اتاق بحران کاخ سفید/ حمله به سوریه
در اینجا باید تمایزی بگذاریم میان کسانی که به دلیل وفاداری به رئیس جمهور در این حرفه بودند و کسانی که به لحاظ حرفهای نیاز بود استخدام شوند. بانون، کانوی، هیکس و البته خانوادهاش دستهای بودند که همراه با مجموعهای از ایدئولوگهای متداول خود را به ترامپ وصل میکردند...
خبرگزاری میزان -
اکثر ریاست جمهوریها در جریان بحرانهای خارجی شکل میگیرند. ریاست جمهوری و نقش حیاتی اش در این جریانها، یک کار واکنشی است. بسیاری از زنگ خطرهایی که در مورد دونالد ترامپ وجود داشت دراین مورد بود که او نمیتواند در چنین بحرانهایی خودی نشان دهد، یا نقش مهمی بر عهده بگیرد. او تا اینجا خوش شانس بوده است: ده هفته از روی کار آمدنش میگذرد و مورد هیچ آزمایش جدیای قرار نگرفته است. بخشی از این مسئله شاید به این خاطر است که بحرانهای داخلی کاخ سفید، تمامی مسائل خارجی را تحت الشعاع خودش قرار داده است.
حتی یک حمله خشونت آمیز آن هم در جایی که کودکان در جنگی طولانی مدت در آن به سر بردهاند، بازهم میتواند یک تغییر اساسی به شمار نرود. با وجود این، اینها سلاحهای شیماییای بودند که برای چندمین بار توسط بشار اسد به کار برده شده بود. هر رئیس جمهور دیگری اگر بود، به چنین جنایتی پاسخی منسجم و منصفانه میداد. اوباما در واکنشی نه چندان ماهرانه عنوان کرده بود استفاده از سلاح شیمایی خط قرمز اوست – و بعد در قبال آن کاری انجام نداده بود.
تقریباً هیچ کس در دولت ترامپ تمایل نداشت که پیش بینی کند واکنش رئیس جمهور چه خواهد بود، یا اصلاً واکنشی نشان میدهد یا نه. آیا او فکر میکرد حمله شیمیایی مسئلهای مهم است یا بیاهمیت؟ هیچ کس نمیتوانست چیزی بگوید.
اگرترامپ را به عنوان بر هم زننده تاریخ آمریکا در نظر بگیریم، دیدگاه رئیس جمهور نسبت به سیاست خارجی و مسائل جهانی به طور عمده تصادفی، ناشی از بی اطلاعی و ظاهراً فریبنده بود. مشاورانش نمیدانستند که آیا او فردی انزواگراست یا نظامی، یا آیا میتواند بین این دوتمایز قائل شود وخط میانهای در پیش گیرد؟ او شیفته ژنرالها بود و تصمیم گرفت افرادی که تجربه فرماندهی نظامی دارند را به عنوان وزیر سیاست خارجی انتخاب کند، اما از اینکه گفته شود چه باید کرد، متنفر بود. او معتقد بود که شرایط کمی وجود دارند که او نتواند بهترشان کند. او حتی ذرهای هم در زمینه سیاست خارجی تجربه نداشت، اما هیچ احترامی برای کارشناسان این حوزه قائل نبود.
اما سوال اینجاست که رئیس جمهور چگونه ممکن است به حمله خان شیخون پاسخ دهد. این آزمونی کوچک برای اثبات عادی بودن وی وکسانی بود که امیدوار بودند وی فرد مناسبی برای کاخ سفید باشد. در اینجا شاهد نوعی همدردی دراماتیک بودیم که شبیه صحنههایی از تئاتر شده بود: افرادی که درکاخ سفید برای ترامپ کار میکردند، سعی میکردند به طور عادی رفتار کنند.
