همه آنجور نشدند. بعضی مجتهدین درجهی دو شدند که به کار همان رفع نیازهای آنچنانی میآمدند. بعضیها هم مبلغین شدند، اما بیبرنامه اینکار انجام گرفته، لذا ریخت و پاش زیاد داشته است. هدر دادن امکانات و نیروها زیاد توی آن وجود داشته. از اوّل این را مشخص کنند، پایهای را معلوم کنند همه، تا آن پایه برسند، بعد راهها منشعب بشود و عوض بشود. تخصصگرائی یک اخلاق دانشگاهی است که میتواند وارد حوزهها بشود و با هدفهای مختلف، رشتههای درسی گوناگون و روشهای گوناگون بوجود بیاید؛ و بنده تصور میکنم دانشکدهی الهیات به خصوص میتواند یک حلقهی رابط بین حوزه و دانشگاه باشد. البته خب همانطور که جناب آقای میرمحمدی رئیس محترم این دانشکده فرمودند، وضع کنونی دانشکده با آنی که قبلاً بوده و برای او اصلاً این دانشکده بوجود آمده بوده خیلی فرق دارد. این دانشکده در اولی که بوجود آمده چه در دوران معقول و منقول آن اوائل و چه حتی قبل از آن و دوران وعظ الخطابه یا وعظ التبلیغ با هدفهای معلوم نیست خیلی خیرخواهانهای اینجا بوجود آمده بود، و زمان رضاخان تشکیل یک چنین دستگاهی احتمالاً با هدفهای درستی نبود. اما علیرغم خواست آن بنیانگذاران، دانشکدهی الهیات منشأ برکات خیلی زیادی بود. همانطور که فرمودند این شهدای عزیز و متخرجین زیادی، انسانهای وارسته، پاکیزه، خوب از اینجا آمدند بیرون. اساتید خیلی خوبی از حوزهها آمدند اینجا تدریس کردند، حتی از خود حوزههای علمیه آمدند اینجا تدریس کردند. شخصیتهای عالِم، فاضل، وارستهای همیشه اینجا بودند، درس گفتند و عدهی زیادی هم اینجا درس خواندند که انسانهای پاکی بودند. بههرحال امروز دانشکدهی الهیات یک چیز دیگر است و میتواند یک مسؤولیت بسیار سنگین و حساسی را بر دوش بگیرد و دانشجویانی را اینجا تربیت کند که اینها به معنای حقیقی کلمه بتوانند حامل معارف اسلامی باشند. ما برای انتقال معارف اسلامی به اعماق جامعه و به دبیرستانها، به دانشجویان دانشگاهها، به دانشآموزان دبیرستانها و به خیلی از نقاط این جامعه احتیاج داریم به انسانهایی که از اسلام و از مبانی اسلامی و از تفکر الهی اسلام آگاه باشند. در یک حد لازم و مشبهی از فلسفهی اسلامی، از تفسیر قرآن، از معارف گوناگون اسلامی، مطّلع باشند؛ و این دانشکده میتواند یک چنین انسانهایی را تربیت کند. البته همانطور که عرض کردید اگر مبنای کار توی این دانشکده، مبنای علم را عبادت دانستن باشد و بر این مبنا حرکت بکنند؛ ما فکر میکنیم که میتواند یک حلقهی وصلی و یک وسیلهی ربطی بین حوزه و دانشگاه خود اینجا محسوب بشود؛ و هم حوزه و هم دانشگاه روی این دانشکده سرمایهگذاری کنند و متخرجین این دانشکده را یک افرادی بسازند که اینها برای رساندن رسالت اسلام و پیام اسلام نقش بسیار ارزندهای را ایفا کنند.
بنده در پایان صحبتم باز هم به این مسأله اهتمام میکنم که روی روشهای وحدت حوزه و دانشگاه با همین مفهومی که عرض شد باید کار بشود. ببینیم چکار میشود کرد برای اینکه بتوانیم اخلاق مثبت حوزه را در دانشگاه و نقاط مثبت اخلاق دانشگاهی را در حوزه رواج بدهیم، بتوانیم از معارف این دو برای همدیگر استفاده کنیم، بتوانیم از شخصیتهای این دو مرکز و دو کانون برای تکمیل و غنی کردن هر چه بیشترِ آن دیگری استفاده کنیم؛ و بالأخره بتوانیم یک وحدتروش، وحدت سیستم بین این دو مرکز علمی بوجود بیاوریم تا متخرجین حوزه و متخرجین دانشگاه از همدیگر احساس بیگانگی نکنند. در آینده در سالهای آینده که بناست همین جوانها و آن جوانهای این جامعه را بسازند و این مردم را اداره کنند، با همدیگر احساس اُنس بکنند، احساس غربت از یکدیگر نکنند، این یکی از وظائف بسیار مهم است. انشاءالله که این اجتماع و گردهمائی بتواند در این راه قدمهای مؤثری را بردارد. بنده بار دیگر درودهای فراوان خودم را به روح پاک شهید عزیزمان مرحوم مفتح و همچنین ارواح شهدای عزیز دیگری که در این دانشکده و در این محیط تدریس کردند، یا درس خواندند و بههرحال حضور داشتند، نثار میکنم و برای مسؤولین این دانشکده و همچنین برای شما برادران و خواهرانی که اینجا تحصیل میکنید، تقاضای توفیق از پروردگار عالم میکنم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته