«یک روز بعد از حیرانی»؛ به چاپ چهارم میرسد/روایتی از زندگی شهید مدافع حرم دهه هفتادی
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، چاپ چهارم «یک روز بعد از حیرانی»؛ روایت داستانی زندگی شهید مدافع حرم دهه هفتادی محمدرضا دهقان، توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر میشود.
شهید محمدرضا دانش آموخته دبیرستان علوم و معارف اسلامی «امام صادق (ع)» و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی «شهید مطهری» بود که در تاریخ ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریستهای تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ ۲۵ آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
سلیمانی نویسنده کتاب «یک روز بعد از حیرانی» گفت: من تنها یک کلیت درباره شهدای مدافع حرم میدانستم و به جز شهید حججی تقریباً هیچ کدام را نمیشناختم. یکی از دوستان من علاقه زیادی به شهید دهقان داشت و چند باری درباره اش برایم صحبت کرده بود، از این رو یک آشنایی خیلی جزئی با شهید پیدا کردم تا اینکه یک روز خانم طوسی، مادر شهید با من تماس گرفت و خودش را معرفی کرد و پیشنهاد نوشتن کتاب را به من داد.
وی ادامه داد: من قبلاً هم چندبار پیشنهاد مشابه دریافت کرده بودم، ولی، چون علاقهای به زندگینامهنویسی ندارم قبول نکرده بودم، اما این بار نتوانستم پیشنهاد مادر شهید مبنی بر نگارش کتاب برای فرزند شهیدش را نپذیرم، چون مادر شهید به گفته خودش خیلی وقت بود دنبال یک نویسنده برای کتاب میگشت. با اینکه افراد زیادی تمایل داشتند تا این کتاب را بنویسند، اما قسمتشان نشد. مادر شهید میگفت: در حرم امام حسین (ع) دعا کردم که خداوند یک نفر را سر راهم قرار بدهد و بعد با راهنمایی چند نفر با انتشارات کتاب نیستان تماس گرفته و انتشارات نیستان من را معرفی کرده بود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت میگفتی «نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید؛ و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی.
چقدر دوستاش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی «مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربهسرت میگذاشت و میگفت «مردونه است. اصلاً بو میده. نمیبرم» تو التماس میکردی که «حتماً چیذر برو»، چون میدانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی «هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر»
چاپ چهارم کتاب زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری به قلم فاطمه سلیمانی، توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد