نمایشی براساس چالش عدم گفتوگو در خانواده/«خاکستر به خاکستر» روایتی رنگی از زندگی
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، نمایش «خاکستر به خاکستر» به کارگردانی «نیکا عزیزی» بر اساس نوشته ای هارولد پینتر به ترجمه رضا دادویی این شبها در تماشاخانه دیوار چهارم مورد استقبال نسبتاً خوب مخاطبان قرار گرفته است.
«پدرام عزیزی» و «دلارام کرمانی» در این اثر که در ژانر اجتماعی نوشته و کارگردانی شده به ایفای نقش پرداخته اند، خاکستر به خاکستر اثری دانشجویی و خلاقانه با رویکردی اکسپرسونیسم یا همان برون ریزی احساسات به صورت بصری برای تماشاگر لحاظاتی را با نور و رنگ می آفریند.
نمایش «خاکستر به خاکستر» بنابر جزئیاتی که برای خود فراهم ساخته تلاش میکند تا از همان ابتدا مرز خود را با مخاطب مشخص کند. ضرورت این مشخص نمودن مرز از نگاهی به باورهای درونی انسان مربوط است و از جانب دیگر تحلیلی معلوم برای تشریح کنش و واکنش شخصیتهای اثر قلمداد میشود.
حال در این میان مسائل اجتماعی یکی از دادههای مهم جهان متن است که انسان را در مقابل خواستهها و نیازها را در مقابل جهان هستی و جوامع بشری قرار میدهد؛ لذا با شرح وضعیت در جهان متن میتوان گفت شخصیتهای این اثر در راستای موقعیتی که در آن قرار میگیرند تلاش خواهند کرد که لحظات را با جزئیاتی وابسته به درام که از ساختاری اجتماعی بهره میگیرد پیوند بدهند.
مولفه روایت به مراتب یکی از بهترین انتخابهایی بود که میتوانست برای شرح وضعیت شخصیتهای این نمایش در نظر گرفته شود، زیرا در این مجال هر یک از شخصیتها میتوانند بر اساس کنش و واکنش خود روایت را هدایت کنند. حال در این راستا علاقهمندی «هارولد پینتر» به فضاهای ابزورد گونه شاخصی را در جزئیات اثر قرار میدهد که برونریزیها باتوجه به چه منطق و باوری از سوی شخصیتها به وجود میآید. شرح این ادعا هم آن است که در جهان متنی که این نویسنده به نگارش در آورده هیچ روزنه امیدی یافت نمیشود و جزئیات درام گویای آن خواهد بود که همه چیز در حال نابودی و فروپاشی است.
ارتباط بین شخصیتها در جهان اثر یکی از مزیتهایی است که با توجه به پیش آمدن اتفاقها نسبت به رخدادهای دیگر متمایز جلوه میکند. در واقع ادغام شدن کنش و واکنشها، ارتباطها در ازای موقعیتهای نمایشی یکی از اصولی است که در روایت به خوبی مدنظر قرار گرفته است تا هر جزئی بر اساس کشف و شهود شخصیتها در نمایش به وجود آید. زیرا بنابر خاصیت روایی این نمایش هر عنصر باید با علت و معلولی مشخص مخاطب را نسبت به شرایط محیط آگاه نماید؛ بنابراین مخاطب در جهان این اثر در مقام شاهد عمل میکند تا با در اختیار داشتن محتوای مشخص دست به کشف بزند و بداند که هر اتفاق با کدام دلیل رخ داده است.
همچنین شخصیتهای این اثر با قرار گرفتن در مرکز اتفاقها بیشتر توان خود را صرف سکوت و مکث میکنند تا از این طریق بتوانند به سرگشتگیهای بشر و خودشان پی ببرند. حال در این میان بحث هویت پر رنگ خواهد شد که انسان دقیقا چه موجودی است و با چه دلایلی روی زمین زندگی میکند و... البته این نکته را نیز باید یادآور شد که سبک مورد استفاده در این اثر بیشتر به سمت هشدار و تلنگر سوق دارد و در جهان خود از روابطی میگوید که هر لحظه به سوی تهی شدن پیش میرود. شخصیت مرد این اثر در مقام پرسشگر است که زندگی و هویت شخصیت زن را مورد واکاوی قرار میدهد که این موقعیت را میتوان یکی از اهرمهای موثر در روایت قلمداد کرد. البته گذشته شخصیت زن به نوعی خط ارتباطی جهان اثر با شخصیت مرد است.
در واقع کنش از سوی شخصیت مرد و واکنش از سوی شخصیت زن جهان نمایش را اداره میکند و این موضوع همان ترازوی توازن است که باتوجه به شاخصهای دراماتیک ترتیب داده شده است. خرده باورهای فلسفی هر شخصیت در نمایش نسبت به جهان پیرامون و داشتههایش یکی از عواملی است که برونریزیها را تشدید کرده و تاکیدهای رفتاری را نسبت به داشتههای محتوا تامین میکند. در نتیجه باید اذعان داشت که قوه محرک اثر با توجه به لازمههای جهان متن و اثر شکل میگیرد که هر کدام از آنها به صورتی جداگانه در روایت عمل میکنند.
اهمیت طراحی میزانسنهای قرینه در این اثر صرفا جهت تاکید بر محتوا و برونریزی شخصیتها انجام شده است که در آن میتوان جهان هر کدام از آنها را به مخاطب معرفی کرد. حال از نگاه دیگر وجود این طراحیها میتواند به عنصر تکرار که از خاصیتهای باور ذهنی شخصیت زن است گرفته شده باشد.