روایتی خواندنی از دلاوریها تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ؛ کتاب "تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر"، روایتی خواندنی از دفاع ۳۴ روزه مردم خرمشهر و تکاوران نیروی دریایی ارتش در هفتههای نخست هشت سال دفاع مقدس از زبان ناخدا هوشنگ صمدی است.
ناخدا صمدی یکی از قهرمانان ملی ارتش در دوران مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر است؛ افسری شجاع، دلیر، باکفایت و بسیار ایراندوست که به فرماندهی او، تکاوران، نیروهای مردمی و سپاه پاسداران با ایثار خون و جان خود موفق شدند ارتش عراق را هفتهها در خرمشهر زمینگیر کنند و ضربات و تلفات سنگینی بر تجهیزات و نفرات متجاوزان به آب و خاک ایرانزمین وارد کنند.
این اثر حاصل ۴۵ ساعت مصاحبه سیدقاسم یاحسینی تدوینگر این کتاب، با هوشنگ صمدی است که خاطرات خود را از سالهای آغازین زندگی تا امروز که بازنشسته نیروی دریایی ارتش است، بازگو میکند.
بخش عمده کتاب به خاطرات او از سقوط خرمشهر باز میگردد. صمدی در این دفاع ۳۴ روزه ۶ بار زخمی شد، اما حاضر به بازگشت به عقب نشد.
وی فرمانده گردان ۶۰۰ نفری بود که فقط ۲۷۰ نفر آنان زنده ماندند. این فرمانده دفترچه یادداشتهای روزانه داشته و خاطرات خود را بسیار دقیق و بر حسب زمان واقعه مینوشته است.
کتاب «تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر» در واقع نخستین اثر درباره خاطرات تکاوران نیروی دریایی است که پس از ۳۰ سال برای اولین بار از زبان ناخدا هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر و یکی از تکاوران نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، روایت شده است.
در ابتدای جنگ فرمانده منطقه دوم دریایی بوشهر ناخدا رزمجو بود. آن روز حدود ۲ بعد از ظهر از ستاد تکاوران پیاده به طرف دفتر فرمانده منطقه میرفتم. در پارک موتوری یکدفعه صدای هواپیما در آسمان شنیدم و بعد دو هواپیمای میگ عراقی در بالای سرم ظاهر شدند. یکی از هواپیماها رگباری کنار پایم شلیک کرد. تیرها در پانزده متری من به زمین خورد، اما آسیبی به من نرسید. فهمیدم که جنگ به طور رسمی شروع شده و عراقیها از هوا و زمین به خاک مقدس ایران تجاوز کردهاند. به عنوان یک افسر ارتش که بیست سال بود در نظام خدمت کرده بودم، از این جنگ و تجاوز دلگیر و برافروخته شدم. فکر کردم دیگر جای بازنشستگی و شانه خالی کردن از مسئولیت دفاع از کشورم نیست و از همان جا مستقیم به دفتر جناب ناخدا رزمجو، فرمانده منطقه نیروی دریایی بوشهر رفتم. ایشان مشوش و ناراحت بود. سلام نظامی دادم. بلند شد آمد طرفم و با من دست داد.
- خبری برایت دارم. امروز عراقیها رسماً جنگ را شروع کردند
- بله. خودم پرواز و شلیک هواپیماهایشان را دیدم.
- داری تسویهحساب میکنی؟
- بله قربان
- آهی کشید و گفت: «میخواهی بمانی یا بروی؟
فکر همه چیز را کرده بودم و بزرگترین و حساسترین تصمیم زندگیام را گرفته بودم. گفتم: «فکر میکنید میتوانم بروم؟ - تو بازنشسته شدهای. میتوانی بروی.
در حالی که سعی میکردم بغض گلویم را فرو بدهم و بر خودم مسلط باشم، گفتم: نه! میمانم. اگر بروم تا آخر عمر پیش خودم و خانوادهام شرمنده میشوم.
بعد اضافه کردم: فردا خانوادهام به من نمیگویند که تو بیست سال حقوق گرفتی برای چنین روزی و وقتی به وجود تو نیاز داشتند، چرا همه چیز را رها کردی و برگشتی؟ من برای آنها جوابی ندارم و حرف آنها درست و منطقی است. من برای چنین روزی ساخته و تربیت شدهام. برای چنین روزی در ایران و انگلیس دوره دیدهام. چقدر در عملیاتها و مانورها شرکت کرده و چقدر مهمات مصرف کردهام. الان میتوانم بگذارم و بروم؟ نه جناب ناخدا، نمیروم. میمانم و از کشورم دفاع میکنم.
جناب ناخدا رزمجو که تحت تأثیر حرفهای من قرار گرفته بود، مرا بوسید و با دست به شانهام زد و گفت: درود بر تو! از افسر لایق و شجاعی مثل تو انتظارم همین بود.
بعد هم گفت: پس حالا که نمیخواهی بروی، نیروهایت را جمع کن و برو خرمشهر. امریه آمده که گردان تکاوران بلافاصله به خرمشهر بروند و از این بندر دفاع کنند. فعلاً به طور شفاهی به تو اعلام میکنم و بعداً هم کتبی اعلام خواهم کرد.