روایت دانشآموز «پایتخت» از نجات پیکر «ابومحمد» از دست نیروهای داعش
«موسی مهام»، دانشآموز بازیگر نقش «محمد» در سریال پایتخت، چگونگی بازی در این سریال و لحظات به یاد ماندنی نجات پیکر «ابومحمد» از دست نیروهای داعش را روایت کرد.
خبرگزاری میزان -
با چهره نمکین و هیجانات خاص کودکانه، کنارم مینشیند و انگار! بی صبرانه منتظر است تا سؤالاتم را مطرح کنم.
لهجه شیرین با بُنمایه زبان عربی او، گرچه آدم را در درک برخی واژگان دچار مشکل میکند، اما بسیار دلنشین است؛ به خصوص که در انتهای هر کلامی لفظ «ها» را به کار میبرد و سعی میکند به این شکل از فهم صحبتهای خود، توسط من آگاه شود.
*حضور در صحنه ضبط "به وقت شام" از عصر امروز تا بامداد روز بعد
مهام به روند تهیه فیلم و نقش آفرینی خود اشاره کرده و اضافه میکند: دو ماه در این فیلم تمرین کردم. هر روز ساعت 3.30 عصر با سرویس به فرودگاه مهرآباد همراه با پدر و مادرم میرفتیم و تا ساعت 5 صبح در آنجا بودیم.
از این بازیگر نوجوان میخواهم کمی بیشتر از نقشآفرینی خود در این فیلم برایم بگوید که با زدن لبخند ملیح و کودکانه خود ادامه میدهد: در این فیلم من به عنوان فرزند یک برزیلی گردشگر بازی میکردم. آنجا با تعدادی بچههای دیگر که در فیلم بازی میکردند و از اقشار مختلف بودند، همکاری کرده و در اوقات فراغت نیز با هم بازی میکردیم.
از موسی میخواهم توضیح دهد که آیا با توجه به اینکه شبها برای تمرین باید بیدار میمانده است، این روند خستهکننده نبود؟ که پاسخ میدهد: خسته نشدم؛ چراکه در زمان استراحت بین تمرین با بچههای دیگر گروه بازی میکردم. من آنقدر خوشحال بودم که الان بعد از گذشت چند ماه از آن زمان، شبها در فکر شبهای تمرین در فرودگاه هستم و برایم خیلی جالب است و هنوز هم احساس میکنم باید شبها بیدار بمانم؛ البته بی سختی نبود و بی خوابی داشت.
این بازیگر نوجوان در واکنش به این پرسش که در هنگام مواجه با نیروهای داعشی آیا رعب و وحشتی داشتی؟ که با نگاهی از سر ترس و اضطراب و یادآوری آن صحنهها میگوید بله، ترس داشت! از یکی از افراد داعشیها که بازیگری سوری بود، خیلی میترسیدم، اما او به من گفت: «نترس! من هم از شماها هستم.»
موسی به گریم کردن روزانه خود اشاره میکند و یادآور میشود: هر روز یک ربع گریم میشدم و متنهای نقشم را یکی، دو ساعت تمرین میکردم و حتی در زمان خوردن شام و استراحت، من متنها را میخواندم. آنها متن عربی به من دادند که باید تمرین میکردم و 2 ساعت زمان برد تا آن را حفظ کنم.
این بازیگر نوجوان از علاقه زیادش به بازیگری میگوید و میافزاید: هر وقت فیلمی از تلویزیون تماشا میکردم، همیشه آرزوی بازیگر شدن را داشتم.
***روایت بازی در سریال پایتخت
موسی ادامه میدهد: در فیلم به وقت شام که بازی میکردم، خانمی بود که با من ارتباط خوبی داشت و به من پیشنهاد بازی در پایتخت 5 را داد. آن زمان یک ماه بعد از پایان بازی در «به وقت شام» بود که چنین پیشنهادی داد و پس از مراجعه حضوری به دفتر سریال، من را انتخاب کردند.
* بازی در نقش پسر ابو محمد
این بازیگر نوجوان تصریح میکند: تابستان سال گذشته بود که شروع به کار در این سریال را کردیم و در نقش «محمد» پسر ابومحمد بازی کردم. محل فیلمبرداری و ایفای نقشم در کارخانه قدیمی سیمان در صفائیه شهرری بود و در مجموع، در 4 قسمت در بازی کردم؛ البته ابتدا فکر میکردم در تمام قسمتها بازی میکنم.
او با بیان اینکه حدود یک و نیم ماه در این فیلم ایفای نقش کردم، خاطرنشان میکند: ساعت 7 صبح با سرویس از خانه میرفتم؛ البته همیشه با مادرم به سر صحنه میرفتم و تا ساعت 11 صبح تمرین میکردم. در بیشتر روزها در کارخانه سیمان تمرین میکردم و پدرم هر روز هنگام پایان کار به دنبالم آمده و من را به خانه برمیگرداند.
موسی اضافه میکند: در طی مدت فیلمبرداری، 10 روز برای ضبط صحنه، گروه بازیگران به ترکیه رفتند و من نیز در این مدت همراه خانواده به کربلا رفتیم.
این بازیگر نوجوان که با شور و شوق خاصی از بازیاش در مجموعه پایتخت صحبت میکرد، چند جرعهای آب مینوشد و ادامه میدهد: ابومحمد که در فیلم به عنوان پدرم بود، هنگام هجوم داعشیان، خودرویی داشت و من و سایر اعضای خانوادهام را برای نجات از دست آنها، سوار بر خودرو کرده و به سوی کارخانه سیمان «لاذقیه» حرکت داد و قصد داشتیم در آنجا پناه گیریم.
او ابراز میدارد: در مسیر حرکت خودرومان در رودخانهای ماشینمان خراب شد و در راه ماندیم. بالاخره در این شرایط به «نفربر» نقی و ارسطو برخورد کردیم. ابتدا آنها فکر کردند ما نیروهای داعشی هستیم. به ما گفتند لباسهای خود را بالا بزنید و ما گفتیم "داعشی نیستیم، بلکه از لاذقیه آمدهایم و قصد داریم در این کارخانه پناه گیریم."
موسی متذکر میشود: من همراه پدر و مادر، خواهر و عمه خود بودم و پس از چقدر توضیح دادن، آنها به ما اعتماد کردند و اسلحههای ما که از لاذقیه و از کشتهشدههای نیروهای داعشی گرفته بودیم را از ما گرفتند.
از موسی میخواهم از حال و هوای بازی در کارخانه سیمان و محله داعشیها برایم بگوید که خندهای میکند و میافزاید: بگذار اول از هندوانه خوردن ما با ارسطو، پنجعلی، رحمت و دیگران بگویم که خیلی جالب بود!
به اینجای مصاحبه که میرسد انگار انرژی تازهای گرفته و با هیجان زیادتری اضافه میکند: آن موقع که داعشیها در کارخانه بالا سرمان آمدند، خیلی ترسیده بودم؛چراکه آنها میگفتند "شما ایرانی هستید و قصد داشتند ما را تکهتکه کنند".
موسی به صحنه کشته شدن «ابومحمد» به عنوان پدرش اشاره میکند و یادآور میشود: وقتی همه اعضای گروه پس از حمله نیروهای داعشی فرار کردند، من در آنجا تنها ماندم و ترسیده بودم اما به خودم گفتم "باید بابایم را با خود به عقب برگردانم" و نمیخواستم بپذیرم پدرم از دنیا رفته است. گریه کردم و خطاب به او گفتم "بابا بدون شما چکار کنم، الان داعشیها ما را میکشند و بدون تو چه طور زندگی کنم."
از او می پرسم با این جثه کوچک چه طور پدرت را روی زمین میکشیدی؟ خاطرنشان میکند: در آن هنگام که پدرم را روی زمین میکشیدم، دو نفر دیگر از کنار و یک نفر نیز از قسمت پا او را میکشیدند و به من کمک میکردند، اما آنها با توجه به شرایط تصویر برداری، در تصویر معلوم نبودند.
از این بازیگر نوجوان میخواهم از لحظه تنها شدن در کارخانه برایم بگوید که با هیجان و چهرهای مضطرب یادآور میشود: در آن لحظه ترسیده بودم و هر لحظه میگفتم داعشیها سر میرسند و جنازه پدرم را برده و کلیههای او را درمیآوردند و احساس خوبی نداشتم.
وقتی از موسی میپرسم که به نظرت قشنگترین صحنه در فیلم پایتخت کدام صحنه بود؟ کمی مکث میکند و میگوید: دو صحنه؛ یکی آنجا که بابایم را روی زمین میکشیدم و یکی دیگر آنجا که نقی با سر نیروی داعشی را میزد.
* صحنهای که مادر محمد را دگرگون کرد
«سیده آمنه طباطبایی»، مادر موسی مهام که قادر به صحبت کردن به زبان فارسی نیست، با من همکلام می شود و با کمک و ترجمه همسرش میگوید: محمد تنها فرزندم است و به دلیل اینکه نگران سلامت او بودم، هر روز برای فیلم برداری صحنه های فیلمها، او را همراهی میکردم.
او اضافه میکند: من خودم نیز در سه قسمت فیلم بازی کردم و به یادماندنی ترین صحنه سریال پایتخت، «لحظه شهادت همسرم، ابو محمد» است.
طباطبایی خاطرنشان میکند: این صحنه، صحنه شهادت برادرم را در سال 1990 و در انتفاضه شعبانیه عراق را زنده میکند؛ چراکه در آن زمان برادرم در درگیری با نیروهای صدام به شهادت رسید و وقتی در سریال پایتخت کشته شدن ابومحمد را دیدم، همه واکنشهایم واقعی و از سر احساس تأسف بود.
اینجا، ایستگاه آخر گفتوگوی دو ساعته من در عصر یک روز بهاری با این نوجوان هنرمند و خانواده اوست و در این لحظه موسی مهام دستان کوچکش را در دستانم میفشرد و با لبخند دلنشین خود، مرا بدرقه میکند.
به گزارش گروه فضای مجازی ، زنگ خانه را که میزنم، چند لحظهای بعد، قد و قوارهای کوچک با تیشرتی سفید رنگ و لبخندی کودکانه، چشمم را نوازش میدهد و به گرمی و با لهجه شیرین عربی- ایرانی! مرا تعارف میکند.
بله! درست حدس زده بودم. او همان «محمد» پسر ابو محمد در سریال نوروزی پایتخت 5، با آن صحنه به یادماندنی وداع با پدر بود؛ همان صحنهای که محمد ملتمسانه و با اشک و آه، پدر از دست رفته خود را صدا میزد و با دستان کوچک خود، او را کشان کشان از صحنه کارزار داعشیان متوحش نجات میداد.
11 سال بیشتر ندارد و در کلاس پنجم مدرسه «خردورز» ناحیه 2 شهرری درس میخواند.
بله! درست حدس زده بودم. او همان «محمد» پسر ابو محمد در سریال نوروزی پایتخت 5، با آن صحنه به یادماندنی وداع با پدر بود؛ همان صحنهای که محمد ملتمسانه و با اشک و آه، پدر از دست رفته خود را صدا میزد و با دستان کوچک خود، او را کشان کشان از صحنه کارزار داعشیان متوحش نجات میداد.
11 سال بیشتر ندارد و در کلاس پنجم مدرسه «خردورز» ناحیه 2 شهرری درس میخواند.
با چهره نمکین و هیجانات خاص کودکانه، کنارم مینشیند و انگار! بی صبرانه منتظر است تا سؤالاتم را مطرح کنم.
لهجه شیرین با بُنمایه زبان عربی او، گرچه آدم را در درک برخی واژگان دچار مشکل میکند، اما بسیار دلنشین است؛ به خصوص که در انتهای هر کلامی لفظ «ها» را به کار میبرد و سعی میکند به این شکل از فهم صحبتهای خود، توسط من آگاه شود.
*حضور در صحنه ضبط "به وقت شام" از عصر امروز تا بامداد روز بعد
مهام به روند تهیه فیلم و نقش آفرینی خود اشاره کرده و اضافه میکند: دو ماه در این فیلم تمرین کردم. هر روز ساعت 3.30 عصر با سرویس به فرودگاه مهرآباد همراه با پدر و مادرم میرفتیم و تا ساعت 5 صبح در آنجا بودیم.
از این بازیگر نوجوان میخواهم کمی بیشتر از نقشآفرینی خود در این فیلم برایم بگوید که با زدن لبخند ملیح و کودکانه خود ادامه میدهد: در این فیلم من به عنوان فرزند یک برزیلی گردشگر بازی میکردم. آنجا با تعدادی بچههای دیگر که در فیلم بازی میکردند و از اقشار مختلف بودند، همکاری کرده و در اوقات فراغت نیز با هم بازی میکردیم.
از موسی میخواهم توضیح دهد که آیا با توجه به اینکه شبها برای تمرین باید بیدار میمانده است، این روند خستهکننده نبود؟ که پاسخ میدهد: خسته نشدم؛ چراکه در زمان استراحت بین تمرین با بچههای دیگر گروه بازی میکردم. من آنقدر خوشحال بودم که الان بعد از گذشت چند ماه از آن زمان، شبها در فکر شبهای تمرین در فرودگاه هستم و برایم خیلی جالب است و هنوز هم احساس میکنم باید شبها بیدار بمانم؛ البته بی سختی نبود و بی خوابی داشت.
این بازیگر نوجوان در واکنش به این پرسش که در هنگام مواجه با نیروهای داعشی آیا رعب و وحشتی داشتی؟ که با نگاهی از سر ترس و اضطراب و یادآوری آن صحنهها میگوید بله، ترس داشت! از یکی از افراد داعشیها که بازیگری سوری بود، خیلی میترسیدم، اما او به من گفت: «نترس! من هم از شماها هستم.»
موسی به گریم کردن روزانه خود اشاره میکند و یادآور میشود: هر روز یک ربع گریم میشدم و متنهای نقشم را یکی، دو ساعت تمرین میکردم و حتی در زمان خوردن شام و استراحت، من متنها را میخواندم. آنها متن عربی به من دادند که باید تمرین میکردم و 2 ساعت زمان برد تا آن را حفظ کنم.
این بازیگر نوجوان از علاقه زیادش به بازیگری میگوید و میافزاید: هر وقت فیلمی از تلویزیون تماشا میکردم، همیشه آرزوی بازیگر شدن را داشتم.
***روایت بازی در سریال پایتخت
موسی ادامه میدهد: در فیلم به وقت شام که بازی میکردم، خانمی بود که با من ارتباط خوبی داشت و به من پیشنهاد بازی در پایتخت 5 را داد. آن زمان یک ماه بعد از پایان بازی در «به وقت شام» بود که چنین پیشنهادی داد و پس از مراجعه حضوری به دفتر سریال، من را انتخاب کردند.
* بازی در نقش پسر ابو محمد
این بازیگر نوجوان تصریح میکند: تابستان سال گذشته بود که شروع به کار در این سریال را کردیم و در نقش «محمد» پسر ابومحمد بازی کردم. محل فیلمبرداری و ایفای نقشم در کارخانه قدیمی سیمان در صفائیه شهرری بود و در مجموع، در 4 قسمت در بازی کردم؛ البته ابتدا فکر میکردم در تمام قسمتها بازی میکنم.
او با بیان اینکه حدود یک و نیم ماه در این فیلم ایفای نقش کردم، خاطرنشان میکند: ساعت 7 صبح با سرویس از خانه میرفتم؛ البته همیشه با مادرم به سر صحنه میرفتم و تا ساعت 11 صبح تمرین میکردم. در بیشتر روزها در کارخانه سیمان تمرین میکردم و پدرم هر روز هنگام پایان کار به دنبالم آمده و من را به خانه برمیگرداند.
موسی اضافه میکند: در طی مدت فیلمبرداری، 10 روز برای ضبط صحنه، گروه بازیگران به ترکیه رفتند و من نیز در این مدت همراه خانواده به کربلا رفتیم.
این بازیگر نوجوان که با شور و شوق خاصی از بازیاش در مجموعه پایتخت صحبت میکرد، چند جرعهای آب مینوشد و ادامه میدهد: ابومحمد که در فیلم به عنوان پدرم بود، هنگام هجوم داعشیان، خودرویی داشت و من و سایر اعضای خانوادهام را برای نجات از دست آنها، سوار بر خودرو کرده و به سوی کارخانه سیمان «لاذقیه» حرکت داد و قصد داشتیم در آنجا پناه گیریم.
او ابراز میدارد: در مسیر حرکت خودرومان در رودخانهای ماشینمان خراب شد و در راه ماندیم. بالاخره در این شرایط به «نفربر» نقی و ارسطو برخورد کردیم. ابتدا آنها فکر کردند ما نیروهای داعشی هستیم. به ما گفتند لباسهای خود را بالا بزنید و ما گفتیم "داعشی نیستیم، بلکه از لاذقیه آمدهایم و قصد داریم در این کارخانه پناه گیریم."
موسی متذکر میشود: من همراه پدر و مادر، خواهر و عمه خود بودم و پس از چقدر توضیح دادن، آنها به ما اعتماد کردند و اسلحههای ما که از لاذقیه و از کشتهشدههای نیروهای داعشی گرفته بودیم را از ما گرفتند.
از موسی میخواهم از حال و هوای بازی در کارخانه سیمان و محله داعشیها برایم بگوید که خندهای میکند و میافزاید: بگذار اول از هندوانه خوردن ما با ارسطو، پنجعلی، رحمت و دیگران بگویم که خیلی جالب بود!
به اینجای مصاحبه که میرسد انگار انرژی تازهای گرفته و با هیجان زیادتری اضافه میکند: آن موقع که داعشیها در کارخانه بالا سرمان آمدند، خیلی ترسیده بودم؛چراکه آنها میگفتند "شما ایرانی هستید و قصد داشتند ما را تکهتکه کنند".
موسی به صحنه کشته شدن «ابومحمد» به عنوان پدرش اشاره میکند و یادآور میشود: وقتی همه اعضای گروه پس از حمله نیروهای داعشی فرار کردند، من در آنجا تنها ماندم و ترسیده بودم اما به خودم گفتم "باید بابایم را با خود به عقب برگردانم" و نمیخواستم بپذیرم پدرم از دنیا رفته است. گریه کردم و خطاب به او گفتم "بابا بدون شما چکار کنم، الان داعشیها ما را میکشند و بدون تو چه طور زندگی کنم."
از او می پرسم با این جثه کوچک چه طور پدرت را روی زمین میکشیدی؟ خاطرنشان میکند: در آن هنگام که پدرم را روی زمین میکشیدم، دو نفر دیگر از کنار و یک نفر نیز از قسمت پا او را میکشیدند و به من کمک میکردند، اما آنها با توجه به شرایط تصویر برداری، در تصویر معلوم نبودند.
از این بازیگر نوجوان میخواهم از لحظه تنها شدن در کارخانه برایم بگوید که با هیجان و چهرهای مضطرب یادآور میشود: در آن لحظه ترسیده بودم و هر لحظه میگفتم داعشیها سر میرسند و جنازه پدرم را برده و کلیههای او را درمیآوردند و احساس خوبی نداشتم.
وقتی از موسی میپرسم که به نظرت قشنگترین صحنه در فیلم پایتخت کدام صحنه بود؟ کمی مکث میکند و میگوید: دو صحنه؛ یکی آنجا که بابایم را روی زمین میکشیدم و یکی دیگر آنجا که نقی با سر نیروی داعشی را میزد.
* صحنهای که مادر محمد را دگرگون کرد
«سیده آمنه طباطبایی»، مادر موسی مهام که قادر به صحبت کردن به زبان فارسی نیست، با من همکلام می شود و با کمک و ترجمه همسرش میگوید: محمد تنها فرزندم است و به دلیل اینکه نگران سلامت او بودم، هر روز برای فیلم برداری صحنه های فیلمها، او را همراهی میکردم.
او اضافه میکند: من خودم نیز در سه قسمت فیلم بازی کردم و به یادماندنی ترین صحنه سریال پایتخت، «لحظه شهادت همسرم، ابو محمد» است.
طباطبایی خاطرنشان میکند: این صحنه، صحنه شهادت برادرم را در سال 1990 و در انتفاضه شعبانیه عراق را زنده میکند؛ چراکه در آن زمان برادرم در درگیری با نیروهای صدام به شهادت رسید و وقتی در سریال پایتخت کشته شدن ابومحمد را دیدم، همه واکنشهایم واقعی و از سر احساس تأسف بود.
اینجا، ایستگاه آخر گفتوگوی دو ساعته من در عصر یک روز بهاری با این نوجوان هنرمند و خانواده اوست و در این لحظه موسی مهام دستان کوچکش را در دستانم میفشرد و با لبخند دلنشین خود، مرا بدرقه میکند.
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *