رنگ زندگی روی آوار زلزله
به گزارش گروه فضای مجازی ، تصویر نقاشی شده علی دایی و جواد خیابانی روی کانکس زلزله های کرمانشاه را خیلی ها دیده اند، نقاشی هایی که هنر دست هنرمندی کرمانشاهی است، مردی از اهالی سرپل ذهاب که مثل خیلی دیگر از همشهریانش خانه و زندگی اش را بعد از زلزله از دست داده اما در این مدت ناامید نشده و حاصل تلاش هایش ، حالا نقاشی هایی است که روح امید را به کانکس های زلزله زده ها بخشیده اند. بهانه ای که باعث می شود با این هنرمند به گفت و گو بنشینیم.
اقای پورکند اهل کجا هستید؟
اهل سرپل ذهاب و محله فولادی.
محله فولادی همانجاست که می گویند که بیشترین تخریب را در سرپل ذهاب داشته؟
بله. محله ما بعد از زلزله دیگر قابل سکونت نیست. از همه جا بیشتر تخریب داشت و آن طور که می گویند حدود 105 نفر در همین محله به خاطر زلزله کشته داشتیم. حتی در همسایگی ما یک جشن تولدی بود که به خاطر ویرانی کامل ساختمان ، 39 نفر براثر زلزله در این ساختمان جانشان را از دست دادند.
خانه شما هم ویران شد؟
بله خانه من یک خانه دوطبقه بود. مادرم طبقه پایین زندگی می کرد و من و همسر و بچه هایم طبقه بالا.
چند تا بچه دارید؟
سه تا ، یک دختر دارم و دوتا پسر.
موقع زلزله چکار می کردید؟
موقع زلزله من سرپل ذهاب نبودم، در مسیر تهران به کرمانشاه بودم و تازه رسیده بودم کرمانشاه. فکر کنم ساعت از 9 شب گذشته بود که رفتم به یک مغازه و با مادرم تماس گرفتم. همان موقع من و مادرم داشتیم صحبت می کردیم، زلزله آمد و من از این طرف تلفن صدای جیغ و فریادهای همه را می شنیدم و حتی یک صدای وحشتناکی که فکر می کنم صدای تخریب بود. بعد هم تماس قطع شد و من با خودم گفتم خدایا خودت کمک کن، حتما خانه ما ویران شده و خانواده ام زیر آوار مانده اند .
چکار کردید؟
سوار ماشینم شدم و حرکت کردم به سمت سرپل ذهاب. در این مدت هم مدام با مادرم همسرم و بقیه اقوام تماس می گرفتم اما خط ها از دسترس خارج بودند تا اینکه بالاخره نیم ساعت بعد همسرم تلفنش را جواب داد و گفت که خودش کمی زخمی شده اما حال بقیه خوب است. گفت که همه ترسیده اند و زودتر خودم را برسانم .
کی رسیدید سرپل ذهاب؟
فکر کنم ساعت از 2 شب گذشته بود. یعنی مسیر یک ساعت و نیمه را حدود 4 ساعت طول کشید تا من بروم. چون نزدیکی های گردنه پاتاق کوه ریزش کرده بود و رفت و آمد به سختی انجام می شد.
اولین تصویری که از شهر زلزله زده خودتان دیدید چه بود؟
گردوخاک! شهر تاریک بود و همه جا پر از گردو خاک بود. انگار تمام سرپل پر از خاک باشد. هیچ جایی معلوم نبود. بعد صدای جیغ و فریاد و ناله مردم را شنیدم. البته اول که وارد شهر شدم دیدم ویرانی ها کمتر است خوشحال شدم اما وقتی به محله خودمان یعنی فولادی رسیدم و دیدم چقدر ویران شده شوکه شدم. تقریبا همه جا خراب شده بود. من زن و بچه ام را جایی در نزدیکی خانه پیدا کردم . آن موقع پشت سرهم پس لرزه می آمد و همه می ترسیدند . بچه ها گریه می کردند و آب هم پیدا نمی شد. ما تا صبح نه آب داشتیم نه پتو . فقط توانستیم یک آتش کوچکی روشن کنیم و همه تا صبح دورش بنشینیم. بعد نزدیکی های صبح مردم توانستند آوارها را تا اندازه ای کنار بزنند و جنازه قربانیان زلزله را بیرون بیاورند . خیلی شرایط بدی بود. به خاطر همین من بچه هایم را بردم به سمت ورودی شهر و نزدیک بیمارستان. بعد هم به این فکر افتادم که بروم ببینم چیزی از خانه ام سالم مانده ، آن موقع که داشتم می رفتم یاد بوم های نقاشی ام افتادم ، گفتم ببینم چیزی از آنها سالم مانده.
کارتان نقاشی است؟
بله زندگی من همیشه از نقاشی گذشته . مدتها کار نقاشی دیواری سازمان های مختلف را انجام دادم، کارهای زیباسازی شهر . تابلو هم کار می کنم اما چون شهر ما کوچک است، تمرکزم را روی همین بحث نقاشی دیواری گذاشته بودم. آن روز که رفتم داخل خانه ام تا بوم ها را بیرون بیاورم، خیلی ها می گفتند که آقا نرو خطرناک است. اما من دلم پیش نقاشی هایم بود. به هر زحمتی بود از بین ویرانه ها رفتم داخل خانه و بوم ها را پیدا کردم. خیلی هایشان شکسته بودند اما بعضی ها هم سالم بودند. همان موقع یاد رنگ هایی افتادم که چند روز قبل از زلزله خریده بودم ، حدود 15 میلیون تومان پول رنگ آکرلیک داده بودم برای ایام عید و سفارش های این ایام که خیلی هایشان از دست رفت و یک مقداری سالم ماند. من آن ها را هم جمع کردم ، بعد برگشتم به چادر خودمان و دیدم که حال پسر کوچکم خوب نیست، دیدم خیلی استرس زلزله را دارد. گفتم می خواهی نقاشی بکشی؟! با خودم گفتم اینطوری سرش را گرم می کنم. بعد دونفری شروع کردیم به نقاشی کشیدن. بعد دیدم که چندتا از بچه هم مقابل چادر ما بازی می کنند ، آن ها را هم صدا زدم که بیایید نقاشی بکشید و اینطوری کلاس نقاشی ما برای بچه های زلزله زده از همان روزهای اول با کمترین امکانات شروع شد. ما حتی کاغذ نداشتیم از تکه های مقوا که این طرف و آن طرف افتاده بود استفاده می کردیم و از آن روز تا همین الان که من با شما صحبت می کنم این کلاس های نقاشی با بچه های زلزله زده دایر است و یک چادر اختصاصی هم برای این کار داریم و بچه ها هم واقعا استقبال کرده اند. واقعیتش با این کار روحیه خودم هم بهتر شد چون من هم بعد از زلزله بیکار شدم و سرگرمی نداشتم.
ایده این نقاشی هایی که روی کانکس ها کشیدید از کجا آمد؟
من هم مثل بقیه اهالی شهرم همدردی مردم را با زلزله زده ها دیدم. از رسانه ها می شنیدم که مثلا علی دایی مدام به سرپل سر می زند یا جواد خیابانی چقدر در جمع آوری کمک های مردمی فعالیت کرده . به خاطر همین گفتم به رسم تشکر تصویر این عزیزانی را که بعد از زلزله ما را تنها نگذاشتند روی کانکس ها نقاشی کنم. اولین تصویری هم که کشیدم تصویر علی دایی بود . بعد هم تصویر جواد خیابانی را کشیدم که وقتی خبردار شد به من سر زد . بعد هم که قضیه نفت کش سانچی پیش آمد و من خیلی ناراحت شدم و برای این اتفاق هم یک نقاشی کشیدم. تصویر خانم فاطمه دانشور را در روستای کوئیک در دشت ذهاب کشیدم، تصویر سرهنگ کیومرث جعفری فرمانده پادگان ابوذر را کشیدم چون نیروهای ارتش خیلی به ما کمک کردند و وسیله های ما را از زیر آوارها با وجود خطرات فراوان بیرون کشیدند و نگذاشتند خود مردم وارد ویرانه ها بشوند. هدفم هم از کشیدن این نقاشی ها فقط تشکر از این چهره ها بود به خاطر نوع دوستی که داشتند و تلاش هایی که بی دریغ انجام دادند. فکر می کنم این تصاویر یک جورهایی امید به زندگی را به این کانکس ها برگردانده اند و یادمان می اندازند که ما در سختی ها تنها نبودیم و تنها نمی مانیم.
الان که سه ماه از زلزله گذشته با سرمای هوای این روزهای کرمانشاه چکار می کنید؟
خیلی سخت می گذرد. واقعا هوا سرد است . اینجا برف زیاد نمی آید اما سوز سرما از کرمانشاه به اینجا می رسد. بیماری های عفونی ریه و سرماخوردگی همه جا هست. پدرزن خود من به خاطر سرمای هوا داخل چادر بیمار شد و فوت کرد.
یعنی هنوز کانکس نداشت؟
نه کانکس هنوز به خیلی ها نرسیده، متاسفانه توزیع کانکس خیلی خوب نیست با این حال دل همه ما کرمانشاهی ها به لطف و مهربانی هموطنانمان خوش است که ما را در سخت ترین شرایط تنها نگذاشتند.
منبع: جام جم
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.