ما از جوان میخواهیم که در عین پاکی و پارسایی و دینداری، بانشاط باشد، پُرشور باشد، اهل ابتکار باشد، خلّاق باشد، کار کند، از تنبلی و بیکارگی بپرهیزد
به گزارش گروه سیاسی ، حضرت آیتالله خامنهای، در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۷، در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومین روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامی و جوانان)، بیاناتی را ایراد فرمودند.
بیانات مقام معظم رهبری در این دیدار به نقل از KHAMENEI.IR، به شرح زیر است:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
ابتدا به شما جوانان عزیز خوشامد عرض میکنم و از این که بار دیگر در محفل گرم شما مینشینم و از شما میشنوم و با شما حرف میزنم، احساس خرسندی میکنم. هر جا جوانان هستند، تر و تازگی و طراوت و صفا و نشاط و خوبی هست و ما این را قدر میدانیم. انشاءاللَّه که این جلسه ما هم جلسه مفیدی باشد؛ به شما هم سخت نگذرد و گرمای این چراغها هم شما را خیلی اذیت نکند؛ مخصوصاً دختران که داخل چادرند و شاید تحمّل گرما برایشان قدری سخت باشد. به هر حال من آماده هستم که شروع بفرمایید.
بعونک یا لطیف. انا فتحنا لک فتحاً مبینا. پدر عزیزم! زمانی که من پا به عرصه وجود نهادم، چند سالی از وقوع انقلاب گذشته بود. با وجود این، من به انقلابی که به رهبری امام عزیز و به همّت شما و تمام ملت عزیز و غیورمان به وقوع پیوست، افتخار میکنم. من از جوانانِ بعد از سالهای حماسه هستم؛ از جوانان بعد از انقلاب. لذا من تنها زمانی انقلاب را درک کردم که این نهال پُربار، در پایداری قرار داشت. بنابراین، همیشه برای من این سؤال مطرح بود که چرا انقلاب ما به وجود آمد؟ چطور آن همه زن و مرد و پیر و جوان به خیابانها ریختند و به رهبری شما بزرگواران به قلب تاریخ زدند و آن حادثه بزرگ را بهوجود آوردند؟ از شما خواهش میکنم که آرزوی مرا برآورده کنید و جواب سؤال مرا در سخنان دلنشینتان بگویید. از شما سپاسگزارم.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. این یکی از طبیعیترین و منطقیترین سؤالهایی است که جوانان امروز میتوانند طرح کنند و این دختر عزیزمان سؤال را خیلی خوب و با عبارات شیوا و دلنشین طرح کردند؛ انشاءاللَّه که موفّق باشند. من هم تا آنجایی که وسعت جلسه اجازه میدهد، پاسخ میدهم.
انقلاب ما یک حرکت عظیم مردمی علیه حکومتی بود که تقریباً تمام خصوصیّات یک حکومت بد را داشت؛ هم فاسد بود، هم وابسته بود، هم تحمیلی و کودتایی بود و هم بیکفایت بود. من همین چهار خصوصیت را توضیح مختصری میدهم:
آن حکومت، اوّلاً فاسد بود؛ فساد مالی داشتند؛ فساد اخلاقی داشتند؛ فساد اداری داشتند. در فساد مالیشان همین بس که خود شاه و خانواده او در بیشتر معاملات اقتصادی کلان این کشور داخل میشدند. خود او و برادران و خواهرانش، جزو کسانی بودند که بیشترین ثروتاندوزی شخصی را کردند. رضاخان در دوران شانزده، هفده ساله سلطنت خود، ثروت کلانی اندوخت. بدنیست بدانید که بعضی از شهرهای این کشور، به حسب سند، دربست متعلّق به رضاخان بود! مثلاً شهر فریمان تماماً ملک رضاخان بود! بهترین املاک و زمینهای این کشور، متعلّق به او بود. او به این چیزها و به جواهرات علاقه داشت. البته بچههایش قدری مَشرب وسیعتری داشتند؛ هرگونه ثروتی را دوست میداشتند و جمع میکردند! بهترین دلیل هم این است که وقتی اینها از این کشور رفتند، میلیاردها دلار ثروتشان در بانکهای خارجی انباشته شده بود! شاید بدانید که ما بعد از انقلاب خواستیم که ثروت شاه را به ما برگردانند و البته طبیعی هم بود که جواب ندهند. آن وقت تخمینی که از مال مجموع این خانواده زده میشد، دهها میلیارد دلار بود! رفتند در جاهای مختلف دنیا مستقر گردیدند و همهشان جزو ثروتمندان شدند. این پولهای کلان را با زحمتکشی که بهدست نیاورده بودند، کاسبىِ مشروع که نکرده بودند؛ اینها پولهایی بود که زراندوزیها و ثروتاندوزیهای غیرمشروع آن را بهوجود آورده بود. نظامی که در رأس خودش اینقدر فساد مالی داشت، ببینید چگونه نظامی بود و با مردم چه میکرد!
از لحاظ اخلاقی هم فاسدبودند. باندهای تبهکار معاملات قاچاق، زیر دست برادران و خواهران این شخص قرار داشتند. از لحاظ مسائل اخلاقی و جنسی، چیزهایی هست که گفتن و شنیدنش عرق شرم بر پیشانی انسان میآورد. البته گوشهای از خاطرات این چیزها را، بعدها کسان و نزدیکان و دستیاران خودش نوشتند و منتشر کردند.
از لحاظ فساد اداری هم رو به تباهی بودند. در مدیریّتها، صلاحیتها را رعایت نمیکردند؛ وابستگیهای به خودشان و دستورات سرویسهای اطّلاعاتی و امنیتی بیگانه را ملاک قرار میدادند و کسانی را سرِکار میآوردند. ببینید؛ حکومتی که در رأس خودش رشوه میگیرد، ثروتاندوزی میکند، معامله قاچاق میکند و به مردم خیانت میکند، چگونه حکومتی است. اگر کسی بخواهد اینها را با دلایل و شواهدش بگوید، کتابها خواهد شد.
آنها وابسته بودند. وابستگیشان به خاطر این بود که از مردم بهکلّی بریده بودند. برای حفظ حکومت خودشان، خود را ناچار میدانستند که به خارجیها متّکی شوند. رضاخان را انگلیسیها سرِکار آوردند، که جزو تواریخ مشخص و مسلّم و روشن است. محمّدرضا را هم انگلیسیها تثبیت کردند. بعد از دوره حکومت دکتر مصدّق، کودتا را امریکاییها به راه انداختند و البته از دست انگلیسیها ربودند و آنها خودشان تسلّط پیدا کردند. اینها در اغلب امورِ این کشور، وابسته بودند. مستشاران امریکایی و دهها هزار امریکایی دیگر در مهمترین مراکز نظامی، اطّلاعاتی، اقتصادی و سیاسی این کشور شغلهای حسّاس و درآمدهای گزاف داشتند و آنها در حقیقت کارها را انجام میدادند و به آنها خط میدادند. دستگاه اطّلاعاتی این کشور را امریکاییها و اسرائیلیها بهوجود آوردند. در سیاستها، تابع نظرات انگلیسیها و در این اواخر، تابع نظرات امریکاییها بودند. در زمینه منطقهای و جهانی، حتّی در زمینههای اقتصادی - مثلاً قیمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شرکتهای خارجی در نفت ایران به چه کیفیّت باشد - در همه این مسائل مهم و حسّاس، آن چیزی کاری را انجام میدادند که از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند. برای خارجیها فداکاری نمیکردند، بلکه برای حفظ حکومت خودشان، صددرصد به بیگانگان میدان میدادند و به آنها تکیه میکردند و دست آنها را در تطاول به این کشور و این ملت باز میگذاشتند.
حکومت آنها تحمیلی و کودتایی بود. با کودتا سرِکار آمده بودند؛ هم رضاخان با کودتا سرِکار آمده بود، هم محمّدرضا با کودتا سرِکار آمد. حکومت کودتایی، معلوم است چطور حکومتی است: برمردم تحمیل بودند و از آراءِ مردم، عقاید مردم، دلبستگیهای مردم، فرهنگ مردم و درخواست و اراده آنها هیچ نشانی نبود. آنها برای آراءِ مردم، برای خواست مردم، برای عقاید مردم، برای دین مردم و برای فرهنگ مردم، هیچ احترامی قائل نبودند؛ هیچ رابطه صمیمی و دوستانهای با مردم نداشتند. رابطه، رابطه خصمانه بود؛ رابطه ارباب و رعیّت بود؛ رابطه آقایی و نوکری بود؛ سلطنت بود دیگر! سلطنت و پادشاهی، معنایش همین است؛ یعنی حکومت مطلقهای که هیچ تعهّدی در مقابل مردم ندارد. خانواده پهلوی، پنجاه سال در کشور ما اینگونه زندگی کردند.
و بالاخره، آنها بیکفایت بودند. شما وضع کنونی کشور را مشاهده میکنید. شکّی نیست که هرکسی در این کشور میداند - بخصوص شما جوانان - که ما در میدانهای علمی دنیا و در میدان صنعت و فنآوری و پیشرفتهای علمی و تحقیقات، جزو کشورهایی هستیم که سالها باید تلاش کنیم تا خودمان را به آن نقطهای که شایسته ماست، برسانیم. این عقب افتادگی، بر اثر پنجاه سال حکومت رژیم بیکفایتی است که نتوانست از ظرفیت عظیم این کشور و از استعداد خروشان این ملت استفاده کند. شما این استعدادِ امروز را نگاه میکنید و میبینید. ببینید جوانان ما در میدانهای مسابقات علمی دنیا، چه بُروز و ظهور و تبرّزی پیدا میکنند! در گذشته، از این استعدادها استفاده نمیشد و به آنها بیاعتنایی میشد. صرفاً در جهت اهداف و خواستههای نامشروع خودشان از آن استفاده میکردند. البته بعضیها میگذاشتند میرفتند، خیلیها هم میماندند؛ لیکن بدون آن که در استعدادهای آنها هیچ درخششی بهوجود آید و کاری انجام گیرد.
مملکت را ویرانه رها کرده بودند. بعد از جنگ، یکی از بزرگترین کارهای ما، اصلاح ویرانیهای جنگ بود. میدیدیم که آنچه جنگ برسر این ملت آورده، به مراتب کمتر از آن چیزی است که حکومت سالهای متمادی خاندان پهلوی آورده بود! چنین حکومتی، سالها بر مردم حکومت کرده بود. وقتی در سال چهل و یک فریاد امام بلند شد، بغض مردم ترکید. مردم در طول دهها سال بغض کرده بودند. بعضیها به آن وضع عادت کرده بودند، بسیاری هم بغض کرده بودند. حرف امام به دلها نشست. بدانید آن روزی که امام این فریاد را بلند کردند، هنوز مرجع تقلیدِ معروفی نبودند. البته ایشان در قم بین علما و بزرگان، فضلا و طلّاب حوزه، خیلی موجّه بودند و پایگاه بسیار بلندی داشتند؛ اما در بین مردم سراسر کشور، آنچنان شناخته شده نبودند. این فریاد که بلند شد، چون درست بود، چون بحق بود - زیرا متّکی به خواستهای مردم و در اصل به اسلام و دین متّکی بود - بلافاصله همه جا بهطور طبیعی منتشر شد؛ دهن به دهن، دست به دست، دل به دل سیر کرد، به همه جا رسید و مردم را به امام علاقهمند کرد. امام بزرگوار ما که در سال چهل و یک به هنگام شروع مبارزات، چندان معروفیتی نداشتند، در خرداد چهل و دو وضع و پایگاهشان در دلهای مردم به آنجایی رسیده بود که حادثه پانزده خرداد چهل و دو در تهران اتّفاق افتاد و هزاران نفر در راه امام جان خودشان را فدا کردند. این براثر حقانیت آن فریاد بود.
امام تعالیم اسلام را برای مردم بیان کردند؛ معنای حکومت را بیان کردند؛ معنای انسان را بیان کردند و برای مردم تشریح کردند که چه بر آنها میگذرد و چگونه باید باشند. حقایقی را که اشخاص جرأت نمیکردند بگویند، ایشان بهطور صریح - نه به شکل درون گوشی، نه به شکل شبنامه، نه آن طوری که گروهها و احزاب بهصورت بسته و سلّولهای حزبی و برای کادرهای حزبی بیان میکنند - روان، آسان، در فضا، برای عموم مردم بیان کردند. این بود که مردم پاسخ گفتند. البته از آن روزی که امام شروع کردند، تا آن روزی که این انقلاب پیروز شد، پانزده سال طول کشید؛ پانزده سال دشوار. شاگردان امام، دوستان امام، دستپروردگان امام، آحاد مردم و افراد روشنبین جامعه، اعماق و روح این پیام را درک کردند، آن را گرفتند و در نقاط مختلف و در محافل مختلف و در قشرهای مختلف، آن را گفتند. گفت و باز گفتِ این سخنان و ایستادگی در راه این سخنان، مشکلات فراوانی ایجاد کرد. هزاران نفر به شهادت رسیدند و تعداد چند برابر اینها زیر شکنجهها افتادند. دوران خیلی سختی گذشت. بعضیها در طول این پانزده سال، یک شب با امنیت و راحت به خانههایشان نرفتند؛ یک روز با اطمینان از این که به آنها آسیب نمیرسد، از خانههایشان بیرون نیامدند. سختیها گذشت و امام در تمام این دوران، مرشدانه، حکیمانه و شجاعانه رهبری میکردند و بالاخره در یکی، دو سال آخر، این امواج خروشان مردمی بهوجود آمد. هرجا که آحاد مردم با انگیزه دینی، با انگیزه خدایی و بدون چشمداشت مادّی وارد میدان شوند، هیچ قدرتی نمیتواند در مقابلشان ایستادگی کند. همانطور که امام فرمودند، آنها با همه آن ساز و برگشان، در مقابل ملتِ دست خالی ما نتوانستند بایستند؛ لذا این انقلاب بهوجود آمد و پیروز شد.
با عرض سلام و تبریک بیستمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و ایّام مبارک دهه فجر. با توجّه به این که در جریان به ثمر رسیدن انقلاب، غیر از نهضت امام رحمةاللَّه علیه، جریانهای فکری و گروههای دیگری هم بودند که داعیه مبارزه و انقلابی بودن را داشتند، اما این نهضت حضرت امام رحمةاللَّه علیه بود که توانست توده میلیونی مردم و بخصوص جوانان را جلب کند. در ادامه فرمایشات حضرت عالی، سؤالم این است که چه ویژگیها و چه خصوصیّاتی در خود حضرت امام و نهضت و قیامشان بود که اینطور باعث شد استقبال پُرشور مردم را برانگیزد و در واقع تحت لوای رهبری ایشان به صحنه بیایند و چرا جریانات دیگر از طرف مردم پذیرفته نشدند؟
سؤال بسیار خوبی است. بله؛ همانطور که گفتید، مبارزات با رژیم پهلوی، از دیرباز شروع شده بود؛ یعنی از دوره رضاخان و از سال 1314. البته قبلاً مرحوم مدرّس مبارزاتش را شروع کرده بود، اما ایشان را به شهادت رساندند. در سال 1314، نهضت بزرگ علما از مشهد شروع شد و مرحوم آیةاللَّه قمی و عدّهای از علما که با ایشان همراه بودند، مبارزه خود را شروع کردند. در اواخر دوره رضاخان، گروههای غیر اسلامی تجمّعهایی داشتند و مبارزاتی را شروع کردند. بعد در دهه بیست، باز مبارزات حزبی و گروهی از یک طرف و نهضت علمایی و مردمی از طرف دیگر آغاز گردید. در سالهای بعد هم همینطور بود و مبارزات زیادی شروع شد. البته همه این مبارزات هم تأثیراتی داشت؛ اما همانطور که میگویید، هیچکدام از اینها قدرت بسیج تودهها را نداشت و نتوانست مبارزه را از جمعهای کوچک و خواص، به جمع عظیم مردم بکشاند. راز پیروزی امام هم این بود که توانست این هنر بزرگ و این معجزه بزرگ را انجام دهد و مبارزه را به سطح مردم بکشاند. اما علّتش چه بود؟ البته برخی از این علل، به خصوصیّات شخص امام بزرگوارمان برمیگردد که آنها را هم عرض خواهم کرد؛ لیکن عمده علت، عبارت بود از این که امام در موضع یک روحانی والا مقام و مورد اعتماد، از اسلام حرف میزدند. اسلام، باور عمومی مردم بود و هست. این، خاصیت حرکت دینی و خاصیت انگیزه دینی است.
انگیزه دینی، با انگیزههای مادّی و حزبی فرق میکند. در انگیزههای مادّی و حزبی، کسب قدرت و حکومت، بیشتر مطرح است. اشخاصی که وارد مبارزه میشوند، هر کدام برای خودشان جایگاه و موضعی را تعریف میکنند: در نظام آینده، ما چه کار باید بکنیم؟ چهکاره باید بشویم؟ اما در حرکت دینی، این حرفها نیست؛ همه برای انجام تکلیف وارد میشوند. امام بر اسلام تکیه کردند و تعالی اسلام را بیان نمودند. عمق حرکت مردمی از اینجا شروع شد؛ چون همه مردم، با ایمان خودشان وارد شده بودند. شما مثلاً میدیدید که در فلان روستا، مردم نسبت به مسائل پاسخ میدهند. حالا شما ببینید اگر یک حزب سیاسی بخواهد مردمِ یک روستای دور افتاده را با خودش همراه نماید، چقدر باید تلاش کند تا فرد فرد آنها را به خودش متوجّه سازد؛ در حالی که امام چنین تلاشی با این خصوصیت نداشتند؛ اما با پیام ایشان آنها با ایمان وارد میدان میشدند. در شهرهای بزرگ هم همینطور بود. در تهران که مرکز هم بود، همینگونه بود. بنابراین، عمده، مسأله اسلام بود؛ یعنی امام به اسلام تکیه داشتند. البته خصوصیّات دیگری هم بود. امام طبیعتاً یک شخص مردمی بودند و به مردم اتّکاء داشتند. من فراموش نمیکنم که در سال چهل و یک - که هنوز امام بزرگوار ما اینقدر هم معروفیت و شهرت نداشتند - در یکی از سخنرانیهایی که آن سال در قم و در همان محلّ درس انجام میدادند، خطاب به دولت آن زمان گفتند که اگر مثلاً به این رفتارتان ادامه دهید، من این صحرای بیپایان قم را از مردم پُر میکنم! همه تعجّب میکردند که امام چطور از گوشه مسجدی در قم، اینطور به مردم متّکی و معتقد و خاطرجمع از مردمند. چند ماه بیشتر نگذشت؛ در سال چهلودو که امام آن سخنرانی را در مدرسه فیضیّه کردند، دو روز بعدش در تهران حادثه پانزده خرداد اتّفاق افتاد و با آن وضع خونین، مردم در مقابل تانکها و مسلسلها و تفنگها ایستادند.
البته عرض کردم که خصوصیّات شخصِ امام خیلی دخیل بود. امام به معنای حقیقی کلمه، مردی با اراده و عزم پولادین بودند؛ شخصی بودند صددرصد مؤمن به راه خود؛ همانطور که در قرآن نسبت به پیامبر آمده که «امن الرسول بما انزل الیه من ربّه»(1). ایشان به راه خود ایمان کامل داشتند؛ مردی بودند صادق و صریح؛ اهل سیاستبازی و سیاستکاری نبودند؛ مردی بودند بسیار هوشمند و آیندهنگر. هوشمندی امام، آیندهنگری امام و قدرت تشخیص قدمهای بعدی، در امام بسیار بالا بود. ایشان پیگیر و خستگیناپذیر بودند. بد نیست بهیاد بیاورید که امام این مبارزات را در سن شصت و سه سالگی شروع کردند. یادم هست که در همان سال چهل و یک ایشان در سخنرانی خود گفتند که من امسال شصت و سه سال دارم، که اگر مرا بکُشند، تازه در سنّی از دنیا رفتهام که پیامبر و امیرالمؤمنین در این سن از دنیا رفتند. مرد شصت و سه ساله، جوانان را گرم میکرد و به آنان نیرو و نشاط میداد. ایشان وقتی که وارد تهران شدند و وقایع روزهای دوازده بهمن به بعد و حادثه پیروزی انقلاب اتّفاق افتاد، مردی نزدیک هشتاد ساله بودند. ببینید پیرمردی در این سن - که وقت بازنشستگی و خستگی و بیکارگی است - اینگونه با نشاطِ جوانان وارد میدان میشوند. بنابراین، خصوصیّات شخصی امام بسیار مؤثّر بود؛ مسأله تکیه به اسلام و دین و ایمان و باور مردم هم که وجود داشت.
از این که در این مجلس توانستم این دهه فجر را در خدمت شما باشم، واقعاً خوشحالم و یکی از شیرینترین دهههای فجر برای بنده شد. امسال، بیستمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی است. شاید مردم در ابتدا در نظر نداشتند که حکومتی تشکیل دهند. شاید عموم مردم و اکثراً به خاطر ظلمستیزی و بهخاطر اینکه حکومت ستمشاهی را براندازند، انقلاب کردند؛ ولی همانطور که حضرت امام در دوازده بهمنِ پنجاه و هفت فرمودند، از ابتدا نظرشان بعد از براندازی حکومت شاهنشاهی، تشکیل یک حکومت اسلامی بود. تشکیل یک حکومت اسلامی، طبیعتاً کار سادهای نیست؛ نیاز به نیروهای قوی انسانی دارد، تا با تکیه به همین افراد، بشود گفت که حکومت اسلامی را برپا کنیم. آیا در ابتدا این افراد در نظر حضرت امام بودند و حضرت امام افرادی را در نظر داشتند؟ یاران اصلیشان در آن زمان چه کسانی بودند؟
در هنگامی که امام مبارزه را شروع کردند، من نمیتوانم بگویم که مثلاً در سالهای چهل و یک و چهل و دو ایشان کادرهای لازم را داشتند؛ لیکن امام کادرسازی میکردند. شما توجّه دارید که امام یک فرد جا افتاده علمی در حوزه علمیّه قم بودند و اطراف ایشان را جمعی از جوانان لایق و مؤمن احاطه کرده بودند. با قشرهای دیگر هم ایشان ارتباط داشتند. امام با پیامهای خود، با بیانهای خود، به معنای حقیقی کلمه، انسانها را تربیت و تصحیح میکردند؛ هم تربیت فکری، هم تربیت روحی و اخلاقی. یک کادر برجسته و لایق، کسانی نیستند که لزوماً درس مدیریّت یا دوره علوم سیاسی را گذرانده باشند؛ کسانی هستند که هدفها را خوب بفهمند، راهها را خوب تشخیص دهند، بتوانند خوب تصمیم بگیرند و خوب اقدام کنند. این با تربیتهای مداوم انجام میگیرد. این کاری بود که به طور طبیعی در مجموعه امام و بهوسیله آن بزرگوار انجام میشد؛ نه در کلاس درس بخصوصی، بلکه با برخوردها، با رفتارها، با پیامها و با اصلاحها. ولی از این مهمتر، امام یک کادرسازی در سطح ملت کردند. کادرسازیهای امام هم، غیر از کادر سازیهای حزبی بود. احزاب مینشینند اشخاصی را بهطور خاص تربیت میکنند، برای این که مثلاً فلان شغل و فلانکار را به اینها بدهند؛ اما امام جوانان را تربیت میکردند و به آنها روحیه خودباوری میدادند. از اوّل هم امام روی جوانان تکیه بخصوصی داشتند و همین هم شد.
البته بعد از آن که انقلاب پیروز شد، هم کسانی که در مجموعه امام بودند و هم کسانی که خارج از مجموعه امام بودند، آمدند و کارها را قبضه کردند و مشغول تصدّی کارها شدند - با تغییرات و اصلاحاتی که به مرور انجام گرفت - لیکن این را توجّه داشته باشید که امام راهشان روشن بود، شیوهشان معلوم بود و میدانستند که چه میخواهند. شیوه امام عبارت بود از شیوهای که پیامبران آن را میپیمودند؛ یعنی تزریق ایمان و باور عمیق، همراه با بصیرت و آگاهی و تأمّل و فکر در مخاطبان خود. چنین روشی بهطور طبیعی استعدادها را شکوفا میکند و کادرها را پرورش میدهد. لازم نبود از ده سال قبل بردارند فهرستی تهیه کنند که فلان کس را برای فلان کار میخواهیم؛ اما بهطور طبیعی فهرستهایی طولانی بهوجود میآمد.
میدانید که «شورای انقلاب»، قبل از انقلاب در ایران تشکیل شد و عدّهای را بهعنوان اعضای «شورای انقلاب» معیّن کردند؛ محتاج هیچکس هم نشدند و مشکلی هم پیدا نکردند البته این عده آن زمان ناشناخته بودند؛ حتّی خودشان هم از عضویتشان خبر نداشتند. بنده خودم یکی از اعضای «شورای انقلاب» بودم، اما نمیدانستم که عضو این شورا هستم. مرا برای عضویت در این شورا معیّن کردند و بعدها به من خبر دادند؛ من هم از مشهد به تهران آمدم و مشغول کار شدم. بنابراین، امام میشناختند و میدانستند. البته با نزدیکان صمیمی خودشان هم که در تهران با اینها ارتباط داشتند، برای گزینش افراد مشورت میکردند؛ راه هم که راه روشنی بود.
خوشحال هستیم که در خدمت شماییم. دهه مبارک فجر را تبریک عرض میکنم و با اجازه شما سؤالم را مطرح میکنم. سؤال بنده به عنوان یک هنرجو، در زمینه هنر است. هنر همیشه نقش بسزایی در جامعه و اجتماع و حوادث و همینطور در ماندگار بودن این حوادث داشته است. به عنوان مثال هنر در جامعه خودمان، در مبارزه و انقلاب و همینطور هشت سال دفاع مقدّس و بعد از آن که مرحله سازندگی شروع شد، همیشه در صحنه حضور داشته است. خواهش من این است که شما تحلیل و تفسیر خودتان را درخصوص هنرِ همین دو دهه بعد از انقلاب بفرمایید. سؤال بعدی هم این است که جنابعالی وضعیت کنونی هنر را چگونه میبینید و برای بهبود آن چه فرمایشاتی دارید؟ متشکّرم.
این مطلبی که راجع به نقش هنر گفتید، کاملاً درست است. هنر، زبان رسایی برای همه موضوعات و بخصوص موضوعات پیچیدهای مثل انقلاب است. خوب است که من الان در ادامه پاسخی که به سؤال این دختر عزیزمان در ابتدای جلسه دادم، عرض کنم که هرچه امثال من درباره انقلاب بگوییم، نخواهیم توانست آن حقیقت عظیم را تشریح کنیم؛ مگر این که زبانِ هنر وارد میدان شود. زبانِ هنر است که میتواند حوادث عظیم را تبیین و تشریح کند و ذهنها را روشن نماید. بنابراین، همان طور که اشاره کردید، کاملاً درست است؛ هنر چنین نقشی را دارد.
البته قبل از پیروزی انقلاب، در دوران مبارزات پانزده ساله، متأسّفانه هنر وارد این میدان نبود، مگر خیلی بهندرت. گاهی شعرهای خوبی گفته میشد که در روشنگری ذهنها اثر داشت. این اواخر - شاید سالهای دهه پنجاه - بعضی از نمایشنامهها و هنرهای نمایشی هم تقریباً وارد میدان شدند؛ اما خیلی کم و بهندرت. مثلاً در تهران نمایشنامه «ابوذر» را روی صحنه بردند؛ در مشهد نمایشنامه «باران» را جوانان خوبی بودند که روی صحنه بردند - که الان هم در زمینههای هنر فعّالند - اما خیلی کم بود. غرض؛ هنر نقش زیادی در آن زمان نداشت.
متأسفانه در رژیم گذشته - که آن پانزده سال دوران مبارزات هم در همان سالهاست - هنر در قبضه صاحبان قدرت بود و حقیقتاً به انحطاطی دچار شده بود و در میدان حضور نداشت. لیکن از لحظه پیروزی انقلاب، هنر به میدان آمد؛ از دو جا هم آمد که عمدتاً از طریق استعدادهای هنری نوظهور - یعنی جوانان - بود. شما الان ببینید در میان این هنرمندان معروفی که ما داریم، خیلیشان جوانان بعد از انقلابند. اینها کسانی هستند که یا در جبهههای جنگ، یا در صحنههای انقلاب، با برخورداری از ایمان، خودباوری پیدا کردند و به سمتی کشیده شدند؛ مثلاً دوربینی دستشان گرفتند و برای عکسبرداری به جبههها رفتند. این کارها اینها را به سمت هنر کشاند و همین طور بقیه هنرها. غالباً جوانان بودند که از اوّلِ انقلاب شروع کردند؛ بعضی هم از هنرمندان دوره قبل از انقلاب بودند که اینها به انقلاب پاسخ دادند؛ خیلی هم متأسفانه پاسخی ندادند، رفتند کناری نشستند و هنرشان را در خدمت انقلاب قرار ندادند. در مجموع، از اوّلِ انقلاب تا امروز که بیست سال میگذرد، هنر نقش زیادی داشته و در عرصههای مختلف، انواع هنرها - نه فقط هنرهای نمایشی، یا هنر شعر، بلکه انواع هنرها - وارد میدان شدند و کارهای برجسته و بزرگی انجام دادند و هنرمندان جوان پرورش پیدا کردند.
اما این که شما میپرسید من نظرم نسبت به وضع کنونی هنر چیست، باید بگویم که اگر امروز را با قبل از انقلاب مقایسه کنید، ما خیلی وضعمان خوب است و برجستگی هم داریم. اما اگر با آنچه که باید باشیم، مقایسه کنیم، نه، عقبیم؛ من صریحاً اعتقاد دارم که عقبیم. ما هنوز در زمینه قصّهنویسی، در زمینه شعر و در زمینه هنرهای نمایشی - یعنی سینما و تئاتر - کاستیهای زیادی داریم؛ کارهای نشده فراوانی داریم و انسان ناشیگریهای متعدّدی را مشاهده میکند. من امیدوارم کسانی که در رشتههای هنری فعّالند، همان خودباوری را که ما در عرصههای دیگرِ انقلاب در جاهایی مشاهده کردیم و دنیا را به خودش متوجّه کرد - در زمینه صنعت، در زمینه صنایع نظامی و در زمینههای علمی، واقعاً ما کارهایی کردهایم که دنیا متوجّه آنها شده است - در زمینه هنر هم بلکه بتوانیم انشاءاللَّه کارهایی بکنیم که شاخصهی ملت بزرگ ایران و انقلاب بزرگمان باشد. این امید را من دارم.
از این که میزبان ما شدید و ما را به خانه خودتان پذیرفتید، تشکّر میکنم. یک سؤال از حضورتان دارم؛ اما قبل از آن با مقدّمهای خیلی کوتاه سؤالم را مطرح میکنم. مقتضیات و حوادث دوره اوّل انقلاب طوری بود که نسل جوان آن دوره را به گونهای خاص ترسیم میکرد. آیا نسل جوان امروز هم باید با همان مقتضیات روبهرو باشد؟ یعنی باید همان سلیقهها، همان طرز پوشش، همان نوع حضور در اجتماع، همان خواستهها و همان نیازها را داشته باشد؟ به تعبیر دیگر، نسل کنونی جامعه امروزی با شرایطی روبهروست که با شرایط دوران اوّل انقلاب بسیار متفاوت است؛ اما متأسفانه برخی احکامی را برای این نسل صادر میکنند که شاید بشود گفت چندان مورد رضایت و خوشایند این نسل نیست. شما بفرمایید طبیعیترین رفتاری را که از نسل جوان امروزی میشود انتظار داشت، کدام است؟ یا بهتر بگویم، جنابعالی چه خصوصیاتی را برای نسل جوان امروزی قبول دارید؟
من اول یک تصحیح کوچک در تعبیرات شما بکنم. گفتید «دوره اوّلِ انقلاب»؛ من نمیدانم دوره اوّلِ انقلاب کِی است!
منظورم اوایل انقلاب است.
«اوایل انقلاب» خوب است؛ اما «دوره اوّلِ انقلاب» تعبیر درست و کاملی نیست. انقلاب را بیخود به دورههای فرضی و خیالی تقسیم نکنند. میبینم بعضیها اینطور میگویند! بعضیها میگویند «دهههای انقلاب» - دهه اوّل، دهه دوم، دهه سوم - اما سال نوزدهم و سال بیستم و سال بیست و یکم، هیچ خصوصیت ممتازی با هم ندارند. اینطور نیست که دیواری بین این دهه و آن دهه کشیده شده باشد. انقلاب یک دوره است؛ انقلاب یک حرکت مستمر است؛ انقلاب یک چیز دفعی و آنی نیست؛ انقلاب تحوّلی است که به طور مستمر در طول سالیان دراز انجام میگیرد. هرچه که سریعتر و بهتر پیش برویم، البته زودتر و بهتر به هدفها خواهیم رسید.
ببینید؛ این که سلیقههای گوناگون و یا اقتضائات مختلفی در مورد جوان وجود دارد، شکّی نیست. در زمینه لباس و پوشش و آن چیزهایی که میشود به آن «سلیقه» گفت، هر زمانی، هر دورهای، هر شهری، هر قشری و هر محیطی اقتضایی دارد. شما الان در اینجا لباسی را میپوشید که اگر مثلاً به گوشه جنوب شرقی کشور بروید، مسلّم این لباس در آنجا خیلی مطلوب نیست؛ آنجا لباس دیگری وجود دارد که با اقتضائات اقلیمی و جغرافیایی و تاریخی و غیره، آن را انتخاب میکنند و همینطور در یک گوشه دیگر. اینها چیزهایی نیست که جدا کننده اصلی باشد.
آنچه که ما امروز از جوان انتظار داریم، عیناً همان چیزی است که در روز اوّلِ انقلاب و قبل از انقلاب از جوان انتظار داشتیم. ما از جوان میخواهیم که در عین پاکی و پارسایی و دینداری، بانشاط باشد، پُرشور باشد، اهل ابتکار باشد، خلّاق باشد، کار کند، از تنبلی و بیکارگی بپرهیزد، تقوا را برای خودش شعار قرار دهد، واقعاً دنبال تقوا باشد - همان معنای «پرهیزکاری» که در فارسی معنا میکنند و معنای خوبی هم هست. به نظرم من یک وقت شرحی هم راجع به آن در خطبههای نمازجمعه گفتم - خویشتندار باشد، از این نیروی عظیمی که اسمش جوانی است، در راه تکامل خودش، رشد خودش و خدمت به کشورش، به خانوادهاش و به محیطش استفاده کند. ما از جوان این انتظار را داریم؛ هر وقت هم یک اقتضایی دارد. وقتی که در کشور جنگ هست، از جوان یک انتظار هست؛ وقتی که در کشور دوره ساختن و سازندگی و تلاشِ اینگونه هست، یک انتظار هست؛ آن وقتی هم که میدان علم و پیشرفت علمی و تحقیق است و نیاز کشور به این طرف است، از جوان این انتظار هست. درست هم این است که بگوییم از هر جوانی به اقتضای استعدادش، به اقتضای شغلش، به اقتضای خواستها و پسندهایش، انتظاراتی وجود دارد که مجموع این انتظارات، در واقع حرکت عظیم ملی ما را شکل میدهد و موتوری برای حرکت کشور است. جوانان، حقیقتاً به یک معنا موتور محرّکه کشورند؛ هم در امروزشان که جوانند، هم در فردایشان که مردان و زنان و مدیران و کارگزاران کشور خواهند بود. هر کدام در هر جا که هستند، با پاکی و پارسایی و دینداری و تقوا، این نیروی عظیم جوانی را به کار گیرند.
البته گاهی اوقات هست که تقوا اقتضایی دارد. مثلاً فرض بفرمایید ما در مورد خانمها، حجاب و آن حفاظ زنانه را - که در واقع احترام به زن است - مظهر تقوا میدانیم. البته من الان لازم نمیدانم که درباره مسأله حجاب صحبت کنم؛ چون شما همهتان باحجابید و اهل حجابید و معتقد به حجابید. حجاب چیز خوبی است؛ حالا چگونه این حجاب را تأمین کنند، البته ممکن است که سلایق و نظرها مختلف باشد. به هرحال، انتظار من از جوانان همان چیزی است که عرض کردم.
من نمیدانم که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
ما از بزرگانمان یاد گرفتهایم و احساس میکنیم که مدام با شست و شوی دل و روح و نگاهمان میتوانیم نوتر ببینیم؛ اما هم در خانواده و هم در فضای جامعه، گویا سوءتفاهمی نسبت به جوانان وجود دارد؛ به دلیل همین نوجویی و نوگرایی که به آن معتقد هستند و به هر حال مقتضای سن و شرایط زندگی و حال و هوای جوانیشان است. این که در خانواده احساس میشود که پدران و مادران میخواهند جوانان همانگونه زندگی کنند که آنها میزیستند، یا به آن چیزهایی که پدران و مادران دست نیافتند، حالا پسران و دختران باید دست پیدا کنند. در جامعه هم به هر حال سنّتها و عرفها و چیزهایی که حاکم بر جامعه است - که منظورم این نیست که همه آنها الزاماً نادرست است - به سختی پذیرای این نوگرایی جوانان است و شاید حتی جوانان به لاابالیگری یا بیاحتیاطی و بیتأمّلی و ناآگاهی متّهم شوند. ما فکر میکنیم در این فرصت بیست ساله، برای تثبیت اصول اساسی اعتقادیمان در مورد انقلاب و نهضت بزرگمان، فرصت کافی داشتهایم؛ اما گاهی احساس میکنیم در مواردی که امکان مانور بیشتر و بُروز خلّاقیتها و نوآوریها و نگاههای جدید به موضوع را داریم، آنجاها باید کشف گردد و اعمال نظر شود. مثلاً حضرت امام در مورد موسیقی و شطرنج، نظرهای متفاوتی دارند که اصلاً انقلابی در این دو موضوع جدّی پیش آورد و در مورد جوانان هم یک گشایش خیلی بزرگی بود. من که شهید رجایی را بهعنوان یکی از اسوههای بزرگ تقوا و اخلاص و ایمان میشناسم، عکسی از ایشان دیدم که در اوج سالهای آغازین انقلاب، با پیراهن آستینکوتاه خدمت امام نشسته بود و صحبت میکرد. عرض من ایناست که شما بهعنوان رهبر دینی و به عنوان بزرگِ میلیاردها انسان، فکر میکنید پس از تثبیت آن اصول اساسی، ما در چه بخشهایی میتوانیم اجازه نوجویی و نوگرایی بدهیم و جوانان براساس روحیهشان تحوّلات را تجربه کنند و دستشان بازتر باشد و خدای نکرده در چارچوبهای بسیار خشک قرار نگیرند و عمل نکنند؟
شعری که خواندید از چه کسی بود؟
از مرحوم سهراب سپهری بود.
بسیار خوب. من بیشترِ آنچه را که شما گفتید قبول دارم. اولاً این که میگویید «جوانان در کجا اجازه دارند نوآوری کنند؟» باید بگوییم نوآوری اصلاً چیزی نیست که اجازه لازم داشته باشد و کسی که میخواهد نوآوری کند، نباید از کسی اجازه بگیرد. اگر میدانی وجود داشت، این نوآوری و خلاقیّت بهوجود خواهد آمد. من معتقدم نوآوری باید در همه زمینهها انجام گیرد. معنای نوآوری این نیست که ما اصول پذیرفته شده منطقی و عقلانی خودمان را زیر سؤال ببریم. معنای نوآوری، پیشرفت و تکامل در اموری است که رو به تکامل هستند. مثلاً عدالت چیز خوبی است. کسی که بخواهد نوآوری کند، شیوه خوبی را برای تأمین عدالت پیدا میکند؛ اما در خوبی عدالت شک نمیکند. محبّت به پدر و مادر و محبّت به فرزند، یک امر طبیعی است؛ ممکن است کسی برای آن شیوهای پیدا کند که تاکنون وجود نداشته است؛ اما در اصل این اصول کسی شک نمیکند. بنابراین، وقتی شما به نوآوری اشاره میکنید و میگویید جوان میخواهد نوآوری کند، لزوماً به آن معنی نیست که نوآوری شامل نوآوریهای غیرمنطقی و نامعقول هم میشود. بنابراین، نوآورىِ درست مورد نظر است.
بنده کاملاً موافق هستم که باید نوآوری شود؛ لیکن این که میگویید جامعه ما نمیپسندد، من این را نمیتوانم خیلی از شما قبول کنم. حالا یا شما چون جوان هستید و داخل خانواده خودتان یا جای دیگر قرار دارید، خبری دارید که من ندارم؛ یا من چون تجربه بیشتر و اطّلاعات زیادتری دارم، چیزی میدانم که شما نمیدانید؛ به هر حال یکی از این دوتاست. من گمان میکنم که جامعه ما، جامعهای است که نوآوری را اصلاً تربیت و استقبال میکند. یک نمونهاش همین است که شما در مورد حضرت امام اشاره کردید. امام بزرگوار یک مرد کهنسال هشتاد ساله بودند که در اواخر عمرشان این دو فتوایی را که شما میگویید، صادر کردند. اینها نشاندهنده آن است که جامعه ما اصلاً جامعهای است که با پدیدههای نو و معقول و منطقی، کاملاً همساز و همخوان است.
خانوادههای ما نیز همینطورند. البته ممکن است خانوادهها با بعضی از «از حد خارج شدنهای جوانان» مقابله کنند که این هم منطقی است. نباید هم از پدران و مادران انتظار داشته باشید که به جوانشان اصلاً تذکّر ندهند. هر جوانی به کمک فکری پدر و مادر خود احتیاج دارد. نباید تصوّر کرد که کمکهای فکری پدر و مادر و بکن نکنهای پدرانه و مادرانه و مشفقانه، جلوِ نوآوری جوان را میگیرد؛ نه، این طور نیست. من گمان نمیکنم آنجایی که نوآوری معقول و منطقی و صحیحی باشد، پدر و مادر یا بخصوص جامعه ما در مقابل آن بایستند؛ نه. امروز اصلاً تشویق به نوآوری، جزو شعارهای مکرر این جامعه و این نظام است.
ما نوآوری را دوست میداریم؛ منتها همانطور که شما هم در صحبتهایتان کاملاً توجّه داشتید و به آن اشاره کردید و من هم تصریح کردم، نوآوری بایستی به نوآوریهای غیرمنطقی و گاهی نابخردانه منتهی نشود؛ یعنی انسان با هرچه که سنّت است، با هر چه که از نسل قبل است، یا قدیمی است، به صرف این که من میخواهم نوآوری کنم، مبارزه نکند. این اصلاً منطقی نیست؛ این را عقل نمیپذیرد. نوآوری، یعنی در آن میدانهایی که حرکت تکاملی وجود دارد، بایستی ما آن را پیش ببریم. بنابراین، از جوانان این انتظار هست که نوآوری و خلاقیت کنند.
البته افرادی هم هستند که چشم و گوششان خیلی بسته است؛ من این را هم منکر نمیشوم. تحجّر و تصلّب هست، لیکن همان آدمهای متحجّر را هم میتوان با شیوه منطق درست، آگاهشان کرد. ما این را در دوره مبارزات خیلی تجربه کردیم. جوانانی دور و برِ ما بودند که در خانوادههای خودشان گاهی حرفهایی را مطرح میکردند که باعث برآشفتگی پدران و مادرانتان میشد. اتّفاق افتاده بود که بعضی از این پدران و مادران به ما مراجعه میکردند. برای خود من چند بار از این قبیل مراجعات اتّفاق افتاد. آدم با آن پدر و مادر که صحبت میکرد، میدید هیچ تعصّبی ندارند، ولی چون محتوای حرف فرزندشان را نمیدانند - یعنی آن جوان نتوانسته بود مقصود خودش را درست بیان کند - آشفته شدهاند. به هر حال، آدمهایی را هم که انسان خیال میکند در مسألهای تعصّب و تحجّر دارند، میتوان با منطقِ درست توجیه کرد. البته پیش از آن باید به این نکته توجّه نمود که نکند آنچه که آنها بهخرج میدهند، تعصّب و تحجّر نیست؛ بلکه میخواهند اشتباهی را از من تصحیح کنند. به این نکته هم بایستی توجّه کنید.
حضور جناب عالی سلام عرض میکنم و از این که مسائل جوانان را مورد توجّه و دقّت قرار میدهید، از حضورتان سپاسگزارم. نقل است موقعی که زبان از کلام باز میایستد، موسیقی آغاز به سخن میکند؛ با این تفاوت که این زبان نه تنها منبعث از فرهنگی است که از آن برخاسته، بلکه میتواند گستره بسیار وسیعتری را که شامل کلّ دنیا میشود، در برگیرد و بهعنوان یک زبان بینالمللی درآید. همانطور که کلام میتواند جنبههای مثبت و پویا و ارزشمندی داشته باشد، به همان اندازه هم میتواند سخیف و نادرست و کم ارزش باشد. با توجّه به همین جنبههای مختلف موسیقی بود که حضرت امام رحمةاللَّه علیه با توجّهی که نسبت به موسیقی و اهمیت آن در جامعه امروز داشتند، نظرات خودشان را در این مورد فرمودند و با پارهای ملاحظات خاص که مورد نظر جامعه ما و اسلام هست، شکل مجاز و غیرغنایی آن را جایز دانستند. بعد از آن هم هرچند که با سیرِ بطئی موسیقی مواجه بودیم، اما به هر حال شاهد روند روبه رشد موسیقی در کشورمان بودهایم. مسألهای که وجود دارد و باعث شده که این هنر نتواند آن جایگاه واقعی خودش را متناسب با قابلیتهای خودش در جامعه ما پیدا کند، این است که بهطور کلّی امور هنری و فرهنگی کشور ما، واجد مسؤولان و متولّیان متعددی است که بهطور موازی در این جنبهها تصمیمگیری و اعمال نظر میکنند. اگر بخواهیم شفّافتر بگوییم، باید عرض کنیم که در این زمینهها اختلاف سلیقههای زیادی وجود دارد که باعث شده جوانان و بهویژه جامعه موسیقی ما در اینخصوص بلاتکلیف بمانند. سؤال بنده از حضرتعالی این است که جدای از آن جنبههای فقهی که قبلاً به آن پرداخته و از حضورتان سؤال شده، نظرتان بهطور خاص در مورد قابلیتهای اجتماعی موسیقی به عنوان یک هنر چیست و این که در جامعه امروزی ما، با مقتضیات امروزی ما، با مقتضیات جوان امروز ما، با نوگراییهایی که جوان ما طالب آن است، فکر میکنید موسیقی چه شرایطی باید داشته باشد؟ همچنین نظر خود را درخصوص جنبههای ویژه در موسیقی غیرسنّتی، بهعنوان اینکه زبانی بینالمللی - و نه غربی - است، بفرمایید. آیا به این موضوع قائل هستید که بهترین راه مبارزه با تهاجم فرهنگی - که یکی از مهمترین روشهایش نفوذ از راه هنر و بهویژه از راه موسیقی است - ارائه الگوهای پاک و سره و ناب و متناسب با شرایط ملی و مذهبی کشورمان است؟
این که ما بگوییم موسیقی بهترین راه مقابله با تهاجم فرهنگی است، نه؛ من به این معتقد نیستم که موسیقی یک چنین کششی داشته باشد.
بهتر است بگویم یکی از راههای مبارزه با تهاجم فرهنگی است.
بله؛ یکی از راههاست. البته با شرایطی میتواند باشد؛ اما بهترین راهش را این نمیدانم. ببینید؛ در مورد موسیقی دو حرف وجود دارد: یکی این که ببینیم اساساً مشخّصههای موسیقی حلال و حرام چیست و دیگر این که بیاییم در مصداق، مرزهایی را مشخّص کنیم تا بهقول شما، جوانان بدانند که این یکی حرام و این یکی حلال است. البته این دومی کارآسانی نیست. کار دشواری است که انسان از این اجراهای موسیقیهای گوناگون - موسیقی خارجی، موسیقی ایرانی هم با انواع و اقسامش؛ با کلام، بیکلام - بخواهد یکییکی اینها را مشخّص کند؛ اما مشخّصههای کلّیای دارد که آنرا میشود گفت. البته من هم در جاهایی به بعضی از اشخاصی که دستاندرکار بودند، آنچه را که میتوانستم و میدانستم، گفتهام؛ حالا هم مختصری برای شما عرض میکنم.
ببینید؛ موسیقیای که انسان را به بیکارگی و ابتذال و بیحالی و واخوردگی از واقعیتهای زندگی و امثال اینها بکشاند، موسیقىِ حلال نیست؛ موسیقىِ حرام است. موسیقی چنانچه انسان را از معنویت، از خدا و از ذکر غافل کند، حرام است. موسیقیای که انسان را به گناه و شهوترانی تشویق کند، حرام است؛ از نظر اسلام این است. موسیقی اگر این خصوصیات مضر و موجب حرمت را نداشته باشد، البته آنوقت حرام نیست. اینهایی را که من گفتم، بعضیش در موسیقی بیکلام و در سازهاست؛ بعضی هم حتّی در کلمات است. یعنی ممکن است فرضاً یک موسیقی ساده بیضرری را اجرا کنند، لیکن شعری که در این موسیقی خوانده میشود، شعرِ گمراه کنندهای باشد؛ شعرِ تشویق کننده به بیبندوباری، به ولنگاری، به شهوترانی، به غفلت و اینطور چیزها باشد؛ آن وقت حرام میشود. بنابراین، آن چیزی که شاخص حرمت و حلیّت در موسیقی است و نظر شریف امام هم در اواخر حیات مبارکشان - که آن نظریه را در باب موسیقی دادند - به همین مطلب بود، این است. موسیقی لهوی داریم. ممکن است موسیقی - به اصطلاح فقهیاش - موسیقی لهوی باشد. «لهو» یعنی غفلت، یعنی دور شدن از ذکر خدا، دور شدن از معنویت، دور شدن از واقعیتهای زندگی، دور شدن از کار و تلاش و فرو غلتیدن در ابتذال و بیبندوباری. این موسیقی میشود حرام. اگر این با کیفیّت اجرا حاصل شود، اگر با کلام حاصل شود؛ فرقی نمیکند.
شما میگویید زبان بینالمللی. آن موسیقیای که بهقول خود شما مرزها را درنوردیده و در جاهایی پخش شده، آیا لزوماً موسیقی خوبی است؟ صرف این که یک موسیقی از مرز فلان کشور خارج شد و توانست به مثلاً کشورهای مختلف برود و یک عدّه طرفدار پیدا کند، مگر دلیل خوب بودن موسیقی است؟ نه؛ به هیچ وجه. ممکن است موسیقیای باشد که به شهوترانی و تحرّکات و نشاطهای شهوی جوانی تحریک میکند؛ طبیعی است که یک مشت جوانی که غفلت زده هستند، از این موسیقی خوششان میآید. هر جایی که در دنیا دستشان به این نوار بیفتد، از آن نوار استفاده میکنند. این دلیل خوب بودن موسیقی نیست.
من نمیتوانم بهطور مطلق بگویم که موسیقی اصیل ایرانی، موسیقی حلال است؛ نه، این طور نیست. بعضی خیال میکنند که مرز موسیقی حلال و حرام، موسیقی سنّتی ایرانی و موسیقی غیرسنّتی است؛ نه، اینطوری نیست. آن موسیقیای که منادیان دین و شرع همیشه در دورههای گذشته با آن مقابله میکردند و میگفتند حرام است، همان موسیقی سنّتی ایرانی خودمان است که به شکل حرامی در دربارهای سلاطین، در نزد افراد بیبندوبار، در نزد افرادی که به شهوات تمایل داشتند و خوض در شهوات میکردند، اجرا میشده است. این همان موسیقی حرام است. بنابراین، مرز موسیقی حرام و حلال، عبارت از ایرانی بودن، سنّتی بودن، قدیمی بودن، کلاسیک بودن، غربی بودن یا شرقی بودن نیست؛ مرز آن چیزی است که من عرض کردم. این ملاک را میشود بهدست شما بدهیم، اما اینکه آیا این نوار جزو کدامهاست، این را من نمیتوانم مشخّص کنم.
البته الان دستگاههایی هستند که ممیّزی میکنند؛ اما من خیلی هم اطمینان ندارم که این ممیّزیها صددرصد درست باشد. گاهی میآیند به ما میگویند که یک نوار بسیار بد یا مبتذلی را بهصورت مجاز پخش میکنند؛ گاهی هم ممکن است عکس این اتّفاق بیفتد. من الان نمیدانم واقعاً این ممیّزیها چقدر از روی واقعبینی و ضابطهمندی انجام میگیرد؛ اما آن چیزی که من میتوانم به شما بهعنوان یک جوان خوب و به عنوان کسی که مثل فرزندان خودم هستید بهعنوان نصیحت و نظر خودم بگویم، ایناست که عرض کردم.
به نظرم میرسد که موسیقی میتواند گمراه کننده باشد، میتواند انسان را به شهوات دچار کند، میتواند انسان را غرق در ابتذال و فساد و پستی کند؛ میتواند هم این نباشد و میتواند عکس این باشد. مرز حلال و حرام اینجاست. من امیدوارم که شما جوانان با این زادِ تقوا بتوانید وارد میدان شوید و تولیدهایی داشته باشید که به معنای حقیقی کلمه هم خصوصیات موسیقی خوب و بلیغ را داشته باشد و به معنای حقیقی تأثیرگذار مثبت باشد و حقیقتاً جوانان و روحها را به صفا و به معنویت و به حقیقت رهنمون کند.
لاحول و لا قوّةالا باللَّه العلىّ العظیم. رهبر بزرگوار! سلام عرض میکنم؛ خصوصاً سلام ورزشکاران، و بهویژه سلام جامعه کُشتی را خدمتتان عرض میکنم:
باز ار چه گاهگاهی بر سر نهدکلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بیمنّت سپاهی
خداوند تبارک و تعالی را سپاس میگویم که در شرایطی دوران جوانی را طی میکنم که بیست سال از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران میگذرد و در آستانه سومین دهه انقلاب اسلامی قرار داریم. سخنم را با کلام دلنشین امام راحل آغاز میکنم که فرمودند: «من ورزشکار نیستم؛ اما ورزشکاران را دوست دارم». این جمله حکیمانه امام دارای هزاران پیام است. حضرت امام ورزش را در اولویّت ویژه قرار داده بودند. با توجّه به بیانات جنابعالی در امر ورزش - خصوصاً ورزش قهرمانی - و این که ایران باید در ورزش جزو سه تیم برتر کشورهای دنیا باشد تا جوانان برومند ایران اسلامی بتوانند انقلاب اسلامی را در میادین گسترده ورزش صادر کنند و اقتدار نظام جمهوری اسلامی ایران را به دنیا نشان دهند، عرض میکنم همانگونه که جنابعالی مستحضر هستید، «ورزش» طیف بسیار گستردهای در دنیا، خصوصاً در مسائل اقتصادی، اجتماعی و حتّی سیاسی دارد. باز همانگونه که مطّلع هستید، «ورزش همگانی» با «ورزش قهرمانی» دو مقوله جدا از هم است. بهطور مثال، در بازیهای المپیک - که در بیست و پنج رشته برگزار میشود - ورزشکاران حرفهای که با علم، تکنیک و تمرینات اساسی و امید به آینده درخشان تمرین کردهاند، گوی سبقت را از دیگران میربایند. متأسفانه رهنمودهای شما درخصوص ورزش و ورزش قهرمانی، در سیستم دولتی ما درک نشده است. نمونهی بارز آن، این که نمایندگان محترم مجلس با نظرهای غیرکارشناسی در امر ورزش و با تصویب بودجه سال هفتاد و هشت، بدنه ورزش را ضعیف کردند. با وجود مشکلات فراوان در ورزش ایران، از جمله مشکلات خدمت سربازی قهرمانان، مسکن، شغل مناسب - که این فقط گوشهای از مشکلات ورزش است - آیا به عقیده شما برای جوانی که میخواهد قهرمان شود، با ترس از آینده نامعلوم و با وجود جاده سنگلاخ قهرمانی، این امر کمی غیرممکن بهنظر نمیرسد؟ خواهشمندم حضرتعالی تحلیل و ارزیابی خودتان را از مسائل ورزشی جاری کشور بیان فرمایید و در کل آیا از این وضعیت ورزش راضی هستید یا نه؟
انشاءاللَّه که موفّق باشید. آقای «جدیدی» ماشاءاللَّه با یال و کوپال پهلوانی و قهرمانی، اهل شعر هم هستند؛ خیلی خوب است. اینکه گفتید با این جاده سنگلاخ، قهرمانی ممکن نیست، شما که نشان دادید ممکن است؛ چطور میگویید ممکن نیست؟! شما و امثال شما و «خادم»ها و خیلی از این بچههای کشتیگیر خوب، با همین جاده سنگلاخ و با این مشکلات الحمدللَّه توانستید به قهرمانی برسید. در رشتههای دیگر ورزشی، ما بچههای خیلی خوبی داشتیم که بسیار خوب درخشیدند و کارهای خوبی را انجام دادند؛ همین جادهی سنگلاخ هم بوده است. پس معلوم میشود که با تلاش و کوشش و اراده و عزمی که بخصوص در ورزشکارانِ برجسته محسوس است و دیده میشود، میتوان از جادههای سنگلاخ هم گذشت و با مشکلات میتوان دست و پنجه نرم کرد.
عقیدهام درباب ورزش، همین است که بارها گفتهام. من ورزش را برای عموم مردم لازم میدانم. من ورزش را برای جوانان لازم میدانم؛ برای غیرجوانان - میانسالان و پیرمردان و پیرزنان - هم واجب میدانم. بنابراین، اگر ورزش برای جوانان لازم است، برای امثال ما واجب است؛ چون برای افراد میانسال، مسأله مرگ و زندگی است. یعنی اگر ورزش کنند، زندگی سالمی خواهند داشت و خواهند گذراند و اگر ورزش نکنند، دچار بیماری و افسردگی خواهند شد. البته ورزش برای جوانان هم لازم است؛ چون آنها هم اگر به ورزش روی آورند، سلامت و نشاط و شادابی و زیبایی خواهند داشت. بنابراین، من برای عموم مردم - از زن و مرد - ورزشِ متناسب با خودشان را لازم میدانم.
ورزش، لزوماً به معنای ورزشهای قهرمانی و شرکت در مسابقات نیست. بعضی خیال میکنند که ورزشکار بودن، یعنی این که حتماً در مسابقات شرکت کنند. اگر میگوییم زنان ورزش کنند، یعنی حتماً باید در مسابقات شرکت کنند؟ نه. ورزش کنند، مثل این که غذا میخورند؛ مثل اینکه کارهای روزانهشان را انجام میدهند؛ مثل اینکه درس میخوانند. ورزش باید یکی از برنامههای حتمی زندگیشان باشد.
از طرف دیگر، من اعتقاد دارم که ورزش قهرمانی هم لازم است. اگر ورزش قهرمانی نباشد، این ورزش همگانی اصلاً تحقّق پیدا نخواهد کرد. همیشه بایستی یک قلّه داشته باشیم، تا در دامنهها افراد زیادی حرکت کنند؛ لذا ورزش قهرمانی به این دلیل واجب و لازم است. البته ورزش قهرمانی و شرکت در میدانهای بینالمللی، منافع دیگری هم دارد و آن، سربلندی و اشتهار ملت است. نشان دادن این است که ملت ما با عزم و اراده است؛ چنین جوانانی دارد، چنین کارهایی میکند، چنین برنامهریزیای میکند. این در واقع بروز ملی در یک میدان جهانی است. ورزشهای قهرمانی و شرکت در میدانهای بینالمللی، این فواید را هم دارد. به این دلیل، من با همه اینها موافقم.
البته از وضع بودجه امسال ورزش من اطّلاعی ندارم. بودجه به دولت و مجلس ارتباط پیدا میکند و من الان دقیقاً ارقام آن را نمیدانم. البته من گاهی مشروح برنامه تلویزیونی از مجلس را درخصوص بودجه میدیدم و کتابچه بودجه را هم پیش ما میآورند؛ لیکن من بهطور مشخّص نمیدانم وضع بودجه ورزش چگونه است که شما را به نگرانی انداخته است. مسؤولان ورزش هم علاقهمندند که این کار را انجام دهند، لیکن من از وضع کنونی ورزش در کشورمان رضایت کامل ندارم. البته حرکتی هست؛ اما نه «ورزش همگانی» خیلی همگانی است و نه «ورزش در میدانهای بینالمللی» آنچنان که باید موفّق است.
چندی پیش، مسؤولان ورزشی کشور و عدّهای از ورزشکاران این جا بودند. به آنها گفتم من اعتقادم این است که ایران نباید در میدانهای بینالمللی ورزشی، جزو آن ردههای آخر باشد؛ باید یکی از سه کشور اوّل در مجموعه ورزشهای جهانی باشد. نمیگویم حتماً اوّل یا دوم باشد؛ نه، طبعاً در صدر باید قرار گیرد. علّتش این است که ما سابقه زیاد ورزشی داریم؛ ما جوانان سالمی داریم؛ ما آب و هواهای مناسب رشد بدنی داریم؛ انسانهای با استعدادی داریم و باید در دنیا پیشرفت داشته باشیم.
البته ورزشهای بومی ما - ورزشهایی که مربوط به سابقه و فرهنگ گذشته ماست - متأسّفانه مهجور است و دست خود ما نیست. خیلی از ورزشها در کشور ما مهجور است و من در آن دیدار از آنها اسم آوردم. چوگان که جزو ورزشهای قدیمی ماست؛ بعضی از این ورزشهای زورخانهای هم، ورزشهای خیلی خوبی است. اینها میتواند در دنیا مطرح شود. اصلاً ما میتوانیم ورزشهایی را در دنیا ابداع کنیم. یک روز فوتبال در دنیا نبود؛ اما آن را بهوجود آوردند. یک روز بسکتبال در دنیا نبود؛ اما آن را بهوجود آوردند. بنابراین چرا ورزشکاران ایرانی و صاحبنظران ایرانی در ورزش، نوآوری نکنند؟ الان صحبت نوآوری بود؛ یکی از میدانهای نوآوری، ورزش است. نوآوری کنند، کارهای جدید بکنند؛ هم در مسائل ورزشی، هم در خود ورزش.
در ورزش همگانی هم باید گامهای اساسی برداریم. چون این صحبتها را جوانان و عموم مردم خواهند شنید، من واقعاً همه را به ورزش سفارش میکنم. بنده گاهی صبحها به ارتفاعات شمال تهران میروم و از این که بعضی وقتها میبینم آن جا خلوت است، واقعاً غصهام میشود. گاهی اوقات هم اتّفاق میافتد که جمعهها وقت شلوغی میروم و میبینم که جمعیت زیاد است، خوشحال میشوم. معتقدم که خدای متعال یک وسیله مفت و مجّانی برای ورزش تهرانیها در این ارتفاعات البرز قرار داده است؛ ولی اکثراً استفاده نمیکنند. این ارتفاعات البرز را نه برایش پول دادهایم ونه کاری کردهایم؛ پس برویم از این موهبت خدادادی استفاده کنیم. این ورزش است، این حرکت است؛ تحرّک در سطح باز و هوای آزاد. تقریباً همه شهرهای کشور این امکانات مجّانی را دارند. امکانات، لزوماً تشک کشتی یا میدان و زمین چمن فوتبال و امثال اینها نیست - البته آن هم جزو امکانات است و باید حتماً داشت و اگر نداریم به فکرش باشیم - اما آنچه که ورزش عمومی و همگانی احتیاج دارد، همّت ما و وجود فضایی است که بشود به این شکل در آن ورزش کرد و این خوشبختانه کم و بیش در همه جا هست.
من همه را به ورزش توصیه میکنم. پهلوانان و قهرمانان و متخصصان و فنّانان ورزش را به نوآوری، به جدّیت و کوشش در کسب مهارتهای بیشتر و قدرت بدنی بیشتر، برای این که در میدانهای بینالمللی پیش بروند، توصیه میکنم. کسانی را هم که مسؤولان این مجموعههای ورزشی هستند، توصیه میکنم به این که هرچه میتوانند، برای ورزشکاران امکان فراهم کنند که اینکارها انجام گیرد.
با سلام خدمت حضرتعالی، و تشکر از این که وقتتان را در اختیار ما نمایندگان نسل جوان قرار دادید. جناب آقای خامنهای! با توجّه به این که جامعه ما یک جامعه جوان است و اینطور که به نظر میرسد، خوشبختانه تفریح اوّلِ جوانان ما در حال حاضر ورزش کردن یا تعقیب کردن امر ورزش بهطور جدّی است، و چون جوانان ما به هر حال دوست دارند با ابعاد شخصیتی رهبرشان بیشتر آشنا شوند، سؤال من این است که آیا شما در برنامههای روزانهی خودتان فرصت میکنید که به تماشای برنامههای ورزشی تلویزیون بپردازید؟ سؤال دیگر - با توجّه به اینکه آقای استیلی هم در این جا حضور دارند - این است که وقتی آقای استیلی آن گل قشنگ را وارد دروازه تیم امریکا کرد، شما چه احساسی داشتید، وچه شد که بعد از آن بازی، آن پیام را انشاء کردید؟
ایشان که بعداً پیش من آمد، گفتم به پاداش آن گل، پیشانی شما را میبوسم و بوسیدم. متأسّفانه من خیلی فرصت نمیکنم برنامههای ورزشی تلویزیون را تماشا کنم؛ خیلی بهندرت اتّفاق میافتد. از طرفی بیشتر ورزشهایی هم که پخش میشود، فوتبال است. من در فوتبال هیچ سررشتهای ندارم و در جوانی هم فوتبال بازی نمیکردم؛ به والیبال میپرداختم. در عین حال، آن شبی که بازی ایران و امریکا بود، من آن بازی را نگاه کردم. البته حقیقتش این است که آن شب هم نمیخواستم نگاه کنم؛ چون دیروقت بود و وقت خواب من بود؛ لیکن همینطور که نشسته بودم، تلویزیون را روشن کردم و ناگهان با گل ایشان مواجه شدیم و دیگر خواب از سرم رفت و نشستم تا آخر بازی را تماشا کردم.
اما علّت این که من آن پیام را دادم. این آقایان - فوتبالیستها - وقتی که پیش من آمدند، مفصّل با آنها صحبت کردم که البته گزارش آن دیدار پخش نشد و مردم از محتوای آن ملاقاتی که با این جوانان داشتم، مطّلع نشدند؛ اما حالا من چند جملهاش را به شما میگویم. قبل از آن دیدار - شاید چند هفته، و یا یک ماه و یا بیشتر - رسانههای وابسته به امپراتوری رسانهای خبری روی این بازی تبلیغ میکردند که این بازی، بازی سیاسی است! با این که همه میگویند فوتبال و ورزش، سیاسی نیست؛ اما در آن موقع همه تبلیغ میکردند که این یک بازی سیاسی است! از این کار، دو هدف مورد نظرشان بود: یکی مسأله تعامل ایرانی، امریکایی در این بازی بود - من نمیدانم شما چقدر مطّلع بودید؛ ولی ما که در جریان خبرهای خارجی و گفتارهای رادیوهای گوناگون دنیا قرار میگیریم، میدیدیم از این مسأله پُر است - دوم این که پیشبینیهای عمده، بخصوص از طرف خودِ امریکاییها - ولو صریحاً هم اظهار نمیکردند - مبیّن این بود که ایران گل خواهد خورد؛ نه این که گل خواهد زد و در یک موقعیت ویژه، رئیسجمهور امریکا هم میآمد و از موضع اقتدار و بزرگمنشی و بزرگواری، یک پیام هم میداد که «بله؛ حالا گل را به شما زدیم، اما بالاخره بیایید دست دوستی هم به هم بدهیم!» بنابود آن شب پیام رئیس جمهور امریکا از تلویزیون سراسریشان پخش شود. این گل و بعد دنباله بازیای که بچههای عزیزمان ادامه دادند، قضایا را صد و هشتاد درجه تغییر جهت داد و حقیقتاً مظهری شد از وضعیت ملت ایران در مقابل امریکا. این که من در آن پیام گفتم «مظهر» است، نمیخواستم بگویم که این آقا به خاطر جنبه سیاسی گلزده؛ نه. ایشان بازی فوتبال میکند، ماهر است، با تکنیک آشناست، از حریفش قویتر است و گل را زده است. هرکسی هم جای ایشان بود، این گل را میزد؛ هرکسی هم جای او بود، آن گل را میخورد. بنابراین، بحث این نبود که این گل بهخاطر مسأله سیاسی زده شده؛ اما این گل هویت سیاسیای را که در دنیا به این بازی داده بودند، بهکلّی به عکس خواست آنها عوض کرد و من از این موقعیت حداکثر استفاده را کردم. البته آنها خیلی عصبانی شدند و بعد هم همان عناصر امپراتوری خبری دنیا گفتند که فلانی فوتبال را سیاسی کرد! نگفتند که ما چند هفته است که خودمان این بازی را سیاسی میکنیم!
ضمن عرض سلام و تبریک و تهنیت خدمت رهبر بزرگوار و عزیزمان و تشکّر از اینکه این فرصت را به ما دادید تا در خدمتتان باشیم. قشر جوان ما برای اینکه خلّاقیتهای خودش را در عرصههای مختلف به منصه ظهور برساند و در مسائل مختلف اجتماع بتواند تحلیل صحیح و درک درستی داشته باشد، نیاز به یک محیط سالم و دور از تشنّج دارد؛ اما در حال حاضر و در شرایط کنونی، برخوردهای بعضاً ناخوشایند جناحها، این فضا را تا حدودی نامناسب ساخته که ریشه این برخوردها هم در بعضی از موارد برای ما واقعاً روشن نیست و ظاهراً به دهه قبل برمیگردد. خود این گروهها هم در متن انقلاب بودند و به خوبی میدانند که از مهمترین عوامل در پیروزی این انقلاب و تداوم آن، «وحدت» امت بوده و هست. اما این درگیریها علاوه بر آن که به این وحدت صدمه وارد میکند، ما جوانان را هم دچار یک سردرگمی و یک نوع خستگی کرده است. سؤال من این بود که نسل جوان و بخصوص دانشجویان، برای این که در شرایط کنونی - که در شرف ورود به دهه سوم انقلاب هستیم - بتوانند تحلیل صحیح و شناخت درستی از مسائل داشته باشند و در فضای این درگیریها و جنجالها و هیاهوها، از چالشهای اصلی انقلاب، از مسائل مهم کشور و از دشمنان واقعی خودشان غافل نشوند، تکلیفشان چیست و چهکار باید بکنند؟ دیگر این که توصیه حضرتعالی به جناحهای مختلف در این زمینه چیست؟
توصیهی من به جوانان این است که گوششان اصلاً بدهکار این دعواهای - به قول شما - جناحی نباشد. توصیه من به جناحها هم همانی است که بارها گفتهام: دست بردارند. اما من نکتهای را به شما بگویم. ببینید؛ امروز اختلاف سلیقههای سیاسی هست، بگومگوهایی هم هست؛ اما در دنیا سعی میشود که این بگومگوها به عنوان یک مبارزه و جنگ تمام عیار وانمود شود. حقیقت قضیه این نیست. امروز شما به صحنه سیاسی بعضی از کشورها نگاه کنید؛ مثلاً همین دعوایی که الان بین حزب دمکرات و جمهوریخواه امریکا جریان دارد و کار را به آنجاها کشانده که همهتان میدانید و در روزنامهها و رادیوها آن را خوانده و شنیدهاید. ببینید؛ شما این را مقایسه کنید با اختلافی که فرضاً بین هیأت اجرایی و هیأت نظارت بر سر تفسیر یک ماده قانون وجود دارد. آیا اینها اصلاً با هم قابل مقایسه است؟ اختلاف و جنگ و مبارزه آن است. اینها که اختلافی نیست؛ اینها که جنگ و دعوایی نیست.
البته بعضی از روزنامهها انصافاً بد عمل میکنند. نوع تیتر زدن، نوع مقاله نوشتن و نوع خبر دادن، حاکی از این است که یک دعوای عظیمِ دست بهیقهای است؛ اما حقیقت قضیه اینگونه نیست. البته خارجیها میخواهند اینگونه وانمود کنند. خارجیها میخواهند بگویند که الان یک جنگ عمیق و دعوای خونین خاکی وجود دارد؛ اما من به شما عرض کنم که چنین چیزی نیست؛ این دروغ است. پایههای اصلی نظام، مسؤولان اصلی نظام، مسؤولان سیاسی و اقتصادی نظام و مسؤولان دولتی و غیردولتی ممکن است اختلاف سلیقههایی هم با یکدیگر داشته باشند؛ اما با هم زندگی میکنند. همان چیزی که ما به آن «وحدت» میگوییم، همان را دارند.
البته کسانی هم هستند که با اینها همفکر و همعقیده نیستند؛ آنها جزو این مجموعه محسوب نمیشوند. آحاد ملت هم که بهکلّی از این جناحها خارجند. آحاد ملت راه خودشان را میروند و کار و تلاش خودشان را میکنند. هر کسی با مشکل خودش درگیر است و دست و پنجه نرم میکند و آرزوها و آرمانها و شوقها و خواستهای خودش را دارد. اینطور نباشد که تصوّر شود حالا جنگ عظیم و دعوای آن چنانیای - آنطور که بیگانهها تصویر میکنند و بعضی از آدمهای غافل کشور هم در روزنامههایشان ارائه میدهند - وجود دارد. خیر؛ وجود ندارد. البته اختلاف سلیقه هم هست.
وحدت کلمه، رمز پیروزی هر ملتی است. رمز پیروزی انقلاب ما هم واقعاً وحدت کلمه بود. رمز پیروزی در جنگ هم وحدت کلمه بود. رمز پیروزی در دورههای بعد از جنگ تا امروز هم که دوره سازندگی است، باز وحدت کلمه است. ما اگر وحدت کلمه نداشته باشیم، اگر نقطه توافق عظیم ملی نداشته باشیم، همه دستاوردهای این ملت از دست خواهد رفت. خوشبختانه این را داریم و مردم گرد آن متّحدند. شما ببینید در راهپیماییها، در اجتماعات عظیم مردمی، آنجایی که شعارهای مشترک و آرزوهای عمومی مردم مطرح میشود، مردم چطور از همه قشرها شرکت میکنند و هیچ اختلافی هم با همدیگر ندارند.
از آن جا که نسل جوان، بهویژه دانشجو، در مسائل مختلف حقیقتجو و کنجکاو است، همیشه بهدنبال تحلیلهای شفّاف و صحیحی از مسائل است. مسلماً استمرار چنین جلساتی، که تبادلی بین پرسشها و مسائل جوانان و پاسخهای جنابعالی میشود، خیلی میتواند کمک کند که دانشجو به تحلیلهای درست برسد و دنبال سیاستکاریها نرود و به دامن جناحهای مختلف نیفتد و در حقیقت یک اندیشه سیاسىِ و تدبیر سیاسی درست داشته باشد. مسألهای که ما در سالهای گذشته در دانشگاه داشتیم این بود که در بحثهای مختلف با دانشجویان به این نکته میرسیدیم که به دلیل نوپایی نظام و تجربه جدید حکومت اسلامی، به نظر میرسد که در آغاز، سیاستها و روشها و یا انتخاب و انتصاب افرادی که در قسمتهای مختلف هستند، بعضاً درست نبوده است و این یک بازنگری در این مسائل را میطلبد. ما با بعضی از دوستان که در این خصوص بحث میکردیم، به این نتیجه میرسیدیم که موضوع «مصلحت» و یا «شأن نظام»، عدم پیرایش در این مسائل را ایجاب میکند. همیشه این بحث بین ما دانشجویان هست که در حقیقت مرز مصلحت چیست؟ فکر میکنم مصلحت اندیشی و مصلحتکاری، بحث ریشهداری در کلّ تاریخ و جریانهای مختلف است و همیشه گروههای مختلف و دشمنان نظام و انقلاب، از این نکات استفاده میکنند، برای این که با تکیه بر اینها، در نسل جوان شبهه ایجاد کنند. در این جا دو تحلیل وجود دارد: یکی اینکه به خاطر همین بحثِ مصلحت، در مورد این مسائل اصلاً بحث نشود؛ دیگر این که مردم به عنوان محرمان انقلاب، در مورد این مسائل و جزئیّاتی که دارد توجیه شوند و در این مورد به آنها توضیح داده شود. شما به عنوان رهبر معظّم انقلاب، نظرتان در مورد برخورد با این مسائل چیست؟
این مسائل یکسان نیستند و نمیشود یک حکم کلّی درباره آنها داد. البته «مصلحت» که شما میگویید، طبیعی است که مصلحتاندیشی و رعایت مصالح نظام، واقعاً یک اصل است؛ در این که شکّی نیست. یک وقت مصلحت یک کشور و مصلحت یک ملت، یک اقدام و حرکتی را اقتضاء نمیکند. طبعاً مصلحت چیز مهمّی است و نباید آن را ندیده گرفت؛ اما اینکه به بهانه مصلحت، ما دائماً کار بد بکنیم و آن را استمرار دهیم، این البته خیلی غلط است.
من یک نکته را اوّل بگویم و آن این است که به نظر من بایستی به مسؤولانِ شناخته شده نظام و کسانی که بارهای سنگینی بر دوش دارند، اعتماد کرد. ببینید؛ شما وقتی سوار اتوبوسی میشوید، طبیعی است که این اتوبوس یکوقت تند میرود، یکوقت کُند میرود، یکوقت ویراژ میدهد، یک وقت سبقت میگیرد، یک وقت نمیگیرد؛ اگر بنا باشد در هر یک از این قضایا به راننده بگوییم آقا این دفعه چرا شما پا روی ترمز گذاشتی، چرا رفتی دنده فلان، چرا رفتی این طرف، این که اصلاً نمیشود؛ باید اعتماد کرد. وقتی نشستیم این آدم را قبول کردیم و گفتیم که در اینجا این مسؤولیت را انجام دهد، طبعاً باید اعتماد کرد.
اما این که درباره برخی از مسائل که به نظر ما عیب است، ما دانشجویان، ما جوانان، ما مجموعه خاص، آیا بحث بکنیم یا نکنیم؛ نه، من نمیگویم نباید بحث بکنیم. البته من اعتقادم این است بحث کنید، منتها سعی کنید بحثتان واقعی باشد؛ یعنی ذهنی نباشد. بحثهای ذهنی که با واقعیتها و با اخبار و حقایق سر و کار ندارد و فقط براساس تحلیل است، خیلی گمراه کننده است.
بنده در اینجا یکی از اقبالهایی که دارم این است که افراد زیادی به عنوان صاحبنظر، ناصح، علاقهمند به بنده، یا احیاناً منتقد، نامههای تحلیلی - غیر از نامههای معمولی که میآید - درباره بعضی مسائل مهم مینویسند؛ من هم بعضی از آنها را خودم میخوانم، بعضی را هم خلاصه میکنند و به نظر من میرسانند. میبینم خیلی ازاین تحلیلهایی که انجام میگیرد، ناشی از بیاطّلاعی است؛ یعنی از چیزی خبر ندارند. اگر همین نکته گفته شود که آقا این حرفی که شما میگویید فلان کس به فلان کس زده، من میدانم که این دنباله را داشته، یا این مقدّمه را داشته، یا اصلاً این حرف گفته نشده، یا در فلان زمان گفته شده، همه این تحلیل طولانی نقش بر آب خواهد شد! من اعتقادم این است که جوانان - بخصوص در محیط دانشگاه - بحث و گفتگو کنند؛ اما سعی کنند واقعیتها و اخبار درست بر تحلیل آنها سایه بگستراند - یا به تعبیر بهتر، پرتو بیفکند - تا تحلیلها واقعی باشد. اگر این کار را بکنید، به نظر من خوب است.
نکته دوم این است که نگذارید بحثها به جدال کشیده شود؛ جدال بد است. در تعبیرات اسلامی، به همین جدال بد «مراء» میگویند. «مراء» یعنی مرتّب معلومات خود را به رخ کشیدن، و دائماً انسان در مقام مباحثه بخواهد حرف خودش را حتماً حاکم کند. در شرع، این خیلی مذموم است؛ عقلاً هم چیز ممدوحی نیست. اگر همین دو نکته را رعایت کنید، به نظر من هرچه بنشینید فکر کنید، بحث کنید، جلسات بزرگ تشکیل دهید و با همدیگر مباحثه کنید، خوب است. این روشنگر و صاف کننده ذهنهاست.
جوانانی که در دوران انقلاب بودهاند، حضور سلطه استعمار را بهخوبی لمس کردهاند؛ به خاطر این که خیلی چیزها را دیده و درک نمودهاند. ولی جوانانِ امروز مفهوم و تصویر روشنی از سلطه و استعمار در ذهنشان نیست و این طبیعی است؛ به دلیل این که در دوران انقلاب نبودهاند، مستشاران خارجی را ندیدهاند و کلاًّ حضور چکمههای استعمار را در میهن اسلامیمان لمس نکردهاند. با توجّه به این که هر موقع حرف نفی غرب به میان میآید، به دلیل همین تصویر روشنی که جوانان در ذهن خودشان ندارند، سریعاً نفی فنآوری به ذهنشان میرسد؛ با توجّه به این که عدّهای تبعیّت از غرب را دربست قبول کردهاند و عدّهای پذیرش غرب را نفی ارزشها و اصول اسلامی و ملی دانستهاند و با توجّه به این که نفی غرب و تبعیّت غرب، حتماً در انقلاب و نظام حاکم دلایل مشخّصی داشته است، میخواستم از حضورتان خواهش کنم که تعریف جامع و مانعی از غرب داشته باشید، که در کنار این که خوبیها را از غرب اخذ میکنیم، با حفظ اصول و ارزشهای اسلامی و ملیمان، بدیها را کنار بگذاریم. به نظر شما کلاًّ نقطه تعادل در این میان چیست؟
این سؤال خیلی مهمّی است. من اینجا چند نکته را در همین زمینه عرض میکنم. اوّل این که نفی غرب، به هیچوجه به معنی نفی فنآوری و علم و پیشرفت و تجربههای غرب نیست و هیچ عاقلی چنین کاری را نمیکند. نفی غرب، به معنای نفی سلطه غرب است که هم سلطه سیاسی مورد نظر است، هم سلطه اقتصادی و هم سلطه فرهنگی. من در این فرصت اندک، در زمینه سلطه فرهنگىِ غرب چند جمله میگویم، شاید انشاءاللَّه برای شما مفید باشد.
ببینید؛ فرهنگ غرب، مجموعهای از زیباییها و زشتیهاست. هیچ کس نمیتواند بگوید فرهنگ غرب یکسره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ دیگری، حتماً زیباییهایی هم دارد. هیچ کس با هیچ فرهنگ بیگانهای اینگونه برخورد نمیکند که بگوید که ما درِ خانهمان را صددرصد روی این فرهنگ ببندیم؛ نه. فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هرجای دیگر دنیا، یک فرهنگ است که مجموعهای از خوبیها و بدیهاست. یک ملت عاقل و یک مجموعه خردمند، آن خوبیها را میگیرد، به فرهنگ خودش میافزاید، فرهنگ خودش را غنی میسازد و آن بدیها را رد میکند. همانطور که گفتم، در این زمینه، بین فرهنگ اروپایی، غرب، امریکایی، امریکایلاتین، آفریقا و ژاپن فرقی نیست و هیچ تفاوتی ندارد و در این حکمی که میگویم، همه یکسان هستند. ما در مقابل هر فرهنگی که قرار میگیریم، بهطور طبیعی تا آن جایی که میتوانیم، باید محسّنات آن را بگیریم و چیزهایی که مناسب ما نیست - بد و مضرّ است - و با چیزهایی که به نظر ما خوب است، منافات دارد، آن را رد کنیم. این اصل کلّی است. منتها در زمینه فرهنگ غربی نکته مهمّی وجود دارد که من دلم میخواهد شما جوانان به این نکته توجّه کنید. فرهنگ غرب - یعنی فرهنگ اروپاییها - عیبی دارد که فرهنگهای دیگر، تا آن جایی که ما میشناسیم، آن عیب را ندارند، و آن «سلطهطلبی» است. این، قطعاً دلایل انسانی و جغرافیایی و تاریخیای دارد. از اوّلی که اینها در دنیا به یک برترىِ علمی دست یافتند، سعی کردند همراه با سلطه سیاسی و اقتصادی خودشان - که به شکل استعمار مستقیم در قرن نوزدهم انجامید - فرهنگ خودشان را هم حتماً تحمیل کنند. اینها با فرهنگ ملتها مبارزه کردند؛ این بد است. ملتی میگوید فرهنگ من باید در این کشور جاری شود! این چیز قابل قبولی نیست. هر چند هم خوب باشد، آن ملتی که این فرهنگ بر او تحمیل میشود، این را نمیپسندد. شما یقیناً خوردن نان و ماست را به میل و اشتهای خودتان، ترجیح میدهید به این که چلوکباب را به زور در دهانتان بگذارند و بگویند باید بخوری! وقتی کاری زورکی و تحمیلی شد؛ وقتی از موضع قدرت انجام گرفت و وقتی متکبّرانه و مستکبرانه تحمیل گردید، هر ملتی آن را پس میزند؛ باید هم بزند. مثلاً کراوات یک پدیده غربی است. غربیها این را میخواهند، دوست میدارند و با سنّتشان هماهنگ است؛ اما اگر شما که اهل فلان کشورِ دیگر هستید و تصادفاً کت و شلوار را انتخاب کردهاید، کراوات نزدید، یک آدم بیادب محسوب میشوید! چرا؟! این فرهنگ شماست؛ تقصیر من چیست؟ اگر کت و شلوار پوشیدید، باید پاپیون و کروات بزنید، و الاّ در فلان مجلس رسمی راه ندارید و یک آدم بیادب و غیرمنضبط و بینزاکت تلقّی میشوید! این، آن تحمیل فرهنگ غربی است. زن غربی، روشهایی دارد. آنها نسبت به مسأله زن و روش زن و پوشش زن و ارتباطش با مردان و حضورش در جامعه، فرهنگی دارند - خوب یابد، بحثی سرِ آن نداریم - اما سعی دارند این فرهنگ را به همه ملتهای دنیا تحمیل کنند! در باب فرهنگ غربی، این بد است.
من یک وقت مثالی زدم و گفتم شما گاهی خودتان به انتخاب خود غذای مقوّی و یا داروی شفابخشی را مصرف میکنید؛ اما یک وقت بیهوشتان میکنند، یا میخوابانند، دست و پایتان را میگیرند و با آمپول چیزی را به شما تزریق میکنند! سعی شده است از طریق رؤسای کشورها و رژیمهای فاسد، فرهنگ غربی به ملتها تزریق شود! رژیم و خاندان فاسد پهلوی - که خدا از اینها به خاطر آنچه که با ملت ایران کردند، نگذرد - از این قبیل بودند. اینها با انواع روشها و شیوهها سعی کردند فرهنگ غربی را بر کشور ما حاکم کنند. به خاطر این، ملت ایران را تحقیر میکردند؛ فرهنگ ملی را تحقیر میکردند؛ باورهای ملی را تحقیر میکردند.
شما ببینید در دوران حکومت پهلویها و اندکی قبل از آن در اواخر حکومت قاجارها، که همین حمله غربیها شروع شده بود و در دوران پهلویها به اوج خود رسید، پرورش یافتههای آن دوران، ملت ایران را اصلاً قابل این نمیدانستند که بتواند خودش را اداره کند، بتواند کاری بکند، بتواند چیزی بسازد، چیزی به دنیا ارائه دهد و یا بر معلومات دنیا اضافه کند. این به خاطر چیست؟ این به خاطر تحقیر فرهنگ ملت، تحقیر هویّت ملی و تحمیل فرهنگ بیگانه است. هویّت ملی با «فرهنگ» شکل میگیرد. هویت هر ملتی، فرهنگ اوست؛ این را نبایستی زخمی و جریحهدار کرد. علت مقابله ملت ایران با فرهنگ غربی این است، والاّ بله، فرهنگ غربی محسّنات و زیباییهایی هم دارد. البته زشتیهایی هم دارد که آن زشتیها بیخ ریش خودشان! اشکالی ندارد که ما زیباییهای فرهنگ آنها را فرا بگیریم. این که حالا آن زیباییها چیست، میتواند مورد بحث قرار گیرد.
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
از جنابعالی تشکّر میکنم که با حضور گرم و صمیمیتان در جمع ما، یک خاطره زیبا از دهه فجرِ امسال برایمان ایجاد کردید. رهبر عزیزم! هر زمان که از انقلاب و برکات آن صحبت به میان میآید، به تغییر و تحوّل نقش اجتماعی زنان اشاره میشود؛ اما از آنجا که ما در دوران قبل از انقلاب نبودیم، نمیتوانیم مقایسهای بین این دورهها برقرار کنیم. در نتیجه برایمان ملموس نیست که در آن زمان چه وضعیتی حاکم بود و چه چیزی باعث آن دگرگونی در روحیه خانمها و متقابلاً دید جامعه نسبت به مسؤولیتپذیری خانمها شد. از طرف دیگر با گذشت این زمان، هنوز هم شاید خانوادههایی وجود داشته باشند - بخصوص در بعضی از مناطق - که نسبت به پذیرش این مسأله تردید دارند. به نظر شما چطور میتوان بین این رضایت خانواده و آن تکلیف شرعی که امام مطرح میکردند - که بر عهده زنان است در عرصههای اجتماعی شرکت کنند - تعادل برقرار کرد؟
نقش زنان در انقلاب زیاد بوده است. پس از پیروزی انقلاب تا امروز هم واقعاً بانوان کشور در همه صحنهها خیلی نقش داشتند و این حادثه خیلی بزرگ و شگفتآوری است. تصوّر من این است که بانوان در دوره پیش از انقلاب و در دوره آن رژیم، مورد ستم سیاسی و فرهنگی بودند؛ بیش از آنچه که در بعضی از خانوادهها ممکن بود مورد ستم قرار گیرند. به جای نقش آفرینی، آنها را به بیکارگی و به ابتذال سوق میدادند. انقلاب حقیقتاً میدانی باز کرد و خانمها بیش از آقایان در این قضیه فعالیت و حماسه خلق کردند.
در پاسخ به این سؤال که دختران با خانوادههایشان احیاناً ممکن است در این زمینهها مسألهای داشته باشند، من تصوّرم این است که الان هم عمده خانوادههای ایرانی - حالا نمیتوانم ادّعای عمومیت کنم - کسانی هستند که با مسائل کشور و مسائل انقلاب آشنایند، به آن علاقهمندند، به آن عشق میورزند و اگر فرزندانشان بخواهند در فعّالیتهایی که آنها را در این تلاش عمومی سهیم میکند، به نحوی شرکت کنند، خانوادهها از آن استقبال خواهند کرد. ممکن است یک خانواده تشخیصشان این باشد که این دختر خانم اگر مثلاً درس بخواند، برای آینده کشور مفیدتر است؛ لذاست که روی درس خواندن او تکیه میکنند. بعد میبینند فلان فعالیت اجتماعی با درس خواندن او منافات دارد، لذا از آن جلوگیری میکنند، یا نصیحت میکنند که در آن وارد نشود، یا به هر حال نوعی ممانعت ایجاد میکنند. من گمان میکنم آنچه وجود دارد - اگر وجود داشته باشد - از این قبیل است. والاّ خانوادهها با فعّالیت فرزندانشان قاعدتاً نباید مخالف باشند.
فعالیتهای گوناگون در جوانان شخصیت میآفریند؛ شخصیت آنها را استحکام میبخشد و آینده آنها را تضمین و روشنتر میکند. توصیه من به خانوادهها این است که کمک کنند تا فرزندانشان در فعّالیتهای مناسب شرکت کنند. به دختر خانمها هم سفارش میکنم که خواست خانواده را یکسره به عنوان یک شیء مزاحم تلقّی نکنند. شما مثل فرزند من هستید و من نصیحتی که به شما میکنم، از موضع یک پدر است. شما این را از من بپذیرید که اغلب اوقات تشخیص پدرها و مادرها در این که چه چیزی برای این جوان یا نوجوان مصلحت است و چه چیزی مصلحت نیست، از تشخیص خود آنها بهتر و روشنتر است. بدانید که آنها دلسوزند.
البته با پدر و مادرِ خودتان بحث کنید. من توصیه میکنم که پدرها و مادرها میدان بدهند تا فرزندانشان با آنها بحث کنند. پدرها و مادرها هم به خواست فرزندان و استدلالهای آنها احترام بگذارند و اگر دیدند استدلالی دارند که آن استدلال قابل قبول است، از آنها بپذیرند. من خیال میکنم که این طریق، راه حلّ مناسبی باشد.
من به جوانان توصیه میکنم که در فعّالیتهای اجتماعی حضور داشته باشند؛ منتها مواظب باشند که این فعّالیت اجتماعی، آنها را از درس خواندن دور نکند. در فعّالیتهای اجتماعی هم آن چیزهایی که جنبههای دینی آن واضحتر است، آنها را مرجّح بدارند. این یک نکته بسیار مهمّی است. آنجایی که میبینید جنبه دینی و معنوی آن فعّالیت اجتماعی واضح است، یقیناً بیضررتر و یا کمضررتر است؛ علاوه بر این که فواید تلاش و فعّالیت اجتماعی و شرکت در فعّالیت دستجمعی را هم دارد. مثلاً فرض کنید دو اردو وجود دارد که شما مخیّرید به این اردو بروید یا به آن اردو. این اردو مربوط به جمعی است که جنبههای دینی بیشتری دارند، اما آن یکی کمتر. آن اردویی را ترجیح دهید که جنبههای دینی بیشتری دارد. البته ممکن است همیشه دَوَران امر اینگونه واضح نباشد؛ مسلّماً تشخیص دقیق شما و کمک پدر و مادرتان را لازم دارد.
الّلهم لک الحمد حمد الشّاکرین. خداوند را شاکرم که این توفیق را به بنده عطا فرمود که در محضر حضرتعالی باشم. همانطور که استحضار دارید، حضرت امام در صدر انقلاب، اقدام به کادرسازی نیروهای جوان کردند و حقیقتاً مسؤولیتها را به جوانان سپردند و آنها را برای مسؤولیتپذیری و اداره حکومت تربیت نمودند. اتفاقاً اگر از همین منظر نگاهی بکنیم، میبینیم زمانی که حضرت امام اقدام به چنین عملی کردند، یکسری اتّهامهایی را به انقلاب وارد کردند و گفتند که جوانان بیتجربه میخواهند حکومت کنند و اداره حکومت را به دست گیرند. در عین حال، ما نمونههای زیادی از موفّقیت جوانان را در برهههای گوناگون انقلاب شاهد بودهایم. مثلاً جوانان ما اکثراً فرمانده لشکر بودند، فرمانده تیپ و گردان بودند و خیلی هم موفّق بودند. به نظر من، در حال حاضر برای این که انقلاب رفتهرفته این اتّهام را از خودش دور کند، از این اصل که به جوانان مسؤولیت بدهد و آنها را در اداره حکومت سهیم کند، فاصله میگیرد. میخواستم نظر حکیمانه حضرت عالی را راجع به این قضیه بدانم.
اولاً من این نکته را بگویم که برای رفع اتّهام جوانگرایی، ما هیچ اقدامی نمیکنیم؛ خاطرتان جمع باشد. اگر واقعاً جوانگرایی یک حُسن است - که حُسن هم هست - و مسؤولیت دادن به جوانان و اعتماد کردن به آنها موجب پیشرفت کشور است، بدانید امروز هم همانگونه است. من یک مقدار آگاهیهای خودم را در این مورد به شما بگویم که فکر میکنم برایتان مفید باشد. اوّلاً این که میگویید امام در اوّل انقلاب به جوانان مسؤولیت دادند، البته درست است و در خیلی جاها اینطور بود؛ اما خیلی جاها هم اینگونه نبود. مثلاً در شورای انقلاب - که اوّلین مسؤولانی که امام معیّن کردند، شورای انقلاب بود - مرحوم آیةاللَّه طالقانی حضور داشت که آنوقت مرد هفتاد سالهای بود. افرادی بودند که از نظر سن از ایشان هم بزرگتر بودند و در شورای انقلاب عضو بودند. به نظرم میآید که در شورای انقلاب - آن شورایی که امام معیّن کردند و بعد البته کسانی هم اضافه شدند - جوانترین فرد من بودم که سی و نه سال داشتم. البته بعداً کسانی اضافه شدند که آنروز از من جوانتر بودند؛ اما من که از ابتدا عضو شورای انقلاب بودم، جوانترین آنها بودم و سی و نه سالم بود، که تقریباً جوان به این معنا در او صدق نمیکند. آن وقت دولتی که امام دستور تشکیل آن را دادند، اگر شما با دولتِ امروز ما مقایسه کنید، خواهید دید که دولت امروز ما از آن دولت جوانتر است. رئیس آن دولت فردی در حدود هفتاد ساله بود؛ اما امروز رئیس دولت ما یک مرد پنجاه و سه، چهار ساله است. آن روز ما وزرایی داشتیم که سن بعضی از آنها هفتاد سال و شصت و پنج سال و در این حدود بود و گمان نمیکنم که جوانترین آنها از پنجاه سال کمتر داشت؛ اما امروز وزرای ما بین چهل و پنجاه سال و معدودی هم بین پنجاه و شصت سال سن دارند. بنابراین، امروز دولت ما از دولت اوّل انقلاب جوانتر است.
البته شما راست میگویید؛ امام به جوانان اعتماد و اعتقاد داشتند. لذا مثلاً فرماندهان اوّلیه سپاه پاسداران - که هسته اوّلیه سپاه را اینها گذاشتند - این مجموعه عظیم را تشکیل دادند و سپاه در جنگ آن همه نقش آفرید. وقتی اینها به امام معرفی شدند و امام اینها را شناختند، به هیچ وجه نگفتند که شما جوانید، چطور میخواهید این کار را بکنید؛ نخیر، بلکه استقبال هم کردند. یا مثلاً در کابینه شهید رجایی، یک عدّه جوانان خیلی خوب بودند. اوّلین کابینهای که جوانان را به معنای واقعی کلمه وارد مسؤولیت کرد، کابینه شهید رجایی بود. بعد هم آقای مهندس موسوی بودند که جوانان را وارد میدان کردند.
امروز هم جوانگرایی هست. منتها ببینید؛ همان جوان دیروز که مسؤولیتی به او داده شده و آن را پذیرفته و بیست سال هم مسؤولیت اجرایی دارد، این نمیشود به جرم این که دیگر الان جوان نیست، آدم به او مسؤولیت ندهد. تجربه چیزی نیست که ناگهان به دست بیاید؛ بلکه مثل ظرفی است که شما برای بهدست آوردن یک صمغ گران قیمت، زیر درختی - مثلاً درخت کائوچو - میگذارید که قطره قطره این ظرف پُر شود؛ بعد که این ظرف از این صمغ پُر شد، بگوییم دیگر بس است؛ بعد بگیریم خالیش کنیم و مجدداً آن را زیر درخت بگذاریم تا پُر شود.
این تجربهها و مجرّبان را باید قدر شناخت. البته تکیه به مجرّبی، بایستی به معنای تنگ کردن میدان برای جوانان نباشد. من فکر نمیکنم امروز هم چنین روحیهای در مسؤولان وجود داشته باشد و مثلاً بگوییم که به جوانان میدان داده نمیشود؛ نه. الان هم انسان میبیند که جوانانِ کارآمدی بر سرِ کارهای بزرگ هستند. امیدواریم که این روحیه، هم در بین جوانان تقویت شود که بخواهند وارد میدانهای اصلی و مهم شوند، و هم در بین مسؤولان تقویت شود که از این نیروها استفاده کنند.
محراب شفقده اؤزومو سجده ده گؤردوم
قان ایچره غمیم یوخ، اوزوم اولسون سنه صاری
رهبر بزرگوار! جنابعالی در جملهای بدین مضمون: «او به ما فهماند که انسان واقعی شدن و تا نزدیک مرزهای عصمت پیش رفتن افسانه نیست»، حضرت امام را معرفی کردید. در زمان حیات حضرت امام، دانشجویان یا جوانان، نمایندهای از ایشان درخواست کرده بودند تا در مورد مشکلاتشان به ایشان مراجعه کنند؛ حضرت امام هم جنابعالی را معرفی کرده بودند. خواهشی که بنده از شما دارم، این است که شما هم لطفی بکنید و به اسم، نمایندهای یا نمایندگانی را معرفی بفرمایید، تا جوانان در مورد مشکلات و سؤالاتی که خواهند داشت، به آنها مراجعه کنند.
البته آن زمان امام به یک عدّه از جوانان دانشجو که رفته بودند به ایشان مراجعه کرده بودند، بنده را معرفی کردند؛ بنده هم میرفتم. الان هم روحانیون خوبی در بین دانشجویان هستند که مورد تأیید من هستند. البته من نمیخواهم در اینجا اسم بیاورم؛ لیکن بعضیها را حتی من به اسم هم در بین مجموعههای دانشجویی معرفی کردهام و الان حضور دارند و فعّالیتهای خیلی خوبی هم میکنند. آن روزی را که شما اشاره میکنید، این کار، یک کار نویی بود؛ یعنی هیچ سابقه نداشت که یک عدّه جوان بیایند از امام درخواست کنند که یک روحانىِ مثلاً علاقهمند به مسائل جوانان را به اینها معرفی کند؛ که امام هم معرفی کردند و در رسانهها هم این قضیه گفته نشد و همین خود جوانان آن را پخش کردند و حالا جنابعالی هم اطّلاع دارید و آن را مطرح میکنید؛ لیکن الان خوشبختانه این کار، کارِ رایجی است. الان در همه دانشگاهها روحانیون جوانی حضور دارند که فعّالیت میکنند. البته همه در یک سطح نیستند و به یک اندازه از فعالیت و کارایی قرار ندارند؛ لیکن بینشان کسانی هستند که حقیقتاً کارایی دارند و از آن روزِ بنده اگر بهتر نباشند - که یقیناً بهتر هم هستند - کمتر نیستند.
برای غیر دانشجویان چطور؟
جوانان یکوقت مجموعهای هستند که میخواهند مراجعه کنند - مثلاً دانش آموزان، یا کارگران - طبیعتاً میشود کسی را معرفی کرد؛ والّا همینطور که مجموعهای نباشند، به روحانیون فراوانی که هستند، مراجعه میکنند و از روحانیون جوان استفاده میکنند. میخواهم بگویم که فرق حالا و آن روز این است که آن روز اصلاً این ارتباط با جوانان - بخصوص جوانان دانشجو - باب نشده بود، لذا این کار لازم بود؛ اما الان خوشبختانه ارتباط با جوانان باب شده است. خیلی از روحانیون و فضلای ما که خودشان هم جوانند، الان با جوانان در ارتباطند؛ مسائل جوانان را بررسی میکنند؛ به آنها رسیدگی میکنند و انسان کارهای خوب و حرفهای ارزشمندی از اینها میشنود. بنابراین، گمان نمیکنم الان نیازی باشد که من کسی را معرفی کنم. البته اگر یک وقت هم در گوشهای لازم باشد، حرفی ندارم.
با این بازار زیاد نشر کتاب و انواع مختلف کتابی که در بازار ما هست، پیدا کردن کتابهای خوب برای انسان سخت شده است. من خواهش میکنم اگر ممکن است، شما افرادی را معرفی بفرمایید تا کتابهایی را که بیشتر به درد جوانان میخورد و میتواند سؤالهای جوانان را پاسخ دهد، از طریق رسانهها معرفی کنند و جوانان بتوانند سؤالات خود را خیلی بهتر جواب بگیرند و در زمینههای مختلف، راحتتر مطالعه کنند.
پیشنهاد خوبی است؛ رویش فکر میکنم. البته قبلها در دوران مبارزات، خود من این کار را میکردم؛ یعنی اصلاً کتابهایی را میخواندم، به قصد این که ببینیم به درد چه کسی میخورد، یا کجاهایش به درد چه کسانی میخورد و یادداشت میکردم. جوانانی که با من رفت و آمد داشتند - عمدتاً در مشهد، یا در دورهای که مشهد نبودم؛ تبعید بودم - من اسم میدادم که این کتابها را بخوانید؛ این کتابها هم متنوّع بود. الان هم میشود این کار را کرد و مجموعهای را در نظر گرفت. البته پخش آن از رسانهها مصلحت نیست؛ بهخاطر این که وقتی ما یکسری کتاب را رسماً از رسانهها معرفی میکنیم، در واقع کأنّه دایره کتابخوانی را محدود میکنیم. این مصلحت نیست که ما بگوییم این کتابها مجاز است و معنایش این است که خوب است؛ معنایش این است که غیر این کتابها خوب نیست؛ شاید این شکلش صحیح نباشد. اما این که هرکس به ما مراجعه کرد و گفت من چه کتابی را بخوانم، بشود یک فهرست و سیاهه خوبی به او داد. البته کار قابل بررسیای است.
من بسیار خوشحالم که در این جمع صمیمی و دوستانه شرکت کردهام. لازم میدانم باز هم از شما تشکّر کنم که مجال دیدار دو نسل را فراهم کردید؛ یک نسل ما جوانان امروزی هستیم؛ متولّد در سالهای آغازین انقلاب و پرورش یافته در دوران طلایی بعد از انقلاب؛ و شما که از نسل بانیان انقلاب هستید. آنچه که بیشتر مورد توجّه نوجوانان است، این است که شما و همرزمانتان، در زمانی که همسن و سال ما بودید، بهخاطر اندیشه والا و هدف مقدّسی کهداشتید، تلاش میکردید. همانطور که مستحضر هستید، ما در آستانه دهه سوم انقلاب هستیم که مقارن با سالهای پایانی قرن بیستم میلادی است. قطعاً یک سری فراز و نشیبها و گردنههای جدیدی برای ما پیش خواهد آمد که به دلیل موقعیت سنیای که ما داریم، مسؤولیت سنگینی هم برای گذر از این گردنهها برروی دوش ما هست. جوانان ایرانی از قبل از انقلاب بهوسیله افراد آگاهی که هدف تشکیل حکومت اسلامی را به آنها منتقل میکردند، تکلیف خودشان دانستند که برای پیروزی انقلاب تلاش کنند. بعد از پیروزی انقلاب هم برای حفظ انقلاب در زمانی که جنگ و مسائل دیگر پیش آمد، تلاش کردند. به هر حال، تا آن جایی که به ما منتقل شده، جوانان خوب توانستند وظیفهشان را انجام دهند؛ اما از این به بعد برای من و امثال من که به دلیل تعلّق خاصّی که به انقلاب دارند، طبیعتاً دغدغه خاصّی هم برای این انقلاب و آینده این انقلاب و آنچه که دستاورد خون هزاران شهید است، دارند، این نگرانی هست که این فراز و نشیبها را چگونه باید شناخت؛ چگونه باید با آنها مقابله کرد؛ چگونه باید برای طی کردن آنها آماده شد؟ از شما بهعنوان یک پدر مهربان تقاضا میکنم که نصایح خودتان را بفرمایید.
همانطور که شما میگویید، در سالهای آینده و در همه دورههای عمر شما جوانان - که ان شاءاللَّه طولانی باد و طولانی خواهد بود - با بسیاری از مسائل مواجه خواهید شد. هر انسان زندهای طبعاً با مسائل فراوانی مواجه میشود. حالا آیا این مسائلی که در سالهای آینده وجود خواهد داشت، دشوارتر از مسائلی خواهد بود که ما آن را فرضاً در دهههای گذشته تجربه کردیم، یا آسانتر خواهد بود؛ این هم قابل تشخیص نیست. یعنی نمیشود الان گفت که مسائل آینده ما دشوارتر خواهد بود از آنچه که در گذشته داشتیم؛ نخیر، ما این را نمیتوانیم یقیناً بگوییم - ممکن است باشد، ممکن است نباشد - اما آن که من میتوانم به شما جوانان سفارش کنم، این است که جوان اوّلاً باید احساس مسؤولیت کند؛ یعنی واقعاً خودش را مسؤول بداند و بخواهد که زندگی را با پای خودش پیش ببرد و حرکت کند و مثل پر کاهی در امواج حوادث نباشد. ثانیاً با ایمان حرکت کند - ایمان نقش بسیار مهمّی در پیشرفت در همه میدانها و نیز پیروزی بر همه موانع دارد - ثالثاً بصیرت و آگاهی داشته باشد. اگر جوانان این سه خصوصیت را در خودشان تأمین کنند - که البته کار چندان آسانی نیست؛ اما بسیار ممکن هست - من خیال میکنم که هر وضعی دنیا پیدا کند - ارتباطات پیشرفت کند، تمدّنهای گوناگون به عرصه بازار تمدّنها در دنیا پا بگذارند، قدرت بزرگی در دنیا از بین برود، قدرت جدیدی بهوجود آید؛ ایران چالشهای گوناگونی در مسائل اقتصادی و سیاسی و غیره با دیگران داشته باشد، نداشته باشد - در همه زمینهها شما میتوانید موفقیّت خودتان را تضمین کنید. سعی کنید این سه خصوصیتی را که من گفتم، در خودتان بهوجود آورید. ببینید؛ من که میگویم سعی کنید بهوجود آورید، اعتقادم این است که سعیها یک اندازه نیست، یک اندازه هم موفّق نیست؛ اما اعتقاد دیگرم این است که هر کسی سعی کند، بالاخره توفیقی خواهد داشت.
آن احساس مسؤولیتی که من میگویم، در مقابل حالت «وِلِش» قرار دارد. بعضی از جوانان هستند که اگر گفته شود این کار را بکن، میگوید وِلِش! مثلاً امتحانات درسی یا قضیه دیگری در پیش است، میگوید وِلِش! این «وِلِش» بدترین بلا برای جوانان است. احساس مسؤولیت، یعنی رها کردن این حالت «وِلِش».
ایمان هم یعنی این که انسان واقعاً مؤمنانه وارد میدان شود. سعی کنید ایمانتان را قوی کنید. الحمدللَّه همه شما دلهایتان پاک و صاف است و ایمانها در دلهایتان میدرخشد - انسان میتواند این را حس کند - در عین حال بکوشید آن را عمیق کنید، تا با هر حادثهای متزلزل نشود. با مطالعات خوب، با استفاده از انسانهای والا و استادهای خوب، آن را تقویت کنید.
در خودتان بصیرت ایجاد کنید. قدرت تحلیل در خودتان ایجاد کنید؛ قدرتی که بتوانید از واقعیتهای جامعه یک جمعبندی ذهنی برای خودتان بهوجود آورید و چیزی را بشناسید. این قدرت تحلیل خیلی مهمّ است. هر ضربهای که در طول تاریخ ما مسلمانان خوردیم، از ضعف قدرت تحلیل بود. در صدر اسلام هم ضرباتی که خوردیم، همینطور بوده که حالا اینها بحثهای تفسیری زیادی دارد. در دورههای گوناگون دیگر هم همینطور است. نگذارید که دشمن از بیبصیرتی و ناآگاهی ما استفاده کند و واقعیتی را واژگونه در چشممان جلوه دهد.
سؤالات شما تمام شد، اما تا جلسه تمام نشده، من این نکته را عرض کنم که در میان سؤالات شما هیچ کس راجع به نماز سؤالی از من نکرد و هیچ نکتهای نگفت! من حیفم میآید که این جلسه را بدون ذکر نماز تمام کنم. ببینید عزیزان من! انسان در معرض خطاهای گوناگونی هست. هر انسانی - بزرگ و کوچک و پیر و جوان ندارد - بالاخره سهوها و اشتباهات و خطاهایی دارد و گناهانی بر او عارض میشود. انسان اگر بخواهد در جادّه زندگی موفّق شود، نماز میتواند جبران کننده باشد.
در آیه شریفه قرآن میفرماید: «و اقم الصلوة طرفی النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات»(2)؛ یعنی نماز را در دو سوی روز و پارههایی از شب بجا آورید؛ زیرا نیکیها میتواند بدیها را از بین ببرد. نماز نورانیّتی دارد؛ ظلمتها را از بین میبرد، بدیها را از بین میبرد و اثر گناهان را از دل میزداید. انسان بالاخره ممکن است آلودگیهایی پیدا کند و دست و بالش به خطایی بند شود. اگر به نماز پایبند باشید، این نورانیّت شما باقی خواهد ماند و گناه این فرصت را پیدا نمیکند که در جان شما نفوذ کند.
من خواهش میکنم که به مسأله نماز خیلی جدّی نگاه کنید. البته همه شما نمازخوانید؛ منتها سعی کنید نماز را از حالت کسالتآور برای خودتان خارج کنید؛ چون اگر نماز را از یک کار همینطور از حفظی و به اصطلاح حالت طوطیواری خارجش نکنیم، یک چیز کسالتآوری میشود؛ یعنی آدم باید بلند شود وضو بگیرد و برود یک کاری را که نمیداند چیست، انجام دهد. اما اگر معانی این کلمات را بفهمید، آن وقت خواهید دید که نماز اصلاً کسالتآور نیست؛ بلکه شوقآور است و انسان به سوی نماز میشتابد. آن وقت «حىّ علی الصّلوة»(3) - بشتاب به نماز - واقعیت پیدا میکند.
البته من نمیگویم که در سرتاسر نماز معانی آن را بفهمید - این کارِ خواص و اخصّ خواص است؛ ما هم شاید نمیتوانیم آن گونه بفهمیم - اما حدّاقل بخشی از نماز را با توجّه بخوانید؛ یعنی بدانید با چه کسی حرف میزنید و معنای آن کلماتی که میگویید، بدانید. من در روایت خواندم که وقتی نزدیک ظهر یا نزدیک مغرب میشد، پیامبر به بلال میگفت: «ارحنا یا بلال»(4)؛ ای بلال! ما را آسوده کن. آسوده کردن، یعنی آن حالت آرامش را به ما ببخش؛ یعنی اذان بگو؛ اذان بگو که نماز خوانده شود. به هر حال خواهش میکنم که این توجّه به نماز را داشته باشید.
خداوند انشاءاللَّه همه شما را حفظ کند و در میدانهای گوناگون زندگی موفّقتان بدارد. میبینم که از قشرهای مختلف جوانان در اینجا جمع شدهاید. همهتان هم جوانید، همهتان هم آینده دارید، همهتان هم انشاءاللَّه میتوانید در اعتلاء و عزّت و درخشش حقیقی این کشور و این ملت در سطح جهان نقش ایفا کنید. ما هنوز نقش جهانىِ خودمان را آنچنان که باید، پیدا نکردهایم. کشور ما ظرفیت خیلی زیادی دارد. از لحاظ تاریخی، از لحاظ جغرافیایی، از لحاظ مادّی و معنوی، کشور مهمّی است و میتواند مثل خورشیدی در دنیا بدرخشد؛ آن هم نه فقط از جنبه مادّی که غرب آن را تجربه کرده؛ بلکه هم از جنبه مادّی و هم از جنبه معنوی. جنبه مادّی محض، همین است که میبینید امروز متأسفانه در غرب حقیقتاً به مشکلاتش هم دچارند. انشاءاللَّه بتوانید از جنبهی مادّی و معنوی به کشور خودتان درخشش دهید و در این زمینهها نقش ایفا کنید. خداوند هم انشاءاللَّه به شما کمک خواهد کرد. جلسه خیلی خوبی بود؛ از همه شما متشکرم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته