دلال ورشکسته معامله قرن/ ظریف را چرا تحریم کردهاند؟!
به گزارش خبرنگار گروه فضای مجازی ، دلال ورشکسته معامله قرن، ظریف را چرا تحریم کردهاند؟!، هزینه شیرین تکیه بر سیاست خارجی انقلابی، تراژدی اعتماد، نفسهای آخر دشمنی، مقاومت فعال و جنگ اقتصادی، یک کار خوب و... گزیدهای از سرمقاله و یادداشتهای امروز است که در ادامه میخوانید:
• روزنامه حمایت یادداشتی با تیتر «دلایل ورشکسته معامله قرن» را منتشر کرد که به این شرح است:
«جارد کوشنر»، داماد و مشاور ترامپ که دلالی طرح صلح آمریکا موسوم به «معامله قرن» را بر عهده دارد، چند روزی است که راهی منطقه شده تا یکبار دیگر برای کسب و کار ورشکسته خود، چانهزنی کرده و کشورهای غرب آسیا را به «فلسطین فروشی» ترغیب کند. رفتوآمدهای مکرر او به منطقه، نشان میدهد که در یافتن شریک و همراه برای معامله قرن، توفیقی نداشته و به در بسته خورده است. در واقع، شکست این طرح و متقاعد نشدن کشورهای عربی – اسلامی باعث شده تا او هر از گاهی چمدانهای خود را به مقصد منطقه ببندد و منافع ادعایی آن را به سمع و نظر مخالفین برساند. این در حالی است که کوشنر ماه گذشته در گفت و گو با روزنامه صهیونیستی «هاآرتص»، اذعان کرده بود که «بخش اقتصادی» معامله قرن شکستخورده و تقصیر را به گردن تشکیلات خودگردان انداخت که پیش پای شرکتها و کشورها برای سرمایهگذاری سنگاندازی کرده بود. وی مدعی است که از مجموع ۵۰ میلیارد دلاری که در قالب معامله قرن برای کرانه باختری و نوار غزه در نظر گرفته شده، ۲۸ میلیارد دلار آن نقد است و اگر محمود عباس موضع خود را تغییر ندهد، این وعدههای سرخرمن، به فلسطینیها تعلق نخواهد گرفت. بهجز عربستان، امارات و بحرین که با این طرح خائنانه برای صهیونیستی شدن قدس شریف موافقت کردهاند، همه کشورهای اسلامی یا مخالفت کامل خود را با این طرح اعلام کردند و یا آنطور که آمریکا برای سرزمینهای اشغالی خوابدیده، همراهی نکردند. کوشنر هفته گذشته پس از سفر به اسرائیل، روز گذشته به اردن و مصر سفر کرد و از آنجا راهی مراکش شد. از اردنیها شنید که طرح آنها برای معامله قرن، ناقص است، موردپذیرش نسلهای آینده نیست و باید راهحل دو دولتی به مرحله اجرا درآید. در مصر هم، مشابه همین نظرات را شنید و دست از پا درازتر راهی مراکش شد تا به ایستگاه آخر سفر منطقهای خود برای همراه کردن دولتهای عربی – اسلامی بهمنظور شرکت در نشستی در کمپ دیوید برسد. ترامپ بناست در این اجلاس که پیش از انتخابات پارلمانی رژیم صهیونیستی (کنست) در آخرین ماه سال جاری میلادی (سپتامبر) برگزار میشود، جزئیات معامله قرن را رونمایی کند. نکاتی در این میان حائز اهمیتاند که از مشابهت سرنوشت این طرح با پیمانهای اسلو و کمپ دیوید حکایت دارند.
۱. شکست بخش اقتصادی معامله قرن، مسئله بسیار مهمی است و اینکه آمریکاییها علیرغم این شکست، همچنان به دنبال زمینهسازی برای تنفس مصنوعی به آن هستند، نشان میدهد که یانکیها هنوز هم از درک کامل و صحیح مسائل منطقه، عاجزند. آمریکا و رژیم صهیونیستی به گمان خود، به دنبال این بودند که با وعدههای اقتصادی بسیار فریبنده، پرونده فلسطین را یکبار برای همیشه، مختومه کنند و فکر میکردند که با قطع کمک مالی واشنگتن به آژانس امدادرسانی سازمان ملل متحد به آوارگان فلسطینی (آنروا)، کرانه باختری و نوار غزه تحتفشار وارده، به بخش اقتصادی معامله قرن، حریص خواهند شد؛ غافل از اینکه تحریم فلسطینیها از هفت دهه پیش آغازشده و مختص امروز و دیروز نیست. فلسطینیها ملت مقاومت هستند و در سالیان متمادی علیرغم توطئهها، تحریمها و خیانتها، سر خم نکرده و آرمان و هدف خود را به فراموشی نسپردهاند. نوار غزه ۱۲ سال است که در محاصره کامل قرار دارد و از زمین و هوا و دریا هدف هجوم قرارگرفته و کرانه باختری نیز با کمبودهای مهمی دستبهگریبان است. این پیشینه بیانگر این حقیقت است که تحریم و فشار، همواره وجود داشته و آبنباتی که آمریکا میخواهد در قبال مرواریدی گرانبها به فلسطینیها بدهد، ابداً جذابیتی برای آنها ندارد؛ لذا از منفذ گشایشهای اقتصادی، کاخ سفید بهطور حتم توفیقی نخواهد داشت و نمیتواند از این طریق، فلسطینیها را به فراموش کردن اولویت اصلی جهان اسلام متقاعد کنند.
۲. واشنگتن بهمنظور تعمیق اختلاف بین حماس و جهاد اسلامی با تشکیلات خودگردان فلسطین، معامله قرن را ابزار مهمی تلقی میکرد. به گمان کوشنر، محمود عباس با تن دادن به مفاد پیمان اسلو، شریکی قابلاعتماد برای کامل کردن پروسه طرح بهاصطلاح صلح ترامپ بود، حالآنکه وی در حال حاضر، یکی از موانع جدی معامله قرن از نظر آمریکاییها به شمار میرود. تکلیف حماس و جهاد که مشخص است، اما اصلاً پیشبینی نمیکردند که رئیس تشکیلات خودگردان در پازل آنها بازی نکند. همراهی عباس با مقاومت آنچنان بیسابقه است که «اسامه حمدان»، عضو دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی حماس هفته پیش تصریح کرد: «فلسطینیان بهرغم تمامی اختلافاتی که از تابستان ۲۰۰۷ ایجادشده، موفق شدند تا علیه معامله قرن دستبهدست هم دهند و اکنون یک اجماع فلسطینی بر سر مخالفت با معامله قرن وجود دارد.» بسته شدن زخمهای اختلاف میان فلسطینیها که از حدود یک دهه پیش تاکنون باز بود، به دلیل رونمایی از این طرح شوم روی داده چراکه همه آنها را برای زمین زدن حریف، با یکدیگر متحد کرده است. مسئله آوارگان و صهیونیستی شدن قدس شریف، خط قرمز هر دو جریان بود که تشکیلات خودگردان وقتی دریافت با اجرایی شدن معامله قرن، قرار است این دو موضوع حیثیتی برای همیشه به بوته فراموشی سپرده شوند، در مقابل آن، موضعگیری کرد.
۳. در صدر دستور کار معامله قرن، مسئله عادیسازی روابط اعراب و اسرائیل دیده میشود. هر چند بعضی رفتوآمدهای پیدا و پنهان میان مرتجعین و مسئولین رژیم صهیونیستی وجود دارد، اما موضوع عادیسازی هنوز هم از حساسیت بسیار بالایی در میان ملتهای مسلمان برخوردار است. نمونهاش اخراج خفتبار خبرنگار سعودی بود که چندی پیش به بیتالمقدس سفر کرد و با تف و لعن فلسطینیها از حرم شریف ابراهیمی بیرون رانده شد. الان هم اگر جماعت سازشکار، نه در سطح مسئولین بلندپایه سعودی، اماراتی و بحرینی، بلکه در سطح بسیار پایینتر مثل رسانهها و کارشناسان آنها جرأت کنند که در میان مردم کشورهای اسلامی قدم بگذارند، با همان صحنهها روبهرو خواهند شد. عادیسازی روابط اعراب و رژیم صهیونیستی به دلیل مخالفتهای گسترده در بین آحاد مسلمانان، یک اتفاق ظاهری و نیمبند است که هر چه بیشتر تعمیق شود، هر دو طرف گرفتارتر خواهند شد. از این رو، طرح عادیسازی تا زمانی که ملتها با آن همراهی نکنند، همچون یک نارنجک از ضامن خارجشده است و هر آن، احتمال انفجار آن وجود دارد؛ بنابراین و به دلایل مختلف، ریشه فلسطین بسیار قوی و مستحکم است و با طرحهای ظاهری و سطحی همچون معامله قرن، تضعیف نخواهد شد. راهحل مسئله فلسطین، اجرای راهکار دو دولتی و به فراموشی سپردن صبغه فلسطینی این سرزمین مقدس و آوارگان به ضرب دلار نیست بلکه تنها ابتکاری که میتواند به رفع این غده سرطانی کمک کند، مراجعه به ایده مترقی جمهوری اسلامی در این زمینه است. «ما گفتهایم که امروز دموکراسی و مراجعه به آراء عمومی یک شیوه مدرن و پیشرفته است که همه دنیا هم قبول دارند؛ برای تعیین نوع حکومت کشور تاریخی فلسطین، به افکار عمومی مردم فلسطین مراجعه کنید، یک رفراندوم راه بیندازید؛ آنهایی که واقعاً فلسطینیاند -مثلاً فرض کنید آنهایی که لااقل از ۱۰۰ سال پیش به آنطرف فلسطینی بودند، ۸۰ سال پیش به آنطرف فلسطینی بودند؛ در فلسطین، هم مسلمان بوده، هم یهودی وجود داشته، هم مسیحی وجود داشته که فلسطینیاند- از این فلسطینیها در هر جا که هستند، چه در خود سرزمینهای اشغالی یعنی کل سرزمین فلسطین، و چه در خارج از فلسطین، نظرخواهی بشود؛ هر نظامی را که اینها معین کردند برای سرزمین فلسطین، آن نظام مورد قبول است؛ هرچه آنها خواستند. این نظر، نظر پیشرفتهای نیست؟» (۲۰ خرداد ۹۷)
• روزنامه کیهان مطلبی با عنوان «ظریف را چرا تحریم کردهاند؟!» منتشر کرده که به این شرح است:
تحریم آقای ظریف در فاصله کوتاهی بعد از انتشار خبر آن با انبوهی از اظهارنظرهای داخلی و خارجی روبرو شده است که همچنان نیز ادامه دارد. تقریبا در تمامی این اظهار نظرها، از اقدام ترامپ با عناوینی نظیر نسنجیده، احمقانه، دور از عرف دیپلماتیک و... یاد شده است که قابل انکار نبوده و پذیرفتنی است. اما این سکه روی دیگری نیز دارد که نباید از آن غفلت کرده و نادیده گرفته شود. روی دیگر این ماجرا که درسآموز و عبرتانگیز است اینکه تحریم آقای ظریف نشان داد دولت محترم طی ۶ سال گذشته در اعتماد به آمریکا و گره زدن همه مسائل_حتی آب خوردن مردم- به مذاکرات هستهای، به بیراهه رفته است و علیرغم توصیهها و هشدارهای پیدرپی صاحبنظران، سراب را آب پنداشته و با این خطای بزرگ بسیاری از امکانات و ظرفیتهای کشور برباد رفته است! به بیان دیگر، تحریم آقای ظریف خط بطلان پُررنگی است که بر مواضع چند سال گذشته دولت کشیده شده است. نیم نگاهی به ۶ سال گذشته بیندازید! چه میبینید؟! امتیازات فراوانی که دادهایم! و یک مشت وعده نسیه که گرفتهایم! با این حساب، دولتی که اینهمه امتیاز نقد داده و در مقابل فقط وعده نسیه گرفته است نباید با مخالفت آمریکا روبرو شود تا آنجا که وزیر امور خارجه ایران که مقام ارشد مذاکرات مورد اشاره بوده است نیز تحریم شود! باید توجه داشت که ترامپ بارها اعلام کرده است خواهان ادامه مذاکرات با ایران است و یکی از انگیزههای رسما اعلام شده خود برای خروج از برجام را وادار کردن ایران به مذاکره اعلام کرده بود و تاکنون برای تحقق این خواسته خود به چندین و چند میانجی ریز و درشت متوسل شده است، بنابراین نباید آقای ظریف را که مقام ارشد مذاکرهکننده بوده است، تحریم کند! اما چرا ایشان را تحریم میکند؟! درباره این اقدام ترامپ اگرچه احتمالات متعددی هست، ولی از آن میان، سه احتمال قویتر از سایر احتمالات به نظر میرسد، بخوانید!
۱- بعد از تاکید رهبر معظم انقلاب که مذاکره با آمریکا را «سم» و اکیدا ممنوع اعلام کرده بودند، این باب برای همیشه بسته شده است. از این روی، وقتی قرار بر مذاکره نباشد، چرا آمریکا برای حفظ حیثیت سیاسی و ترمیم آبروی از دست رفته خود پیشدستی نکرده و آقای ظریف را تحریم نکند؟! اهمیت آقای ظریف برای آمریکا حضور ایشان در مذاکرات بوده است بنابراین، وقتی مذاکرهای در میان نباشد با عرض پوزش باید گفت دیگر حفظ جایگاه ایشان برای آمریکا ضرورتی ندارد!
۲- بعید نیست که تحریم آقای ظریف با این انگیزه صورت گرفته باشد که دولت را به سوی مذاکره با اروپا ترغیب کند! و از آنجا که تروئیکای اروپا بارها به صراحت اعلام کرده است که در برخورد با ایران با آمریکا اختلاف راهبردی ندارد، چنانچه تحریم آقای ظریف با انگیزه یاد شده صورت گرفته باشد رویکرد دولت به اروپا، افتادن در چاه عمیقی است که آمریکا و اروپا متحدا پیش پای ایران اسلامی حفر کردهاند!
۳- این احتمال نیز قابل اشاره است که با توجه نقش دولت در تحمیل- البته ناخواسته- فاجعه برجام به ملت و نظام، آمریکا با تحریم آقای ظریف که مذاکرهکننده ارشد کشورمان بوده است، به گونهای غیرمستقیم و با بهرهگیری از ترفند «تظاهر به مخالفت» در پی آن باشد که برجام را به زیان آمریکا و به نفع ایران جا بزند و از این طریق زمینهای برای ادامه روند قبلی دولت فراهم آورده و برجامهای ۲ و ۳ و... را نیز در پوشش کنوانسیون پالرمو، FATF، CFT و... به ایران اسلامی تحمیل کند! و بالاخره آنچه به وضوح دیده میشود بطلان راهی است که دولت محترم طی ۶ سال گذشته در اعتماد به آمریکا و اروپا و گره زدن مسائل اصلی کشور به مذاکرات و برجام بدفرجام پیموده است و سند گویایی بر ضرورت تغییر ریل دولت از خارج به داخل است.
• روزنامه رسالت سرمقالهای با مضمون «هزینه شیرین تکیه بر سیاست خارجی انقلابی» منتشر کرد که به این شرح است:
تحریم وزیر امور خارجه کشورمان از سوی ایالات متحده آمریکا، مولد مباحث تازهای در حوزه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بوده است. اکثریت قریب به اتفاق کشورها نیز اقدام دولت ترامپ را گامی دیگر در راستای یکجانبه گرایی مخرب آمریکا در نظام بین الملل دانسته و آن را محکوم کرده اند. در این خصوص دو نکته اساسی وجود دارد که نباید مورد غفلت قرار گیرد:نخست اینکه وزیر امور خارجه ایران، اصلیترین شاخصه و نماد دستگاه و فراتر از آن، ساختار سیاست خارجی کشورمان بوده و با توجه به تمرکز خاص دشمنان قسم خورده انقلاب بر روی تضعیف نظام جمهوری اسلامی ایران، "حمایت هوشمندانه از دستگاه دیپلماسی"یک الزام راهبردی" محسوب میشود. نباید فراموش کرد که در برهه فعلی، وزارت امور خارجه و خصوصا شخص وزیر امور خارجه، به لحاظ جایگاه حقوقی در پیشانی نبرد دیپلماتیک ایران و غرب (خصوصا ایالات متحده آمریکا) قرار گرفته و بیش از هر زمان دیگری در این نبرد، نیاز به حمایت دارند. در برهه حساس و سرنوشت ساز کنونی، "ارسال پیام یکپارچگی و اقتدار جمهوری اسلامی ایران" یکی از اصلیترین مولفههای نبرد با ایالات متحده محسوب میشود. موضوعی که رهبر معظم انقلاب نیز نسبت به آن تاکید دارند. دوم اینکه تحریم وزیر امور خارجه کشورمان از سوی ایالات متحده، نشان دهنده نارضایتی عمیق کاخ سفید از سیاست خارجی انقلابی جمهوری اسلامی ایران است. به عبارت بهتر، اقدام اخیر ترامپ واکنشی کورکورانه در قبال اتخاذ دیپلماسی عزتمدارانه از سوی کشورمان به شمار میرود. بدون شک در کنار این هزینه، دهها فایده در انتظار جمهوری اسلامی ایران خواهد بود، به شرط آنکه کشورمان ذرهای از گام بلندی که در راستای ارسال پیام قاطعانه به غرب (واشنگتن و تروئیکای اروپایی) برداشته است، عقب نشینی نکند. از این رو، تحریم وزیر خارجه کشورمان توسط آمریکا، هزینه شیرین اتخاذ سیاست خارجی انقلابی از سوی کشورمان محسوب میشود. رهبر معظم انقلاب به صورت صریح، خواستار شکل گیری "سیاست خارجی انقلابی" در عرصه دیپلماسی کشور شده اند. در قاموس سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، بازتعریف سیاست خارجی کشور اصالت و موضوعیت ندارد، بلکه بازخوانی آن در مقاطع مختلف از حیات انقلاب است که قطب نمای حرکت رو به جلوی کشور در نظام بین الملل محسوب میشود. یکی از ترفندهای واشنگتن جهت استیلابر کشورهای مخالف خود، ایجاد تغییر در اصول سیاست خارجی آن کشور است. به عبارت بهتر، غرب در صدد بازتعریف اصول و مبانی انقلاب و متعلقات آن (از جمله سیاست خارجی انقلابی) است نه بازخوانی آنها. در اینجا باید مراقب بازی خطرناک فکری و انتزاعی و تئوریک غرب بود و آن را به صورتی جدی مورد واکاوی قرار داد زیرا در صورتی که این بازی خطرناک به ثمر برسد، تبعات آن در حوزه و بازه تئوریک محدود نخواهد ماند و در عرصه اجرایی و عملی نیز خود را عیان خواهد ساخت. در نهایت اینکه تحریم آقای دکتر ظریف توسط آمریکا، ترجمانی از استیصال کاخ سفید و دولت ترامپ در مقابل جمهوری اسلامی ایران بود. این موضوع، نقطه آشکار ساز بازی صحیح کشورمان در برابر آمریکا و دلیلی روشن دال بر استمرار این رویکرد قاطعانه محسوب میشود. بدون شک هر اندازه این رویکرد از سوی دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی کشورمان تقویت شود، هزینههای غرب در برابر پدیدهای به نام ایران قدرتمند افزایش خواهد یافت، چنانچه به صورت متقابل فواید و دستاوردهای ما نیز در این نبرد بیشتر خواهد شد.
• روزنامه فرهیختگان مطلبی با تیتر «تراژدی اعتماد» منتشر کرده که در ادامه میخوانید:
واکنشهای داخلی به تحریم وزیر خارجه ایران توسط وزارت خزانهداری آمریکا یکدست بود، منتقدان و همراهان محمدجواد ظریف چه در سطح حاکمیتی چه در گروههای سیاسی و مرجع مطابق آنچه از قبل پیشبینی میشد به حمایت از او پرداختند. اهمیت نحوه واکنش داخل ایران به اقدام خصمانه آمریکاییها از این جهت است که تحریم وزیر خارجه اساسا ارزش نمادین دارد. چون او پست اقتصادی در دولت ایران ندارد و تاثیر عملی تحریم او در وضعیت تعاملات مالی ایران با دنیا صفر است. دولت آمریکا برای اینکه راهبرد فشار حداکثری به ایران را ادامه دهد همچنانکه در بیانیه وزارت خزانهداری این کشور آمده «ظریف» را بهعنوان «سخنگوی اصلی حکومت ایران در سرتاسر جهان» در لیست تحریمی قرار داد، از این جهت یکپارچگی واکنش دولت، سپاه، ارتش، تریبونهای نمازجمعه و گروههای سیاسی متکثر به این اقدام مانع صدور پیام ضعف و انفعال یا چنددستگی داخلی به غرب میشود، بنابراین دفاع از وزیر خارجه کشور در وضعیتی که آمریکاییها او را تحت فشار قرار دادهاند موضعی استراتژیک تلقی میشود. اما این همه ماجرا نیست؛ چه آنکه تحریم ظریف بهعنوان مدافع سرسخت گفتگو و تعامل با آمریکا و اروپا نقطهعطف مهمی در تاریخ سیاسی ایران محسوب میشود. خبر تحریم وزیر خارجه دولت آقای روحانی دقایقی بعد از بامداد روز پنجشنبه ۱۰ مرداد به وقت ایران اعلام شد و احتمالا از نظر تاریخی تاثیر عمیق و بزرگی بر روابط سیاسی ایران و آمریکا خواهد گذاشت. در طول ۱۵ ماه اخیر که آمریکا از توافق هستهای برجام به صورت یکطرفه خارج شده با وجود تحولات زیاد سیاسی هیچ رویدادی از جهت «معنای سیاسی» و «عمق استراتژیک» به پای تحریم آقای ظریف نمیرسد، چون او برخلاف عبارات توهینآمیز و کمسابقه بیانیه وزارت خارجه آمریکا سابقه طولانی در دیپلماسی «روادارانه» و «تعامل کمتوقع» دارد. ظریف از سال ۹۲ کلید وزارت خارجه ایران را در دست گرفت و همزمان مسئول مذاکرات هستهای ایران با کشورهای موسوم به گروه ۱+۵ شد. دو سال بعد و پس از سالها کشوقوس ظریف موفق شد در توافقی مهم پرونده هستهای ایران را از تونل طولانیمدت مذاکرات خارج و به دوران برجام وارد کند.
اهمیت این مقطع تاریخی به دو دلیل است: گفتگوهای مفصل، طولانی، متنوع و بیسابقه وزیر خارجه ایران با همتای آمریکایی خود (جان کری) که رسانههای دنیا را با رویدادی تازه و بدیع روبهرو کرده بود و منجر به توافق تیر سال ۹۴ کرد از یک سو و دفاع و پشتیبانی داخلی از شخصیت حقیقی ظریف و اطمینانبخشی به منتقدان از سوی رهبر انقلاب اسلامی درباره امین بودن و تدین جناب ظریف از سوی دیگر فرصت بزرگ طرح و اجرای ایده نزدیکی به آمریکا و حل و فصل مساله هستهای به روش مذاکرات تعاملی را به دولت روحانی داد. اینکه ظریف از سوی عالیترین مسئول جمهوری اسلامی مورد حمایت قرار گرفت البته ارتباطی به عملکرد او در نهایی کردن توافق هستهای ندارد، چنانچه در اوج مذاکرات هستهای برای مثال وقتی بعد از توافق میانی مشهور به «لوزان» موجی از استقبال از آن در داخل شکل گرفت، رهبر انقلاب ضمن دفاع از ادامه مذاکرات درباره جزئیات آن هشدار دادند. رئیسجمهور هم به پشتوانه حمایت حاکمیت اعلام کرده بود مسئولیت مذاکرات هستهای با اوست. غرض اینکه ظریف با تکیه به اعتماد مسئولان جمهوری اسلامی توانست ایده دوردست خود مبنیبر مذاکره بیواسطه با آمریکا را عملی کرده و به نتیجهای روی کاغذ برساند. یادآوری نقش مهم وزیر خارجه در تعاملات بیسابقه ایران با آمریکا در دوران ۴۰ ساله انقلاب اسلامی به فهم اهمیت تحریم شخص محمدجواد ظریف توسط آمریکا با ادبیاتی دشمنانه و سراسر اهانت بار به او (که حتما از سوی جمهوری اسلامی بیپاسخ نخواهد ماند) کمک میکند. دقیقا زمانی که توافق هستهای امضا شد برخی جریانهای سیاسی-رسانهای با استقبال از این توافق با تصور اینکه برجام پلی است به پایان تقابل استراتژیک و مبنایی ایران و آمریکا شروع به فضاسازی کردند. همزمان با اینکه چندین حرکت رسانهای پرضرب در جهت حذف مفهوم دشمن از نام آمریکا در ایران شکل گرفت، طرح نام «ظریف» بهعنوان «مصدق دوران» حتی در دیدارهای عمومیتر وزیر خارجه تا روی جلد برخی نشریات آغاز شد. طراحان این عملیات رسانهای آن روز احتمالا وجه «تسامحگرایانه» مرحوم مصدق در برابر غرب را در نظر داشتند. این تشبیه البته خارج از واقعیتهای میدانی است، همان روزها هم جریان منتقد برجام با وجود اینکه از آنچه «امضا» شد راضی نبود، اما تشابهسازی تاریخی آقای ظریف با مرحوم مصدق را آدرس اشتباه تاریخی میدانست. در صدر انتقادها به این عملیات رسانهای از منظر تعامل مصدق با آمریکاییها عنوان میشد که برخلاف مصدق، آقای ظریف به پشتوانه حمایت سیاسی رهبری و توان منطقهای ایران از موضع انفعال و ضعف با آمریکا تعامل نکرد. مصدق، اما برای ملی کردن صنعت نفت و نجات آن از دست انگلیسیها به دامان آمریکا رفت و از همانجا ضربه خورد. سقوط دولت ملی مصدق توسط آمریکاییها در بامداد روز ۲۸ مرداد سال ۳۲ شمسی در حالی رخ داد که او در دو سال قبل از این مذاکراتی طولانیمدت با آمریکاییها داشت. مصدق معتقد بود برای دفع شر انگلیس از سر ایران و برای جبران خسارتهای مالی سنگین ناشی از تحریم لندن علیه تهران میتواند روی آمریکا حساب کند. مذاکرات مصدق با دولت آمریکا هزاران صفحه از تاریخ ایران است، مقطعی از تاریخ ایران که تلاش او برای ایجاد استقلال از انگلیس هم به دلیل حاکمیت پهلوی، هم به دلیل اشتباه شخص مصدق در اعتماد تام به آمریکا و هم به دلیل دور شدن او از آیتالله کاشانی شکست سنگینی خورد. از این جهت مرداد سال ۳۲ از تلخترین مقاطع تاریخی ایران است و سقوط مصدق توسط آمریکاییها مانند خنجری از پشت به قلب مصدق فرو رفت. آنچه از حذف مصدق با کودتای ۲۸ مرداد آمریکا باقی ماند، اما متاسفانه در مقطع تاریخی فعلی کمتر مورد استفاده قرار گرفت. تحریم آقای ظریف در بامداد ۱۰ مرداد سال ۹۸ شمسی توسط آمریکا آن هم با ادبیاتی سراسر توهینآمیز علیه او در حالی رخ داد که ظریف نهایت تعامل، تسامح و همراهی با دولت آمریکا را برای رفع مشکلات بین دو کشور برداشته بود. تحریم ظریف به این سبک مانند دادگاهی کردن مهندس بازرگان در دادگاه نظامی پهلوی است که خطاب به دادستان میگوید: «به اعلیحضرت بگویید: ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم. اگر حرف ما را نپذیرید و صحبتهای خیر خواهانه مارا گوش نکنید، آخرین گروهی که بهوسیله زبان با شما حرف میزند ما هستیم.»
• روزنامه صبح نو سرمقالهای با مضمون «نفسهای آخر دشمنی»درج کرده که به این شرح است:
در تازهترین سری از مجموعه تحریمهای کودکانه آمریکا علیه ایران، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی تحریم شد؛ تحریمی توخالی و بیاثر و برآمده از شکافها و ضعفهای واضح دولت ترامپ که گری سیک خطاب به مایک پمپئو آن را به بهترین شکل توصیف کرد: «وقتی وزیر خارجه دشمنت دیپلمات بهتری، سخنور بهتری، توییترباز بهتری و نماینده بهتری برای کشورش است، تلاش کن ساکتش کنی!» این نشاندهنده زوال و واماندگی آمریکاییها در برابر عملیات دیپلماتیک و رسانهای ایران است. واقعیت آن است که آمریکا امروز هر صدایی را که در حوزه دیپلماسی یا سیاستهای رسمی به انتقاد از او میپردازد، میخواهد خاموش کند و این محدود به وزیر امور خارجه ما نیز نیست و مثال دیگر آن، سفیر انگلیس در واشنگتن است. آمریکاییها در حالی که اعمال قدرت میدانیشان رو به ضعف گذاشته و از کرهشمالی گرفته تا ونزوئلا شکستهای متوالی خوردهاند، میخواهند چهرهای دارای توان اعمال اراده از خود به نمایش بگذارند. در مقابل رییس دستگاه دیپلماسی ایران در ماههای اخیر، تمام تلاش خود را برای حلوفصل مسالمتآمیز مسائل انجام داده و رسالت جهانی و ملی خود را به انجام رسانده و دشمن را در بسیاری از موقعیتهای منطقهای و جهانی، وادار به عقبنشینی کرده است، اما منطق آمریکاییها، زورگویی است. ایران همچنان راههای صلحآمیز را طی میکند و نشان داده که زیر بار زور نخواهد رفت.
• روزنامه سیاست روز سرمقالهای با تیتر «مقاومت فعال و جنگ اقتصادی» منتشر کرد که در ادامه میخوانید:
در حوزه نظامی نیز آمریکا با برجسته سازی مسائلی همچون انفجار نفت کشها در الفجیره امارات، انفجار نفتکشها در دریای عمان و حتی عملیات پهپادی به دنبال قدرت نمایی و ایجاد اشتباه محاسباتی در میان ایرانیان مبنی بر گزینه جنگ بود. رویکردی که قاطعیت دفاعی ایران از جمله سرنگون سازی پهپاد جاسوسی آمریکا عملا این گزینه را ناکام ساخت و آمریکا در میان متحدانش با رسوایی ناتوانی نظامی مواجه شد. آمریکا حتی تلاش کرد که از توقیف نفت کش انگلیس در تنگه هرمز به جرم نقض قوانین بین المللی دریایی و دزدی دریایی انگلیس در قبال نفتکش ایرانی بهره گیرد که در این عرصه نیز ناکام ماند. جالب توجه آنکه آمریکا نتوانست در شورای حکام، شورای امنیت و حتی نشستهای به اصطلاح بین المللی برای تامین امنیت خلیج فارس به اجماع سازی علیه ایران بپردازد و با رسوایی انزوای جهانی مواجه شد آمریکا که عملا دستش خالی است با اعلام تحریم ظریف به دنبال پنهان سازی این رسواییهاست و خود میداند که عملا اجرای چنین تحریمی نشدنی است و با رویکرد تبلیغاتی این رفتار کودکانه را صورت داده است. رفتاری که البته با واکنش منفی جهانیان به یک رسوایی دیگر برای آمریکا مبدل شده است. دوم آنکه آمریکا بر این تصور بود که با تحریم اقتصادی از جمله در حوزه نفتی، ایران را منزوی و به تسلیم شدن سوق میدهد. این تصور در حالی مطرح بود که رویکرد منطقهای و البته احیای دوباره نگاه به آمریکای لاتین و آفریقا از سوی دستگاه دیپلماسی کشورمان، این حربه را ناکام سخت. آمریکا این رویکرد غیرغربی را که نشانه عدم اولویت بودن غرب در معادلات جهانی است، مغایر با سلطه گری غرب در جهان میبیند لذا به دنبال اهمیت زدایی از این رویکرد منطقهای و ناکام نشان دادن سیاست دوری از غرب برای تحقق منافع است. بر این اساس آمریکا با رویکرد به تحریم ظریف سعی در جوسازی تبلیغاتی برای اهمیت زدایی از دستاوردهای منطقهای جمهوری اسلامی دارد. سوم آنکه ترامپ بارها اعلام کرده است که جنگ او با ایران جنگ اقتصادی است نه نظامی. مولفه جنگ اقتصادی تحریم و فشار در برابر اقتصاد داخلی، مانع تراشی در تبدیل دستگاه دیپلماسی به ساختاری اقتصاد محور است. با این نگاه و پذیرش این اصل که آمریکا در جنگ اقتصادی با ایران است میتوان گفت که تحریم ظریف اقدامی برای استمرار سیاسی ماندن دستگاه دیپلماسی و مقابله با اقتصادی شدن دستگاه دیپلماسی است. آمریکا سعی دارد تا انرژی سیاست خارجی ایران را صرف لغو تحریمهای ظریف شود تا فعالیت اقتصادی که این خود نوعی اعمال تحریم پنهان علیه ایران در قالب جنگ اقتصادی است. نکته قابل توجه آن است که آمریکا همواره روی اشتباه محاسباتی برخی اعضا در داخل کشور در باب رفتارهای آمریکا حساب باز کرده و با ایجاد فضای رعب و وحشت به دنبال سوق دادن آنها به پذیرش مذاکره تحمیلی است. ترویج این جمله که تحریم ظریف آخرین فرصت برای ایران جهت پذیرش مذاکره است، محور این رفتار را تشکیل میدهد تا مسئولان و جامعه نخبگان و جریانهای رسانهای و سیاسی را گرفتار اشتباه محاسباتی مذاکره نماید. در همین حال در چارچوب جنگ اقتصادی آمریکا میخواهد فضای اقتصادی و بازار کسب و کار ایران را با تحریم ظریف در فضایی شرطی با تحریم ظریف چه میشود؟ قرار دهد تا اقتصاد کشور در حالت سکوت مانده و نوعی خود تحریمی اقتصادی رقم زده شود. با توجه به آنچه در باب رفتار آمریکاییها ذکر شد میتوان گفت که تحریم ظریف بیش از آنکه یک رفتار تاثیرگذار و مهم سیاسی باشد یک بلف و رفتار تبلیغاتی است که برای فریب افکار عمومی و پنهان سازی شکستهای متعدد آمریکا در قبال ایران صورت گرفته است. این رفتار همچنین نشان میدهد که آمریکا دیگر صلاحیت میزبانی مقر سازمان ملل را ندارد و کشورها باید برای پایان دادن به این میزبانی اقدام نمایند.
• روزنامه دنیای اقتصاد سرمقالهای با عنوان «بنزین ارزان، یارانه نیست؟» منتشر کرد که به این شرح است:
چندی پیش مقالهای که تحت عنوان «یارانهها و هزینه فرصت» ۱ نوشته بودیم در روزنامه «دنیایاقتصاد» به چاپ رسید. در این مقاله ضمن تشریح مفهوم «هزینه فرصت» و ذکر مثالهایی از این مفهوم کلیدی در علم اقتصاد، آمده بود: «اینها را گفتیم تا روشن شود که بنزینی که به قیمت یکهزار تومان به من و شما فروخته میشود، هزینه فرصتی دارد که حداقل معادل ۱۰ برابر قیمت فروش آن در ایران است. این نکته که بنزین متعلق به خودمان است، در این واقعیت تغییری نمیدهد که ارزش واقعی این بنزین (یعنی هزینه فرصت آن) هر لیتر ۹۴/ ۰ دلار است که با دلار ۱۱۵۰۰ تومانی به ۱۰۸۱۰ تومان بالغ میشود. اینکه دولت ما باید چنین «یارانهای» به ساکنان کشور بدهد یا ندهد، مقوله دیگری است که سیاستمداران در مورد آن تصمیمگیری میکنند. اما سیاستمداران باید از هزینه فرصت بنزین آگاه باشند و بدانند که با قطع یا کاهش این یارانه، چه برنامههایی میتوانست به اجرا درآید. با توجه به هزینه فرصت، سیاستمدار خواهد دانست که اگر فقط ۱۰ درصد از مصرف روزانه بنزین در کشور کاسته شود، هر روز ۹ میلیون لیتر بنزین صرفهجویی میشود که ارزش سالانه آن به رقمی در حدود ۵/ ۳۵ هزار میلیارد تومان بالغ میشود.» (از همان مقاله) گرچه همانطور که در متن فوق دیده میشود، تاکید کرده بودیم که پرداخت یا عدمپرداخت این یارانه موضوعی سیاسی است که سیاستمداران در مورد آن تصمیم میگیرند و هدف ما صرفا روشن ساختن هزینه این تصمیم است، باز هم استدلال ما به مذاق برخی خوش نیامد. ما از طرف برخی متهم شدیم که نهتنها «ظلمی عمدی یا سهوی» مرتکب شدهایم، بلکه مفهوم «هزینه فرصت» را نیز بهدرستی درک نکردهایم. یکی از دلایل درک نادرست ما از مفهوم هزینه فرصت «ترجمه نادرست مقالات IMF و WORLD BANK و عدمتوجه به جغرافیای نویسندگان مقالات و نظام بازار حاکم بر آن کشورها» عنوان شده بود. (نقلقولها از یک یادداشت انتقادی که در مردمسالاری چاپ شده آمده است) به گفته برخی منتقدان: «در این تحلیل، روزنامه «دنیایاقتصاد» ابتدا هزینه فرصت را که ابتداییترین و البته یکی از اصولیترین مباحث علم اقتصاد است، معرفی میکند؛ ولی در پاراگراف چهارم، در کمال ناباوری از هزینه فرصت بلافاصله به یارانه پرش میکند؛ بدون اینکه بداند هزینه فرصت و یارانه هر کدام داستان خودش را دارد. در علم اقتصاد همانطور که از مبحث مطلوبیت به استخراج منحنی تقاضا میرسیم در مبحث هزینه فرصت هم به مباحث کارآیی و نرخ جانشینی و... میرسیم و این دو تفاوتشان از زمین تا آسمان است.» و افزوده است: «مگر میشود یک رقمی دو برابر بودجه عمومی کشور باشد و به آن بتوان یارانه گفت؟!» انتقاد دیگر به نوشته ما این بود که توجه نکردهایم نفت متعلق به خودمان است و در نتیجه «اینکه کالایی که مطابق قانون از آن مردم باشد و آن را در اختیار بگیری و دائما با مقایسه قیمت مطلق آن در بازارهای جهانی، چند دهه به مردم بهصورت یکطرفه تلقین کنی که من به شما این اندازه یارانه میدهم (یارانهای که گاهی از بودجه دولت فراتر رفته است!) که هیچ دولتی قادر به ارائه چنین خدمت بزرگی نیست، جز ظلم عمدی/ سهوی چیز دیگری نمیتواند باشد.» نه صرفا در پاسخ به انتقاد به مقالهای که نوشتهایم، بلکه برای روشن شدن مفهوم «هزینه فرصت» و ارتباط آن با یارانههایی که در کشور ما بهگونهای بیحساب و کتاب و غالبا ناعادلانه پرداخت میشوند (و در بسیاری موارد رانت آشکار هستند) ذکر چند نکته ضروری بهنظر میرسد. تشریح ماهیت و هزینه واقعی یارانههایی که در اقتصاد ما توزیع میشود، از آن جهت اهمیت بیشتری مییابد که تفکری که در پس انتقادات یادشده نهفته است، بهرغم مغلوط بودن، در جامعه ما طرفداران بسیاری دارد که نه از روی سوءنیت، بلکه عمدتا بهدلیل ناآشنایی با مفاهیم اقتصادی و نیز آسانپسندی، آن را متقاعدکننده مییابند. در این رابطه به نکات زیر توجه فرمایید:
۱- همانطور که در مقاله ما آمده بود «هزینه فرصت هر کار (یا هر انتخاب)، ارزشمندترین کار (یا انتخاب) دیگری است که اگر آن کار (یا انتخاب) را نمیکردید، نصیبتان میشد.» به بیان سادهتر، اگر شما در یک هکتار زمین خود گندم بکارید، هزینه فرصت شما پرسودترین محصول دیگری است که میتوانستید در آن زمین کشت کنید. در واقع کافی است تا در «گوگل» هزینه فرصت (Opportunity Cost) را جستوجو کنید تا صدها مثال از این مفهوم را مشاهده کنید. کشور ما از موهبت خدادادی منابع انرژی فسیلی فراوان برخوردار است. صرفنظر از شرایط کنونی که تحریمها صادرات نفت ما را دشوار ساخته، در شرایط عادی ما میتوانیم نفت و گاز یا محصولات تولیدشده با استفاده از آنها (نظیر برق) را صادر کنیم و از این راه درآمد سرشاری کسب کنیم و این درآمد را صرف بهبود زیرساختها، آموزش یا بهداشت کنیم یا سرمایهگذاریهای مولد را در کشور افزایش دهیم. حال اگر ما با ارزان نگهداشتن قیمت حاملهای انرژی در بازار داخلی، مصرف آنها را تشویق کنیم، سوای مشکلات عدیده زیستمحیطی، گزینه صادرات بیشتر را قربانی کردهایم. این روشی است که «آژانس بینالمللی انرژی- IEA» برای محاسبه یارانه انواع حاملهای انرژی در کشورهای مختلف مورد استفاده قرار میدهد. در حقیقت عنوان جدولی که «آژانس بینالمللی انرژی» برای نشان دادن یارانه نفت، گاز و برقی که کشورهای مختلف پرداخت میکنند و نیز رتبهبندی کشورها از نظر حجم یارانه پرداختی آنها، اخیرا منتشر کرده به شرح زیر است:
«Fossil-fuel consumption subsidies by country, ۲۰۱۸ (billion US Dollar)» که ترجمه آن چنین است «یارانههای مصرف سوختهای فسیلی توسط (هر) کشور، در سال ۲۰۱۸ (به میلیارد دلار آمریکا)»در این جدول کشور ما با ۶/ ۲۶ میلیارد دلار یارانه برای نفت (بنزین)، ۶/ ۱۶ میلیارد دلار یارانه برای برق و ۲۶ میلیارد دلار برای گاز (جمعا به مبلغ ۲/ ۶۹ میلیارد دلار) در صدر کشورهای پرداختکننده یارانه سوختهای فسیلی در جهان قرار دارد.۲آژانس بینالمللی انرژی این ارقام را با محاسبه «تفاوت قیمت پرداخت شده توسط مصرفکننده نهایی یا مصرفکنندهای که از آن بهعنوان نهاده برای تولید برق استفاده میکند با آنچه آژانس بینالمللی انرژی آن را قیمت مرجع «(reference prices مینامد)»، بهدست میآورد. برای نفت و گاز، «قیمت مرجع» همان قیمت جهانی این محصولات است. برای برق، «قیمت مرجع» برابر است با هزینه تولید برق براساس قیمت جهانی سوخت. بد نیست بدانیم که در همین گزارش آژانس بینالمللی انرژی میخوانیم: «قیمتهای بالاتر نفت در سال ۲۰۱۸ موجب افزایش یارانههای مصرف سوختهای فسیلی در سطح جهان شده است.... آمارهای جدید مربوط به سال ۲۰۱۸ نشان میدهند که یارانههای مذکور در این سال بیش از ۳۳ درصد افزایش یافته و به ۴۰۰ میلیارد دلار رسیده است.» ۳از گزارش آژانس بینالمللی انرژی میتوان چند نتیجه گرفت: اول اینکه فروش حاملهای انرژی به قیمتهایی ارزانتر از قیمتهای جهانی (هزینه فرصت آنها) به ساکنان کشور یا کشورهای دیگری که به آنها گوشه چشمی داریم، یارانه نامیده میشود. هم کوبا، هم ونزوئلا، وهم کشور خودمان، نهتنها سوخت را به قیمت ارزانتر (یارانهای) به ساکنان کشور خود میفروشند، بلکه عمدتا براساس ملاحظات سیاسی، همین روش را در مورد برخی کشورهای دیگر نیز به کار میبرند. دوم اینکه فروش حاملهای انرژی به قیمتی کمتر از هزینه فرصت آنها (در این مورد قیمت جهانی این حاملها)، خواه انرژی متعلق به خود کشور تولیدکننده باشد و خواه آن را از کشورهای دیگر خریده و به ساکنان کشور خود یا کشورهای دیگر فروخته باشد، در ماهیت یارانه بودن آن تغییری نمیدهد. (گذشته از هر چیز، مگر یارانه نقدی که دولت ما به شهروندان میپردازد یا دلار ۴۲۰۰ تومانی که به برخی از واردکنندگان واگذار میشود و در حقیقت همه یارانههای گوناگونی که دولت ما توزیع میکند، از محل بیتالمال که متعلق به خودمان است پرداخت نمیشود؟). سوم اینکه هرچه قیمت انرژی در بازار جهانی بالاتر رود و به بیان دیگر هزینه فرصت حاملهای انرژی افزایش یابد، یارانه پرداختشده برای این محصولات عدد بزرگتری خواهد بود. واقعیت امر این است که برداشت منتقدان مقاله ما، از «هزینه فرصت» بسیار یکسونگرانه و محدودتر از معنای واقعی این مفهوم است. اینکه گفته شود «در علم اقتصاد همانطور که از مبحث مطلوبیت به استخراج منحنی تقاضا میرسیم، در مبحث هزینه فرصت هم به مباحث کارآیی و نرخ جانشینی و... میرسیم» حکم ناقصی است. مفهوم هزینه فرصت در حقیقت شمول بسیار گستردهتری دارد. این مفهوم برای مصرفکنندگان، برای واحدهای تولیدی و خدماتی، برای دولتها، برای بازارهای مالی و در واقع برای هر مورد دیگری که با «بده-بستان» همراه است، کاربرد دارد. در حقیقت همین زمانی که ما صرف کردیم تا این پاسخ را بنویسیم، «هزینه فرصتی» داشته که میتوان ارزش آن را با ارزشمندترین گزینه دیگری که در صورت ننوشتن این پاسخ به آن میپرداختیم، برابر دانست؛ و البته ساعاتی که منتقدان مقاله ما، برای اثبات «اشتباهات» ما صرف کردند نیز هزینه فرصتی داشته که به احتمال از ارزش کمتری برخوردار نبوده است.
• روزنامه اطلاعات یادداشتی با تیتر «یک کار خوب» منتشر کرده که در ادامه میخوانید:
طرح حذف چهار صفر از پول ملی، در نگاه نخست عملی صرفاً اعتباری با انگیزه عزت بخشیدن دوباره به ارزش ریال در برابر ارزهای پرقدرت دنیاست. حتی اگر این طرح صرفاً با چنین انگیزهای باشد، ناروا و نکوهیده نیست. به هر روی یک اسکناس هزار تومانی که در نیمه نخست دهه پنجاه، با چند برگش میشد یک خانه در پایتخت خرید اینک رمق خرید یک آدامس ندارد. از همینرو، باید ده هزار برابر ارزشمندتر شود تا بخشی از قدرت پیشینش را بازیابد. نگاه نخست و ناگهانی به موضوع حذف صفرها از پول ملی شاید همین یک منظر روانی و اعتباری را به چشم و ذهن متبادر کند، اما حذف صفرها علاوه بر حفظ آبروی پول ملی، که در جای خود مهم است، حائز مزیتهای اقتصادی است که کمتر برای عموم تشریح شده است. کاملاً بدیهی است که این کار هیچ تاثیری ـ مثبت یا منفی ـ بر تورم نخواهد داشت و یک ریاضی ساده نشان میدهد که وقتی از دریافتها و پرداختها توامان مضربی از ۱۰ کم شود، تاثیری در سود و زیان ندارد. اما مزیتهای اقتصادی این کار نوعاً در حوزه صرفه جویی ملی قابل توصیف است. سالانه نهصد میلیون برگ اسکناس در کشور چاپ میشود هزینه آن دست کم سیصد میلیارد تومان است. حذف چهار صفر میتواند حجم پول چاپی را تا یک صدم میزان فعلی تقلیل دهد. در کنار آن هزینه نقل و انتقال پول به بانکها به خاطر کمارزش بودن آن به شدت بالاست که این هزینه نیز کاهش مییابد. همین طور، پلیس تا به حال چندین کارگاه کشف کرده که سکههای رایج را ذوب میکردند و فلز آن را میفروختند. این یعنی ارزش حک شده روی سکهها از ارزش فلزش هم کمتر شده است! دستگاههای خودپرداز بانکی در ایران از پراستهلاکترین و پرهزینهترین دستگاههای دنیاست به خاطر آنکه میزان دریافت اسکناس از آن بسیار زیاد است. وقتی ارزش پول مثلاً ۱۰ هزار برابرشود ممکن است میزان استهلاک این دستگاهها تا صد برابر کاهش یابد. در کنار این موارد، بخشی از پیچیدگیهای حسابداری و حسابرسی در همه بخشهای دولتی و خصوصی و بانکی به خاطر درشت بودن ارقام است. حتماً همه خوانندگان تا کنون فیلمهایی را دیدهاند که برخی مقامات دولتی و مجلسی، هنگام خواندن ارقام بودجه دچار لکنتهای پیدرپی شدهاند تا حدی که خنده حضار را برانگیخته است. در کنار همه این مزایا، برخی به طور طبیعی ساز مخالف زدهاند و با استدلالهایی از این دست که حذف صفر کمکی به کنترل تورم نمیکند ـ که موضوعی کاملاً بدیهی است ـ مخالف این کار هستند در حالی که اساساً در همه دنیا حذف صفر نه با هدف کاهش تورم، بلکه با هدف زدودن آثار روانی و اقتصادی تورمهای پیشین از نظام پولی و بانکی به اجرا در میآید. ما نیز آتش را از نو کشف و قطب نما را از نو اختراع نمیکنیم بلکه از تجربیات دیگران بهره میبریم. حذف صفرهای زائد پول تا کنون در بیش از پنجاه کشور دنیا به نیکی انجام شده است. آلمان بعد از جنگ جهانی اول یکجا ۱۲ صفر از مارک را برداشت. چین هم در سال ۱۹۴۸ یوآن طلای چین را ایجاد کرد که معادل ۳ میلیون یوآن قدیم چین بود و سال بعد یوآن نقره را عرضه کرد که معادل ۵۰۰ یوآن طلا بود. منات جدید جمهوری آذربایجان هم معادل ۵۰۰۰ منات قدیم آذربایجان است این تغییر در آذربایجان در سال ۲۰۰۶ رخ دادهاست. ترکیه هم در سال ۲۰۰۶ لیره جدید را با لیره قدیم عوض کرد در این تغییر ۶ صفر از لیره قدیم کم شد. برزیل در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی به یکی از سهمگینترین تورمهای آن زمان دچار شد. به گونهای که پول ملی این کشور ماهانه ۳۰ تا ۴۰ درصد ارزش خود را از دست میداد. در سال ۱۹۶۷ میلادی برای اولین بار ۳ صفر از پول ملی برزیل حذف شد. سال ۱۹۸۱ تورم بار دیگر به ۱۵۱ درصد رسید و بار دیگر سه صفر از پول ملی برزیل حذف شد. در سال ۱۹۸۹ و در سال ۱۹۹۳ دولت برزیل هر بارسه صفر از پول ملی برداشت. از سال ۱۹۳۰ تاکنون طی شش مرحله ۱۸ صفر از پول ملی برزیل حذف شده است و هشت بار نیز نام واحد پولی این کشور تغییر پیدا کرده است. در کشور هلند نیز ورود منابع درآمدی غیر منتظره از محل استخراج گاز، اقتصاد هلند را با تورم پیشبینی نشدهای در دهه ۶۰ میلادی روبهرو کرد که در اقتصاد به «بیماری هلندی» شهرت یافت. دولت مجبور به چاپ اسکناسهای درشت شد تا بتواند پاسخگوی نیاز مبادلات مردم باشد. در همین حال تورم نیز از مرز ۱۰۰ درصد عبور کرد. البته این وضعیت در هلند چندان نپایید و دولت با اعمال سیاست شدید انقباضی در سیاستهای پولی توانست حجم پول را کنترل کرده و بههمراه آن چهار صفر از اسکناسهای این کشور حذف شد. هلند نمونه برجستهای از جوابگو بودن سیاست حذف صفر از اسکناس به همراه کنترل نقدینگی است. تردیدی نیست، با سقوط مستمر ارزش پول ایران طی چند دهه اخیر، حذف چهار صفر از پول امری کاملاً لازم و گریزناپذیر است. این طرحی است که کارشناسان بانکی و متولیان بانک مرکزی تا به حال دو بار در سالهای ۷۲ و ۸۶ آن را مطالعه کرده و برای اجرای آن خیز برداشتهاند، اما مانند بسیاری از کارهای دیگر، به دلایل نامعلوم رها شده است. امیدواریم این بار، این خیز قربانی کندی و سستی نشود.
• روزنامه ایران یادداشتی با مضمون «پاسخی به تحریم ظریف» منتشر کرده که به این شرح است:
سراسیمگی رژیم امریکا از شکست برنامه جاهطلبانه و زورگویانهاش در به زانو انداختن ملت ایران، سرانجام صورت کریه و عریان خود را با قرار دادن نام محمدجواد ظریف در لیست تحریمی وزارت خزانهداری امریکا نشان داد. هیچ کس حتی شاید عاملان تحریم انتظار ندارند که این اقدام کودکانه و حسدورزانه، فعالیتهای طوفانی ظریف را در دفاع از منافع ملی تحت تأثیر قرار دهد. علت نفوذ کلام او تاکنون این نبوده که در لیست تحریم امریکا جای نداشته بلکه این نفوذ، بهخاطر نیروی منطق ظریف و جهانپسندی آن است که اتفاقاً تحریم او، یکبار دیگر برحق بودن آن را اثبات میکند. ظریف و بیان گیرای او نمود بیرونی گفتمان دولت تدبیر و امید در نمایش دادن شأن شایسته ملت ایران است؛ جایگاهی که برجام آن را احیا کرد و با وجود عهدشکنی امریکا و خسارتهای وارد شده به آن هنوز در تارک جهانی به عنوان نماد قانونمندی و صلح دوستی ملت ایران میدرخشد. نه خشم افراطیون امریکا، اسرائیل و عربستان سعودی از برجام شگفتانگیز بود و نه نفرتپراکنی دشمنان درمانده از مذاکرهکنندگان ارشد ایرانی در برجام؛ آنچه موجب شگفتی است همنوایی کسانی است که شانه به شانه دشمنان شناخته شده ملت ما، از هیچ اقدامی در تخریب و توهین به نمایندگان و منتخبان ملت در دولت کوتاهی نکردند. آنهایی که کوشیدند برجام را سند تحقیر ملی جا بزنند و تا آنجا پیش رفتند که تمییز میان واژگان و ادبیات آنها و دشمنان قسم خورده ایران و نظام میسر نبود. اما نه متحد کردن همه فرقههای متخاصم با ایران در آنسوی مرزها اراده دولت را در پیگیری حقوق و خواستههای ملت متزلزل خواهد کرد – دیشب دیدم چگونه در هشتگسازی واژگان سخیف با بیانیه وزارت خارجه امریکا همداستان شدند - و نه اختصاص پولهای کلان بیتالمال برای تبلیغات و مستندسازیهای هماهنگ با خواست بیگانگان در اهانت و افترا به مسئولان عالی دولت و نظام در داخل، دولت را گامی در مسیر حق، به عقب خواهد راند. برخلاف خواست اقلیتهای آکنده از کینه و نفرت در خارج و اتهامزنیهای ناآگاهانه در داخل، امروز دولت، نیروهای مسلح و رهبری در دفاع از تمامیت سرزمینی، حفظ حقوق قانونی ایران در جهان و تلاش برای پشت سرگذاشتن این دوران سخت تا رسیدن به قله امنی که ملت ما سزاوار آن است، دوشادوش هم ایستادهاند. تحریم وزیر امور خارجه، اما هدف نهان دیگری را هم دنبال میکند؛ هدف شکستن نماد گفتگو و دیپلماسی موفق و عصبی کردن ما تا جایی که راهبرد همیشگی و ذاتی جمهوری اسلامی به حل و فصل صلحآمیز اختلافات را کنار بگذاریم. هرچند که خروج امریکا از برجام و تحریمهای مکرر پیش از این هم اثبات کرده است که رژیم امریکا کمترین صداقت لازم برای مذاکره و دیپلماسی را ندارد، اما پی بردن به این حقیقت مانع تداوم راهبرد ایران برای مذاکرات عادلانه، عزتمندانه و قانونی نخواهد شد. تحریم رهبری و ظریف، اعتقاد راسخ ما به دیپلماسی و گفتگو به جای راهحلهای خشونتآمیز را سست نمیکند، اما زحمت رژیم امریکا برای برچیدن این تحریمها در کنار تحریمهای پیشین به هدف اثبات آمادگی برای مذاکره را بیشتر خواهد کرد. ایران هنوز و هرگاه تحریمکنندگان بخواهند خود را از انزوای اخلاقی در جهان و سیر قهقرایی سیاستهای شکستخورده نجات دهند، آماده گفتگو بر اساس روشهای متمدنانه و مطابق با قوانین و هنجارهای جامعه بینالمللی است و البته در آن روز هیچ گریزی از مذاکره با ظریف، این سردار دیپلماسی ایران نخواهند داشت؛ سرداری که با تحریم، او را محبوبتر، قویتر و مصممتر کردند تا یکبار دیگر ثابت کند که ملت ایران در هیچ مذاکرهای شکست نخواهد خورد.
• روزنامه خراسان یادداشتی با تیتر «آمریکا از چه عصبانی است؟» درج کرده که در ادامه میخوانید:
آمریکاییها که ۱۵ ماه پیش مدعی بودند با «کمپین فشار حداکثری»، ایران را وادار خواهند کرد مقابل ۱۲ خواسته آمریکا زانو بزند و در حقیقت با جنگ اقتصادی و تهدید نظامی به دنبال تغییر نظام سیاسی ایران بودند، دست خالیتر - و البته عصبانی تر- از همیشه تیغ کشیده اند؛ این بار، اما تیغ را روی «صدا» کشیده اند. تحریم سکاندار دیپلماسی یک کشور، آن هم کشوری که نقطه مقابل غرب است، نشان دهنده قدرت دیپلماسی عمومی و ضربات موثر بر پیکر دیپلماسی عمومی مهاجم غرب توسط ظریف است. طبعا هیچ کس مدعی درست بودن همه راهبردها و اقدامات آقای ظریف نیست، اما اگر کسی سوال کند که چرا آمریکا یک وزیرخارجه را تحریم میکند؟ یکی از پاسخها را باید در ضربات بی محابا و پی در پی ظریف بر پیکر سیاستهای آمریکا در ماههای اخیر دانست. به خصوص پس از آن که آقای ظریف توانست کلید واژه «تیم ب» را علیه بولتون و متحدانش، توسط رسانههای آمریکایی، ادبیات سازی کرده و جابیندازد. دلیل دوم تحریم ظریف، در بهم ریختگی نظام محاسباتی آمریکا راجع به ایران است. در کمال شگفتی و در تناقض آشکار با واقعیت، برخی از تصمیم گیران آمریکایی تصور میکنند که در ایران اعتراضهای مداوم وجود دارد تاجایی که حتی ترامپ گفته بود «هرجمعه در ایران اعتراض خیابانی وجود دارد»! این نوع داد ههای غلط، دقیقا مشابه ادعاهای واهی است که روزانه در کانالهای خبری و رسانهها و اکانتهای متعلق به سلطنت طلبهای وابسته به دیکتاتور پهلوی و گروهک تروریستی منافقین منتشر میشود. در ۱۵ ماه اخیر تقریبا هرآن چه توسط این طیفهای برانداز مطرح شده، در توئیتر پمپئو و بولتون و دیگر مقامات آمریکایی بازتاب داشته و تکرار شده است. براساس این اطلاعات غلط آمریکا تصور میکند با تحریم ظریف در حقیقت مشغول حمایت از فرایند و اتفاقات واهی و خیالی است که گروهک تروریستی منافقین از ایران تصویر میکنند! غافل از این که بر اساس آخرین نظرسنجیها ظریف هم اکنون یکی از محبوبترین چهرههای ایران است. اما تحریم ظریف چه پیامی دارد؟ همان طور که دربالا اشاره شد، این تحریم یک اقدام عصبی و منفعلانه در برابر شکست راهبرد فشار حداکثری آمریکا علیه ایران است. هرچند در این ۱۵ ماه بر مردم ایران روزهای سختی گذشته که نیاز به تدبیر بیش از پیش دولت دارد، اما به لطف ایستادگی هوشمندانه مردم، نشانههای شکست راهبرد آمریکا هر روز بیش از گذشته هویدا میشود. دو ماه پیش بانک جهانی گزارش داد که اثر تحریمها بر اقتصاد ایران «کاهش یافته» و این اثر «در سال آینده تخلیه میشود و اقتصاد ایران در این سال از رکود خارج خواهد شد». دو هفته پیش نیز شبکه خبری بلومبرگ گزارش داد: «ارزش ریال در بازارهای موازی جهان بالا میرود و طی دو ماه گذشته ۳۰ درصد در برابر دلار گرانتر شده است.» جالب این جاست که در این دو ماه اتفاقات مهمی همچون اتهام زنی به ایران درباره حادثه فجیره و انفجار نفتکش ها، انهدام پهپاد متجاوز آمریکایی، جنگ نفتکشها علیه کشورمان و ... نیز رخ داده است که ثبات اقتصادی ایران دربرابر این شوکهای سیاسی و نظامی نشان دهنده مقاومت منطقی و هوشمندانه در مقابل فشارها و غلبه بر جنگ اقتصادی است. حتی به تازگی کشورهای منطقه و برخی کشورهای مطرح اروپایی به ائتلاف آمریکا در خلیج فارس دست رد زده اند تاجایی که دیروز نشریه پولیتیکو این ائتلاف را «ائتلاف یک نفره» ترامپ نامید! در این شرایط عصبانیت آمریکاییها قابل درک است، اما مسلم آن است که صدای ایران خاموش شدنی نیست و ترامپ و همپالگی هایش مانند مقامات پیشین آمریکا خوراک مار و مور خواهند شد، ولی جمهوری اسلامی همچنان خواهد ایستاد.