کتاب «نگهبان سرو» به کتابفروشیها رسید
خبرگزاری میزان - یکی از راه هایی که میتوان نوجوانان را با نمادها و کهن الگوهای سرزمینشان آشنا و علاقهمند کرد، نوشتن داستانهایی است که این نماد ها و الگوها در آن ها بازآفرینی شده باشد.
خانم «فاطمه نفری» در رمان «نگهبان سرو» که بر پایه نماد ها و کهن الگوهای سرزمین ایران نوشته است، داستانی را به تصویر میکشد که در آن محیط زیست قربانی صنعتی شدن و منافع خودخواهانهی انسانها شده است. انسانهایی که گذشتهای سیاه و تاریک داشتهاند و در نظام شاهنشاهی به مردم منطقهشان ظلم کردهاند.
مضمون داستان
در این کتاب شخصیت اصلی پسری نوجوان است که به کمک پدر محیطبانش میرود. پدر در مقابل دارودسته قاچاقچیان چوب ایستاده و به دست آن ها زخمی میشود. قاچاقچیان چوب به دنبال قطع کردن درخت سرو قدیمی و کهنسال جنگل که روایتی افسانه ای دارد، هستند. این رمان مخاطبان نوجوان را با مسائل و مشکلات محیط زیستی که همگی به دست انسانها ایجاد میشود آشنا می کند و در خلال آن روحیه مبارزه جویی و حق طلبی آن ها را پرورش و درس ایستادگی و شجاعت در مقابل ظلم را به آن ها می دهد.
کتاب «نگهبان سرو»
کتاب «نگهبان سرو» در کنار موضوع جدید و جذابش، زبان ساده و روانی هم دارد که مخاطب نوجوان به راحتی با آن ارتباط برقرار میکند. اما به هیچ وجه شعاری نیست و قصد ندارد به هر ضرب و زوری که شده دفاع از محیط زیست را به مخاطب القا کند. نویسنده، داستان خودش را پیش میبرد و به طور ضمنی این پیام را هم به خواننده انتقال میدهد.
رمان «نگهبان سرو» به قلم «فاطمه نفری» توسط انتشارات کتاب جمکران در 83 صفحه و به قیمت 30000 تومان به تازگی چاپ و وارد بازار نشر شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
مردمی که از قدیم می گفتند: «اگر کسی سرو را قطع کند، کمرش می شکند! اگر کسی با هیزمش خانه اش را گرم کند، خانه اش می سوزد!» یا می گفتند: «اگر سرو قطع بشود، بلا می آید. بلا هم تر و خشک را با هم می سوزاند!»
آن وقت همین مردم، پدرم را تنها گذاشته بودند تا به این روز بیفتد! اگر بابا را می بردند و دیگر هیچ وقت نمی دیدمش؟ دوست داشتم دهانم باز بود تا با تمام وجودم فریاد بزنم و جنگل را از خواب زمستانی بیدار کنم! با چشم های تارم به آسمان نگاه کردم تا شاید ماه را ببینم، اما از ماه هم خبری نبود تا اندک نوری به جنگل سیاه بدهد!
بابا تقریبا بیهوش شده بود و دیگر نزدیک سرو کهن شده بودیم. از پشت پردۀ اشک، ناگهان نوری درخشید. جنگل روشن شد و از کنار سرو، نور مسیرمان را روشن کرد. خواب بودم یا بیدار؟ سرم را محکم تکان دادم تا اشکها بروند کنار و خوب بتوانم ببینم. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد، عین یک رویا! یک نفر نبودند، دو نفر نبودند، ده ها نفر آدم بودند که نور فانوس ها و موبایل هایشان را روشن کرده بودند و به سمتمان می دویدند.
انتهای پیام/