نا گفتههای تکان دهنده از اعدام وحشیانه زنان توسط داعش
کالبد شکافی داعش توسط مسئول ثبت احوال پرده از ناگفته های بسیاری برداشت، از گردان العسره گرفته تا چشمان جوانانی که حتی بعد از مرگ هم به آسمان دوخته شده بود.
خبرگزاری میزان -
در آنجا نیز در روزنامههای مختلفی که به زبان عربی منتشر میشد، شروع به کار کرد و کتاب «شظایا فیروز» (بازماندههای فیروزه) سومین کتاب داستان وی درباره تصرف شهر موصل و مناطق اطراف آن به دست گروه تروریستی تکفیری «داعش» شمرده میشود که در آن به نقل آنچه در زمان اسارت بر سر دختران «ایزدی» آمده میپردازد.
در قسمتهای قبل گفتیم که «مراد» تنها پسر تحصیلکرده شیخ حامد موسس روستای «ام نهود» که ناامنیهای سال ۲۰۱۴ میلادی به فاصله چند ماه پیش از تصرف موصل توسط داعش او را به روستایش باز میگرداند تا دست سرنوشت مراد را با دختر ایزدی به نام «فیروزه» قرار میدهد و به فاصله اندکی پس از آن موصل و مناطق گستردهای از استان «نینوی» از جمله روستاهای کوه «سنجار» و روستای فیروزه به دست داعش سقوط تصرف میکند. با تصرف روستای فیروزه، او با عمه، دو خواهرش و دیگر زنان و دختران روستا اسیر شده به موصل برده شوند. مراد برای نجات فیروزه تنها راه چاره را در پیوستن ظاهری به صفوف داعش ملاحظه میکند و به این ترتیب در این گروه رخنه میکند.
فیروزه و همراهانش تا زمان تقسیم بین عناصر داعش در یکی از مدارس شهر «تلعفر» بازداشت میشود و از آن سو، مراد پس از نفوذ در صفوف داعش اجازه مییابد، در دو بازار فروش بردههای ایزدی شرکت کند.
در حراج اول ۱۷ دختر و زن ایزدی با قیمت پایه ۵۰ دلار و در حراج دوم ۹ ایزدی دیگر به قیمت تمام ۲۰۰ دلار فروخته شدند. تا در ادامه روایتی از روزهای سخت زنان و دختران ایزدی در زندانهای داعش داشته باشیم و اینکه چگونه این زنان و دختران برای حفظ عفت و پاکدامنی خود و نجات از نگاههای ناپاک داعشی ها، دست و پاهایشان را میشکستند!
کتاب بازماندههای فیروزه به قلم نوزت شمدین
و حالا ادامه داستان:
صبح روز بعد درب سلولهای ما را باز نکردند تا بر سر کارهایمان برویم ... درحالی که عمه ام زیر لب زمزمه میکرد که بلاخره خدا دعاهایش را مستجاب کرده و او را از شر شستن لباسها راحت کرده، همه ما میدانستیم، باید در انتظار خبر ناخوشایندی باشیم.
ظهر بود که «ابو عایشه العفری»، مسئول زندان به همراه سه مرد مسلح که برای اولین بار آنها را میدیدیم، وارد سلول امان شد و به آن سه مرد دستور داد، زنانی که دستهای اشان شکسته اند، را از ما جدا کرده به سلول دیگری ببرند و به آنها لباسهای نارنجی رنگ بدهند تا به تن کنند، چون دادگاه شرع حکم اعدام آنها را به این جهت که هیچ سودی برای خلافت اسلامی ندارند، صادر کرده است ... با شنیدن این حرف صدای ضجه زنان و کودکان به آسمان برخاست ... با این حال گفت که تمام تلاش خود را میکند تا حکم اعدام را تغییر دهد.
عصر بود که ابو عایشه به همراه مرد دیگری که عمامه سفید بزرگی به سر داشت، به زندان بازگشت و به ما خبر داد که با درخواست اش موافقت شده و خلیفه «ابو بکر البغدادی» این زنان را مشمول عفو خود قرار داده، مشروط به اینکه همه شما اسلام آورید، در غیر این صورت علاوه بر اعدام این زنان، با الباقی زنان و دختران به عنوان کنیز برخورد خواهد شد و به مردان مسلح اهدا خواهیم شد.
با این حرف دیگر چارهای جز تغییر دین امان نداشتیم، لذا با تکرار کلماتی که آن مرد عمامه به سر میگفت، نشان دادیم که به خواست خلیفه تن داده و مسلمان شده ایم.
***********
زنان و دختران ایزدی
شیرین از وضعیت آن روز ما که در سلول هایمان زندانی شده بودیم، استفاده کرد و با سرگرم کردن آن پزشک پاکستانی که برای ویزیتش به سلولش رفته بود، یکی از آمپولها را برداشته، زیر لباس هایش پنهان میکند تا با رفتن پزشک نقشهای را که در سر داشت، عملی کند.
***********
وقتی به سلولش رسیدم، درب سلول باز بود ... پاهایم توان حرکت را از دست داده بودند و در دل دعا میکردم، با آنچه به ذهنم خطور کرده بود، مواجه نشوم ... وقتی بالا سرش رسیدم، قلبم به درد آمد، بدن بی جانش وسط سلول به پشت افتاده بود ... نزدیکتر شدم، نگاهم به دست چپش افتاد که پر از جای زخم بود ... خون جای جای سلول را فرا گرفته بود ...، اما لبخندی شیرین مثل نامش روی صورتش دیده میشد ... او مرگ را بر اسارت در دست داعش و تاراج عفت و شرافتش ترجیح داده بود.
*************
«وضاح» در سالن تئاتر «ابن الاثیر» موصل زیر نور چراغهای سن، در برابر سرکردگان و امرا و فرماندهان و قضات شرع داعش خودنمایی میکرد ... صحبتش را با اماکن دینی و مزارهای مقدس موصل و نابودی آنها به دست داعش شروع کرد و در ادامه گریزی به آثار باستانی و تاریخی شهر زد و درحالی که پراژکتور روی پرده نمایش سالن، آثار باستانی و تاریخی بسیار ارزشمند و گران قیمت موصل که به عنوان غنیمت نزد خلافت اسلامی نگه داشته میشد، را نشان میداد، وضاح توضیح داد که این آثار بعد از اینکه خلیفه ابو بکر اجازه داد، دخل و تصرف در آن صورت میگیرد و به جهت اینکه فروش آنها به دلیل ثبت در یونسکو با مشکلات بسیاری مواجه هست و ارزش بسیار بالایی هم دارند، لذا عایدات حاصل از فروش عایدات آنها به حساب خزانه خلافت اسلامی یا همان بیت المال واریز میشود.
وی در ادامه از برادران خواست، از پخش فیلمهایی که تخریب و نابودی این آثار را نشان میدهد، نیز خودداری کنند، چون به اعتقاد وی این فیلمها موجب کاهش بازار تقاضا برای آثار تاریخی و باستانی در دست خلافت اسلامی خواهد شد و این ذهنیت را در اذهان خریداران شکل خواهد داد که آثار مزبور طی تخریب آسیب دیده و یا تقلبی هستند.
به همین دلیل وضاح از یکی از قضات شرع دعوت کرد، با آمدن روی سن، فتوایی در زمینه عدم انتشار چنین فیلمها و ویدئو کلیپهایی برای شهروندان خلافت اسلامی صادر کند و به ظن و گمانش، از یک طرف خیال خود و خلافت را با ابزار فتوا راحت کند و از طرف دیگر شک و شبههای در دل شهروندان درباره پاکی و درستی خلافت از حیث رسیدگی به مردمانش ایجاد نکند.
حاج خلیل که میدید با بالا رفتن سن اش دیگر توان سابق را برای ثبت فوتیهای خلافت اسلامی ندارد، مراد را فرصت خوبی دید تا از او را به عنوان کارمند نزد خود استخدام کند.
مراد هم که رویای دسترسی به پروندههای حاج خلیل را در سر میپروراند، تمام تلاش خود را به کار میبست تا هرچه بیشتر به وی نزدیک شود و خود را مشتاق این کار نشان دهد؛ لذا به محض اینکه حاج خلیل پیشنهاد کار در دفترش را به وی داد، مراد بدون از دست دادن فرصت پذیرفت و به این ترتیب رسما به استخدام حاج خلیل درآمد. آموزش مراد با فوت و فن کار چندان سخت نبود و او خیلی زود با نحوه ثبت آمارها آشنا شد. در دفاتر ثبتی حاج خلیل به هر فرد یک برگه اختصاص داده شده بود که در آن علاوه بر نام و نام خانوادگی فرد، مشخصات دیگری همچون نام پدر، مادر، جنسیت، محل تولد، تاریخ تولد، تاریخ فوت، محل فوت، دلیل فوت، نحوه فوت، شماره شناسنامه و محل و مکان دفن هم نیز ثبت میشد.
در خصوص افراد مجهول الهویه نیز تلاش میکرد، نشانه و اثری در بدن آنها یافته و یا اگر پلاک شناسایی به همراه داشته باشند، اطلاعات پلاک را در دفتر خود ثبت کند.
این افراد در گورستانهای خاصی دفن میشدند و روی سنگ قبر آنها به جای نام و نام خانوادگی شمارهای نوشته میشد که حاج خلیل در دفتر ثبتش به آنها اختصاص میداد.
***********
تعدادی از مردم شهر بدون توجه به بارش باران، در میدان «باب الطوب» در مرکز شهر موصل جمع شده بودند تا شاهد اجرای حکم اعدام علیه یکی از جوانان شهر باشند که بنابر ادعای دیوان حسبه یا همان پلیس دینی داعش به جاسوسی برای کفار متهم شده بود.
به همین دلیل برای ثبت فوت از حاج خلیل خواسته شده بود که در محل اجرای حکم حضور یابد. حاج خلیل و مراد، خود را به میدان باب الطوب رسانده بودند و، چون ساعتی به زمان اجرای حکم باقی مانده بود، وارد یکی از قهوه خانههای دور میدان شدند تا نفسی تازه کرده و استکان چایی بنوشند.
میدان اصلی شهر و زمان اجرای حکم توسط داعش
حاج خلیل به مراد گفت که تا زمانی که حکم اجرا نشده و از مرگ محکوم اطمینان حاصل نکرده، نمیتواند نام وی را به عنوان فوتی وارد دفتر کند ... پس از اجرای حکم نیز باید خود بالای سر محکوم حاضر شده و از مرگ وی اطمینان حاصل کند و بعد حصول اطمینان نام و نشان وی را وارد دفتر کند؛ لذا پس از اجرای حکم اعدام علیه آن جوان بیچاره بر سرش حاضر شد و پس از حصول اطمینان از مرگش به مراد دستور داد تا نام و نشان وی را وارد دفتر ثبت فوتیها کند.
***********
ماموریت آن روز مراد و حاج خلیل مراجعه به پزشکی قانونی داعش در بیمارستان مرکزی و قدیمی شهر بود، چون خبر رسیده بود که ۲۰ جنازه جدید از مردان مسلح داعش به بیمارستان رسیده و باید نام و نشان آنها در دفتر فوتیها ثبت میشد.
تابعیت همه جنارهها اروپایی و غیر عربی بود که در خلافت اسلامی به آنها «جیش العسره» میگفتند و منظور اروپاییها و غیر عربهایی بودند که از کشورهای خود به سرزمین خلافت اسلامی مهاجرت و در آن اقامت کرده بودند و برای دفاع از آن به مجاهدین پیوسته بودند.
دیوان جنگ و سربازگیری داعش اطلاعات زیادی درباره این افراد به حاج خلیل نمیداد و همیشه در قبال این افراد از او میخواست، آنها را تحت عنوان غیر نظامی در دفاتر خود ثبت کند، به همین دلیل درباره ثبت نام و نشان این ۲۰ جنازه هم از وی خواسته شد، آنها را تحت عنوان غیر نظامیانی که طی ۲۴ ساعت گذشته فوت کرده بودند، ثبت کند.
حاج خلیل در مسیر سر صحبت را برای اولین بار با مراد باز کرد:
- همیشه سعی دارن، میزان و حجم خسارتها به خصوص کشتهها رو کم کنن، به همین دلیل آمار و ارقام مذکور در گزارشهای ماهیانه دیوان مرکزی اطلاع رسانی خلافت دقیق و درست نیست و این کار رو برام سخت میکنه، چون مجبور میشم، برای گرفتن آمار دقیق و درست خودم در بسیاری از محلها حاضر بشم
مراد پرسید:
- چرا این کار رو میکنن
-، چون از مرگ و مردن میترسن
حاج خلیل جلوی ماشینی که در مسیر با آن مواجه شده بود، را گرفت و به شیشه راننده که آن را بالا کشیده بود، چند ضربه زد ... راننده شیشه را پایین کشید ... سرش را بیرون آورد، نگاهش به مراد دوخته شده بود، درحالی که حاج خلیل همچنان به صحبت هایش ادامه میداد:
- اغلب کسایی که از چار گوشه دنیا به اینجا اومدن هدف اول و اخرشون پیدا کردن و استفاده از فرصتی هست که تغییر و تحولی توی زندگی یه نواخت اشون ایجاد کنه
بعد از اینکه از راننده خواست، اجازه بدهد، ما سوار ماشین اش شویم و با او تا جایی که هم مسیر هستیم، همراه باشیم، افزود:
- البته در میون این افراد، هستن کسایی که به خاطر داشتن سوابق جنایی و کیفری از کشورهاشون فرار کردند و به سرزمینهای خلافت اسلامی مهاجرت کردن یا مهاجران و پناه جویانی هستن که نتونستن توی کشوری پناهندگی بگیرن و البته میون اونا هم هستن کسایی که دنبال مال و ثروت و زنان و دختران زیبا رو هستن
حاج خلیل نگاهش را به مراد دوخت که با دقت بسیار به حرف هایش گوش میکرد و انگار وی را تشویق به سخن گفتن بیشتر و بیشتر میکرد، به همین دلیل صحبت را از سر گرفت و ادامه داد:
- اینجا توی موصل کسی رو نمیتونی پیدا کنی که فی سبیل الله کار کنه ... حتی انتحاریها ... اونایی که خودشونو با کمربندهای انفجاری یا ماشینهای بمبگذاری شده منفجر میکنن یا به اسم جهاد در جبههها میجنگن ... همه یه هدف دارن ... توی اسمونا به چیزایی برسن که روی زمین بهش نرسیدن
راننده که حرفهای حاج خلیل را میشنید، خندید و رو به حاج خلیل کرد و گفت:
- تو هم حاجی یکی از اونایی یادت رفته ... اگه غنایم و حور العین اونا رو پس میزدی به خاطر نافرمانی نزدیک بود، به زندان بندازنت
داعش در موصل
به گزارش گروه فضای مجازی ، نویسنده عراقی در سال ۱۹۷۳ میلادی در شهر موصل به دنیا آمد و پس از فراغت از تحصیل در رشته حقوق ۸ سال به وکالت مشغول بود. اما پس از آن به شغل روزنامه نگاری روی آورد.
در روزنامههای مختلف عراقی از جمله «وادی الرافدین» و «مستقبل العراق» و پیش از مهاجرت از عراق در سال ۲۰۱۴ میلادی در «المدی» مشغول به کار شد و سپس به همراه خانواده اش به نروژ مهاجرت کرد.
در روزنامههای مختلف عراقی از جمله «وادی الرافدین» و «مستقبل العراق» و پیش از مهاجرت از عراق در سال ۲۰۱۴ میلادی در «المدی» مشغول به کار شد و سپس به همراه خانواده اش به نروژ مهاجرت کرد.
در آنجا نیز در روزنامههای مختلفی که به زبان عربی منتشر میشد، شروع به کار کرد و کتاب «شظایا فیروز» (بازماندههای فیروزه) سومین کتاب داستان وی درباره تصرف شهر موصل و مناطق اطراف آن به دست گروه تروریستی تکفیری «داعش» شمرده میشود که در آن به نقل آنچه در زمان اسارت بر سر دختران «ایزدی» آمده میپردازد.
در قسمتهای قبل گفتیم که «مراد» تنها پسر تحصیلکرده شیخ حامد موسس روستای «ام نهود» که ناامنیهای سال ۲۰۱۴ میلادی به فاصله چند ماه پیش از تصرف موصل توسط داعش او را به روستایش باز میگرداند تا دست سرنوشت مراد را با دختر ایزدی به نام «فیروزه» قرار میدهد و به فاصله اندکی پس از آن موصل و مناطق گستردهای از استان «نینوی» از جمله روستاهای کوه «سنجار» و روستای فیروزه به دست داعش سقوط تصرف میکند. با تصرف روستای فیروزه، او با عمه، دو خواهرش و دیگر زنان و دختران روستا اسیر شده به موصل برده شوند. مراد برای نجات فیروزه تنها راه چاره را در پیوستن ظاهری به صفوف داعش ملاحظه میکند و به این ترتیب در این گروه رخنه میکند.
فیروزه و همراهانش تا زمان تقسیم بین عناصر داعش در یکی از مدارس شهر «تلعفر» بازداشت میشود و از آن سو، مراد پس از نفوذ در صفوف داعش اجازه مییابد، در دو بازار فروش بردههای ایزدی شرکت کند.
در حراج اول ۱۷ دختر و زن ایزدی با قیمت پایه ۵۰ دلار و در حراج دوم ۹ ایزدی دیگر به قیمت تمام ۲۰۰ دلار فروخته شدند. تا در ادامه روایتی از روزهای سخت زنان و دختران ایزدی در زندانهای داعش داشته باشیم و اینکه چگونه این زنان و دختران برای حفظ عفت و پاکدامنی خود و نجات از نگاههای ناپاک داعشی ها، دست و پاهایشان را میشکستند!
کتاب بازماندههای فیروزه به قلم نوزت شمدین
و حالا ادامه داستان:
صبح روز بعد درب سلولهای ما را باز نکردند تا بر سر کارهایمان برویم ... درحالی که عمه ام زیر لب زمزمه میکرد که بلاخره خدا دعاهایش را مستجاب کرده و او را از شر شستن لباسها راحت کرده، همه ما میدانستیم، باید در انتظار خبر ناخوشایندی باشیم.
ظهر بود که «ابو عایشه العفری»، مسئول زندان به همراه سه مرد مسلح که برای اولین بار آنها را میدیدیم، وارد سلول امان شد و به آن سه مرد دستور داد، زنانی که دستهای اشان شکسته اند، را از ما جدا کرده به سلول دیگری ببرند و به آنها لباسهای نارنجی رنگ بدهند تا به تن کنند، چون دادگاه شرع حکم اعدام آنها را به این جهت که هیچ سودی برای خلافت اسلامی ندارند، صادر کرده است ... با شنیدن این حرف صدای ضجه زنان و کودکان به آسمان برخاست ... با این حال گفت که تمام تلاش خود را میکند تا حکم اعدام را تغییر دهد.
عصر بود که ابو عایشه به همراه مرد دیگری که عمامه سفید بزرگی به سر داشت، به زندان بازگشت و به ما خبر داد که با درخواست اش موافقت شده و خلیفه «ابو بکر البغدادی» این زنان را مشمول عفو خود قرار داده، مشروط به اینکه همه شما اسلام آورید، در غیر این صورت علاوه بر اعدام این زنان، با الباقی زنان و دختران به عنوان کنیز برخورد خواهد شد و به مردان مسلح اهدا خواهیم شد.
با این حرف دیگر چارهای جز تغییر دین امان نداشتیم، لذا با تکرار کلماتی که آن مرد عمامه به سر میگفت، نشان دادیم که به خواست خلیفه تن داده و مسلمان شده ایم.
***********
زنان و دختران ایزدی
شیرین از وضعیت آن روز ما که در سلول هایمان زندانی شده بودیم، استفاده کرد و با سرگرم کردن آن پزشک پاکستانی که برای ویزیتش به سلولش رفته بود، یکی از آمپولها را برداشته، زیر لباس هایش پنهان میکند تا با رفتن پزشک نقشهای را که در سر داشت، عملی کند.
***********
وقتی به سلولش رسیدم، درب سلول باز بود ... پاهایم توان حرکت را از دست داده بودند و در دل دعا میکردم، با آنچه به ذهنم خطور کرده بود، مواجه نشوم ... وقتی بالا سرش رسیدم، قلبم به درد آمد، بدن بی جانش وسط سلول به پشت افتاده بود ... نزدیکتر شدم، نگاهم به دست چپش افتاد که پر از جای زخم بود ... خون جای جای سلول را فرا گرفته بود ...، اما لبخندی شیرین مثل نامش روی صورتش دیده میشد ... او مرگ را بر اسارت در دست داعش و تاراج عفت و شرافتش ترجیح داده بود.
*************
«وضاح» در سالن تئاتر «ابن الاثیر» موصل زیر نور چراغهای سن، در برابر سرکردگان و امرا و فرماندهان و قضات شرع داعش خودنمایی میکرد ... صحبتش را با اماکن دینی و مزارهای مقدس موصل و نابودی آنها به دست داعش شروع کرد و در ادامه گریزی به آثار باستانی و تاریخی شهر زد و درحالی که پراژکتور روی پرده نمایش سالن، آثار باستانی و تاریخی بسیار ارزشمند و گران قیمت موصل که به عنوان غنیمت نزد خلافت اسلامی نگه داشته میشد، را نشان میداد، وضاح توضیح داد که این آثار بعد از اینکه خلیفه ابو بکر اجازه داد، دخل و تصرف در آن صورت میگیرد و به جهت اینکه فروش آنها به دلیل ثبت در یونسکو با مشکلات بسیاری مواجه هست و ارزش بسیار بالایی هم دارند، لذا عایدات حاصل از فروش عایدات آنها به حساب خزانه خلافت اسلامی یا همان بیت المال واریز میشود.
وی در ادامه از برادران خواست، از پخش فیلمهایی که تخریب و نابودی این آثار را نشان میدهد، نیز خودداری کنند، چون به اعتقاد وی این فیلمها موجب کاهش بازار تقاضا برای آثار تاریخی و باستانی در دست خلافت اسلامی خواهد شد و این ذهنیت را در اذهان خریداران شکل خواهد داد که آثار مزبور طی تخریب آسیب دیده و یا تقلبی هستند.
به همین دلیل وضاح از یکی از قضات شرع دعوت کرد، با آمدن روی سن، فتوایی در زمینه عدم انتشار چنین فیلمها و ویدئو کلیپهایی برای شهروندان خلافت اسلامی صادر کند و به ظن و گمانش، از یک طرف خیال خود و خلافت را با ابزار فتوا راحت کند و از طرف دیگر شک و شبههای در دل شهروندان درباره پاکی و درستی خلافت از حیث رسیدگی به مردمانش ایجاد نکند.
حاج خلیل که میدید با بالا رفتن سن اش دیگر توان سابق را برای ثبت فوتیهای خلافت اسلامی ندارد، مراد را فرصت خوبی دید تا از او را به عنوان کارمند نزد خود استخدام کند.
مراد هم که رویای دسترسی به پروندههای حاج خلیل را در سر میپروراند، تمام تلاش خود را به کار میبست تا هرچه بیشتر به وی نزدیک شود و خود را مشتاق این کار نشان دهد؛ لذا به محض اینکه حاج خلیل پیشنهاد کار در دفترش را به وی داد، مراد بدون از دست دادن فرصت پذیرفت و به این ترتیب رسما به استخدام حاج خلیل درآمد. آموزش مراد با فوت و فن کار چندان سخت نبود و او خیلی زود با نحوه ثبت آمارها آشنا شد. در دفاتر ثبتی حاج خلیل به هر فرد یک برگه اختصاص داده شده بود که در آن علاوه بر نام و نام خانوادگی فرد، مشخصات دیگری همچون نام پدر، مادر، جنسیت، محل تولد، تاریخ تولد، تاریخ فوت، محل فوت، دلیل فوت، نحوه فوت، شماره شناسنامه و محل و مکان دفن هم نیز ثبت میشد.
در خصوص افراد مجهول الهویه نیز تلاش میکرد، نشانه و اثری در بدن آنها یافته و یا اگر پلاک شناسایی به همراه داشته باشند، اطلاعات پلاک را در دفتر خود ثبت کند.
این افراد در گورستانهای خاصی دفن میشدند و روی سنگ قبر آنها به جای نام و نام خانوادگی شمارهای نوشته میشد که حاج خلیل در دفتر ثبتش به آنها اختصاص میداد.
***********
تعدادی از مردم شهر بدون توجه به بارش باران، در میدان «باب الطوب» در مرکز شهر موصل جمع شده بودند تا شاهد اجرای حکم اعدام علیه یکی از جوانان شهر باشند که بنابر ادعای دیوان حسبه یا همان پلیس دینی داعش به جاسوسی برای کفار متهم شده بود.
به همین دلیل برای ثبت فوت از حاج خلیل خواسته شده بود که در محل اجرای حکم حضور یابد. حاج خلیل و مراد، خود را به میدان باب الطوب رسانده بودند و، چون ساعتی به زمان اجرای حکم باقی مانده بود، وارد یکی از قهوه خانههای دور میدان شدند تا نفسی تازه کرده و استکان چایی بنوشند.
میدان اصلی شهر و زمان اجرای حکم توسط داعش
حاج خلیل به مراد گفت که تا زمانی که حکم اجرا نشده و از مرگ محکوم اطمینان حاصل نکرده، نمیتواند نام وی را به عنوان فوتی وارد دفتر کند ... پس از اجرای حکم نیز باید خود بالای سر محکوم حاضر شده و از مرگ وی اطمینان حاصل کند و بعد حصول اطمینان نام و نشان وی را وارد دفتر کند؛ لذا پس از اجرای حکم اعدام علیه آن جوان بیچاره بر سرش حاضر شد و پس از حصول اطمینان از مرگش به مراد دستور داد تا نام و نشان وی را وارد دفتر ثبت فوتیها کند.
***********
ماموریت آن روز مراد و حاج خلیل مراجعه به پزشکی قانونی داعش در بیمارستان مرکزی و قدیمی شهر بود، چون خبر رسیده بود که ۲۰ جنازه جدید از مردان مسلح داعش به بیمارستان رسیده و باید نام و نشان آنها در دفتر فوتیها ثبت میشد.
تابعیت همه جنارهها اروپایی و غیر عربی بود که در خلافت اسلامی به آنها «جیش العسره» میگفتند و منظور اروپاییها و غیر عربهایی بودند که از کشورهای خود به سرزمین خلافت اسلامی مهاجرت و در آن اقامت کرده بودند و برای دفاع از آن به مجاهدین پیوسته بودند.
دیوان جنگ و سربازگیری داعش اطلاعات زیادی درباره این افراد به حاج خلیل نمیداد و همیشه در قبال این افراد از او میخواست، آنها را تحت عنوان غیر نظامی در دفاتر خود ثبت کند، به همین دلیل درباره ثبت نام و نشان این ۲۰ جنازه هم از وی خواسته شد، آنها را تحت عنوان غیر نظامیانی که طی ۲۴ ساعت گذشته فوت کرده بودند، ثبت کند.
حاج خلیل در مسیر سر صحبت را برای اولین بار با مراد باز کرد:
- همیشه سعی دارن، میزان و حجم خسارتها به خصوص کشتهها رو کم کنن، به همین دلیل آمار و ارقام مذکور در گزارشهای ماهیانه دیوان مرکزی اطلاع رسانی خلافت دقیق و درست نیست و این کار رو برام سخت میکنه، چون مجبور میشم، برای گرفتن آمار دقیق و درست خودم در بسیاری از محلها حاضر بشم
مراد پرسید:
- چرا این کار رو میکنن
-، چون از مرگ و مردن میترسن
حاج خلیل جلوی ماشینی که در مسیر با آن مواجه شده بود، را گرفت و به شیشه راننده که آن را بالا کشیده بود، چند ضربه زد ... راننده شیشه را پایین کشید ... سرش را بیرون آورد، نگاهش به مراد دوخته شده بود، درحالی که حاج خلیل همچنان به صحبت هایش ادامه میداد:
- اغلب کسایی که از چار گوشه دنیا به اینجا اومدن هدف اول و اخرشون پیدا کردن و استفاده از فرصتی هست که تغییر و تحولی توی زندگی یه نواخت اشون ایجاد کنه
بعد از اینکه از راننده خواست، اجازه بدهد، ما سوار ماشین اش شویم و با او تا جایی که هم مسیر هستیم، همراه باشیم، افزود:
- البته در میون این افراد، هستن کسایی که به خاطر داشتن سوابق جنایی و کیفری از کشورهاشون فرار کردند و به سرزمینهای خلافت اسلامی مهاجرت کردن یا مهاجران و پناه جویانی هستن که نتونستن توی کشوری پناهندگی بگیرن و البته میون اونا هم هستن کسایی که دنبال مال و ثروت و زنان و دختران زیبا رو هستن
حاج خلیل نگاهش را به مراد دوخت که با دقت بسیار به حرف هایش گوش میکرد و انگار وی را تشویق به سخن گفتن بیشتر و بیشتر میکرد، به همین دلیل صحبت را از سر گرفت و ادامه داد:
- اینجا توی موصل کسی رو نمیتونی پیدا کنی که فی سبیل الله کار کنه ... حتی انتحاریها ... اونایی که خودشونو با کمربندهای انفجاری یا ماشینهای بمبگذاری شده منفجر میکنن یا به اسم جهاد در جبههها میجنگن ... همه یه هدف دارن ... توی اسمونا به چیزایی برسن که روی زمین بهش نرسیدن
راننده که حرفهای حاج خلیل را میشنید، خندید و رو به حاج خلیل کرد و گفت:
- تو هم حاجی یکی از اونایی یادت رفته ... اگه غنایم و حور العین اونا رو پس میزدی به خاطر نافرمانی نزدیک بود، به زندان بندازنت
داعش در موصل
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *