وقتی پیکر پسرم را دیدم، از کمر به دو نیم شده بود

8:30 - 27 مرداد 1397
کد خبر: ۴۴۴۳۶۲
دسته بندی: سیاست ، دفاعی و مقاومت
من از احیا برگشته بودم، بعد از نماز صبح در خواب دیدم که احمد در یک بیابان روی زمین افتاده است و از کمر به پایین بدنش قطع شده است. سرش در دامن یک زن بود. از او پرسیدم خانم! احمد من چه شده است؟ گفت: «احمد شهید شده است.»

وقتی جنازه پسرم را دیدم، از کمر دو نیم شده بودبه گزارش خبرنگار گروه سیاسی ، در هفته‌های اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی‌شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین‌پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله را کلید زده‌اند.

نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه‌طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی‌ها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می‌شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.

بیشتر بخوانید:
تصاویر اقدامات همکاران تروریست رامین حسین‌پناهی/ کومله یعنی با موزائیک سر بریدن!
کومله با بی‌رحمی قلب و کلیه جوان ۱۸ ساله را شکافت
شهادت ۲ کودک خردسال در سنندج بر اثر اصابت ترکش خمپاره اعضای کومله

نگاهی گذرا به جنایت‌ها و شرارت‌های گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می‌کند. در ذیل به گوشه‌ای از جنایت کومله‌ای‌ها یعنی همکاران رامین حسین‌پناهی اشاره شده است.

وقتی جنازه پسرم را دیدم، از کمر دو نیم شده بود
شهید عطاءالله اسلامی گیسکی، در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۴۳ در روستای گیسک از توابع زرند متولد شد و در خانواده‌ای مذهبی رشد کرد. پدرش کارگر ذغال‌سنگ و مادرش خانه‌دار بود. آن‌ها دو دختر و سه پسر بودند. عطاءالله فرزند دوم خانواده بود.

عطاءالله تا مقطع چهارم ابتدایی درس خواند، سپس به دلیل مشکلات مالی خانواده، درس را رها کرد و در تعمیرگاه ماشین مشغول به کار شد.

با شروع فعالیت‌های انقلابی، به توده عظیم انقلابیون پیوست و بعد از پیروزی انقلاب، وارد پایگاه بسیج شد.

با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه جنوب شد و مدتی بعد به دلیل علاقه‌ای که به ارتش داشت، به عضویت ارتش در آمد.

سرانجام عطاءالله اسلامی در تاریخ ۱ مرداد ۱۳۶۳ در درگیری با کومله در مهاباد، بر اثر انفجار خمپاره به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با مادر شهید عطاءالله اسلامی گیسکی (فرخ‌لقاء همتی فرد):

«با شروع انقلاب، احمد تا جایی که می‌توانست، در فعالیت‌های انقلابی شرکت می‌کرد. گاهی اوقات که به خانه می‌آمد، صورت و بدنش زخمی بود، زمانی که علت را می‌پرسیدم، متوجه می‌شدم در درگیری با طرفداران رژیم شاهنشاهی زخمی شده است. با پیروزی انقلاب وارد پایگاه بسیج شد. شب‌ها برای حفظ امنیت شهر نگهبانی می‌داد.

هجده ساله بود که جنگ تحمیلی شروع شد. احمد کار را رها کرد و عازم جبهه جنوب شد. بعد از بمباران اهواز به خانه آمد و چند دست از لباس‌های پدر و برادرهایش را برداشت. گفت: «برای مردم اهواز می‌برم.» یکبار از ناحیه پای راست زخمی شد. هنوز زخمش بهبود نیافته بود که دوباره عزم جبهه کرد.

مدتی بعد به دلیل علاقه‌ای که به کار‌های چریکی داشت، وارد ارتش شد و بعد از مدتی به کردستان رفت. یک روز به همراه همرزمانش برای گشت‌زنی به داخل شهر رفتند. به خانه‌ای مشکوک شدند و با خود گفتند یک نفر باید به داخل خانه برود و خبر بیاورد. احمد وارد خانه شد و چند دقیقه بعد تعدادی از اعضای کومله هراسان از خانه بیرون آمدند. مدتی گذشت؛ اما از احمد خبری نشد. هم‌رزمانش به پایگاه برگشتند و با نیروی کمکی به داخل خانه رفتند؛ اما کسی در خانه نبود. در راه بازگشت به پایگاهشان، احمد را دیدند. ماجرا را از او پرسیدند که احمد گفت: «وقتی به داخل خانه رفتم، گفتم خانه محاصره شده است. برخی از ترس فرار کردند و چند نفر هم تسلیم شدند. داشتم آن‌ها را به پایگاه می‌آوردم که در کمین کومله گرفتار شدم. فقط توانستم جانم را نجات دهم.»

برایم از شرایط سخت کردستان می‌گفت، اینکه چطور باید با پای پیاده و کوله‌بار مهمات، از کوه‌های صعب‌العبور بالا بروند و با ضدانقلاب بجنگند. آخرین بار که به مرخصی آمد، ۱۰ روز قبل از ماه مبارک رمضان بود. غسل شهادت کرد و راهی کردستان شد. سنگری که بچه‌های ارتش در آن مستقر بودند، توسط کومله زیر آتش سنگین تیربار و خمپاره قرار گرفت. بچه‌ها چند روز مقاومت کردند؛ اما هم تجهیزات و هم نیرو‌های کمتری از گروهک کومله داشتند. یکی از دوستان احمد زخمی شد و احمد رفت تا به او کمک کند که بر اثر اصابت خمپاره، بدنش از کمر به پایین قطع شد. دو ساعت بعد از اصابت ترکش زنده بود؛ ولی در نهایت، شب ۲۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید.

من از احیا برگشته بودم، بعد از نماز صبح در خواب دیدم که احمد در یک بیابان روی زمین افتاده است و از کمر به پایین بدنش قطع شده است. سرش در دامن یک زن بود. از او پرسیدم خانم! احمد من چه شده است؟ گفت: «احمد شهید شده است.»

از خواب بیدار شدم و صدقه دادم؛ اما هر جا که نگاه می‌کردم، احمد در نظرم می‌آمد. تا اینکه روز عید فطر فامیل و همسایه‌ها به خانه ما آمدند و تازه در آن زمان از شهادت پسرم باخبر شدیم. احمد را در گلزار شهدای زرند به خاک سپردیم.

بعد از شهادت احمد، برادرم علیجان همتی‌فر، هر هفته از کرمان به زرند می‌آمد و من را دلداری می‌داد، تا اینکه یک روز به من گفت: «خواهر شما نباید از شهادت احمد ناراحت شوی! باید صبر کنی، اگر یک روز به شما گفتند علیجان به شهادت رسیده است، باید تحمل کنید.»

شش ماه بعد منافقین علیجان را در کرمان ترور کردند.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *