در پانصد و سی و سومین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران مطرح شد: حذف خانواده و عشق به دست خمرهای سرخ
خبرگزاری میزان- طبق اعلام روابطعمومی خانه هنرمندان ایران، اولین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران در سال جدید و پانصد و سی و سومین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران با عنوان «مسلخ ایدئولوژی»، غروب روز دوشنبه، ۲۸ فروردین ماه ۱۴۰۲ به نمایش فیلم سینمایی «کشتزارهای مرگ» به کارگردانی رولند جافی محصول سال ۱۹۸۴ در سالن استاد ناصری خانه هنرمندان ایران اختصاص داشت و با پایان اکران اثر، کیوان کثیریان مدیر سینماتک خانه هنرمندان ایران و منتقد سینما و جابر قاسمعلی فیلمنامهنویس و منتقد قدیمی سینما راجع به فیلم به گفتگو نشستند.
در ابتدای نشست، جابر قاسمعلی «کشتزارهای مرگ» را فرصت و معیاری دانست که بتوان نه فقط تاریخ را مرور کرد بلکه در نهایت، کاربرد و کارکرد ایدئولوژی را در زمانه امروزی سنجید و ادامه داد: لازم است قبل از ورود به بحث فیلم، اشارههایی به اتفاقاتی که در سده اخیر افتاده، داشته باشیم. انقلاب ۱۹۱۷ اتحاد جماهیر شوروی و جریان انقلاب مارکسیستی لنینیستی، تاثیرات مختلفی به شکل صدور انقلاب به ویژه در آمریکای جنوبی همانند شیلی، کوبا و همزمانی آنها با انقلاب اسلامی و کودتا با حکومتهای دستنشانده در افغانستان و حتی بر نگاه آیندگان، بر مناسبات بینالمللی گذاشت. این فیلم میخواهد نسبتی را بین مدرنیته و ایدئولوژی برقرار کند. فیلم خیلی به این موضوع خوشبین نیست. این فیلم در دهه ۱۹۸۰ میلادی ساخته شده و تصویر دهشتناکی از یکی از قرائتهای مارکسیستی میدهد که همان هم محل بحث است. کارل مارکس در نظریه خودش اشاره میکند: «سوسیالیسم اساسا باید از دل مناسبات بورژوازی و سرمایهداری بیرون بزند و اگر این دوره تاریخی را نگذرانده باشد، به واسطه اینکه تودهها عمدتا عامی و بیسواد هستند بنابراین ممکن است این اتفاق به فاجعه ختم شود.» اولین نقض این نگره در انقلاب اکتبر اتفاق میافتد. اگرچه بعد از آن در اروپا و به ویژه انگلیس، سرمایهداری از تصورات مارکسیستی هوشمندتر به نظر میآمد. احزاب تشکیل میشود، سندیکاهای کارگری راه میافتد، کارگران یک شکلی از بورژوازی را به خودشان میگیرند و رفاه برایشان ایجاد میشود. طبیعتاً اعتراضات کارگری به حداقل میرسد و سندیکاهای کارگری ادعای حقوق میکنند. حتی این تصور به وجود میآید که دیکتاتوری پرولتاریا از دیکتاتوری سرمایهداری بدتر است.
او افزود: آنچه در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ اتفاق میافتد این است که لنین در آنجا اصلا به سخنان کارل مارکس و همینطور جریان کارگری توجهی نمیکند. او معتقد است که روشنفکران باید انقلاب را راه بیندازند.
این فیلمنامهنویس با اشاره به ایدئولوژی مائوییستی «بازگشت به نقطه صفر» خمرهای سرخ در کامبوج عنوان کرد: این آغازی بر پایان جهان از نظر آنها است. جهان از اینجا تمام شده است و از نقطه صفر شروع میکنند. در فیلم میبینیم که همه مناسبات مدرن دارد حذف میشود؛ مدرسه، دانشگاه، درمانگاه و حتی خود شهر. شهریها از نظر خمرهای سرخ بورژواهای فاسد تنبل و بیعرضهای هستند که باید در روستاها کار کنند. حتی در دادگاهها میگفتند که ما اینها را نکشتیم و، چون ضعیف بودند، کم میآوردند و میمردند. آنها خانواده و حتی عشق را حذف میکردند. آنها هر چیزی که رنگ و بوی مدرنیته و حتی رنگ و بوی انسانی هم میداد، حذف میکردند. یکی از مباحثی که زیاد در فیلمها دیده میشود این است که تشکیلات سیاسی مقدم بر همهچیز است.
جابر قاسمعلی درباره نخستین تجربه تماشای اثر در همان سالهای اکران گفت: من این فیلم را به صورت ویدئو در دهه ۶۰ شمسی تماشا کردم و در ذهنم مانده بود. در بازبینی مجدد فیلم، کیفیت بصری و هنریاش برای من جالب بود. اول اینکه براساس رمانی بود که خبرنگاری آمریکایی نوشته است و خاطرات خودش را از همکاری با یک خبرنگار کامبوجی و اتفاقاتی که در آن سالها در کامبوج میافتاد، روایت میکند. فیلم در ابتدا لحن گزارشگرانه دارد. این لحن گزارشی بر جنبه نگاه مستندگرا داشتن اثر تاکید میکند. گزارش کردن آن روی سکه مستندگرا بودن است. صحنه بمباران کامبوج برای بیرون راندن ویتنامیها که در فیلم است، نقدی بر میلیتاریسم آمریکا و بهانهای برای ورود بدمنهای اثر و همان خمرهای سرخ است.