به طرزشگفت انگیزی، شاید تعداد زیادی از افراد این چنینی وجود داشته باشند. رفتار طبیعی وتظاهر به عادی بودن، چیزی بود که دینا پاول درمورد چگونگی شغل خود درکاخ سفید میدید. درچهل و سه سالگی پاول شغش خود را در ارتباط با شرکتها و سیاست گذاری عمومی به خوبی (بسیار بسیار خوب) ایجاد کرده بود. او اقدامات بزرگی در کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری جورج بوش وپس از آن در گلدساکس انجام داده بود. بازگشت به کاخ سفید درسطح پایینتر، با حداقل شانس برای تبدیل شدن به یکی از پستهای بالا رتبه خالی کشور، به طور بالقوه میتواند ارزش بسیار بالایی در زمان بازگشت به دنیای تجارت برای او داشته باشد.
با این حال، در ترامپیسم، دقیقاً مخالف این هم ممکن است اتفاق بیفتد. دقت اول باعث شهرت او شده بود، نام تجاری او (باید بدانیم که او از آن دسته افرادی است که به شدت به اعتبار برندشان فکر میکنند) میتوانست شدیداً با برند ترامپ گره بخورد. بدتر آنکه، او میتوانست به بخشی از آنچه ممکن است به راحتی فاجعه تاریخی آمریکا باشد، تبدیل شود. در آن زمان برای تمام کسانی که دینا پاول را میشناختند، این سوال مطرح بود که حضور وی در کاخ سفید در کنار ترامپ نشان دهنده بی پروایی اوست یا قضاوت به شدت اشتباهش؟
یکی از دوستان قدیمیاش متعجبانه پرسید:" چگونه این را توجیه میکند؟ " دوستان، خانواده و همسایگان وی درسکوت یا آشکارا میپرسیدند: "آیا واقعا میدانی چه کاری انجام میدهی؟ چگونه توانستی؟ چرا تو؟ "
در اینجا باید تمایزی بگذاریم میان کسانی که به دلیل وفاداری به رئیس جمهور در این حرفه بودند و کسانی که به لحاظ حرفهای نیاز بود استخدام شوند. بانون، کانوی، هیکس و البته خانوادهاش دستهای بودند که همراه با مجموعهای از ایدئولوگهای متداول خود را به ترامپ وصل میکردند، همه این افراد شهرت قابل توجهی تا قبل از ارتباطشان با ترامپ نداشتند وخوب یا بد، دنبال وی بودند. اما کسانی که درمحوطه بزرگ کاخ سفید بودند، کسانی که مقامی داشتند یا حداقل تصور میشد که مقامی داشتند باید باانگیزههایی فراتر از توجیهات شخصی وحرفهای کار میکردند.
آنها اغلب در مورد منصبی که بر عهده گرفته بودند تردید داشتند. میک مولوانی، مدیر OMB، بر این نکته تأکید کرد که او در دفتر اجرایی سابقه کاری دارد و نه عمارت غربی. میشل آنتون، که پست قبلی بن رودز در NSC را بر عهده دارد، کاری جز چرت زدن نداشت. مک مستر که به نظر میرسید همیشه قیافهای عبوس به خود گرفته و گویی بخار از سر طاسش بلند میشود (رئیس جمهوراغلب میپرسید: چهش است؟).
البته توجیهی دیگر نیز میتوان تراشید: در چنین شرایطی کاخ سفید به متخصصانی نرمال، معقول، منطقی و بالغ نیاز داشت. حضورچنین افرادی درکاخ سفید ویژگیهای مثبتی، چون عقلانیت ذهنی، قدرت تحلیل، تجربه حرفهای قابل توجه را با خود به ارمغان میآورد؛ وضعیتی که به شدت کمبود آن درکاخ سفید احساس میشد. آنها به دنبال انجام کارهای عادیتر بودند؛ بنابر این موقعیت پایدارتری داشتند. اما تلاششان بیهوده بود و اغلب خود را در مقابل جریانی از هرج ومرج، تکانش گری و حماقت میدیدند. آنها افرادی بودند که طرفداری کمتری از ترامپ میکردند وبیشتر پادزهر ترامپ بودند. یکی از شخصیتهای ارشد جمهوری خواه در تلاش برای اطمینان دادن در مورد یکی از کارکنان سابق بوش که اکنون به عنوان فرماندهی ترامپ در عملیات کار میکرد عنوان داشت:" اگر همه اینها شروع به رفتن به سمت جنوب کنند، شکی نیست که جو هگین، خود به تنهایی مسئولیت شخصی تمام امور و انجام کارها را بر عهده میگیرد".
این احساس وظیفه و عشق به کار شامل محاسبه پیچیدهای میشد از تأثیرات مثبت حضور این افراد درکاخ سفید وتأثیرات منفی کار کردن در کاخ سفید بر خودشان. در آوریل ایمیلی برای بیش از دوازه نفر ارسال شد و پس از آن به طورگستردهای دست به دست شد. این ایمیل به نظر میرسید که حاوی دیدگاههای گری کوهن بود وبه طور خلاصه شرحی از آنچه درکاخ سفید رخ میداد را عنوان میکرد.
پاول که نخست با عنوان مشاور ایوانکا ترامپ به کاخ سفید آمده بود، در طی هفتهها در زمینه شورای امنیت ملی رشد کرد و سپس ناگهان به همراه کوهن، همسایهاش درشرکت گلدمن ساکس، مدعی برخی از بالاترین پستها دردولت شد. در همان زمان، هم او و هم کوهن زمان زیادی را با مستشاران خارجی ویژه خود گذراندند تا بتوانند راهی برای خروج ازکاخ سفید پیدا کنند. پاول میتوانست به شغلهای با درآمد نجومیاش که در شرکتهای fortune ۱۰۰، یا C-suite یا شریل سندبرگ در فیسبوک میتوانست بر عهده گیرد بیندیشد. کوهن نیز، به نوبه خودش، به عنوان یک ابرمیلیونر، به کار در بانک جهانی یا بانک فدرال فکر میکرد.
ایوانکا ترامپ کاملا درگوشه خودش بود. اما در جمع دوستان درجریان گفتگوها با مباحث استراتژیک مجبور به حمایت از پدرش بود و بیشتر از آنکه کاخ سفید را کاخ خود بداند، از آن هراس داشت. او و شوهرش، بانون و فلسفهاش را که میگفت" اجازه دهید ترامپ، ترامپ باشد" (که اغلب به صورت "اجازه دهید ترامپ، بانون شود! " تفسیر میشد) مقصر این شرایط میدانستند.
این زوج او را از راسپوتین هم شیطانیتر به شمار میآوردند؛ از این رو کارشان این بود که بانون و ایدئولوگهایش را از رئیس جمهور دور کنند. او فکر میکرد آنها معتقدند او فرد باکلهای است که میتواند در تمام افراد نزدیکش نفوذ کند.
متقابلاً، ایوانکا به دینا متکی بود تا تاکتیکهای مدیریتیای را ارائه دهد که به او کمک کند پدرش و کاخ سفید را کنترل کند، درحالی که دینا نیز به ایوانکا اعتقاد داشت که میتواند این تاکتیکها را به طور منظمی اجرا کند و معتقد بود همه مانند ترامپ دیوانه نیستند. این پیوند به این معنا بود که درون جمعیت بزرگ عمارت غربی کاخ سفید، پاول به عنوان بخشی از دایره محدود خانوادگی دیده میشد و اجازه نفوذ به وی داده شده بود. کتی والش با تلخی در مورد او میگفت:" مشاهده پاول به عنوان فردی که با نفوذش به دنبال عادی سازی امور است درجنبه دیگری از بازی قدرت غیر عقلانی خانواده ترامپ، باعث میشود که خود را به عنوان فردی کاملاً بی کفایت نشان دهد".
به واقع پاول و کوهن هر دو به طور خصوصی تصریح کرده بودند که شغلی که هر دوی آنها سرپرستی آن را بر عهده گرفته بودند، در موقعیت مدیریتی فعلی کاخ سفید ضروری است. اگر همراه دختر و داماد رئیس جمهور باشید انجام آن غیر ممکن نیست، مهم نیست که چقدر با آنها متحد باشید، مهم آن است که فرمانهای واقعی هر زمان که آنها میخواستند اجرا میشوند.
دینا و ایوانکا رهبری ابتکار عملی را دردست گرفته بودند که مسئولیت اصلی رئیس کارکنان دفتر رئیس جمهور بود: کنترل جریان اطلاعات رئیس جمهور.
به گزارش گروه سیاسی ، کتاب «آتش و خشم» نوشته «مایکل وولف» روزنامهنگار آمریکایی است که ۵ ژانویه ۲۰۱۸ منتشر شد.
نویسنده در ابتدای کتاب میگوید: «رویدادهایی که من در این صفحات شرح دادهام بر اساس گفتگوهایی صورت گرفتهاند که در یک دوره زمانی ۱۸ ماهه با رئیس جمهور و بیشتر اعضای ارشد کارکنان او (که تعدادی از آنها چندین بار با من گفتگو داشتند) و همچنان بسیاری از دیگری افرادی که کارکنان ارشد رئیس جمهور با آنها صحبت کرده بودند، انجام شده است.
در صفحات ۲۵۸ تا ۲۶۳ از کتاب «آتش و خشم» - انتشارات تیسا - با عنوان «اتاق بحران» آمده است: درست چند دقیقه قبل از ساعت ۷ صبح روز سه شنبه، ۴ آوریل، هفتادمین روز ریاست جمهوری دونالد ترامپ، نیروهای دولتی سوریه با سلاح شیمایی به شهرک خان شیخون حمله کردند[ادعایی که کاملا وارونه جلوه داده میشود]. تعداد بی شماری کودک کشته شدند. این اولین بار بود که یک رویداد بزرگ خارجی در دوران ریسات جمهوری ترامپ رخ میداد.
نویسنده در ابتدای کتاب میگوید: «رویدادهایی که من در این صفحات شرح دادهام بر اساس گفتگوهایی صورت گرفتهاند که در یک دوره زمانی ۱۸ ماهه با رئیس جمهور و بیشتر اعضای ارشد کارکنان او (که تعدادی از آنها چندین بار با من گفتگو داشتند) و همچنان بسیاری از دیگری افرادی که کارکنان ارشد رئیس جمهور با آنها صحبت کرده بودند، انجام شده است.
در صفحات ۲۵۸ تا ۲۶۳ از کتاب «آتش و خشم» - انتشارات تیسا - با عنوان «اتاق بحران» آمده است: درست چند دقیقه قبل از ساعت ۷ صبح روز سه شنبه، ۴ آوریل، هفتادمین روز ریاست جمهوری دونالد ترامپ، نیروهای دولتی سوریه با سلاح شیمایی به شهرک خان شیخون حمله کردند[ادعایی که کاملا وارونه جلوه داده میشود]. تعداد بی شماری کودک کشته شدند. این اولین بار بود که یک رویداد بزرگ خارجی در دوران ریسات جمهوری ترامپ رخ میداد.
اکثر ریاست جمهوریها در جریان بحرانهای خارجی شکل میگیرند. ریاست جمهوری و نقش حیاتی اش در این جریانها، یک کار واکنشی است. بسیاری از زنگ خطرهایی که در مورد دونالد ترامپ وجود داشت دراین مورد بود که او نمیتواند در چنین بحرانهایی خودی نشان دهد، یا نقش مهمی بر عهده بگیرد. او تا اینجا خوش شانس بوده است: ده هفته از روی کار آمدنش میگذرد و مورد هیچ آزمایش جدیای قرار نگرفته است. بخشی از این مسئله شاید به این خاطر است که بحرانهای داخلی کاخ سفید، تمامی مسائل خارجی را تحت الشعاع خودش قرار داده است.
حتی یک حمله خشونت آمیز آن هم در جایی که کودکان در جنگی طولانی مدت در آن به سر بردهاند، بازهم میتواند یک تغییر اساسی به شمار نرود. با وجود این، اینها سلاحهای شیماییای بودند که برای چندمین بار توسط بشار اسد به کار برده شده بود. هر رئیس جمهور دیگری اگر بود، به چنین جنایتی پاسخی منسجم و منصفانه میداد. اوباما در واکنشی نه چندان ماهرانه عنوان کرده بود استفاده از سلاح شیمایی خط قرمز اوست – و بعد در قبال آن کاری انجام نداده بود.
تقریباً هیچ کس در دولت ترامپ تمایل نداشت که پیش بینی کند واکنش رئیس جمهور چه خواهد بود، یا اصلاً واکنشی نشان میدهد یا نه. آیا او فکر میکرد حمله شیمیایی مسئلهای مهم است یا بیاهمیت؟ هیچ کس نمیتوانست چیزی بگوید.
اگرترامپ را به عنوان بر هم زننده تاریخ آمریکا در نظر بگیریم، دیدگاه رئیس جمهور نسبت به سیاست خارجی و مسائل جهانی به طور عمده تصادفی، ناشی از بی اطلاعی و ظاهراً فریبنده بود. مشاورانش نمیدانستند که آیا او فردی انزواگراست یا نظامی، یا آیا میتواند بین این دوتمایز قائل شود وخط میانهای در پیش گیرد؟ او شیفته ژنرالها بود و تصمیم گرفت افرادی که تجربه فرماندهی نظامی دارند را به عنوان وزیر سیاست خارجی انتخاب کند، اما از اینکه گفته شود چه باید کرد، متنفر بود. او معتقد بود که شرایط کمی وجود دارند که او نتواند بهترشان کند. او حتی ذرهای هم در زمینه سیاست خارجی تجربه نداشت، اما هیچ احترامی برای کارشناسان این حوزه قائل نبود.
اما سوال اینجاست که رئیس جمهور چگونه ممکن است به حمله خان شیخون پاسخ دهد. این آزمونی کوچک برای اثبات عادی بودن وی وکسانی بود که امیدوار بودند وی فرد مناسبی برای کاخ سفید باشد. در اینجا شاهد نوعی همدردی دراماتیک بودیم که شبیه صحنههایی از تئاتر شده بود: افرادی که درکاخ سفید برای ترامپ کار میکردند، سعی میکردند به طور عادی رفتار کنند.
به طرزشگفت انگیزی، شاید تعداد زیادی از افراد این چنینی وجود داشته باشند. رفتار طبیعی وتظاهر به عادی بودن، چیزی بود که دینا پاول درمورد چگونگی شغل خود درکاخ سفید میدید. درچهل و سه سالگی پاول شغش خود را در ارتباط با شرکتها و سیاست گذاری عمومی به خوبی (بسیار بسیار خوب) ایجاد کرده بود. او اقدامات بزرگی در کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری جورج بوش وپس از آن در گلدساکس انجام داده بود. بازگشت به کاخ سفید درسطح پایینتر، با حداقل شانس برای تبدیل شدن به یکی از پستهای بالا رتبه خالی کشور، به طور بالقوه میتواند ارزش بسیار بالایی در زمان بازگشت به دنیای تجارت برای او داشته باشد.
با این حال، در ترامپیسم، دقیقاً مخالف این هم ممکن است اتفاق بیفتد. دقت اول باعث شهرت او شده بود، نام تجاری او (باید بدانیم که او از آن دسته افرادی است که به شدت به اعتبار برندشان فکر میکنند) میتوانست شدیداً با برند ترامپ گره بخورد. بدتر آنکه، او میتوانست به بخشی از آنچه ممکن است به راحتی فاجعه تاریخی آمریکا باشد، تبدیل شود. در آن زمان برای تمام کسانی که دینا پاول را میشناختند، این سوال مطرح بود که حضور وی در کاخ سفید در کنار ترامپ نشان دهنده بی پروایی اوست یا قضاوت به شدت اشتباهش؟
یکی از دوستان قدیمیاش متعجبانه پرسید:" چگونه این را توجیه میکند؟ " دوستان، خانواده و همسایگان وی درسکوت یا آشکارا میپرسیدند: "آیا واقعا میدانی چه کاری انجام میدهی؟ چگونه توانستی؟ چرا تو؟ "
در اینجا باید تمایزی بگذاریم میان کسانی که به دلیل وفاداری به رئیس جمهور در این حرفه بودند و کسانی که به لحاظ حرفهای نیاز بود استخدام شوند. بانون، کانوی، هیکس و البته خانوادهاش دستهای بودند که همراه با مجموعهای از ایدئولوگهای متداول خود را به ترامپ وصل میکردند، همه این افراد شهرت قابل توجهی تا قبل از ارتباطشان با ترامپ نداشتند وخوب یا بد، دنبال وی بودند. اما کسانی که درمحوطه بزرگ کاخ سفید بودند، کسانی که مقامی داشتند یا حداقل تصور میشد که مقامی داشتند باید باانگیزههایی فراتر از توجیهات شخصی وحرفهای کار میکردند.
آنها اغلب در مورد منصبی که بر عهده گرفته بودند تردید داشتند. میک مولوانی، مدیر OMB، بر این نکته تأکید کرد که او در دفتر اجرایی سابقه کاری دارد و نه عمارت غربی. میشل آنتون، که پست قبلی بن رودز در NSC را بر عهده دارد، کاری جز چرت زدن نداشت. مک مستر که به نظر میرسید همیشه قیافهای عبوس به خود گرفته و گویی بخار از سر طاسش بلند میشود (رئیس جمهوراغلب میپرسید: چهش است؟).
البته توجیهی دیگر نیز میتوان تراشید: در چنین شرایطی کاخ سفید به متخصصانی نرمال، معقول، منطقی و بالغ نیاز داشت. حضورچنین افرادی درکاخ سفید ویژگیهای مثبتی، چون عقلانیت ذهنی، قدرت تحلیل، تجربه حرفهای قابل توجه را با خود به ارمغان میآورد؛ وضعیتی که به شدت کمبود آن درکاخ سفید احساس میشد. آنها به دنبال انجام کارهای عادیتر بودند؛ بنابر این موقعیت پایدارتری داشتند. اما تلاششان بیهوده بود و اغلب خود را در مقابل جریانی از هرج ومرج، تکانش گری و حماقت میدیدند. آنها افرادی بودند که طرفداری کمتری از ترامپ میکردند وبیشتر پادزهر ترامپ بودند. یکی از شخصیتهای ارشد جمهوری خواه در تلاش برای اطمینان دادن در مورد یکی از کارکنان سابق بوش که اکنون به عنوان فرماندهی ترامپ در عملیات کار میکرد عنوان داشت:" اگر همه اینها شروع به رفتن به سمت جنوب کنند، شکی نیست که جو هگین، خود به تنهایی مسئولیت شخصی تمام امور و انجام کارها را بر عهده میگیرد".
این احساس وظیفه و عشق به کار شامل محاسبه پیچیدهای میشد از تأثیرات مثبت حضور این افراد درکاخ سفید وتأثیرات منفی کار کردن در کاخ سفید بر خودشان. در آوریل ایمیلی برای بیش از دوازه نفر ارسال شد و پس از آن به طورگستردهای دست به دست شد. این ایمیل به نظر میرسید که حاوی دیدگاههای گری کوهن بود وبه طور خلاصه شرحی از آنچه درکاخ سفید رخ میداد را عنوان میکرد.
ایمیل را بخوانید: "اوضاع بدتر از آن است که تصور کنید. آدمی سفیه و احمق که توسط عدهای دلقک احاطه شده است. ترامپ هیچ چیزی نمیخواند – نه حتی یادداشتهای یک صفحهای و نه حتی مقالات سیاسی کوتاه – هیچی. او درجلساتش با رهبران جهان همه چیز را نیمه کاره رها میکند، زیرا خسته میشود. کارکنانش هم بهتر از خودش نیستند. کوشنر فقط کودکی است که هیچ چیز نمیداند. بانون همچون نیشتری متکبر است که فکر میکند باهوشتر از اوست. هیچ فردی به اندازه ترامپ مجموعهای از ویژگیهای وحشتناک را در خودجمع نکرده است. هیچ کس جز خانوادهاش بیش از یک سال در کنار او نخواهد ماند. من از این کار متنفرم، اما احساس میکنم که لازم است بمانم، زیرا تنها کسی هستم که کارها را بر اساس اصول انجام میدهم. دلیل اینکه تنها تعداد کمی از مناصب اشغال شده است این است که آنها فقط افرادی را میپذیرند که در آزمونهای مسخره اثبات وفاداری و خلوص پذیرفته شده باشند. من در وضعیت مداومی از شوک و وحشت هستم".
پاول که نخست با عنوان مشاور ایوانکا ترامپ به کاخ سفید آمده بود، در طی هفتهها در زمینه شورای امنیت ملی رشد کرد و سپس ناگهان به همراه کوهن، همسایهاش درشرکت گلدمن ساکس، مدعی برخی از بالاترین پستها دردولت شد. در همان زمان، هم او و هم کوهن زمان زیادی را با مستشاران خارجی ویژه خود گذراندند تا بتوانند راهی برای خروج ازکاخ سفید پیدا کنند. پاول میتوانست به شغلهای با درآمد نجومیاش که در شرکتهای fortune ۱۰۰، یا C-suite یا شریل سندبرگ در فیسبوک میتوانست بر عهده گیرد بیندیشد. کوهن نیز، به نوبه خودش، به عنوان یک ابرمیلیونر، به کار در بانک جهانی یا بانک فدرال فکر میکرد.
ایوانکا ترامپ کاملا درگوشه خودش بود. اما در جمع دوستان درجریان گفتگوها با مباحث استراتژیک مجبور به حمایت از پدرش بود و بیشتر از آنکه کاخ سفید را کاخ خود بداند، از آن هراس داشت. او و شوهرش، بانون و فلسفهاش را که میگفت" اجازه دهید ترامپ، ترامپ باشد" (که اغلب به صورت "اجازه دهید ترامپ، بانون شود! " تفسیر میشد) مقصر این شرایط میدانستند.
این زوج او را از راسپوتین هم شیطانیتر به شمار میآوردند؛ از این رو کارشان این بود که بانون و ایدئولوگهایش را از رئیس جمهور دور کنند. او فکر میکرد آنها معتقدند او فرد باکلهای است که میتواند در تمام افراد نزدیکش نفوذ کند.
متقابلاً، ایوانکا به دینا متکی بود تا تاکتیکهای مدیریتیای را ارائه دهد که به او کمک کند پدرش و کاخ سفید را کنترل کند، درحالی که دینا نیز به ایوانکا اعتقاد داشت که میتواند این تاکتیکها را به طور منظمی اجرا کند و معتقد بود همه مانند ترامپ دیوانه نیستند. این پیوند به این معنا بود که درون جمعیت بزرگ عمارت غربی کاخ سفید، پاول به عنوان بخشی از دایره محدود خانوادگی دیده میشد و اجازه نفوذ به وی داده شده بود. کتی والش با تلخی در مورد او میگفت:" مشاهده پاول به عنوان فردی که با نفوذش به دنبال عادی سازی امور است درجنبه دیگری از بازی قدرت غیر عقلانی خانواده ترامپ، باعث میشود که خود را به عنوان فردی کاملاً بی کفایت نشان دهد".
به واقع پاول و کوهن هر دو به طور خصوصی تصریح کرده بودند که شغلی که هر دوی آنها سرپرستی آن را بر عهده گرفته بودند، در موقعیت مدیریتی فعلی کاخ سفید ضروری است. اگر همراه دختر و داماد رئیس جمهور باشید انجام آن غیر ممکن نیست، مهم نیست که چقدر با آنها متحد باشید، مهم آن است که فرمانهای واقعی هر زمان که آنها میخواستند اجرا میشوند.
دینا و ایوانکا رهبری ابتکار عملی را دردست گرفته بودند که مسئولیت اصلی رئیس کارکنان دفتر رئیس جمهور بود: کنترل جریان اطلاعات رئیس جمهور.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *