شهیدی که رفت، انگشتری که جا ماند / انگشترسازی فقط عشق است
گفتوگوی میزان با انگشتر ساز جوانی که این روزها انگشترهای ساخته دست او در دستان بسیاری از سیاسیون و هنرمندان مشهور جا خوش کرده است.
خبرگزاری میزان -
عبدالله پشت میزش نشسته، میزی که روی آن پر از رکاب و سنگ و اسباب و تجهیزات انگشترسازی است. مردی جوان با عینکی گرد، موهایی کم پشت و ریشی نسبتا بلند. خوش اخلاق است و آنقدر گرم سلام و احوالپرسی میکند که خیلی زود آدم با او همراه میشود.
من عاشق بودم
او عاشق بوده، عاشق انگشتر و انگشترسازی. به این موضوع در همان ابتدای صحبت اشاره میکند و میگوید: نوجوان که بودم عاشق بودم، عاشق انگشتر و حیوان. هیچ وقت فراموش نمیکنم که بیشتر وقتم را به جای اینکه به بازی و کارهای مربوط به سن و سال خودم بپردازم میرفتم مولوی تا انگشتر ببینم و در بازار پرندههای آنجا گشت بزنم.
از دامپروی تا انگشترسازی
آذری همیشه دوست داشت یک روز وارد کارانگشترسازی شود، اما این اتفاق رخ نداد تا اینکه در رشته دامپروری در دانشگاه قبول شد. حالا وقت آن را داشت که به عشق قدیمیاش برسد. او در این باره میگوید: دانشگاه که رفتم تصمیم گرفتم وارد کار انگشترسازی شوم. آن موقعها در محله عباسی تهران ساکن بودیم و یک کارگاه طلاسازی هم نزدیک خانهمان بود. یک روز به آن کارگاه مراجعه کردم و از استاد کاری که آنجا بود خواستم به عنوان کارگر کارم را شروع کنم و اینطور بود که وارد کار شدم. اما کارم انگشترسازی نبود و مدال میزدم. مدال نه مدالهایی که به ورزشکاران میدهند، منظورم همین مدالهای طلایی است که خانمها استفاده میکنند. اما هنوز به خواسته اصلیام نرسیده بودم.
عبدالله ادامه میدهد: آدم باید برای رسیدن به هدف خودش را به در و دیوار بزند، شخصا برای اینکه انگشترسازی را بیاموزم خیلی تلاش کردم. بارها به مغازه یکی از اساتید به نام انگشتری سازی به نام فرهاد نجفی پور میرفتم و بعد از ظهرها که کارم در کارگاه طلافروشی تمام میشد تا نیمههای شب همانجا میماندم و ساختن انگشتر را تمرین میکردم.
اولین کارگاه در پشت بام خانه
این روزها آقا عبدالله سه کارگاه انگشتر سازی دارد و در این کارگاهها ۳۰ نفر به صورت مستقیم و بیش از ۱۰۰ نفر به صورت غیرمستقیم کار میکنند و نانی سر سفره زن و بچه خود میبرند، اما اولین کارگاه این جوان هنرمند در پشت بام خانهشان بود. عبدالله میگوید: در پشتبام خانهمان محلی برای پرورش قارچ داشتیم که آن را تبدیل به کارگاه کردم. حرف که به این جا میرسد عبدالله لبخندی میزند و میگوید: پدرم از ابتدا با این کار مخالف بود و همیشه میگفت: پسر جان دنبال کاری برو که برایت نان و آب داشته باشد. آخر انگشترسازی چه آب و چه نانی دارد.
کسب و کار آذری ماجراهای زیادی داشته، او پس از سالها کار در کارگاه طلاسازی استادکارش، سرانجام روی پای خودش ایستاد و مغازهای در منوچهری تهران گرفت، اما همچنان در همان کار طلاسازی بود و گهگداری برای دل خودش انگشتر میساخت تا اینکه مغازهای در خیابان کریم خان گرفت و از این جا بود که آقا عبدالله رسما کار انگشترسازیاش را آغاز کرد.
حرف که به اینجا میرسد آذری لبخندی میزند و میگوید: خیلی خوب به خاطر دارم یک بار یکی از اولین کارهایم را که حداقل یک ماه برای درست کردنش زحمت کشیده بودم برای سوار کردن سنگ یا همان مخراج کاری پیش یکی از استادکارها بردم. البته نگفتم که کار دست خودم است، استاد نگاهی به رکاب انگشتر انداخت و گفت: هر کی این کار را کرده فقط از انگشترسازی حرفی شنیده و این کاره نیست.
اما این حرف استاد هیچ وقت باعث نشد انگشترساز جوان داستان ما دست از کار بکشد و با تلاش زیاد کارش به جایی رسید که امروز آنقدر در کارش پیشرفت کرده که انگشترهایی که با هنرش ساخته در دستان بسیاری از مردان سیاسی کشور و هنرمندان جاخوش کرده است.
به گزارش خبرنگار گروه جامعه آنهایی که انگشتر دوست دارند و یک دل نه صد دل عاشق انگشترها با طرحها و سنگهای مختلف هستند عبدالله آذری و هنر دستش را خیلی خوب میشناسند و با کارهایش آشنا هستند. انگشترساز جوان تهرانی که هم به خاطر هنر دست زیبایش و هم به خاطر اینکه بیشتر آثار هنریاش در دست بزرگان کشور و افراد مشهور جا خوش کرده معروف شده است.
عبدالله چند کارگاه دارد، اما با او در کارگاه کوچکش که درست روبروی حرم مطهر امام زاده صالح (ع) در میدان تجریش است قرار گذاشتیم. کارگاهی که در طبقه آخر یک ساختمان قدیمی قرار دارد. در مقابل در ورودی کارگاه شکل یک جواهر با چیدن چند آینه در کنار هم، روی دیوار نقش بسته است. قدم به داخل کارآگاه که میگذاری اولین شی هنری که چشمتان را میگیرد یک علامت سه شاخه با طلاکوبیهای زیبایی است که در راهروی ورودی قد علم کرده. گلدان بزرگ و زیبای که در گوشه دیگری است و چند ویترین کوچک که پر از انگشترهای زیباست.
عبدالله پشت میزش نشسته، میزی که روی آن پر از رکاب و سنگ و اسباب و تجهیزات انگشترسازی است. مردی جوان با عینکی گرد، موهایی کم پشت و ریشی نسبتا بلند. خوش اخلاق است و آنقدر گرم سلام و احوالپرسی میکند که خیلی زود آدم با او همراه میشود.
من عاشق بودم
او عاشق بوده، عاشق انگشتر و انگشترسازی. به این موضوع در همان ابتدای صحبت اشاره میکند و میگوید: نوجوان که بودم عاشق بودم، عاشق انگشتر و حیوان. هیچ وقت فراموش نمیکنم که بیشتر وقتم را به جای اینکه به بازی و کارهای مربوط به سن و سال خودم بپردازم میرفتم مولوی تا انگشتر ببینم و در بازار پرندههای آنجا گشت بزنم.
از دامپروی تا انگشترسازی
آذری همیشه دوست داشت یک روز وارد کارانگشترسازی شود، اما این اتفاق رخ نداد تا اینکه در رشته دامپروری در دانشگاه قبول شد. حالا وقت آن را داشت که به عشق قدیمیاش برسد. او در این باره میگوید: دانشگاه که رفتم تصمیم گرفتم وارد کار انگشترسازی شوم. آن موقعها در محله عباسی تهران ساکن بودیم و یک کارگاه طلاسازی هم نزدیک خانهمان بود. یک روز به آن کارگاه مراجعه کردم و از استاد کاری که آنجا بود خواستم به عنوان کارگر کارم را شروع کنم و اینطور بود که وارد کار شدم. اما کارم انگشترسازی نبود و مدال میزدم. مدال نه مدالهایی که به ورزشکاران میدهند، منظورم همین مدالهای طلایی است که خانمها استفاده میکنند. اما هنوز به خواسته اصلیام نرسیده بودم.
عبدالله ادامه میدهد: آدم باید برای رسیدن به هدف خودش را به در و دیوار بزند، شخصا برای اینکه انگشترسازی را بیاموزم خیلی تلاش کردم. بارها به مغازه یکی از اساتید به نام انگشتری سازی به نام فرهاد نجفی پور میرفتم و بعد از ظهرها که کارم در کارگاه طلافروشی تمام میشد تا نیمههای شب همانجا میماندم و ساختن انگشتر را تمرین میکردم.
اولین کارگاه در پشت بام خانه
این روزها آقا عبدالله سه کارگاه انگشتر سازی دارد و در این کارگاهها ۳۰ نفر به صورت مستقیم و بیش از ۱۰۰ نفر به صورت غیرمستقیم کار میکنند و نانی سر سفره زن و بچه خود میبرند، اما اولین کارگاه این جوان هنرمند در پشت بام خانهشان بود. عبدالله میگوید: در پشتبام خانهمان محلی برای پرورش قارچ داشتیم که آن را تبدیل به کارگاه کردم. حرف که به این جا میرسد عبدالله لبخندی میزند و میگوید: پدرم از ابتدا با این کار مخالف بود و همیشه میگفت: پسر جان دنبال کاری برو که برایت نان و آب داشته باشد. آخر انگشترسازی چه آب و چه نانی دارد.
کسب و کار آذری ماجراهای زیادی داشته، او پس از سالها کار در کارگاه طلاسازی استادکارش، سرانجام روی پای خودش ایستاد و مغازهای در منوچهری تهران گرفت، اما همچنان در همان کار طلاسازی بود و گهگداری برای دل خودش انگشتر میساخت تا اینکه مغازهای در خیابان کریم خان گرفت و از این جا بود که آقا عبدالله رسما کار انگشترسازیاش را آغاز کرد.
حرف که به اینجا میرسد آذری لبخندی میزند و میگوید: خیلی خوب به خاطر دارم یک بار یکی از اولین کارهایم را که حداقل یک ماه برای درست کردنش زحمت کشیده بودم برای سوار کردن سنگ یا همان مخراج کاری پیش یکی از استادکارها بردم. البته نگفتم که کار دست خودم است، استاد نگاهی به رکاب انگشتر انداخت و گفت: هر کی این کار را کرده فقط از انگشترسازی حرفی شنیده و این کاره نیست.
اما این حرف استاد هیچ وقت باعث نشد انگشترساز جوان داستان ما دست از کار بکشد و با تلاش زیاد کارش به جایی رسید که امروز آنقدر در کارش پیشرفت کرده که انگشترهایی که با هنرش ساخته در دستان بسیاری از مردان سیاسی کشور و هنرمندان جاخوش کرده است.
آقا عبدالله برای افراد سرشناس انگشتر ساخته، از سیدحسن نصرالله تا حاج قاسم سلیمانی و وزیر و معاون وزیر. او در این باره میگوید: به عقیده من هر کسی کارش را خوب انجام دهد و از جان و دل مایه بگذارد کار و تبلیغ خودش را انجام میدهد.
استادکار جوان به انگشتری که در همه این لحظات زیر دستش بود و در حال کار کردن روی آن بود نگاهی میاندازد و میگوید: برای سیدحسن نصرالله هم انگشتر ساختم و یکی از انگشترهایش را تعمیر کردم. البته امیرحسین مدرس، بهروز شعیبی، سید محمود رضوی، سید علی احمدی و خیلی از بازیگران و هنرمندان مداحان دیگر هم پایشان به کارگاه و فروشگاهم باز شده است. شاید برایتان جالب باشد، گاهی اوقات برخی از افراد سیاسی هم برای خرید انگشتر میآیند، اما دوست ندارند که اسم و عکسی از آنها باشد. اما شاید باورتان نشود من به پشتوانه کارم با این افراد آشنا شدم و قبل از آن هیچ ارتباط و آشنایی با آنها نداشتم.
خاطرات تلخ
اما عبدالله آذری خاطرات تلخی هم در کارش داشته، او درباره یکی از تلخترین خاطرات دوران کاریاش میگوید: مدتی قبل بود که مرد جوانی برای خرید انگشتر آمد، انگشترش را انتخاب کرد و رفت. بعد از اینکه سفارشش را آماده کردم و با او تماس گرفتم تا کار را تحویلش بدهم متوجه شدم او شهید شده، شهید مدافع حرم.
استادکار جوان به انگشتری که در همه این لحظات زیر دستش بود و در حال کار کردن روی آن بود نگاهی میاندازد و میگوید: برای سیدحسن نصرالله هم انگشتر ساختم و یکی از انگشترهایش را تعمیر کردم. البته امیرحسین مدرس، بهروز شعیبی، سید محمود رضوی، سید علی احمدی و خیلی از بازیگران و هنرمندان مداحان دیگر هم پایشان به کارگاه و فروشگاهم باز شده است. شاید برایتان جالب باشد، گاهی اوقات برخی از افراد سیاسی هم برای خرید انگشتر میآیند، اما دوست ندارند که اسم و عکسی از آنها باشد. اما شاید باورتان نشود من به پشتوانه کارم با این افراد آشنا شدم و قبل از آن هیچ ارتباط و آشنایی با آنها نداشتم.
خاطرات تلخ
اما عبدالله آذری خاطرات تلخی هم در کارش داشته، او درباره یکی از تلخترین خاطرات دوران کاریاش میگوید: مدتی قبل بود که مرد جوانی برای خرید انگشتر آمد، انگشترش را انتخاب کرد و رفت. بعد از اینکه سفارشش را آماده کردم و با او تماس گرفتم تا کار را تحویلش بدهم متوجه شدم او شهید شده، شهید مدافع حرم.
هیچ کس هوایمان را ندارد
اما عبدالله درد دلهایی هم دارد. وقتی از او درباره اوضاع کسب و کارشان میپرسیم میگوید: قدیمها استاد کارهای انگشترسازی شاید به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسیدند، اما این روزها اساتید و هنرمندان زیادی داریم که در این حوزه فعالیت دارند و کار میکنند. از طرفی قدیمها کمتر کسی پیدا میشد این حرفه را به دیگری آموزش بدهد، اما من معتقدم هر چه افراد بیشتری به این حوزه وارد شوند کار پر رونقتر خواهد شد. به همین خاطر هر کسی که مراجعه کرده و درخواست داشته باشد این حرفه را فرا بگیرد به او پاسخ منفی ندادهام. شاید اول کار کمی سخت گرفته باشم آن هم به این خاطر که ببینم طرف چند مرده حلاج است، اما وقتی مطمئن شدم او به دنبال فراگیری است و عاشق این کار از صفر تا صد حرفه و حتی فوت کوزه گری استاد را هم به او آموزش میدهم.
اما عبدالله درد دلهایی هم دارد. وقتی از او درباره اوضاع کسب و کارشان میپرسیم میگوید: قدیمها استاد کارهای انگشترسازی شاید به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسیدند، اما این روزها اساتید و هنرمندان زیادی داریم که در این حوزه فعالیت دارند و کار میکنند. از طرفی قدیمها کمتر کسی پیدا میشد این حرفه را به دیگری آموزش بدهد، اما من معتقدم هر چه افراد بیشتری به این حوزه وارد شوند کار پر رونقتر خواهد شد. به همین خاطر هر کسی که مراجعه کرده و درخواست داشته باشد این حرفه را فرا بگیرد به او پاسخ منفی ندادهام. شاید اول کار کمی سخت گرفته باشم آن هم به این خاطر که ببینم طرف چند مرده حلاج است، اما وقتی مطمئن شدم او به دنبال فراگیری است و عاشق این کار از صفر تا صد حرفه و حتی فوت کوزه گری استاد را هم به او آموزش میدهم.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *