نذر خون؛ نذر زندگی
خبرگزاری میزان _ روزنامه ایران نوشت: برای کمک کردن به یکدیگر همیشه نیاز نیست دست در جیبمان بکنیم. لازم نیست به این فکر کنیم که چطور میتوانیم کار خاصی برای هموطن خود بکنیم که او را از درماندگی یا مرگ نجات دهیم. اگر قصد کمک باشد میتوان راههای سادهای هم پیدا کرد.
یکی از این راهها اهدای خون است. کاری که به سادگی در یک روز تعطیل و بدون صرف هزینه و وقت میتوان آن را انجام داد. کافی است سوار ماشین شوید و به اولین مرکز اهدای خون بروید تا با اهدای این مایع حیاتبخش، هم جان سه نفر را نجات بدهید و هم احساس خوب ایثار را تجربه کنید.
من این احساس رضایتمندی را در چشمان تک تک کسانی که از در پایگاه انتقال خون در خیابان وصال شیرازی تهران بیرون میآمدند، دیدم. ظهر اربعین است و همه خیابانهای اطراف خلوت است بجز روبهروی در ورودی پایگاه انتقال خون وصال شیرازی که مردم دسته دسته در آن آمد و شد دارند، اتومبیل و موتورهای زیادی روبهروی در پارک شده است که استقبال خوب مردم را نشان میدهد.
هر کس به بهانهای آمده تا کار خیری بکند و به قول رضا که از غرب تهران خودش را به اینجا رسانده خون بدهد و ثواب ببرد. روی بنری در ورودی ساختمان از پویش نذر خون نوشته شده است. پویشی که هر ساله برگزار میشود و قرار است مردم را به اهدای خون ترغیب کند.
صندلیهای سالن پذیرش تقریباً پر است. بعضی خانوادگی برای اهدای خون آمدهاند و بعضی هم تنها گوشهای نشستهاند تا پذیرش بشوند و به سالن اهدا بروند. سه مرد که دو نفر از آنها جوان و یکی مسنتر است با لباس مشکی عزاداری آمدهاند.
پسر جوانی که کنار داییاش نشسته میگوید: «به نیت اربعین امام حسین(ع) آمدیم خون بدهیم. گفتم خون من O مثبت است و به درد همه میخورد.» دایی ادامه میدهد: «کار خیر فقط پول دادن نیست. آدم گاهی میتواند با همین اهدای خون کار بندگان خدا را راه بیندازد.»
مرد دیگری که روی صندلی ردیف پشتی نشسته آنطور که میگوید هر ساله در اربعین خودش را از جوادیه به اینجا میرساند تا خون بدهد: «سه ماه یک بار میآیم خون میدهم ولی روز اربعین را یک نیت شخصی دارم و هر ساله میآیم. امسال هم پیامک آمده بود که به گروه خونی شما نیاز مبرم داریم.»
پدر و مادر و فرزند نوجوانی از راه میرسند و منتظر میشوند تا نوبتشان شود. پدر خانواده مرد شوخی است و همه جوابها را با خنده میدهد؛ با مزاح می گوید: «راستش آمدیم یک کیک و ساندیسی بخوریم. دیدیم بیکار هستیم گفتیم کجا برویم بهتر از اینجا که خوراکی مجانی میدهند.» همینطور که حرف میزند همسر و پسرش میخندند. همسرش که میبیند جواب جدی از شوهرش درنمیآید، توضیح میدهد: «من و همسرم هر 6 ماه به اینجا میآییم و خون میدهیم، پسرمان را هم همراه خودمان میآوریم که یاد بگیرد وقتی بزرگتر شد از این راه به مردم کمک کند.»
پسر جوان و لاغری گوشه سالن پذیرش نشسته و تمام مدت با لبخند به اطراف نگاه میکند. پیش میروم و سر حرف را باز میکنم. میگوید مادرش را برای نذری که دارد آورده تا خون اهدا کند: «خودم چون لاغر هستم و فشارم پایین است خون نمیدهم ولی سعی میکنم با آوردن مادرم به اینجا در کار خیرش شرکت کنم.»
سالن اهدای خون با وجود آدمهایی که مانند بیماران روی تخت دراز کشیدهاند، با وجود لولههایی که به دستان اهداکنندگان وصل است و بستههای خونی که روی میزها وجود دارد احساس خوبی به آدم میدهد. همه لبخندی به لب دارند و پزشکان و پرستاران با حوصله با اهداکنندگان برخورد و خوش و بش میکنند.
اینجا پر از مردانی است که با دست خالی اما دلهای روشن آمدهاند تا کار مثبتی کرده باشند. آنطور که پرستاری میگوید امروز از آن روزهای شلوغ این پایگاه است، شلوغی دلچسبی که نشان از احساس مسئولیت مردم نسبت به جان و سلامتی همنوعان خود دارد.
سراغ یکی از مردانی میروم که روی تخت دراز کشیده و دستانش را بالا گرفته است تا خون بند بیاید و از جایش برخیزد. او تعریف میکند که معمولاً بخاطر طرح ترافیک از این منطقه تهران عبور نمیکند: «امروز که چشمم خورد حس کردم چه خوب که بیایم خون بدهم. البته در طول سال هم خون میدهم و احساس خوبی دارم. خود خون دادن احساس سبکی به آدم میدهد و وقتی هم فکر میکنم این کار میتواند جان کسی را از مرگ نجات دهد حالم بهتر میشود.»
مرد دیگری با لباس مشکی و ریش پرپشت روی تخت دراز کشیده و منتظر است پرستاری سر وقتش برود. او خودش را مشتری ثابت این پایگاه معرفی میکند و میگوید هر سه ماه یک بار از افسریه به اینجا میآید: «فرارسیدن اربعین مزید بر علت شد که بیایم هم خون بدهم هم ثوابی ببرم. الان 10 سال است میآیم. ابتدا اینطور بود که دکتر قلبم به من گفت بخاطر غلظت خون بهتر است خون بدهی. من هم هر چند ماه یک بار میآیم اینجا. الان برای من تبدیل به یک عادت شده. این بار زودتر از موعد و روز اربعین آمدم که هم خون بدهم و هم یک ثوابی ببرم.»
کمی به اطراف نگاه میکنم. تقریباً ساکت است و بجز شوخی گاه و بیگاه سرپرستار با اهداکنندگان صدای مزاحمی نیست. پسر جوانی با شلوار جین و تیشرتی طرحدار نظرم را جلب میکند، به سراغش میروم. او خون دادن را مانند مسئولیتی اجتماعی میبیند و از غرب تهران به اینجا آمده تا این مسئولیت شیرین را انجام دهد: «پیامک دادند که به گروه خونی شما نیاز داریم. من هم چون تعطیل بود راحت خودم را رساندم. راستش این پیامک همیشه به من احساس وظیفه میدهد و هر جا باشم برنامهریزی میکنم و میآیم.»
از او میپرسم آیا دوستان یا اقوامش هم تحت تأثیر این رفتار او برای خون دادن ترغیب شدهاند، میگوید: «حقیقتش تا حالا به کسی نگفتهام که مرتب خون میدهم. نمیدانم چرا فکر میکنم نباید بگویم. البته همین نگفتن هم باعث شده این عادت برایم تبدیل به یک احساس خوب شخصی شود. نمیدانم اسمش را چه میشود گذاشت؛ نیت شخصی؟»
با چند نفر دیگر هم صحبت میکنم که آنها هم بعد از دیدن پیامک خود را به این مرکز رساندهاند و همه آنها از احساس مسئولیت خود بعد از دیدن این پیامک میگویند. یکی از آنها مردی میانسال و خوشپوشی است که روی تخت دراز کشیده است: «دو سه روز مد نظرم بود بالاخره امروز که اربعین حسینی است، آمدم. هر موقع که پیامک میآید احساس مسئولیت میکنم. پیش خودم میگویم نکند کسی برای چند سی سی خون من به دردسر بیفتد.»
نه تنها او که چهار برادرش هم بهصورت منظم خون اهدا میکنند. از در بیرون میآیم. روبهرویم بنری است که روی آن از مراکز اهدای خون سیار روز اربعین و پایگاههایی که باز هستند، نوشته شده است. مردم همچنان درحال ورودند. در اتاقک حراست مردی با صدای بلند از پرسنل تشکر میکند: «واقعا کارکنان اینجا برخورد خوبی دارند...»
مرد پشت میز سریع کاغذی در اختیارش میگذارد تا حرفهایش را برای بالا بردن روحیه تیم پایگاه مکتوب کند. بیرون اتاقک زوج جوانی را میبینم که دوتایی از اهدا برگشتهاند و سوار موتور میشوند که بروند. زوج جوان با خنده میگویند: «این هم کار خیر روز اربعین ما.»
- بیشتر بخوانید:
- افزایش ۲۴ درصدی مراجعه تهرانی برای اهدای خون
انتهای پیام/
خبرگزاری میزان: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.