سیلی حسین لشکری بر صورت یک غول تَشن بعثی
گروه سیاسی ؛ امیر سرتیپ دوم خلبان «سیاوش مشیری» مشاور عالی فرمانده نیروی هوایی ارتش در گفتوگوی تفصیلی خود با میزان، در مورد روزهای اسارت شهید حسین لشکری در زندانهای صدام توضیحاتی را ارائه داد. بخشی از این توضیحات به قرار زیر است:
من و حسین لشکری همدوره دانشکده خلبانی بودیم. با هم سردوشی گرفتیم و درس را ادامه دادیم. یک دوره قبلتر از من برای طی دورههای خلبانی به آمریکا رفت و وقتی به کشور بازگشت خلبان اف ۵ شد و نیروی تاکتیکی پایگاه هوایی دزفول شد. او بسیار وطنپرست بود و قد و قامت بلند و هیکل ورزشکاری داشت. خاطرم هست که وقتی از اسارت به ایران بازگشت بازوی دست او از ران پای من بزرگتر بود. حسین لشکری از جمله خلبانانی بود که قبل از تهاجم ارتش بعث چند بار برای اقدامات شناسایی و جمعآوری اطلاعات با هواپیما وارد حریم هوایی عراق شده بود. آنچه مسلم این است که هواپیمای حسین لشکری قبل از شروع جنگ در خاک عراق سقوط نکرده است. یا در مرز سقوط کرده بود یا در داخل خاک خودمان. شهید لشکری هم در همان حول و حوش سقوط هواپیما بیرون پریده بود. متاسفانه در جریان سقوط هواپیما شهید لشکری تعدادی از عناصر خیانت کردند و او را تحویل صدام دادند. صدام هم روی حسین لشکری حساب ویژهای باز کرد که با استناد به دستگیری او در زمان پیش از ۳۱ شهریور بگوید «ایران خواستار آغاز جنگ بوده است». دشمن سعی میکرد از هر دریچهای وارد شود و حسین لشکری را برای خود بخرد. دائماً محل استقرار حسین را عوض میکردند. یک مدت در هتل به او جا دادند و لباسهای خوبی را بر تن او کردند. حتی حسین را به یک مراسم عروسی بردند و در آنجا چند دختر را به او پیشنهاد دادند که حسین دست رد به آنها زد. یک مدتی فشارها را بر او در زندان دو چندان کردند، اما باز هم به نتیجهای نرسیدند. حسین میگفت: یک روز وقتی در زندانهای مخفی بعثیها بودم، دیدم یک آدم بسیار گنده و غول تَشَنی که با قدمهایش زمین زندان میلرزید، به پیش من آمد و گفت «من جاسم هستم، من همانی هستم که با دستانم آنچنان سیلی به وزیر شما زدم که نقش بر زمین شد. از این به بعد من مسئول نگهداری از تو هستم». من زیاد متوجه نبودم که او راجع به کدام وزیر صحبت میکند. بعد از مدتی بالاخره فهمیدم که منظورش شهید تندگویان است. فکر انتقام آن سیلی دائماً در فکر و ذهنم بود. دائماً ورزش و نرمش خودم را بیشتر میکردم تا به حد قابل قبولی از آمادگی جسمانی برسم. بعد از گذشت ۵ - ۶ ماه، یک روز که آن بعثی برای من غذا آورد به او گفتم این چه غذایی است؟ تا او سرش را پایین برد تا ببیند مشکل غذا چیست، چنان کشیدهای به او زدم که او را به عقب پرتاب کرد و به دیوار خورد. بعد هم نفس راحتی کشیدم و خیالم از بابت اینکه انتقام سیلی به شهید تندگویان را گرفتم، راحت شد.