مرگ آرام ۲ کودک در خواب/ شست و شوی پیکر بدون حضور خانواده
در یک روز، 2 کودک را برای تطهیر به بهشت زهرا آوردند. هر دو این کودکان در خواب جان خود را از دست داده بودند.
خبرگزاری میزان -
به گزارش خبرنگار گروه جامعه ، آن روز کار را با حال و هوای عجیبی شروع کردم! صبح اول وقت اداری بود. جسد دختر بچهای را آوردند برای تطهیر. ساعت ۷ صبح شیر مادرش را خورده بود و با سلامتی کامل به خواب رفته بود. اما خوابی عجیب. خوابی که هرگز بیداری نداشت و با آرامش کامل به رحمت خدا رفته بود. مادر به سر و سینه اش میکوبید. التماس میکرد. ولی از کسی کاری بر نمیآمد. اندوهی فراوان و غم انگیز تمام وجودم را فراگرفته بود.
با آرامی شروع به شستنش کردم. غسل و کفن تمام شد. دخترک معصوم خیلی زیبا بود. مثل فرشتهها خوابیده بود و من تا آخر روز به فکرش بودم و لحظهای از ذهنم خارج نمیشد.
در آخرین ساعات کار بودیم. کم کم داشتیم آماده رفتن میشدیم، که صدا زدند؛ بچه دیگری را برای شستن آورده اند.
این بار طبق نوبت کاری همکارانم باید کار تطهیر این کودک را انجام میدادند. ولی به دلیل اینکه همه آماده شده بودند و برای رفتن لباس پوشیده بودند، من به همراه یکی دیگر از همکارانم برای شستن رفتیم. خدایا امروز دو طفل شیرخوار؛ چقدر شبیه به هم بودند. این یکی نیز بدون دلیل اول صبح از خواب بیدار نشده بود. همکارم که خودش هم دختربچه یکسالهای داشت خیلی دگرکون شده بود میخواستم لباسهایش را قیچی بزنم نگذاشت میگفت: این یک فرشته است که خوابیده لباسهایش را از تنش بیرون آورد.
بدون دستکش شروع به تطهیرش کرد. هیچ کس به همراه این متوفی نیامده بود. به غیر از خانومی که به آرامی اشک میریخت. از او سوال کردم چه نسبتی با این کودک دارد؟ گفت؛ خاله اش است. گفتم؛ مادرش چرا نیامده؟ گفت؛ از صبح با دیدن این صحنه، بیهوش شده و الان در بیمارستان است. همکارم با اشک این دختر بچه را راهی سفر ابدی کرد.
چند ماهی از این ماجرا میگذشت که مسئول قسمت صدایم کرد و گفت: درباره دختر بچهای که چند ماه قبل او را شستهای میخواهند با تو مصاحبه کنند وقتی رفتم از من سوال کردند وقتی دختر بچه ما را بدون دستکش شستی چه حسی داشتی که این کار را کردی؟
متوجه شدم که مرا با همکارم اشتباهی گرفته اند، گفتم صبر کنید خود آن غساله را صدا بزنم وقتی از او سوال کردند همکارم بی اختیار اشک میریخت او گفت: یک لحظه خودم را به جای مادرش گذاشتم دیدم تحملش را ندارم غم فرزند خیلی سنگین است. آنها بی نهایت از حس همدردی همکارم و از اینکه فرزندشان را اینقدر با احترام تغسیل کرده بودیم تشکر کردند.
آنها گفتند بعد از ۲۵ سال خداوند این هدیه را به آنها داده بود و بعد از فوت دختربچه اش مادر این بچه در بیمارستان اعصاب و روان بستری است و خواستند که برایش دعا کنیم. آنها از همکارم خواستند که یک پیام برای مادرش بفرستد که او را به آرامش برساند.
همکارم گفت: به او بگویید خداوند توانا و مقتدر است، این یک امانت بوده و خداوند در هر لحظهای که اراده کند امانتش را میستاند.
پس از چند ماه مادری آمده بود، سراغ همکارم را گرفت، متوجه شدم به لطف خداوند آن مادر با این مشکل کنار آمده او میگفت: از آن شبی که این پیغام را برایم فرستادید بسیار آرامش گرفتم، مثل این که صبر را برایم خریداری کردید. آنجا من متوجه شدم که دعای خیر دیگران در حق ما چقدر اثر بخش است.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *