من مرد آسمانم، روی زمین بلد نیستم کاری بکنم
به آن هواپیمای بزرگ بی ریخت حسودیاش شد. یاد حرف پدرش افتاد. خواست بگوید «بیا از این شغل دست بردار. برو بازار حجره بگیر. بچسب به کار»، اما نگفت. آن جواب قدیمی یادش بود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *