باهنر: مرد آن است که حرفش دو تا شود
امروز ۸ شهریور، سالروز شهادت شهیدان «محمدعلی رجایی» و «محمدجوادباهنر» است.
خبرگزاری میزان -
- محمدعلی قرقره فروش بودم، گاهی گرد و خاک آنها را کثیف میکرد و من هم مجبور میشدم چند دور نخها را ببرم تا مردم آنها را بخرند. حالا فهمیدهام آن چند دور برگردن من مانده، چه کنم؟!
آیتالله خوانساری از مدت زمان کار جوان و سنش میپرسد و جواب میگیرد.رد مظالم را که میدهد خیالش راحت میشود.رجایی بعدها هم که رییسجمهور شد تلاش کرد به اندازه نخی ظلم نکند.
- سلام دایی جان
- سلام محمد! چه خبر؟
- خبر همین که گفته اند باید برای کار بروم شمال
- خوب! خیلی هم خوب
- پدرم با شما برای انتقال من تماس نگرفت؟
چرا! ولی اگر قرار بود ما از این توصیهها بکنیم که مسئول جمهوری اسلامی نمیشدیم. همان طاغوت میماند سرجایش!
- آقای رییس جمهور! آقای رییس جمهور!
چندباری رجایی را این گونه خطاب کرد تا بلکه شیرینی عنوان در کلامش بنشیند.زن انتظار هر برخوردی را داشت جز برخورد تند رجایی را!
- سرکار خانم! من اسم دارم، محمد علی رجایی، اگر فکر میکنید یادتان میرود در یک دفترچه یادداشت بنویسید، یادم نمیآید توی شناسنامه ام کلمه رییس جمهور آمده باشد!
گوجه سبز نوبرانه برده بود اتاق رییس جمهور.
- گوجه سبز نوبرانه! حتماً خیلی هم گران خریدی! همه مردم هم میتوانند از این میوه بخرند؟
این را که پرسید، هم سوال بود و هم جواب. منتظر پاسخ منشی نماند و گفت: وقتی همه مردم قدرت خرید میوه نوبر ندارند از گلوی من هم پایین نمیرود.
- آقای وزیر به نظرم این جا اشتباه کردید: به این دلیل و این دلیل.
دلیلها همه درست بود.وزیر صبور لبخندی زد و گفت: «مرد آن است که حرفش دو تا شود!»
میگفت: نباید به اشتباه خود اصرار کنیم. بعضیها میگفتند باهنر دیسیپلین وزارت ندارد.
به گزارش گروه فضای مجازی ، امروز ۸ شهریور، سالروز شهادت شهیدان «محمدعلی رجایی» و «محمدجوادباهنر» است. رییسجمهور و نخستوزیری که ملت با عمق جان دوستشان داشتند و همچنان نام و نشانشان بر اذهان ملت نقش بسته است. مرام و مسلک آنها را میتوان در خلال خاطراتی که باقی مانده، یافت. داستانکهای زیر برشی از زندگی سیاسی و اجتماعی این دو شهید است:
جوان دو زانو نشسته روبه روی آیتالله و میگوید:
جوان دو زانو نشسته روبه روی آیتالله و میگوید:
- محمدعلی قرقره فروش بودم، گاهی گرد و خاک آنها را کثیف میکرد و من هم مجبور میشدم چند دور نخها را ببرم تا مردم آنها را بخرند. حالا فهمیدهام آن چند دور برگردن من مانده، چه کنم؟!
آیتالله خوانساری از مدت زمان کار جوان و سنش میپرسد و جواب میگیرد.رد مظالم را که میدهد خیالش راحت میشود.رجایی بعدها هم که رییسجمهور شد تلاش کرد به اندازه نخی ظلم نکند.
- سلام دایی جان
- سلام محمد! چه خبر؟
- خبر همین که گفته اند باید برای کار بروم شمال
- خوب! خیلی هم خوب
- پدرم با شما برای انتقال من تماس نگرفت؟
چرا! ولی اگر قرار بود ما از این توصیهها بکنیم که مسئول جمهوری اسلامی نمیشدیم. همان طاغوت میماند سرجایش!
- آقای رییس جمهور! آقای رییس جمهور!
چندباری رجایی را این گونه خطاب کرد تا بلکه شیرینی عنوان در کلامش بنشیند.زن انتظار هر برخوردی را داشت جز برخورد تند رجایی را!
- سرکار خانم! من اسم دارم، محمد علی رجایی، اگر فکر میکنید یادتان میرود در یک دفترچه یادداشت بنویسید، یادم نمیآید توی شناسنامه ام کلمه رییس جمهور آمده باشد!
گوجه سبز نوبرانه برده بود اتاق رییس جمهور.
- گوجه سبز نوبرانه! حتماً خیلی هم گران خریدی! همه مردم هم میتوانند از این میوه بخرند؟
این را که پرسید، هم سوال بود و هم جواب. منتظر پاسخ منشی نماند و گفت: وقتی همه مردم قدرت خرید میوه نوبر ندارند از گلوی من هم پایین نمیرود.
- آقای وزیر به نظرم این جا اشتباه کردید: به این دلیل و این دلیل.
دلیلها همه درست بود.وزیر صبور لبخندی زد و گفت: «مرد آن است که حرفش دو تا شود!»
میگفت: نباید به اشتباه خود اصرار کنیم. بعضیها میگفتند باهنر دیسیپلین وزارت ندارد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *