«آبنبات دارچینی» به چاپ هشتم رسید/استقبال از سومین جلد کتاب طنز مهرداد صادقی
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، سومین جلد از مجموعه کتابهای طنز مهرداد صدقی با عنوان «آبنبات دارچینی» به چاپ هشتم رسید.
کتاب طنز «آبنبات دارچینی» نوشته مهرداد صدقی ادامه دو کتاب «آبنبات هل دار» و «آبنبات پستهای» است. ماجراهای این کتاب بین سالهای ۷۲ تا ۷۴ میگذرد و در این کتاب، محسن درگیر ماجراهای پیشبینی نشدهای میشود که ناخواسته بر روی زندگی خود و اطرافیانش تاثیر میگذارد و همین امر موقعیتهای طنزآمیزی ایجاد میکند.
مهرداد صدقی پیشتر درباره اثر عنوان کرده بود: اینکه اثری صرفاً برای خندادن مخاطب تولید شود ایرادی ندارد، به شرطی که صاحب اثر بداند هدفش از تولید آنچه بوده است. اگر مرزها مشخص باشد و هر کس در ژانر خود خوب کار کند؛ مشکلی وجود نخواهد داشت. برنامه خندوانه هدفش نشاط و سرگرمی است، هرچند ابعاد آموزشی هم دارد. اما پیشفرض در این برنامه خنداندن مخاطب است و همه این را میپذیرند. در نگارش آثار ادبی هم این موضوع باید رعایت شود. کتاب «آبنبات دارچینی» و قسمتهای پیشین آن را صرفاً برای خنداندن مخاطب ننوشتهام؛ بلکه نخست این مسئله در ذهنم شکل گرفته که اثرم، شاخصههای داستانی را داشته باشد و خواننده با داستان همراه شود. مرحله بعدی این بوده که به سمت لودگی نرود و طنز باشد و البته به خنداندن مخاطب هم فکر کردهام.
در بخشی از این کتاب آمده است: «کمی جلوتر، چشمم افتاد به مردی که یک ترازو روی زمین گذاشته بود. فکرِ کار کردن با ترازو هم بد نبود. دستکم از همین آقاجان، که هر روز خودش را وزن میکرد، کلی پول درمیآوردم. زندایی هم گزینة خوبی بود. فقط حیف که ممکن بود در آخرین ماههای بارداریاش فنرها و عقربههای ترازویم را از جا درآورد. حدس زدم آقاجان به خاطر همین ترازو است که هر روز وزنش را به بقیه اعلام میکند. محض کنجکاوی رفتم روی ترازو. به صاحب ترازو گفتم: «پدرِ من هر روز میآد اینجا خودشِ وزن مُکنه. مشتری ثابت شمایه.»
ـ تو پسرِ علی آقایی؟
ـ بله.
ـ هیچ مِدانی پدرت پدرِ منِ درآورده؟
ـ برای چی؟ برای شما که بهتره. بیشتر کاسبی مُکنین که!
صاحب ترازو لبخند تلخی زد و گفت: «ها ...، ولی خا دستم خالی بود؛ پدرت چند کلیو برنج به من نسیه داد. گفت به جاش میآد خودشِ وزن مُکنه. اولش خیلی دعاش کردم. هنوزم خیلی دعاش مُکنم. ولی، خا رد مشه، مره روی ترازو. برمگرده، مره روی ترازو. از این بشکة آبِ جلوی مسجد آب مخوره، میره روی ترازو. مخواد بره مسجد، مره روی ترازو. از مسجد برمگرده، مره روی ترازو. هی مخواد ببینه وزنش چقدر کم و زیاد مشه ... خا این چی وضعیته خا؟»