اینجا ارتفاعات خان طومان است!گذرگاه التنف!

9:49 - 07 آذر 1396
کد خبر: ۳۷۱۶۹۶
اینجا منطقه بوکمال است در جنوب دیرالزور ، الحاضر است در جنوب حلب! اینجا درعاست؛ حمص است، طرطوس و دمشق و حماء... اینجا کیلومترها دورتر از مرزهای سوریه ، یک گوشه از بهشت معصومه (س) شهر قم، به هر طرف که نگاه می کنیم، رد و نشانی از سوریه دارد.

اینجا ارتفاعات خان طومان است!گذرگاه التنف!به گزارش گروه فضای مجازی ، بالای سر ۳۱۲ مزار یک شکل و یک اندازه در بهشت معصومه (س)، ۳۱۲ پرچم سبزرنگ دل آسمان را شکافته اند و با باد تکان می‌خورند؛ پرچم‌هایی که از دور هم مثل یک نشان بزرگ می‌درخشند و راهنمای ما می‌شوند برای رسیدن به قطعه شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س).

آمده ایم به بهشت معصومه (س)، به قطعه ۳۱. تکه‌ای ارزشمند از خاک کشورمان که پیکر ۳۱۲ شهید عاشق را مثل یک گوهر گرانب‌ها در دلش جا داده؛ ۱۵۴ عاشق از لشکر زینبیون، ۱۵۶ عاشق از لشکر فاطمیون که اهل یک خاک و یک کشور دیگرند، اما حالا خانه آخرت شان شده جایی در قلب ایران کنار مزار دو رزمنده ایرانی مدافع حرم؛ شهید احمد مکیان و شهید مصطفی نبی لو.

اینجا در قطعه ۳۱، در دل هر مزار یک مبارز عاشق خوابیده است، مبارزی که در آتش باران گلوله و خمپاره در سوریه، جانش را با عشق به اهل بیت معامله کرده، از همه تعلقات این دنیایی اش دل بریده و حالا پیکرش اینجاست.

 مزار‌ها همه شبیه همند، انگار که همه یکی باشند، یک نفر باشند، انگار سید مزمل شاه، همان مرتضی حسین حیدری باشد، سید ساجد حسین همان سید دلدار علی و علیرضا غلامی همان مجتبی حسینی، همان محمدرضا احمدی. انگار که جادوی عشق همه را شبیه هم کرده باشد؛ ارادتی که شاهدش دو بیت شعری است که روی همه مزار‌ها به اشتراک حکاکی شده؛ رباعی ۴۹۱ دیوان شمس و حکایت عشقی که مولانا درباره اش می‌گوید:

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

ایستاده ایم بین مزار‌ها و ایمان آورده ایم که تنها مرز معتبر برای تک تک این شهدا، مرز اسلام است؛ که عشق تسلیم هیچ مرز جغرافیایی نمی‌شود، همین است که شهدای پاکستانی در کنار شهدای ایرانی آرمیده اند و شهدای افغان، شانه به شانه هردوی آن‌ها، که آسمان بالای سرشان یکی است و زمین زیرپایشان هم یکی.

قلب مادر‌ها اینجا برای همه می‌تپد

مادر‌ها اینجا که می‌رسند، قلبشان تکه تکه می‌شود، تقسیم بر ۳۱۲. انگار که نه یک پسر، که ۳۱۲ پسر داشته باشند، ۳۱۲ شیرمرد دلاور که راهی جبهه نبردش کرده باشند و حالا دلتنگی شان را سرمزارش بیاورند، سنگ مزارش را گلاب بزنند و به جای پیشانی، اسم حکاکی شده اش را روی مزار ببوسند.

مادر‌ها به بهشت معصومه (س) که می‌رسند، بالای سر همه مزار‌ها چند لحظه می‌ایستند، روی همه قاب عکس‌ها دست می‌کشند، همه جا عود می‌سوزانند و دلتنگی شان، آرام و آهسته اشک می‌شود و روی صورت شان می‌آید پایین.

بی بی سکینه از همین مادرهاست؛ ۱۷۲۰ کیلومتر راه را آمده از ایالت پاراچنار پاکستان تا اینجا، ۲۵ ساعت توی راه بوده تا برسد سر مزار پسرش شهید خیرعلی. او فارسی سخت حرف می‌زند و ما پنجابی نمی‌دانیم، دخترش زبیده به جایش با ما حرف می‌زند: «خیرعلی یک سال و نیم پیش در سوریه شهید شده است.»

بی بی سکینه افتخارش همین شهادت است، اینکه پسرش، جوان رشیدش فرمانده زینبیون بوده، یکی از همان دلاور‌های جوان میدان نبرد: «خیرعلی ۲۱ سالش بود که شهید شد، از یک سال قبل می‌رفت سوریه، تا اینکه شهادت نصیبش شد.» زبیده این را که می‌گوید، گریه می‌کند، با صدای بلند. شانه هایش تکان می‌خورند. مادرش، اما طاقتش بیشتر است، پشت سر هم حرف می‌زند و زبیده با اشک برای ما ترجمه می‌کند: «خیلی‌ها از شهر ما از پاراچنار رفتند برای دفاع از حرم. برای امام حسین (ع)، برای بی بی زینب (س)، خیرعلی هم غلام اهل بیت بود، برای همین رفت.»

قصه زندگی شهید خیرعلی فرزند گل علی، شیعه اهل پاکستان، قصه عاشقی است که از مرز کشور‌ها گذشته تنها برای یک مرز؛ مرز اسلام، همان مرزی که او و بقیه شهدای مدافع حرم را در یک سنگر شانه به شانه هم قرار داده. جوان‌هایی که حالا مثل شهید خیرعلی دور از خانواده، مهمان بهشت معصومه قم شده اند. دلتنگی خانواده‌ها برای آنها، اما قصه جدیدی نیست: «دوست داشتیم مزار برادرم را ببریم شهر خودمان، هر هفته برویم سر مزارش، اما نمی‌توانستیم، آنجا اگر می‌فهمیدند خیرعلی شهید شده، ما را اذیت می‌کردند، به خاطر همین مزارش اینجا شد. اما رفت و آمد برایمان خیلی سخت است. یک بار برج چهار سال ۹۵ آمدیم برای خاکسپاری اش و یک بار هم حالا آمدیم.» این‌ها را زبیده می‌گوید، درست همان وقتی که بوی عودی که بی بی سکینه بالای سر مزار پسرش سوزانده، همه جا را پر کرده. بوی عود، بوی دلتنگی مادر و دختری است که از پاکستان آمده اند سر مزار شهید عزیزشان؛ بوی که با باد در فضای آرامستان می‌پیچد و بالا می‌رود و قصه دلتنگی را تا آسمان خدا بالا می‌برد.

روایت یک مدافع حرم سر مزار همرزمانش

دلاور را کمی آن طرف‌تر می‌بینیم؛ مرد درشت اندامی که لباس محلی پاکستانی پوشیده. مردی از جنس همه آن‌هایی که امروز اینجا زیر خاک آرمیده اند؛ یک مدافع حرم، رزمنده‌ای از زینبیون که آمده سر مزار دوستانش؛ تسلطش به زبان فارسی را مدیون یک سال حضورش در جبهه‌های سوریه همراه با همرزمان ایرانی و افغانش است. مردی که می‌گوید اینجا مزار برادران من است، برادرانی که در سوریه کنار من بودند و شهید شدند. دلاور اسم واقعی اش نیست، اسمش به امانت پیش ما می‌ماند، ما قد و قامتش را نگاه می‌کنیم و دلاور صدایش می‌زنیم.

با او ردیف مزار‌ها را یکی یکی طی می‌کنیم تا برسیم به ردیف چهارم، همانجا که شهید نوید حسین، کنار شهید سید اقبال و شهید تحسین آرمیده است و او می‌گوید: «همه این‌ها کنار من در خان طومان شهید شدند... من زنده ماندم... آن‌ها رفتند.»

دلاور اهل ایالت سرحد پاکستان است، منطقه خیبربختونخوا. او هم مثل خیلی از همشهری هایش دفاع از حرم را بر خودش واجب دیده که رفته سوریه، اتفاقی که درباره اش می‌گوید: «ما مسلمانیم و اسلام مرز نمی‌شناسد، این نظر من و بقیه آدم‌هایی است که حالا اینجا هستند، مثل شهید سید مزمل که پسرعموی من بود و حالا شهید شده. ما اگر رفتیم برای دو چیز رفتیم، یکی حفظ مرز‌های اسلام و انقلاب، که اگر انقلاب اسلامی نباشد امنیت در منطقه از بین می‌رود و دوم حفظ حرم اهل بیت چرا که دفاع از حضرت زینب (س) وظیفه همه ماست چه افغان، چه پاکستانی، چه ایرانی و ما هرجای دنیا که دفاع از حریم شیعه مطرح باشد، خواهیم رفت و شهید خواهیم داد و از دشمنان اسلام خواهیم کشت انشالله.»

روبه روی ما درست بالای سر مزار شهید سید اقبال از تیپ زینبیون، مردی ایستاده که می‌گوید راه این شهدا ادامه دارد تا امر رهبر باشد تا حاج قاسم سلیمانی باشد تا سید حسن نصرالله باشد.

یک مدافع حرم ۳۶ ساله که با بیشتر شهیدان این قطعه از بهشت معصومه قم خاطره دارد: «این جا مزار شهید امجد است، پاکستان که بودیم شهید امجد کل روزش در مسجد بود، اهل زیارت جامع بود، من به او می‌گفتم تو غیر سیدی و من سیدم، اما من مرید تو هستم. او همیشه می‌گفت: خدایا مرگ من را شهادت قرار بده و همین طور هم شد.»

جشن شادی بر سر مزار شهدای مدافع حرم

یک هفته بعد از اعلام پیروزی جبهه مقاومت اسلامی در سوریه در برابر داعش، مزار شهدای مدافع حرم، پر از زیارت کننده‌هایی است که آمده اند این پیروزی را به شهیدان این راه تبریک بگویند. غلامرضا صابری پدر شهید مدافع حرم مهدی صابری یکی از همین هاست؛ مردی روحانی اهل ایالت اورزگان افغانستان که پسرش از شهدای لشکر فاطمیون است. صابری را سر مزار پسرش می‌بینیم. روایت او از مدافع حرم شدن پسرش شنیدنی است: «مهدی من، دانشجوی زمین شناسی بود، از اوائل سال ۹۳ که مسئله سوریه به طور جدی تری در رسانه‌ها و فضای مجازی مطرح شد، مهدی این اخبار را دنبال می‌کرد و از قتل عام انسان‌ها به داعشی‌ها و تخریب اماکن مقدسه خیلی ناراحت بود، به خاطر همین یک روز آمد به من گفت که من تصمیم را گرفتم که برای دفاع از حرم به سوریه بروم و من هم مخالفتی نکردم، چون قبل از این ماجرا ها، رفتار نیرو‌های تکفیری را در افغانستان دیده بودم و می‌دانستم اگر این‌ها بر زینبیه تسلط پیدا کنند، چه خسارت‌هایی وارد خواهند کرد.»

مهدی صابری، همین جوانی که حالا زیر یکی از سنگ‌های مرمر قطعه شهدای مدافع حرم خوابیده، رضایت پدر برای اعزام به سوریه را خیلی زود گرفت، اما رضایت مادرش هفت ماه طول کشید: «واقعیتش، چون مهدی تنها فرزند پسرما بود و مادرش وابستگی زیادی به او داشت خیلی برایش این جدایی سخت بود، اما بالاخره آنقدر مهدی اصرار کرد تا اینکه رضایت مادرش را هم گرفت و بعد اعزام شد. یک بار ۴ ماه آنجا بود بعد دوهفته مرخصی آمد و دوباره رفت، این بار وقتی اعزام شد به مادرش قول داد تا ایام فاطمیه برگردد و، چون صادق الوعده بود همین طور هم شد.»
مهدی خوش قول بود، همان طور که قول داده بود برگشت، اما از همان موقع این گوشه از بهشت معصومه قم شد منزلش: «پسر من در عملیات تل قرین که یکی از عملیات‌های معروف در سوریه است و در این عملیات حدود ۲۸ نفر از نیرو‌های لشکر فاطمیون از جمله فرمانده‌های اصلی این لشکر مثل ابوحامد و فاتح، شهید شدند، جانش را فدای اعتقاداتش کرد.»

با پدر این شهید مدافع حرم خاطره روز‌هایی را مرور می‌کنیم که خیلی راحت نگذشته: «آن اوائل که مهدی رفته بود سوریه، درباره مدافعان حرم قضاوت‌های نادرستی بین بعضی‌ها وجود داشت، این حرف‌ها آنقدر برای من سخت بود که من در چندماهی که مهدی سوریه بود اصلا به هیچ کسی حتی به اقوامم هم نگفته بودم که پسرم رفته سوریه. درحالی که پسر من دانشجو بود، کار داشت، ماشین داشت برای خودش درآمد داشت و تنها به خاطر تکلیفی که برخودش احساس کرد برای دفاع از اهل بیت به سوریه رفت و شهید شد.»

مادر شهید بودن افتخار است

دلتنگی، اما همه جا حرف مشترک خانواده‌ها سرمزار عزیزانشان است؛ حسی غریب که وقتی به قطعه شهدای مدافع حرم می‌رسد، به امروز که خانواده‌ها خبر پیروزی جبهه مقاومت را شنیده اند، رنگی از غرور و افتخار می‌گیرد. این غرور را در چشم‌های آمنه محمدی می‌بینیم، مادر جوان شهید مدافع حرم افغان، رضا رحیمی که همراه با دختر نوجوانش برای زیارت مزار پسرش آمده است: «رضا خیلی برای رفتن اصرار داشت، حتی سنش را زیادتر اعلام کرد که بتواند اعزام شود، ۵۰ روز سوریه بود و بعدش شهید شد، الان من افتخارم این است که مادر شهیدم،‌ای کاش که یک پسر بزرگ دیگر داشتم و او را هم می‌فرستادم...»

آمنه هم به رسم دیگر مادران شهدای این قطعه، سر مزار فرزندش عود روشن می‌کند؛ ساعت از ظهر گذشته، با او و قطعه ۳۱ بهشت معصومه قم و همه یادگاری‌های ارزشمندش، خداحافظی می‌کنیم. موقع دور شدن، صدای حاج محمود کریمی از بلندگوی حسینه شهدای گمنام بهشت معصومه همراهی مان می‌کند: «سلام عزیز پرپرم... سلام عزیز برادرم ... سلام فدایی حسین... سلام مدافع حرم... سلام مدافع حرم...»

منبع:جام جم آنلاین

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه‌های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *