سیا و پنتاگون چگونه خطر شوروی را با ایران جایگزین کردند؟/ میخواهم قلدر محله باشم!
دلایل شخصی حاشیهایترین مسئلهای بود که سبب میشد تمام دستگاه اطلاعات مرکزی آمریکا به دنبال بهانهای برای تبدیل کردن ایران به دشمن اصلی برای این کشور باشد. مسئله همان بودکه برای پنتاگون و نیروهای نظامی آمریکا صدق میکرد. جنگ سرد پایان یافته بود و سیا باید هر چه زودتر دشمن جدیدی را برای خود دست و پا میکرد.
خبرگزاری میزان -
نگاهی به تاریخ آمریکا به خصوص در هنگامه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نشان میدهد که طیفی از سیستم امنیتی و نظامی آمریکا با بزرگنمایی تهدید ایران تلاش کردند توسعه توان دفاعی ایران را به عنوان تهدید فوری برای آمریکا جلوه داده و ادامه فعالیت بروکراسی حجیم اطلاعاتی و نظامی آمریکا باقیمانده از دوران جنگ سرد را توجیه کنند. این در حالی بود طبق برآوردهای اطلاعاتیشان، ایران صرفا قدرتی به دنبال همزیستی مسالمتآمیز با دیگر کشورها بود؛ کما اینکه بود و هست.
آمریکا به دنبال جایگزینی برای تهدید سرخ
در اواخر دهه ۸۰ میلادی و پس از روی کار آمدن میخائیل گورباچف، اساسا دیگر تهدید شوروی کارآمدی خود را برای پنتاگون از دست داده بود. میزان شوروی هراسی در آمریکا از ۶۴ درصد در سال ۱۹۸۳ به ۳۱ درصد رد سال ۱۹۸۷ کاهش یافت. بحث کاهش بودجه نهادهای نظامی به عنوان یک طرح جدی در کنگره و محافل قانونگذاری و حتی نظامیان با سابقه نیز مطرح بود. در دسامبر سال ۱۹۸۹ رابرت مکنامارا وزیر دفاع وقت آمریکا این گزینه را مطرح کرد که بودجه نهادهای نظامی ظرف ۵ سال به نصف کاهش پیدا کند. حتی قبل از آن نیز ژنرال جورج باتلر معاون وقت ستاد مشترک ارتش آمریکا در حوزه طرح و برنامه راهبردی به صراحت به این نکته اشاره کرد که باید منافع دستگاههای نظامی آمریکا بر اساس دشمنان منطقهای تعریف شود.
با مسجل شدن فروپاشی شوروی تمام سرویسهای نظامی آمریکا به دنبال پیدا کردن تهدیدات جدیدی رفتند تا بتوانند تخصیص بودجه جدید را توجیه کنند. آقای «دیوید آرمسترانگ» در گزارشی با عنوان «پیش نویس طرحی برای سلطه جهانی» به خوبی به این مسئله پرداخته و آقای «جان پیلجر» از پیشگامان روزنامهنگاری کاوشی متن آن را در کتاب «به من دروغ نگو» آورده است.
حیطه ماموریت این فرماندهی از هند شروع میشد و تا مصر در شمال آفریقا امتداد پیدا میکرد. فرماندهی مرکزی آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی پیمان سنتو در سال ۱۹۷۹ به منظور جلوگیری از عبور ارتش سرخ از رشته کوههای زاگرس و تصرف منابع غنی نفتی ایران در جنوب طی جنگ احتمالی آمریکا و شوروی تشکیل شده بود. با وجود این در اواخر دهه هشتاد روشن شد که چنین جنگی هیچ گاه رخ نخواهد داد. ژنرال نورمن شوارتسکوف که پدرش در ایران در دهه سی میلادی ژاندامری ایران را از نو ساماندهی کرده بود، از سال ۱۹۸۸ به ریاست فرماندهی مرکزی آمریکا منصوب شده بود.
شوارتسکف خواستار این بود که پنتاگون اجازه تمرکز بر سایر تهدیدات در منطقه غرب آسیا را به وی بدهد. در نهایت کالین پاول رییس جدید ستاد مشترک آمریکا در اکتبر سال ۱۹۸۹ و همزمان با فرو ریختن دیوار برلین چنین اجازه به شوارتسکف داد. طرح شوارتسکف زمانی که صدام حسین به کویت حمله کرد در اختیار مقامات ارشد پنتاگون قرار گرفت و تبدیل به جزیی از راهبرد جدید دولت بوش پدر در سال ۱۹۹۰ برای اختصاص بیشتر بودجه به هزینههای نظامی شد.
شکست آسان صدام حسین در مقابل نیروهای نظامی آمریکا در منطقه سبب شد تا رویکرد جدید دستگاههای نظامی آمریکا برای مقابله با قدرتهای منطقهای به سرعت پذیرفته شود. دیک چنی که آن زمان وزیر دفاع آمریکا بود به این نکته اشاره کرد و گفت: پنتاگون و سایر نیروهای مسلح آمریکا با استفاده از سامانههای یکپارچه قدرتهای منطقهای را هدف قرار میدهند.
بر اساس طرحی که پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع این کشور و لوییس لیبی دستیار وی برای یک بازه پنج ساله تعیین کرده بودند، رویکرد سخت آمریکا منازعات جوشیده ذهن آنها را به سرعت حل میکرد.
با پذیرش این طرح پنتاگون رسما اعلام کرد میخواهد قلدر اصلی در منطقه باشد. کالین پاول رئیس وقت ستاد مشترک فرماندهان نظامی آمریکا به اعضای کمیته نیروهای مسلح گفته بود: میخواهم قلدر محله باشم. به این ترتیب فلش اصلی فشار نظامی آمریکا در منطقه غرب آسیا در غیاب شوروی به سمت ایران و عراق به عنوان دو کشور - به زعم رژیم آمریکا - یاغی متمرکز شد و مهار برنامههای دفاعی موشکی ایران در راس برنامههای نظامی آمریکا قرار گرفت.
به این ترتیب هرگونه ارتباط سیاسی و دیپلماتیک نیز با ایران علی رغم رویکرد مثبت ایران در خصوص حل منازعات موجود تثبت شد. در کنار این فشارهای اقتصادی از طریق مصوبات کنگره آمریکا نیز بر ایران تشدید شد.
سیا ایران را چگونه جایگزین شوروی کرد
در کنار متمرکز شدن نیروهای نظامی آمریکا علیه ایران، منحرف کردن توان آمریکا در منطقه غرب آسیا به سمت نظام جمهوری اسلامی یک رکن دیگر هم داشت و آن هم دادههای غلطی بود که از سوی آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا درباره ایران ارائه میشد.
در آن زمان رابرت گیتس رئیس سیا بود. فردی که بعدها و بین سالهای ۲۰۰۶ تا سال ۲۰۱۱ به عنوان وزیر دفاع آمریکا منصوب شد. گیتس دلایل شخصی فراوانی برای دشمنی با ایران داشت. او در تسلیح تروریستهای کنترا در نیکاراگوئه نقش داشت.(نوام چوامسکی و ادوراد اسن هرمن در کتاب فیلترهای خبری سیاست یک بام و دو هوایی رژیم آمریکا در امور نیکاراگوئه و حمایت از تروریستهای کنترا علیه ساندنیستها و پیروی محض رسانههای مدعی بیطرفی آمریکا از سیاست یک و بام دو هوای این رژیم را به چالش کشیدهاند).
با این حال دلایل شخصی حاشیهایترین مسئلهای بود که سبب میشد تمام دستگاه اطلاعات مرکزی آمریکا به دنبال بهانهای برای تبدیل کردن ایران به دشمن اصلی برای این کشور باشد. مسئله همان بودکه برای پنتاگون و نیروهای نظامی آمریکا صدق میکرد. جنگ سرد پایان یافته بود و سیا باید هر چه زودتر دشمن جدیدی را برای خود دست و پا میکرد.
در اوج جنگ سرد بخش اعظم بودجه سیا به مقابله با اتحاد جماهیر شوروی در سرتاسر دنیا اختصاص مییافت و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از بین رفتن خطر جنگ سرد، کنگره شروع به تغییر و دگرگونی در بودجه نظامی - امنیتی کرده بود.
به نظر میرسید که گسترش تسلیحات کشتار جمعی و موشکهای بالستیک میتواند مهمترین ابزار برای ترساندن کنگره و دریافت بودجههای جدید برای حفظ ساختار موجود سازمان باشد. ویلیام وبستر از مقامات اطلاعاتی آمریکا با اشاره به همین مسئله در سال ۱۹۸۸ هشدار داد: تا سال ۲۰۰۰ دست کم ۱۵ کشور موشکهای بالستیک را تولید کرده و یا در آستانه تولید آن خواهد بود. همچنین ۲۰ کشور نیز به توانایی ساخت سلاحهای شیمیایی دست یافته و خواهند توانست آن را روی موشکهای بالستیک سوار کنند.
با وجود این و به دلیل نبود دستاویز مناسبی در این باره بودجه سیا در سال ۱۹۹۱ کاهش عجیبی پیدا کرد. گیتس آشکار در این باره گفت: واقعیت دیرپایی که در طول ۴۵ سال گذشته سبب شده بود تا امنیت ملی ما در راستای یک هدف مشخص متمرکز شود، در یک لحظه از بین رفت. تلاش گیتس برای نجات سیا بیشتر شد و در دسامبر ۱۹۹۱ در کارگروه سیاست دفاعی به این نکته اشاره کرد که تکثیر سلاحهای هستهای و موشکی مهمترین تهدید ضد آمریکا در دوران پس از جنگ است.
گیتس میدانست که نیروهای نظامی آمریکا به دنبال تمرکز بر سلاحهای هستهای و موشکی هستند و از این رو تلاش کرد تا لقمه مناسبی برای آنان تدارک ببیند. در اول آوریل ۱۹۹۲ بود که گیتس از راهبرد خود برای جلوگیری از کاهش بودجه پرده برداشت و به راهبرد جدیدی اشاره کرد که حول اشاعه تسلیحات کشتار جمعی و مسئله ایران میچرخید. گیتس در جلسه دیگری در جمع نمایندگان عضو کمیتههای اطلاعاتی سنای آمریکا به این نکته اشاره کرد که تهدیدات اصلی از سوی ایران و عراق متوجه منابع نفتی مورد نیاز آمریکا در منطقه خلیج فارس خواهد شد.
بدعهدی آمریکا در مقابل ایران
این در حالی بود که برآوردهای موجود نشان میداد ایران به هیچ عنوان به دنبال تسلط بر سایر کشورهای خلیج فارس نبود. ایران یک نیروی نظامی متوسط با بودجهای در حد ۲ میلیارد دلار در سال داشت که تنها برای برای مقاصد دفاعی کفایت میکرد. کما اینکه تاریخ معاصر ایران نشان داده این کشور هیچوقت مهاجم نبوده و همواره مدافع بوده است.
بازسازی مناطق آسیب دیده از جنگ و بازسازی اقتصادی اولویت مهم ایران بود که تمام مقامات امنیتی بر آن تاکید میکردند. با این حال ارائه اطلاعات غلط از سوی گیتس به گونهای ادامه یافت که در نهایت دستگاههای تصمیم گیر در آمریکا تصمیم گرفتند تا از ایران به عنوان یکی از تهدیدات اصلی بر ضد آمریکا یاد کنند.
این در حالی بود که ایران با کمک به روند آزادسازی گروگانهای آمریکایی در لبنان حسن نیست خود را نشان داده بود و در انتظار اقدام متقابل بود. قولی که از طرف جیاندومنیکو پیکو فرستاده ویژه سازمان ملل نیز به مقامات ایرانی داده شد. با این حال تمرکز دستگاههای نظامی و امنیتی ایالات متحده برای یافتن دشمنان جدید نه تنها قولهای قبلی آمریکا را بی اعتبار کرد، بلکه ایران در فهرست شماره یک آمریکا برای توسعه سلاحهای کشتار جمعی و گسترش اقدامات تروریستی قرار گرفت.
پیکو زمانی که با اسکوکرافت معاون وزیر خارجه آمریکا در فوریه سال ۱۹۹۲ دیدار کرد، متوجه شد بحث بهبود روابط با ایران، کم کردن تحریمهای اقتصادی و صدور مجوزهای جدید برای صدور برخی قطعات عملا منتفی شده است. جالب اینجاست که این خلف وعده در دورههای دیگر از جمله سال ۲۰۰۱ و همکاری ایران برای پایان دادن به اشغال طالبان نیز تکرار شد.
درسی برای تاریخ
با گذشت نزدیک به ۲۵ سال از آن زمان هنوز ایران هراسی مهمترین موتور محرکه توسعه نیروهای نظامی و اطلاعات آمریکا در منطقه بوده است. علی رغم این که حامیان تروریسم در منطقه اغلب از همپیمانان این کشور در غرب آسیا از جمله عربستان و قطر بوده اند، اما پیکان اتهام افکنیهای آمریکا علیه ایران متمرکز بوده است.
در دوران ترامپ این راهبرد با صراحت بیشتری اجرا شد و آمریکا در قبال گسترش خریدهای تسلیحاتی و سرمایه گذاریهای کلان فشار بر ایران با خروج از برجام را به صورت جدی تری در دستور کار خود قرار داد.
حالا سوال اینجاست که با چنین سابقهای میتوان به آمریکا اعتماد کرد و سیاست گفتوگو را کلید زد و یا باید به صورت کلی مقاومت در مقابل غرب و هرگونه سازش را در دستور کار قرار داد. به نظر میرسد که تاریخ پاسخ روشنی به این سئوال دارد.
گروه سیاسی ؛ «تهدید ایران» واژهای است که در طول ۴۰ سال گذشته بخشی جداییناپذیر از واژگان هیئت حاکمه رژیم آمریکا بوده است. به زعم آنها ایران هیولایی بوده که باید با آن تا حد امکان برخورد شود و صرف میلیاردها دلار از بودجه عمومی این کشور برای صف آرایی نظامی در منطقه غرب آسیا همواره در هیئت حاکمه آمریکا توجیه راهبردی داشته است.
نگاهی به تاریخ آمریکا به خصوص در هنگامه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نشان میدهد که طیفی از سیستم امنیتی و نظامی آمریکا با بزرگنمایی تهدید ایران تلاش کردند توسعه توان دفاعی ایران را به عنوان تهدید فوری برای آمریکا جلوه داده و ادامه فعالیت بروکراسی حجیم اطلاعاتی و نظامی آمریکا باقیمانده از دوران جنگ سرد را توجیه کنند. این در حالی بود طبق برآوردهای اطلاعاتیشان، ایران صرفا قدرتی به دنبال همزیستی مسالمتآمیز با دیگر کشورها بود؛ کما اینکه بود و هست.
آمریکا به دنبال جایگزینی برای تهدید سرخ
در اواخر دهه ۸۰ میلادی و پس از روی کار آمدن میخائیل گورباچف، اساسا دیگر تهدید شوروی کارآمدی خود را برای پنتاگون از دست داده بود. میزان شوروی هراسی در آمریکا از ۶۴ درصد در سال ۱۹۸۳ به ۳۱ درصد رد سال ۱۹۸۷ کاهش یافت. بحث کاهش بودجه نهادهای نظامی به عنوان یک طرح جدی در کنگره و محافل قانونگذاری و حتی نظامیان با سابقه نیز مطرح بود. در دسامبر سال ۱۹۸۹ رابرت مکنامارا وزیر دفاع وقت آمریکا این گزینه را مطرح کرد که بودجه نهادهای نظامی ظرف ۵ سال به نصف کاهش پیدا کند. حتی قبل از آن نیز ژنرال جورج باتلر معاون وقت ستاد مشترک ارتش آمریکا در حوزه طرح و برنامه راهبردی به صراحت به این نکته اشاره کرد که باید منافع دستگاههای نظامی آمریکا بر اساس دشمنان منطقهای تعریف شود.
با مسجل شدن فروپاشی شوروی تمام سرویسهای نظامی آمریکا به دنبال پیدا کردن تهدیدات جدیدی رفتند تا بتوانند تخصیص بودجه جدید را توجیه کنند. آقای «دیوید آرمسترانگ» در گزارشی با عنوان «پیش نویس طرحی برای سلطه جهانی» به خوبی به این مسئله پرداخته و آقای «جان پیلجر» از پیشگامان روزنامهنگاری کاوشی متن آن را در کتاب «به من دروغ نگو» آورده است.
یحتمل اولین اولویت سرویسهای نظامی ایالات متحده بحث توسعه سلاحهای کشتار جمعی و کمک به گروههای تروریستی بود. در سال ۱۹۹۳ ژنرال باتلر که حالا به فرمانده واحد راهبردی نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا رسیده بود، اعلام کرد: ما اکنون تنها بر اتحاد جماهیر شوروی متمرکز نیستیم، بلکه هر کشور متخاصمی که به دنبال تسلیحات کشتار جمعی باشد، مورد توجه ماست. ژنرالهای ارتش ایالات متحده آمریکا در حوزه غرب آسیا نیز متوجه شدند که هر چه زودتر باید تهدیدی برای جایگزین کردن تهدید شوروی سابق پیدا کنند. این وظیفه به فرماندهی مرکزی آمریکا در منطقه یا سنت کام محول شد.
حیطه ماموریت این فرماندهی از هند شروع میشد و تا مصر در شمال آفریقا امتداد پیدا میکرد. فرماندهی مرکزی آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی پیمان سنتو در سال ۱۹۷۹ به منظور جلوگیری از عبور ارتش سرخ از رشته کوههای زاگرس و تصرف منابع غنی نفتی ایران در جنوب طی جنگ احتمالی آمریکا و شوروی تشکیل شده بود. با وجود این در اواخر دهه هشتاد روشن شد که چنین جنگی هیچ گاه رخ نخواهد داد. ژنرال نورمن شوارتسکوف که پدرش در ایران در دهه سی میلادی ژاندامری ایران را از نو ساماندهی کرده بود، از سال ۱۹۸۸ به ریاست فرماندهی مرکزی آمریکا منصوب شده بود.
شوارتسکف خواستار این بود که پنتاگون اجازه تمرکز بر سایر تهدیدات در منطقه غرب آسیا را به وی بدهد. در نهایت کالین پاول رییس جدید ستاد مشترک آمریکا در اکتبر سال ۱۹۸۹ و همزمان با فرو ریختن دیوار برلین چنین اجازه به شوارتسکف داد. طرح شوارتسکف زمانی که صدام حسین به کویت حمله کرد در اختیار مقامات ارشد پنتاگون قرار گرفت و تبدیل به جزیی از راهبرد جدید دولت بوش پدر در سال ۱۹۹۰ برای اختصاص بیشتر بودجه به هزینههای نظامی شد.
شکست آسان صدام حسین در مقابل نیروهای نظامی آمریکا در منطقه سبب شد تا رویکرد جدید دستگاههای نظامی آمریکا برای مقابله با قدرتهای منطقهای به سرعت پذیرفته شود. دیک چنی که آن زمان وزیر دفاع آمریکا بود به این نکته اشاره کرد و گفت: پنتاگون و سایر نیروهای مسلح آمریکا با استفاده از سامانههای یکپارچه قدرتهای منطقهای را هدف قرار میدهند.
بر اساس طرحی که پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع این کشور و لوییس لیبی دستیار وی برای یک بازه پنج ساله تعیین کرده بودند، رویکرد سخت آمریکا منازعات جوشیده ذهن آنها را به سرعت حل میکرد.
با پذیرش این طرح پنتاگون رسما اعلام کرد میخواهد قلدر اصلی در منطقه باشد. کالین پاول رئیس وقت ستاد مشترک فرماندهان نظامی آمریکا به اعضای کمیته نیروهای مسلح گفته بود: میخواهم قلدر محله باشم. به این ترتیب فلش اصلی فشار نظامی آمریکا در منطقه غرب آسیا در غیاب شوروی به سمت ایران و عراق به عنوان دو کشور - به زعم رژیم آمریکا - یاغی متمرکز شد و مهار برنامههای دفاعی موشکی ایران در راس برنامههای نظامی آمریکا قرار گرفت.
به این ترتیب هرگونه ارتباط سیاسی و دیپلماتیک نیز با ایران علی رغم رویکرد مثبت ایران در خصوص حل منازعات موجود تثبت شد. در کنار این فشارهای اقتصادی از طریق مصوبات کنگره آمریکا نیز بر ایران تشدید شد.
سیا ایران را چگونه جایگزین شوروی کرد
در کنار متمرکز شدن نیروهای نظامی آمریکا علیه ایران، منحرف کردن توان آمریکا در منطقه غرب آسیا به سمت نظام جمهوری اسلامی یک رکن دیگر هم داشت و آن هم دادههای غلطی بود که از سوی آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا درباره ایران ارائه میشد.
در آن زمان رابرت گیتس رئیس سیا بود. فردی که بعدها و بین سالهای ۲۰۰۶ تا سال ۲۰۱۱ به عنوان وزیر دفاع آمریکا منصوب شد. گیتس دلایل شخصی فراوانی برای دشمنی با ایران داشت. او در تسلیح تروریستهای کنترا در نیکاراگوئه نقش داشت.(نوام چوامسکی و ادوراد اسن هرمن در کتاب فیلترهای خبری سیاست یک بام و دو هوایی رژیم آمریکا در امور نیکاراگوئه و حمایت از تروریستهای کنترا علیه ساندنیستها و پیروی محض رسانههای مدعی بیطرفی آمریکا از سیاست یک و بام دو هوای این رژیم را به چالش کشیدهاند).
با این حال دلایل شخصی حاشیهایترین مسئلهای بود که سبب میشد تمام دستگاه اطلاعات مرکزی آمریکا به دنبال بهانهای برای تبدیل کردن ایران به دشمن اصلی برای این کشور باشد. مسئله همان بودکه برای پنتاگون و نیروهای نظامی آمریکا صدق میکرد. جنگ سرد پایان یافته بود و سیا باید هر چه زودتر دشمن جدیدی را برای خود دست و پا میکرد.
در اوج جنگ سرد بخش اعظم بودجه سیا به مقابله با اتحاد جماهیر شوروی در سرتاسر دنیا اختصاص مییافت و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از بین رفتن خطر جنگ سرد، کنگره شروع به تغییر و دگرگونی در بودجه نظامی - امنیتی کرده بود.
در سال مالی ۱۹۹۰ تنها ۱۵ درصد بودجه سیا به بحث مقابله با اتحاد جماهیر شوروی اختصاص پیدا کرده بود و این سازمان باید هر چه زودتر بهانه جدیدی برای تخصیص بیشتر بودجه دریافت میکرد. سیا به دنبال این بود تا کنگره آمریکا را متقاعد کند که برای دگرگونی در ابزارهای جمع آوری اطلاعات و برخورد با تهدیدات تازه باید بودجههای جدیدی به دستگاههای اطلاعاتی اختصاص یابد.
به نظر میرسید که گسترش تسلیحات کشتار جمعی و موشکهای بالستیک میتواند مهمترین ابزار برای ترساندن کنگره و دریافت بودجههای جدید برای حفظ ساختار موجود سازمان باشد. ویلیام وبستر از مقامات اطلاعاتی آمریکا با اشاره به همین مسئله در سال ۱۹۸۸ هشدار داد: تا سال ۲۰۰۰ دست کم ۱۵ کشور موشکهای بالستیک را تولید کرده و یا در آستانه تولید آن خواهد بود. همچنین ۲۰ کشور نیز به توانایی ساخت سلاحهای شیمیایی دست یافته و خواهند توانست آن را روی موشکهای بالستیک سوار کنند.
با وجود این و به دلیل نبود دستاویز مناسبی در این باره بودجه سیا در سال ۱۹۹۱ کاهش عجیبی پیدا کرد. گیتس آشکار در این باره گفت: واقعیت دیرپایی که در طول ۴۵ سال گذشته سبب شده بود تا امنیت ملی ما در راستای یک هدف مشخص متمرکز شود، در یک لحظه از بین رفت. تلاش گیتس برای نجات سیا بیشتر شد و در دسامبر ۱۹۹۱ در کارگروه سیاست دفاعی به این نکته اشاره کرد که تکثیر سلاحهای هستهای و موشکی مهمترین تهدید ضد آمریکا در دوران پس از جنگ است.
گیتس میدانست که نیروهای نظامی آمریکا به دنبال تمرکز بر سلاحهای هستهای و موشکی هستند و از این رو تلاش کرد تا لقمه مناسبی برای آنان تدارک ببیند. در اول آوریل ۱۹۹۲ بود که گیتس از راهبرد خود برای جلوگیری از کاهش بودجه پرده برداشت و به راهبرد جدیدی اشاره کرد که حول اشاعه تسلیحات کشتار جمعی و مسئله ایران میچرخید. گیتس در جلسه دیگری در جمع نمایندگان عضو کمیتههای اطلاعاتی سنای آمریکا به این نکته اشاره کرد که تهدیدات اصلی از سوی ایران و عراق متوجه منابع نفتی مورد نیاز آمریکا در منطقه خلیج فارس خواهد شد.
بدعهدی آمریکا در مقابل ایران
این در حالی بود که برآوردهای موجود نشان میداد ایران به هیچ عنوان به دنبال تسلط بر سایر کشورهای خلیج فارس نبود. ایران یک نیروی نظامی متوسط با بودجهای در حد ۲ میلیارد دلار در سال داشت که تنها برای برای مقاصد دفاعی کفایت میکرد. کما اینکه تاریخ معاصر ایران نشان داده این کشور هیچوقت مهاجم نبوده و همواره مدافع بوده است.
بازسازی مناطق آسیب دیده از جنگ و بازسازی اقتصادی اولویت مهم ایران بود که تمام مقامات امنیتی بر آن تاکید میکردند. با این حال ارائه اطلاعات غلط از سوی گیتس به گونهای ادامه یافت که در نهایت دستگاههای تصمیم گیر در آمریکا تصمیم گرفتند تا از ایران به عنوان یکی از تهدیدات اصلی بر ضد آمریکا یاد کنند.
این در حالی بود که ایران با کمک به روند آزادسازی گروگانهای آمریکایی در لبنان حسن نیست خود را نشان داده بود و در انتظار اقدام متقابل بود. قولی که از طرف جیاندومنیکو پیکو فرستاده ویژه سازمان ملل نیز به مقامات ایرانی داده شد. با این حال تمرکز دستگاههای نظامی و امنیتی ایالات متحده برای یافتن دشمنان جدید نه تنها قولهای قبلی آمریکا را بی اعتبار کرد، بلکه ایران در فهرست شماره یک آمریکا برای توسعه سلاحهای کشتار جمعی و گسترش اقدامات تروریستی قرار گرفت.
پیکو زمانی که با اسکوکرافت معاون وزیر خارجه آمریکا در فوریه سال ۱۹۹۲ دیدار کرد، متوجه شد بحث بهبود روابط با ایران، کم کردن تحریمهای اقتصادی و صدور مجوزهای جدید برای صدور برخی قطعات عملا منتفی شده است. جالب اینجاست که این خلف وعده در دورههای دیگر از جمله سال ۲۰۰۱ و همکاری ایران برای پایان دادن به اشغال طالبان نیز تکرار شد.
درسی برای تاریخ
با گذشت نزدیک به ۲۵ سال از آن زمان هنوز ایران هراسی مهمترین موتور محرکه توسعه نیروهای نظامی و اطلاعات آمریکا در منطقه بوده است. علی رغم این که حامیان تروریسم در منطقه اغلب از همپیمانان این کشور در غرب آسیا از جمله عربستان و قطر بوده اند، اما پیکان اتهام افکنیهای آمریکا علیه ایران متمرکز بوده است.
در دوران ترامپ این راهبرد با صراحت بیشتری اجرا شد و آمریکا در قبال گسترش خریدهای تسلیحاتی و سرمایه گذاریهای کلان فشار بر ایران با خروج از برجام را به صورت جدی تری در دستور کار خود قرار داد.
حالا سوال اینجاست که با چنین سابقهای میتوان به آمریکا اعتماد کرد و سیاست گفتوگو را کلید زد و یا باید به صورت کلی مقاومت در مقابل غرب و هرگونه سازش را در دستور کار قرار داد. به نظر میرسد که تاریخ پاسخ روشنی به این سئوال دارد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *