کومله نوجوان ۱۵ ساله‌ام را ترور کرد

8:30 - 31 مرداد 1397
کد خبر: ۴۴۵۹۰۱
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
همیشه می‌گفت: «کومله و دمکرات بچه‌های بسیجی و سپاهی را به بدترین شکل به شهادت می‌رسانند.» وقتی به او می‌گفتم اگر اذیت می‌شوی نرو، در جواب به من می‌گفت: «امام امر کرده‌اند و باید مطیع امر او بود.»
کومله نوجوان ۱۵ ساله‌ام را ترور کردبه گزارش خبرنگار گروه سیاسی ، در هفته‌های اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی‌شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین‌پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله را کلید زده‌اند.

نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه‌طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی‌ها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می‌شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.

بیشتر بخوانید:
تصاویر اقدامات همکاران تروریست رامین حسین‌پناهی/ کومله یعنی با موزائیک سر بریدن!
کومله با بی‌رحمی قلب و کلیه جوان ۱۸ ساله را شکافت
شهادت ۲ کودک خردسال در سنندج بر اثر اصابت ترکش خمپاره اعضای کومله

نگاهی گذرا به جنایت‌ها و شرارت‌های گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می‌کند. در ذیل به گوشه‌ای از جنایت کومله‌ای‌ها یعنی همکاران رامین حسین‌پناهی اشاره شده است.

کومله نوجوان ۱۵ ساله‌ام را ترور کرد
شهید علی‌اکبر نوعی قالیباف در سال ۱۳۴۷ در مشهد متولد شد. پدرش کارمند وزارت راه و مادرش خانه‌دار بود. وی در خانواده‌ای مذهبی و انقلابی رشد کرد. او زمانی که وارد مقطع راهنمایی شد، برگ جدیدی در زندگیش رقم خورد و تفکرات به گونه‌ای شکل گرفت که تصمیم داشت در راه انقلاب قدم بردارد. او سرانجام در سن ۱۵ سالگی توسط گروهک تروریستی کومله در کامیاران به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با مادر شهید علی‌اکبر نوعی قالیباف:

«علی‌اکبر فرزند اولم بود. من شش فرزند دیگر هم دارم. او در مشهد در محله عبادی متولد شد. ما خانواده‌ای مذهبی و انقلابی بودیم. پدرش از اینکه فرزند اولمان پسر بود، خیلی خوشحالی می‌کرد. کودک آرامی بود. بزرگ‌تر هم که شد، بز همان روحیه آرام را داشت. هر کاری را به او می‌گفتم، سریع و بی‌چون‌وچرا انجام می‌داد. وقتی به خانه می‌آمد، بدون اینکه من به او چیزی بگویم، شروع به تمیز کردن خانه می‌کرد. درسش هم خوب بود و همه معلمان از او راضی بودند. ایام انقلاب که شد کار همیشه‌اش شرکت در راهپیمایی‌ها بود، یا با پدرش می‌رفت، یا همراه دوستانش در راهپیمایی شرکت می‌کرد. وقتی انقلاب پیروز شد، انقدر فعالیت‌هایش زیاد شده بود که نمی‌توانستم او را ببینم. همیشه در مسجد بود و برای کشف خانه‌های تیمی می‌رفت. زمانی هم که جنگ شد، اول برادرش و بعد پدرش به جبهه رفتند. مدتی نگذشت که علی‌اکبر هم گفت: «مامان من هم می‌خوام به جبهه بروم.» بدون مخالفت پذیرفتم و او هم رفت. من خودم هم بسیار انقلابی بودم.

از همان ابتد در کردستان بود. در آنجا به دلیل همکاری منافقین و کومله و دموکرات برای ناامن کردن منطقه کردستان، شرایط خیلی سخت شده بود. زمانی که علی‌اکبر برای مرخصی می‌آمد و از شرایط آنجا تعریف می‌کرد، همیشه می‌گفت: «کومله و دمکرات بچه‌های بسیجی و سپاهی را به بدترین شکل به شهادت می‌رسانند.» وقتی به او می‌گفتم اگر اذیت می‌شوی نرو، در جواب به من می‌گفت: «امام امر کرده‌اند و باید مطیع امر او بود.»

تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۶۲ بود. در حالی که در مسیر جاده کامیاران به همراه دوستانش در حال عبور بودند، مورد کمین کومله قرار گرفتند و عوامل گروهک تروریستی کومله همه آن‌ها را به شهادت رساند.

بعد از شهادت علی‌اکبر من دچار ناراحتی اعصاب شدم و روزانه ۲۴ عدد قرص مصرف می‌کنم، حتی هر از چند گاهی در بیمارستان بستری می‌شوم.

خدا عذاب منافقین را زیاد کند. امیدوارم در همین دنیا به سزای اعمالشان برسند.»
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *