روایت خواندنی از سرداری که رفتگر شد+عکس
به علت بیاحتیاطی و ناشی بودن یک نیروی بسیجی در استفاده از نارنجک، هاشم به موقع خود را میرساند و با درآغوش گرفتن نارنجک به شدت مجروح میشود. بر اثر این حادثه دست راست هاشم کلهر از مچ قطع میشود.
خبرگزاری میزان -
هاشم کلهر در جبهه به ضدگلوله معروف شده بود. جوان شجاع شهر ری چندین بار در زمان حضورش در جبهه به درجه جانبازی نائل شد. یک بار در جریان عملیات رمضان ترکشی به ماهیچه پای راستش برخورد کرد و مدتی با عصا راه میرفت تا دوباره به شرایط عادی برگشت. بار دیگر در عملیات مسلم بن عقیل مجروح شد و بار سوم توسط تک تیرانداز دشمن از ناحیه صورت مورد اصابت تیر قرار گرفت که حدود ۱۴ دندانش به شدت آسیب جدی دید. دندانهایش در همان لحظه میریزد و همان طوری که خودش میگفت: مقداری را همراه خون بیرون ریخته و مقداری را هم قورت داده بود.
درباره شهید هاشم کلهر بیشتر بدانیم:
اوج شجاعت و حماسهآفرینی شهید کلهر در عملیات والفجر یک اتفاق میافتد. در فروردین سال ۶۲ بنا به دستور شهید همت برای تشکیل گردانهای دیگر، تعدادی از نیروها به گردان مالک رفتند و هاشم هم همراه شهید کارور، حاج امینی و نصرت اکبری به گردان مالک رفتند. در آنجا به علت بیاحتیاطی و ناشی بودن یک نیروی بسیجی در استفاده از نارنجک، هاشم به موقع خود را میرساند و با درآغوش گرفتن نارنجک به شدت مجروح میشود. بر اثر این حادثه دست راست هاشم کلهر از مچ قطع میشود و دست چپش هم فقط دو انگشت پیروزی میماند. با این فداکاری هاشم که در جمع نیروهای گردان بود فقط یک ترکش به صورت پیک به هاشم اصابت کرد و بقیه ترکشها را هاشم با دست و بدنش مهار میکند و حدود سه ماه در بیمارستان و منزل بستری میشود. شهید کلهر بعد از سخنرانی حاج همت برای گردان مقداد، در منطقه جفیر با بمباران هواپیماهای عراقی به شهادت میرسد. با اصابت یک راکت در نزدیکی هاشم و دوستانش مثل شهید ابراهیم حسامی، شهید حسین محمدی و رضا هاشمی همگی شهید اسفند ماهی میشوند.
زمانی که دست راست سردار شهید حسین خرازی در جریان عملیات خیبر قطع شد، وقتی ایشان را به بیمارستان انتقال دادند، میخندید و میگفت: «دستم قطع شده، سرم که قطع نشده.» نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) فرمانده با روحیه و مخلصشان را مثل یکی از اعضای خانوادهشان دوست داشتند. بدون هیچ، چون و چرایی فرمانش را اجرا میکردند و حاضر بودند جانشان را برای فرماندهشان فدا کنند.
فرمانده هم برای نیروهایش کم نمیگذاشت. در سختترین شرایط پا به پای نیروهایش میجنگید و برادری را در حقشان تمام میکرد.
شهید خرازی دو روز قبل از شهادتش میگفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کردهام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولان تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران میکرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریبچیها در حال مصافحه با او میخواست پیشانیاش را ببوسد که ناگهان قامت، چون سرو حسین بر زمین افتاد. یکی از شاهدان میگوید: اصلاً باورم نمیشد. حتی متوجه خمپارهای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای مؤثر و درشتی به سر و گردن خرازی اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال ۱۳۶۵ بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان شد.
شهید مرتضی آوینی در وصف حسین خرازی چنین میگوید: «وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میدادند بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید، به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم چهره ریز نقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت هرگز باور نمیکرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است. ما اهل دنیا، از فرمانده لشکر، همان تصویری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم. اما فرماندهان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریختهاند. حاج حسین را ببین، او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی، با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفتهاند بر دو خصلت بیش از خصایل وی تأکید کردهاند؛ شجاعت و تدبیر. حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفتانگیز بود، اما میدانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظهای از این حضور، غفلت داشته باشد. اخذ تدبیر درست، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو اقدام به پاتک کرده، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم.»
سبک مدیریت یک مرد آسمانی
به گزارش گروه فضای مجازی ، اسفند ماه اگر برای مردم حکم آخر سال و رها شدن از دغدغههای کار و زندگی را دارد، برای رزمندگان دفاع مقدس یکی از پر مشغلهترین روزها بود. اسفند برای مردمان سه دهه پیش نه تنها هیچ فرقی با بقیه ماههای سال نداشت، بلکه هر روز آن انتظار اتفاق و حادثهای را میکشیدند. از ۲۲ اسفند ۱۳۵۸ که امام خمینی (ره) فرمان تأسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی را صادر کردند تا آخرین روزهای دفاع مقدس که هشت سال به درازا کشید، اسفند آبستن حوادث فراوانی بود.
از انجام عملیات بزرگ و سرنوشتساز که معمولاَ در زمستان شروع میشد و مراحل تکمیلیاش تا اسفند به طول میانجامید، تا شهادت فرماندهان بزرگ دفاع مقدس در این ماه، همه آخرین ماه سال را در تاریخ دفاع مقدس پراهمیت و مهم میکند. حالا ۲۲ اسفند در تقویم به نام روز بزرگداشت شهدا شناخته میشود. شهدای عظیمالشأنی که ایثار و فداکاریشان در هر لحظه این آب و خاک جاری است و حق بزرگی بر گردن تکتک مردم ایران دارند. به مناسبت این روز عزیز که با نام شهدا متبرک شده است نگاهی به خاطرات نابی از شهدای دفاع مقدس میاندازیم که همگی در اسفندماه آسمانی شدهاند. خاطراتی که حکایت از ایثار و از خودگذشتی آنها دارد.
از انجام عملیات بزرگ و سرنوشتساز که معمولاَ در زمستان شروع میشد و مراحل تکمیلیاش تا اسفند به طول میانجامید، تا شهادت فرماندهان بزرگ دفاع مقدس در این ماه، همه آخرین ماه سال را در تاریخ دفاع مقدس پراهمیت و مهم میکند. حالا ۲۲ اسفند در تقویم به نام روز بزرگداشت شهدا شناخته میشود. شهدای عظیمالشأنی که ایثار و فداکاریشان در هر لحظه این آب و خاک جاری است و حق بزرگی بر گردن تکتک مردم ایران دارند. به مناسبت این روز عزیز که با نام شهدا متبرک شده است نگاهی به خاطرات نابی از شهدای دفاع مقدس میاندازیم که همگی در اسفندماه آسمانی شدهاند. خاطراتی که حکایت از ایثار و از خودگذشتی آنها دارد.
هاشم کلهر در جبهه به ضدگلوله معروف شده بود. جوان شجاع شهر ری چندین بار در زمان حضورش در جبهه به درجه جانبازی نائل شد. یک بار در جریان عملیات رمضان ترکشی به ماهیچه پای راستش برخورد کرد و مدتی با عصا راه میرفت تا دوباره به شرایط عادی برگشت. بار دیگر در عملیات مسلم بن عقیل مجروح شد و بار سوم توسط تک تیرانداز دشمن از ناحیه صورت مورد اصابت تیر قرار گرفت که حدود ۱۴ دندانش به شدت آسیب جدی دید. دندانهایش در همان لحظه میریزد و همان طوری که خودش میگفت: مقداری را همراه خون بیرون ریخته و مقداری را هم قورت داده بود.
درباره شهید هاشم کلهر بیشتر بدانیم:
اوج شجاعت و حماسهآفرینی شهید کلهر در عملیات والفجر یک اتفاق میافتد. در فروردین سال ۶۲ بنا به دستور شهید همت برای تشکیل گردانهای دیگر، تعدادی از نیروها به گردان مالک رفتند و هاشم هم همراه شهید کارور، حاج امینی و نصرت اکبری به گردان مالک رفتند. در آنجا به علت بیاحتیاطی و ناشی بودن یک نیروی بسیجی در استفاده از نارنجک، هاشم به موقع خود را میرساند و با درآغوش گرفتن نارنجک به شدت مجروح میشود. بر اثر این حادثه دست راست هاشم کلهر از مچ قطع میشود و دست چپش هم فقط دو انگشت پیروزی میماند. با این فداکاری هاشم که در جمع نیروهای گردان بود فقط یک ترکش به صورت پیک به هاشم اصابت کرد و بقیه ترکشها را هاشم با دست و بدنش مهار میکند و حدود سه ماه در بیمارستان و منزل بستری میشود. شهید کلهر بعد از سخنرانی حاج همت برای گردان مقداد، در منطقه جفیر با بمباران هواپیماهای عراقی به شهادت میرسد. با اصابت یک راکت در نزدیکی هاشم و دوستانش مثل شهید ابراهیم حسامی، شهید حسین محمدی و رضا هاشمی همگی شهید اسفند ماهی میشوند.
نگاه به سیره و سبک زندگی و رفتاری شهدا برای مسئولان میتواند بسیار راهگشا و آموزنده باشد. شهید مهدی باکری از فرماندهان بزرگ و بنام دفاع مقدس است که شرح لطف، محبت و جانفشانیهایش برای نیروهایش در جبهه زبانزد بود؛ مردی خدایی با چهرهای آرام و آسمانی. گاهی بیشتر از نیروهایش در منطقه کار میکرد و اگر غریبهای چهره خاکآلودش را میدید گمان نمیکرد او فرمانده تیپ باشد.
مهدی باکری شهردار ارومیه شده بود و شیوه مدیریت، اخلاقمداری و زیست سالمش زبانزد همگان بود. نکات جالب و خواندنی زیادی در مدت زمان کوتاهی که شهید باکری شهردار بود وجود دارد. مثل زمانی که همسر رفتگر محله، مریض میشود، ولی به او مرخصی نمیدادند و میگفتند، اگر شما بروی، نفر جایگزین نداریم. این کارمند شهرداری نزد شهردار میرود و درخواستش را مطرح میکند. اینجا آقا مهدی تصمیمی شگفتانگیز میگیرد. به رفتگر مرخصی میدهد و برای خالی نبودن جایش خودش جای او برای نظافت کوچهها میرود!
یا یک روایت خیلی عجیب از نحوه استخدام یکی از کارمندان شهرداری ارومیه. یکی از کارمندان شهرداری ارومیه ماجرای استخدامش را اینگونه شرح میدهد: «تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم. از پلههای شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و از او پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یک کاغذ از جیبش درآورد و امضا کرد و داد دستم گفت: بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم به کسی که گفته بود. تا امضا را دید گفت: چه میخواهی؟ گفتم کار. گفت: فردا بیا سرکار. باورم نمیشد. فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم آن آقایی که برگه را امضا کرد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم. بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای آن مشغول به کار شدم. شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفا کرد و جبهه رفت. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: در آن مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته شود تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری. این درخواست خود شهید بود.» شهید مهدی باکری، مهندسی مکانیک خوانده بود و آخرین مسئولیتش فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا بود. شهید باکری ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در رودخانه دجله به شهادت رسید و جسدش مفقود شد.
حسین خرازی به روایت مرتضی آوینی
مهدی باکری شهردار ارومیه شده بود و شیوه مدیریت، اخلاقمداری و زیست سالمش زبانزد همگان بود. نکات جالب و خواندنی زیادی در مدت زمان کوتاهی که شهید باکری شهردار بود وجود دارد. مثل زمانی که همسر رفتگر محله، مریض میشود، ولی به او مرخصی نمیدادند و میگفتند، اگر شما بروی، نفر جایگزین نداریم. این کارمند شهرداری نزد شهردار میرود و درخواستش را مطرح میکند. اینجا آقا مهدی تصمیمی شگفتانگیز میگیرد. به رفتگر مرخصی میدهد و برای خالی نبودن جایش خودش جای او برای نظافت کوچهها میرود!
یا یک روایت خیلی عجیب از نحوه استخدام یکی از کارمندان شهرداری ارومیه. یکی از کارمندان شهرداری ارومیه ماجرای استخدامش را اینگونه شرح میدهد: «تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم. از پلههای شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و از او پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یک کاغذ از جیبش درآورد و امضا کرد و داد دستم گفت: بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم به کسی که گفته بود. تا امضا را دید گفت: چه میخواهی؟ گفتم کار. گفت: فردا بیا سرکار. باورم نمیشد. فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم آن آقایی که برگه را امضا کرد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم. بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای آن مشغول به کار شدم. شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفا کرد و جبهه رفت. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: در آن مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته شود تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری. این درخواست خود شهید بود.» شهید مهدی باکری، مهندسی مکانیک خوانده بود و آخرین مسئولیتش فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا بود. شهید باکری ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در رودخانه دجله به شهادت رسید و جسدش مفقود شد.
حسین خرازی به روایت مرتضی آوینی
زمانی که دست راست سردار شهید حسین خرازی در جریان عملیات خیبر قطع شد، وقتی ایشان را به بیمارستان انتقال دادند، میخندید و میگفت: «دستم قطع شده، سرم که قطع نشده.» نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) فرمانده با روحیه و مخلصشان را مثل یکی از اعضای خانوادهشان دوست داشتند. بدون هیچ، چون و چرایی فرمانش را اجرا میکردند و حاضر بودند جانشان را برای فرماندهشان فدا کنند.
فرمانده هم برای نیروهایش کم نمیگذاشت. در سختترین شرایط پا به پای نیروهایش میجنگید و برادری را در حقشان تمام میکرد.
شهید خرازی دو روز قبل از شهادتش میگفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کردهام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولان تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران میکرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریبچیها در حال مصافحه با او میخواست پیشانیاش را ببوسد که ناگهان قامت، چون سرو حسین بر زمین افتاد. یکی از شاهدان میگوید: اصلاً باورم نمیشد. حتی متوجه خمپارهای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای مؤثر و درشتی به سر و گردن خرازی اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال ۱۳۶۵ بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان شد.
شهید مرتضی آوینی در وصف حسین خرازی چنین میگوید: «وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میدادند بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید، به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم چهره ریز نقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت هرگز باور نمیکرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است. ما اهل دنیا، از فرمانده لشکر، همان تصویری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم. اما فرماندهان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریختهاند. حاج حسین را ببین، او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی، با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفتهاند بر دو خصلت بیش از خصایل وی تأکید کردهاند؛ شجاعت و تدبیر. حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفتانگیز بود، اما میدانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظهای از این حضور، غفلت داشته باشد. اخذ تدبیر درست، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو اقدام به پاتک کرده، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم.»
سبک مدیریت یک مرد آسمانی
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *