بیانات حضرت آیتالله خامنهای در مجمع عمومی سازمان ملل/ من از ایران میآیم ...
به گزارش گروه سیاسی به نقل از KHAMENEI.IR، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب در تاریخ 31 شهریور 1366 در مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران، در مجمع عمومی سازمان ملل متحد سخنرانی کردند.
متن این سخنرانی به شرح زیر است:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
خداوندا بنام تو آغاز میکنم و از تو هدایت و کمک میطلبم. زندگی و مرگ و نیاز و نیایش من متعلق به توست؛ تو خود روشنی و گیرایی سخن حق را به گفتههایم ببخش، و آن را پیک حقیقت بسوی صدها میلیون گوش و دلی قرار ده که هم اکنون ملتهبانه آن را میطلبند، و بسوی صدها برابر که در آینده چنین خواهند بود.
بارالها! درودی سپاسگزارانه از سوی من و ملتم به روان پیامبران بزرگ به ویژه ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد صلواتاللهعلیهم بفرست؛ که پیام رهایی و آگاهی انسان را به بهای جان و با همهی توان در جهان پراکندند و ابدی ساختند. و سلامی تکریمآمیز به دلهای پاک و روشن که آن پیام را نیوشیدند، به ویژه آنان که بر سر آن جان باختند. آقای رئیس، آقای دبیر کل، حضار محترم، من رئیس جمهور کشوری هستم که در یکی از بلندترین و حساسترین دورانهای تاریخ مهد تمدن و کانون فرهنگ بشریت بوده است، و اکنون نیز قلمرو نظامی است که بر همان پیشینهی استوار بنا شده، و به پشتوانهی فرهنگی بینظیر آن - که اکنون به برکت بیداری اسلامی غنای بیشتری یافته - تکیه کرده است.
من از ایران میآیم، که زادگاه پرآوازهترین و درعینحال ناشناختهترین انقلابهای دوران معاصر است. انقلابی بر پایهی دین خدا و در امتداد راه پیامبران و مصلحان بزرگ الهی؛ راهی به درازای همهی تاریخ بشر. ریشهی استوار و اندیشهی زیربنائی این انقلاب جهانبینی توحیدی اسلام است. تفسیر انسان، تفسیر تاریخ، تحلیل حوادث حال و گذشته و آینده، تفسیر طبیعت، تبیین همهی علائقی که انسان را با دنیای بیرون از وجود او - جهان، انسانها، اشیاء - مرتبط میکند، و نیز فهم و درک آدمی از وجود خود و خلاصه همهی چیزهایی که نظام ارزشی جامعه را میسازد، و آن را بر ادارهی مطلوب خود قادر میکند، همه و همه از این جهانبینی الهی ریشه و مایه میگیرد و منشعب میشود. در اندیشهی الهی اسلام همهی هستی آفریدهی خداست و جلوهگاه علم و قدرت او و پوینده بسوی اوست، و انسان برترین آفریده و جانشین اوست.
انسان میتواند با استخراج گنجینههای استعداد - که در نهاد اوست - خود را و جهان را که برای او آفریده شده به زیباترین وجهی بسازد و بیاراید، و با دو بال علم و ایمان به عروج معنوی و مادی نائل آید، و میتواند با تضییع یا به انحراف کشاندن این استعدادها جهنمی از ظلم و فساد در جهان بیافریند. چراغ هدایت بشر ایمان او به خدا و تسلیم او در برابر امر و نهی الهی است. دنیا کشتزار آخرت است، و مرگ نه پایان زندگی که دروازهی ابدیت و سرآغاز نشئهای جدید. در اندیشهی الهی اسلام افراد بشر، برادران و خواهران یکدیگر و همه بندگان خدایند.
میان نژادها، رنگها، مردم سرزمینها هیچ تفاوت نیست، و اینها مایهی برتری کس یا ملتی نیست. انسانیت پیوسته است، و تعرض به یک انسان تجاوز به همهی انسانیت است؛ بدون دخالت خصوصیات جغرافیائی و نژادی. برتریجوئی و انحصارطلبی برادری را به جان برادری افکند و خونی که جاری شد دیگر فرو ننشست، و شبیه آن ضربه و آن انگیزه، جویهای خون به راه انداخت و میان برتری جویان و قربانیان برتریجوئی دریاهای خون پدید آورد و آسایش از بشر گرفته شد. پیغمبران مردم را به بندگی خدا - که پتکی بر سر خودخواهی و برتریجوئی است - فرا خواندند، و آئینی که بهشت صفا و آرامش را حتی پیش از بهشت اخروی به بشر ارزانی میداشت بدو عرضه کردند، و او را به مهار کردن غریزهی افزونخواهی و سلطهجویی تشویق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتیدن در لجنزار فساد اخلاقی برحذر داشتند، و سرچشمههای فضیلت و راستی و محبت و کار و ابتکار و دانش و آگاهی را در او جاری ساختند، و یاد خدا و عشق به او را - که ضامن این همه و تعالی بخش روان اوست - بدو تلقین کردند.
آنها همچنین به او آموختند که بازوی خود را برای حراست از این ارزشها نیرومند کند، و راه را بر شیطانهای شر و فساد و انحطاطآفرین ببندد؛ با جهل و ظلم و استعباد بستیزد، و از علم و عدل و آزادی پاسداری کند. بدو آموختند که باید نه ستم کند و نه ستم پذیرد. باید برای اجرای قسط و عدل قیام کند، و باید به راهزنان صلاح و فلاح انسان امان ندهد. تسلیم در برابر دشمنان فضیلت و عدالت و صلاح، رضا دادن به نابودی این ارزشها و قبول رذیلت و ظلم و فساد است. در اندیشهی الهی اسلام دین خدا قالب و شکل زندگی بشر است، و نه تنها گوهری بر تارک آن. دین یک نظام اجتماعی به بشر ارائه میکند، و نه فقط یک سلسله عبادات و عادات. هر چند که عبادات و عادات نیز انباشته از روح زندگی و در جهت همان نظام است؛ و این نظام اجتماعی مبتنی بر همان جهانبینی و ساخته به شکل آن است.
آزادی، برابری انسانها، عدل اجتماعی، خودآگاهی افراد جامعه، مبارزه با کژی و زشتی، ترجیح آرمانهای انسانی بر آرزوهای شخصی، توجه و یاد الهی، نفی سلطههای شیطانی و دیگر اصول اجتماعی نظام اسلامی و نیز اخلاق و رفتار شخصی و تقوای سیاسی و شغلی، همه و همه ملهم و زائیدهی آن جهانبینی و برداشت کلی از جهان و انسان است. اسلام نظامهای مبتنی بر زور و قلدری و زایندهی ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقیر انسان و تبعیض نژادها، ملتها، خونها و زبانها را رد میکند و غلط میشمرد، و با هر آن نظام و کس که به ستیزهی نظام اسلامی کمر بندد، با شدت و مقاومت میستیزد، و بجز آنان با همهی انسانها - چه هم کیش و چه ناهم کیش - به محبت و مساعدت امر میکند. بر چنین پایهها و با چنین هدفهایی انقلاب اسلامی در ایران پدید آمد، و نظام جمهوری اسلامی را بنا نهاد. بسیاری پیدایش انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ را ریشهجوئی کرده، و بسیاری به خطا در فهم درست این مسأله دچار شدهاند.
ما این پدیدهی عظیم را از جمله ناشی از نارسائی سیستمهای موجود جهان و پوچ در آمدن شعارهای آزادی، دموکراسی و برابری در این سیستمها میدانیم. اسلام در این تاریکی دلهرهآمیز توانست از لا به لای غبار توهم و تحریفی که پیرامونش در طی چند قرن برانگیخته بودند برق بزند. در ایران این برق به درخششی و سپس به طوفانی انجامید، و در بسیاری از نقاط دیگر جهان هنوز باید چشم به راه حوادث بود. نهضت بیداری مسلمانان در بسیاری از کشورهای اسلامی بر خلاف آنچه تصور و تبلیغ میشود فرزند انقلاب اسلامی ایران نیست، برادر آن است. ایران در یکی از حساسترین نقاط استراتژیک جهان قرار گرفته است؛ با تاریخی و پیشینهی علمی و فرهنگی و نیز ذخائری کمنظیر، و انقلاب اسلامی ایران بر ضد رژیمی برپا شد که آن همه را در خدمت منافع قدرتهای سلطهگر جهانی و در بیستوپنج سال اخیر بیش از همه در خدمت رژیم ایالات متحدهی امریکا گذاشته بود. هیچکس از خود ملت ایران به دارائیهای مادی و معنوی آن محتاجتر نبود، اما این همه از او باز داشته میشد. ادعاهای دهانپرکُن آنان دروغ و فریب بود، هر چند دستگاههای تبلیغاتی غرب - مخصوصاً آنچه به صهیونیستها مربوط میشود - به آن آب و تاب زیادی میدادند. انقلاب اسلامی بر ضد چنین رژیمی و با هدفهایی بزرگ و استوار پدید آمد. از آن روز نزدیک به نُه سال میگذرد، اما همچنان مسائل زیادی برای گفتن هست.
دربارهی ما وانقلابمان و اصول و نقطه نظرهایمان بیش از معمول سخن مغرضانه یا جاهلانه گفته شده است. در انقلاب ما چند نقطهی اختصاصی هست که میتوان آن را استثنائی از سرگذشت معمولی انقلابها شمرد. من به آن نقطهها میپردازم، و در پایان پیام خودمان را خواهم گفت. اول؛ این انقلاب حتی در شروع خود صد درصد مردمی بود، نه یک گروه چریکی مسلح، نه یک حزب فعال سیاسی نظامی، نه گروهی از افسران انقلابی و آزادیخواه و نه هیچیک از دیگران انواع رائج و معمولی - که تحولات انقلابی کشورها را پدید میآورند - در انقلاب ما وجود و حضور و فعالیت نداشتند، فقط مردم بودند و مردم، آن هم کاملاً بیسلاح که در تهران و همه جای دیگر چنان فضا را و خیابانها را و محیط زندگی شهری را از وجود و حضور و شعارهای انقلابی خود پر کردند که دیگر جایی برای هیأت حاکم و حکومتش باقی نماند؛ و آنان مجبور شدند یکی یکی و دسته جمعی از کاخها و مراکز اقتدار خود و سپس از کشور خارج شوند. شاه، نخست وزیر، بزرگان ارتش، وزراء و دیگر سرجنبانان هر کدام که توانستند از مردم گریختند.
این پس از آن بود که در مدتی بیش از یک سال آنان با استفاده از همهی توانایی خود - سیاسی، نظامی، پلیسی - کوشیده بودند مردم را متفرق سازند؛ و به خانهها یا مراکز کارشان برگردانند، و در این مدت هزاران نفر از مردم جلو چشم دیگران در خیابان، در مسجد، در دانشگاه، در محیط کار کشته شده بودند؛ اما حضور مردم روزبهروز بیشتر شده بود. در آخرین ماهها خشونت دستگاه بیشتر و متقابلاً حضور مردم هم بیشتر شد. رژیم که زیر فشار خشم مردم دست از جان شسته قادر به مقاومت نبود، مجبور شد بزرگترین امتیاز خود را بدهد. شاه رفت؛ و بعد از آن عقبنشینیهایش پی در پی و سریع شد. رهبر بزرگ انقلاب - که کلمه به کلمهی سخنانش به تک تک ملت روح و آگاهی و درس میداد - به اتکای خداوند متعال - که همهی قدرتها در ید قدرت اوست - و با اعتماد به همین ارادهی عظیم و خدشهناپذیر مردم دولت انقلاب را تشکیل داد. دولت ستمشاهی خود به خود و بی آنکه راه دیگری داشته باشد مسند را رها کرد و گریخت. آخرین سنگرها، پادگانهای خالی از سرباز و افسر بود، آنها هم گریخته بودند، و بسیاری به صف مردم پیوسته.
در آخرین لحظات چند پادگان اندکی مقاومت کردند، اما بیهوده. در آنجا هم مردم حضور داشتند، و معجزهی این انقلاب پیروزی مردم بود. تنها پس از سقوط پادگانها بود که مردم به اسلحه دست یافتند، اما آن روز دیگر نظام پادشاهی سقوط کرده بود؛ این سلاحها برای مراقبت از نهال نورس انقلاب به کار گرفته شد. مردم - جوانان و پیران، زنان و مردان - تنها کسانی بودند که رژیم پهلوی را - که به نظر قوی و کاملاً مسلح میرسید، و از پشتیبانی بزرگترین قدرتها برخوردار بود - شکستند، و نظام جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردند. سلاح آنان ایمانشان، ارادهی نیرومندشان و خونشان بود، و خون بر شمشیر پیروز شد. سیاست پیروزی خون بر شمشیر همان سیاست مقاومت مظلومانه است. رهبر ما پیش از پیروزی انقلاب آن را اعلام کرد، و اولین معجزهی آن پیروزی بر رژیم سر تا پا مسلح شاه بود، که کاملاً حمایت امریکا و غرب را نیز با خود داشت؛ و پس از آن نیز پیروزیهایی داشت که برخی حتی از غلبه بر رژیم شاه نیز بزرگتر بودهاند.
این تجربهای بینظیر لااقل در یک قرن اخیر بود و خوب است مورد تأمل و دقت قرار گیرد، هم از سوی کشورهای زیر سلطه و هم نیز از سوی قدرتهای سلطهگر جهانی. دوم؛ این انقلاب متکی به دین بود، به اسلام. بسیارند انقلابهایی که ریشههای مبارزاتی آن از ایمان دینی تغذیه کرده است، هر چند در ساختار انقلاب این ایمان چندان یا هیچ به حساب نیامده است. اما انقلاب ما همه چیزش را، هدفها را، اصول را، و حتی روشهای مبارزاتی را و نیز شکل نظام نوین و نوع ادارهی آن را از اسلام گرفت. این ابعاد شگفتآوری به انقلاب میبخشد، و تعریف تازهای از پیروزی آن ارائه میدهد.
چه اسلام به خاطر دارا بودن این ظرفیت عظیم انقلابی و سازندگی اکنون حداقل صدوپنجاه سال است که مورد تهاجم قدرتهای استعمارگر و عوامل مرتجع و زبون آنان بوده است. به علاوه اسلام در بیش از پنجاه کشور و میان یک میلیارد انسان یک ایمان مقدس، یک دین الهی است. پیروزی انقلابی که روح و محتوایش اسلام است در حقیقت پیروزی بر همهی آن مهاجمان و در عرصهی زندگی همهی این یک میلیارد است. صدها میلیون مرد و زن - مرد و زن مسلمان - در دهها کشور از پیروزی انقلاب ما احساس پیروزی کردند. این خصوصیت همچنین راه عقبنشینی، شکست، ضعف و ترس را بر مردم و رهبر انقلاب و مدیران آن میبندد. در راه خدا شکست نیست، تا ضعف و ترس و عقبنشینی باشد.
سوم؛ عدم اتکاء به شرق یا غرب، خصوصیت استثنائی دیگر این انقلاب بود و هم اکنون نیز سیاست قاطع نظام انقلابی ماست. این خود یکی از مظاهر اعتقاد و اتکاء به خدا در همهی صحنههای حیات فردی و اجتماعی ماست. امروز تفکر مسلط بر دنیای سیاست در سراسر جهان این است که بدون اتکاء به یکی از قطبهای قدرت نمیتوان در صحنهی سیاست معاصر زنده ماند. اگر در شدت و ضعف این اتکاء اختلاف نظر باشد، در اصل آن حرفی نیست. حتی آنان که در اندیشه عدم اتکاء و عدم تعهد را پذیرفتهاند، معتقدند در عمل نمیتوان چنین بود.
انقلاب ما در چنین جوی یک فلسفهی جدید را عرضه کرد، و تا امروز به آن پایبند ماند. انقلاب ما ثابت کرد که میتوان قدرتهای سلطهگر را به خود راه نداد، و قلدری آنان را جدی نگرفت، و به آنان باج نداد. مشروط بر اینکه نقطهی اتکائی قویتر از هر قدرت مادی را باور داشت - خدا را - ما دانستهایم که برای این عقیده و این راه بهای سنگینی نیز باید پرداخت، و خود را آماده کردهایم. بگذار این تجربه ملتها را به استقلال واقعی و خدشهناپذیر و در نهایت نفی کامل سلطههای بزرگ جهانی رهنمون شود. روند کنونی تقسیم قدرت بشریت را به آیندهی باز هم تلختری تهدید میکند. چهارم؛ یک خصوصیت استثنائی دیگر نیز در انقلاب ما بود و هست و آن خصومتها و ضربههای استثنائی علیه آن است.
هیچ انقلابی از دشمنی نظام سلطه در جهان برکنار نمیماند؛ اما تنوع، عمق، گستردگی و خشم آلودگی خصومتهایی که در طول نُه سال با ما شده، حکایتی استثنائی و شنیدنی است. هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود که دشمنی با آن شروع شد، و بیشتر از سوی امریکا. دستاندرکارانی که گذشت زمان را مجوز افشای رازهای نهان دانستهاند، امروز اعتراف میکنند که در ماههای آخر عمر رژیم ستمشاهی دستگاه ریاست جمهوری امریکا مشاور امنیتی رئیس جمهور و شخص او به شاه دلگرمی میداده، و او را تشویق به قاطعیت میکردهاند.
مقصود از این قاطعیت همان چیزی است که بعدها بصورت مشخصتر در گفتههای شخصی بنام ژنرال هایزر شنیده شد. شخصی که با مأموریت ویژه از سوی رئیس جمهور امریکا به تهران آمده بود. از نظر او و طبق توصیههایی که به او شده بود، باید رژیم شاه ولو به بهای کشته شدن دهها هزار نفر محفوظ بماند. با این استدلال موجّه که این بهتر از آن است که بعدها چند برابر این کشته شوند. به نظر رژیم ایالات متحدهی امریکا این فرض که با عدم مداخلهی امریکا در امور داخلی ایران میتوان خون دهها هزار نفر در آن روز و چند برابر آن را پس از آن برزمین نریخت، کاملاً مردود بوده است.
یقیناً ناکام ماندن مأموریت هایزر و فرار او از تهران و به دام افتادن یا فراری شدن همهی کسانی که امریکا برای اجرای آن نقشهی شوم به آنها امید داشت، دلیلی جز کوبندگی موج انقلاب و قدرت عظیم ملتی که برای خدا قیام کرده و از هیچ چیز جز خدا نمیترسد نداشت. این دشمنان انقلاب نبودند که کوتاه آمدند، این انقلاب بود که هر دشمنی را از میدان میراند. دشمن قبلاً نیز به دست شاه خائن هر فشاری را که ممکن بود وارد آورده بود. پس از پیروزی انقلاب توطئههای خصمانه به شکلهای دیگری آغاز شد؛ اولین کار تلاش همه جانبه برای نفوذ دادن ایادی دشمن در مدیریتهای انقلاب بود، و سپس با استفاده از جو باز سیاسی پس از یک دورهی اختناق چند ده ساله سازماندهی احزاب و گروههای مخالف انقلاب.
در مورد اول این نمونه جالب است، که مهرهی سرسپرده ولی نه چندان معروفی - که چند هفته پس از پیروزی انقلاب در دادگاه انقلاب خائن و مجرم شناخته شد - در اولین روزهای پیروزی با برانگیختن وسائل و وسائط توانست فرمانده نیروی هوایی شود؛ و در مورد دوم کافی است گفته شود که طیفی از سلطنتطلب تا کمونیست و از تجزیهطلب تا پانایرانیست را شامل میشد، و لازم است که فراموش نشود که برخی سفارتخانههای مقیم تهران از جمله سفارت امریکا، مرکزی برای هدایت و حمایت بعضی از این گروهها بودند. تروریسم خشن یکی دیگر از خصومتهای انتقامآمیز با انقلاب بود.
گروههای فاقد پایگاه مردمی با دزدی سلاح و مواد - که آن روزها کار دشواری نبود - و پس با پشتیبانی دولتهای خارجی بزرگترین شبکهی تروریستی را در ایران ایجاد کردند. ترور فردی و جمعی، انفجارهای مهیب، هواپیما ربائی، آدمربائی، شکنجه و کشتارهای هولناک، کاری بود که به دست چندین گروه تروریستی مورد حمایت و تشویق دشمنان بزرگ انقلاب در ایران اتفاق افتاد. قربانیان این موج قساوت و خشونت را همهی قشرها تشکیل میدادند؛ از بزرگترین مدیران انقلاب و کشور تا افراد عادی جامعه - کارگران، زحمتکشان، زنان و کودکان و رهگذران بیخبر - امروز افراد و سران همان تروریستها - که غالباً مسؤولیت جنایات خود را نیز بر عهده گرفتهاند - در امریکا و فرانسه و برخی دیگر از کشورهای غربی مصونیت و زندگی راحت دارند، و بنام اپوزسیون انقلاب نامیده میشوند؛ و آن کشورها غالباً جمهوری اسلامی را به تروریسم متهم میکنند. از شگفتترین بازیهای سیاست این است، که مظلومترین قربانیان تروریسم کور و خشن به تروریسم متهم میشود، آن هم از سوی کسانی که خود در پیش راندن تروریستها به سوی آن و سپس پناه دادنشان نقشی بزرگ داشتند.
من به عنوان رئیس جمهور و خدمتگزار کشورم و بنام کسی که خود نیز هدف یکی از این جنایتهای خشن قرار گرفته و خدا آن را ناکام گذارده، افتخار میکنم که ملتم در برابر این قساوتها نلرزید؛ و حوادث بینظیری که فقط در یکی از آنها هفتادودو نفر از رهبران و کارگزاران بلند پایهی انقلاب - شامل چند وزیر، چندین نمایندهی مجلس، تعدادی مسؤولان بزرگ و شخصیت کمنظیر انقلاب - شهید بهشتی - و در یکی دیگر رئیس جمهور و نخست وزیر - با هم به شهادت رسیدند، تنها ایمان و توکل او به خدا و خشم انقلابیاش را افزایش داده است.
کودتا تجربهی خونین سنتی و معمول قدرتها با همهی انقلابها نیز در ایران بارها سازماندهی شد، و در یک مورد تا مراحل بسیار نزدیک و خطرناک پیش رفت، و اگر هوشیاری مأموران و کمک مردم نمیبود باید همان پیشبینی ژنرال امریکائی اتفاق میافتاد. حمام خون و کشتارهای میلیونی آن هم بیش از یکبار. بزرگترین، دردناکترین و فاجعهآمیزترین خصومت دشمنان ما به راه انداختن جنگ تحمیلی بود. تحریک حس جاهطلبی یک همسایه، تشویق او به حمله و دلگرم کردن او به پشتیبانی و کمک. امروز دیگر پس از گذشت هفت سال همه به روشنی میتوانند یقیین کنند که حملهی ارتش عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ - یعنی ۱۹ ماه پس از تشکیل جمهوری اسلامی - که با ده لشگر و صدها فروند جنگنده از زمین و هوا و دریا انجام شد، بجز توسعهطلبی و انضمام بخشی از ایران به عراق چیزی که بارها در کتب و مطبوعات عراقی یا غیر عراقی جیرهخوار به آن تصریح شده، شکست انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی را هم هدف گرفته بوده است.
آنها بارها هر دو هدف را به صراحت گفته و خود را افشاکردهاند. نتایج بزرگی که عراق از این پیروزی - از پیروزی این حمله - میتوانست به دست آورد، غیر از تثبیت وضع داخلیاش ظهور در صحنهی منطقه و حتی در عرصهی عربی به عنوان یک قدرت فائقه بود، و این برای بی سر و پایان حاکم بر عراق چیز زیادی است؛ و نیز دستیابی به مرز قابل توجهی در حوزهی بسیار مهم خلیجفارس. با این پیروزی که ناگریز میباید شکست ایران و تجزیهی آن و سقوط نظام جمهوری اسلامی را همراه داشته باشد، قدرتهای سلطهاندیش نیز به هدف بزرگی میرسیدند. حذف نظامی که با ظهور خود معادلات سیاسی اقتصادی منطقه را عوض کرده، و دست استکبار - مخصوصاً امریکا - را از کشور بزرگ ایران کوتاه کرده بود. برای امریکا و بعضی دیگر در صورت شکست ما آب رفته به جوی برمیگشت، و همان داستان همیشگی نفوذ اقتصادی و سیاسی و غیرو تکرار میشد. ما اول غافلگیر شدیم، این را اعتراف میکنیم. سرگرمی به مسائل بیشمار انقلاب در داخل کشور و عدم تجربهی کافی آن را بر ما تحمیل کرد؛ ولی ویژگیهای انقلاب به دادمان رسید.
ظرف چند ماه مردم و نیروهای مسلح با حضور و تلاش معجزهآسای خود حماسهی بزرگی آفریدند، و بخش مهمی از سرزمینهای مغصوب آزاد شد، ولی فاجعهای که در این مدت اتفاق افتاده بود حقیقتاً غیر قابل وصف است. چه شهرهای آبادی همچون خرمشهر، آبادان، هویزه، قصرشیرین که با خاک یکسان شد، و تنها شهر دزفول مورد اصابت یکصدوهفتادوسه موشک زمین به زمین قرار گرفت. چه روستاهای آبادی که از آن حتی دیوار نیمه خرابی برجای نماند؛ چه کارخانههایی که به آهن پارهای تبدیل گشت، و چه مزارعی که در آن نشانی از آبادی نماند، و چه آثار گرانبهای فرهنگی که مورد آسیب قرار گرفت و از همه عزیزتر چه جانهای گرامی و انسانهای بیگناه که به قتل رسیدند.
ارتکاب جنایات جنگی از حملهی وحشیانه به مناطق مسکونی غیرنظامی تا کشتار بیرحمانهی هزاران کودک و زن بیدفاع و به اسارت گرفتن مسافران عادی در جادههای اشغالی در هفتههای اول جنگ و زیر پا گذاشتن تعهدات و مقررات بینالمللی و به کارگیری حجم گستردهای از سلاحهای شیمیائی و بمباران کشتیهای تجاری، هواپیماهای غیرنظامی و مسافربری، قطارهای مسافران عادی، از جملهی کارهای همیشگی و شناخته شدهی عراق در طول این جنگ است. ملت ایران در اولین وهلهای که پس از تلاشهای آغازین جنگ توانست حوادث را مورد تدبّر و جمعبندی قرار دهد، به حقیقتی تلخ دست یافت؛ و آن اینکه بنیان امنیتی که با اعتماد بر قول و قرار عنصری متجاوز و آتشافروز نهاده شده باشد، بسی سست و بیاعتبار است؛ و اعتماد به چنین امنیتی سادهلوحانه و غیرمنطقی است.
رئیس رژیم عراق صریحاً اعلام میکرد که قرارداد قبلیاش با دولت ایران در سال ۱۹۷۵ معروف به قرارداد الجزائر، چون در هنگام ضعف عراق بوده اکنون لازم الاجرا نیست؛ قرارداد را پاره کرد و پس از روزهای معدودی حمله را آغاز نمود. این برای ملت ما درسی تلخ و آموزنده بود. از آن لحظه ملت بیدار و انقلابی ما تصمیم خود را گرفت و هدفهای خود را مشخص کرد.
این هدف تنها باز پس گرفتن زمینهای اشغالی یا گرفتن غرامت جنگی نبود - هر چند که این هر دو حق مسلم ملت ایران بود و هر چند که بسی خسارتها قابل جبران نبود - بلکه هدف مهمتر تنبیه متجاوز و برچیدن بساط تجاوز بود. با طرح مسألهی تنبیه متجاوز ما نه فقط تکیهگاه مطمئنی برای امنیت ملی خود جستجو میکردیم، بلکه این برای همهی منطقه متضمن امنیت و ثبات بود و هست. اگر یکبار متجاوزی به دلیل تجاوز از سوی خانوادهی بینالمللی مجازات شود، میتوان مطمئن شد که دستکم تا سالیانی این انگیزه - که همواره در عناصر شریر و فرصتطلب قابل جستجو است - فرو خواهد نشست؛ و منطقه و یا شاید جهان مصیبتهای یک جنگ متجاوزانه و بیدلیل را تحمل نخواهد کرد. دادگاه نورنبرگ توانسته است بیش از چهل سال صلح و امنیت اروپای جنگخیز را تضمین کند. چرا نباید از آن تجربه استفاده کرد؟ قدرتهای بزرگ حتی در هنگامی که هزاران کیلومتر مربع از خاک ما در زیر چکمههای اشغالگران متجاوز بود، با استفاده از ابزار فوقالعاده نیرومند تبلیغات ما را زیر فشار قرار بدهد.
این بدان معنا بود که ما بخشی از وجود خود را، بخشی از شرف خود را در زیر دست و پای دشمن رها کنیم و به امید بازگرداندن آن به دریوزگی این یا آن کمیتهی بینالمللی برویم. برای یک ملت بزرگ و پرافتخار انقلابی هیچ اهانتی از این بالاتر نیست. بیهوشترین انسانهای عالم هم برای رد چنین پیشنهاد ظالمانهای سرگذشت غمانگیز و خونبار ملت فلسطین را به عنوان دلیلی بزرگ و زنده در پیش روی خود دارند. اگر آتشبسهای تحمیلی و وعدههای فریبنده و پوچ توانسته است ملت فلسطین را به حق واضح و مسلم خود برساند، هر ملت دیگر را هم خواهد رساند.
ما امروز هم - که بیشترین بخش از سرزمینهای اشغالی را با مجاهدت قهرمانانهی ملت خود و با نثار هزاران جان عزیز آزاد کردهایم، و البته هنوز بخشهایی از آن جمله نفت شهر در تصرف ارتش متجاوز است - مهمترین هدف خود را تنبیه متجاوز میشماریم. و امروز با نگاه به سرمایهی عظیم و غیرقابل جبرانی که جنگ تحمیلی از ما گرفته، بیش از همیشه به آن اهمیت میدهیم؛ و هر دستاورد دیگری را بدون آن برای ملت خود خسارت میدانیم. ما که بار سنگین جنگ تحمیلی هفت سالهای را بر دوش داریم از هر کسی به صلح تشنهتریم. اما صلح را، صلح پایدار را فقط در سایهی مجازات تجاوزگری که گناه تجاوز را با گناهان فراوان دیگر در جنگ همراه کرده، قابل دسترسی میدانیم و بس. امروز نیز مانند سال ۱۹۷۵ عراق در موضع ضعف است، و این را همهی دنیا میداند. صلحی که امروز از سوی آن رژیم قبول شود چند سال بعد، آنگاه که وی به خود گمان قدرت ببرد در یک لحظه دود خواهد شد، و منطقه را دوباره آتش جنگ فرا خواهد گرفت. تنها تضمین برای آینده آن است که متجاوز مجازات شود.
صلح بیشک کلمهای زیبا و جذاب است؛ تا آن حد که آتشافروزان بزرگ بینالمللی و پدید آورندگان سلاحهای جهانسوز نیز بدان علاقه نشان میدهند، و ریاکارانه از آن دم میزنند. اما به نظر ما عدالت - واژهای که زورمندان و متجاوزان همواره با ترس و احتیاط بدان مینگرند - از صلح بالاتر و مهمتر است. ای بسا مظلومانی که زندگی را و رفاه را و صلح را به خاطر رسیدن به عدالت فدا کردهاند، اینها همواره قهرمان شناخته شدهاند. شهرهای اروپا هنوز به مقاومت خود در برابر تجاوز هیتلری افتخار میکنند، و لیننگراد هنوز به خودسوزیاش که ارتش ناپلئون را ناکام و مبهوط کرد و به مقاومت چهار سالهاش در محاصرهی مهاجمین نازی به خود میبالد. سازمان ملل بخصوص بنا بر اولین مادهی منشور خود موظف به تأمین عدالت در شکل ویژهاش - یعنی مقابلهی با متجاوز - است. ما همین را از دنیا و از سازمان ملل میطلبیم.
قدرتهای بزرگ ریاکارانه این جنگ را - که بر ما تحمیل شده - بیمعنا مینامند و این در حالی است که خود همواره از آغازگر متجاوز آن حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی کردهاند. شک نیست که به راه انداختن چنین جنگی همواره بیمعناست، ولی آنان تا وقتی هنوز متجاوز از دست یافتن به هدفهای شومش مأیوس نشده بود چنین تعبیری نمیکردند. اما امروز این جنگ برای ملت ما دارای معنایی بسیار مهم است. کوشش مجاهدتآمیز و فداکارانه برای سوزاندن ریشهی تجاوز و اثبات اینکه یک ملت قادر است که علیرغم خواست قدرتهای بزرگ از انقلاب و ثبات و شرف خود دفاع کند. ملت ما با فداکاری و ایثار خود در حال شکستن و ابطال معادلهای است که همیشه مشوق تجاوز و جنگ بوده است، و آن معادله این است که تکیه بر سلاح پیشرفته و تکیه بر حمایت قدرتها تضمین کنندهی موفقیت است. ملت ایران در مدت این هفت سال پاسخ به سؤال بزرگی را جستجو کرده است.
من مایلم از این تریبون آن سؤال را مطرح کنم. سؤال این است، که چرا دولتهایی که به روشنی و قاطعیت دانستهاند که رژیم عراق برافروزنده آتش جنگ و اقدام کنندهی به تجاوز است - و کم نیستند کسانی که این حقیقت را میدانند - چرا در مقابل این جرم بزرگ و گناه بینالمللی سکوت کردهاند؟ و چرا رسانههای گروهی عالم مسؤولیت عظیم خود در برابر وجدان بشریت و استیضاح تاریخ را در این مورد به فراموشی سپردهاند؟ ممکن است آشنایی به وضع رابطهی سیاسی در دنیای امروز و هندسهی معیوبی که سلطهی قدرتهای بزرگ در روابط جهانی به وجود آورده کلید حل این معما باشد، و این از نظر ملت ما پوشیده نیست.
اما سؤالی که هیچ پاسخ قانع کنندهای برای آن نمیتوان یافت این است که چرا شورای امنیت سازمان ملل، ارگانی که اساساً برای مقابله با تجاوز و تأمین امنیت بینالمللی به وجود آمده، در قبال این تجاوز به کلی وظیفهی خود را از یاد برد و حتی ضد آن عمل کرد؟ خوب است همه بدانند که شورای امنیت در شروع حملهی عراق - که در جبههای به عرض هزار کیلومتر واقع شد - هیچ عکسالعملی نشان نداد. ارتش عراق ظرف یک هفته مرزهای بینالمللی را درنوردید، و در برخی از نقاط تا عمق هفتاد،هشتاد و نود کیلومتر پیش رفت، و در آن مستقر شد، و چنانکه برخی از سران عراق گفتند، با این نیت که هرگز از آن خارج نخواهد شد. تنها پس از این بود که اولین قطعنامهی شورای امنیت صادر شد. ۲۸ سپتامبر، ۱۹۸۰. این قطعنامه نه به تجاوز اشاره کرد، نه به اشغال و نه بازگشت به مرزهای بینالمللی را لازم شمرد؛ بلکه به جای این همه با کمال تعجب طرفین را به عدم توسل بیشتر به زور دعوت کرد. این عبارت در حقیقت از آنچه تا آن روز توسط قوای قهریهی عراق تصرف شده بود چشمپوشی میکرد، و فقط از او میخواست بیش از آن پیشروی نکند، و از ایران نیز میخواست که از جنگ برای عقب راندن متجاوز خودداری کند.
این اولین اقدام شورای امنیت بود، که در آن وظائف اصلی شورا - یعنی نگاهبانی از صلح و امنیت بینالمللی به شکل زشت و تأسفانگیزی - بوسیلهی خود آن شورا پایمال میشد. پس از آن شورای امنیت را سکوتی مرگبار فرا گرفت، و تا آزادی خرمشهر - عملیاتی که در آن ستون فقرات نیروهای اشغالگر شکست، و هزاران نفر از آنان به وضع ذلتباری اسیر شدند - جنگ خونین و مستمری را که خبرهای آن در صدر اخبار جهان بود فراموش کرد. در این مدت قهرمانیهای ملت ما و شکلگیری نیروهای رزمندهی ما، سر بر آوردن یک نیروهای جوان، انقلابی و تعیین کننده را در منطقه خبر میداد، و قدرتهای جهانی را از دست یافتن به هدفهای شومی که در حملهی عراق به ایران جستجو میکردند به کلی مأیوس ساخت. این بود که بار دیگر شورای امنیت به یاد جنگ ایران و عراق افتاد. چند هفته پس از فتح خرمشهر دومین قطعنامهی شورا صادر شد؛ ۱۲ ژوئیه، ۱۹۸۲. این قطعنامه بازگشت به مرزهای بینالمللی را درخواست میکرد. یعنی چیزی که بخش اعظم آن با فداکاری ملت ما و با شجاعت بینظیر رزمندگان ما خود حاصل شده بود. در این قطعنامه نیز نه سخنی از تجاوز، نه نامی از متجاوز، نه یادی از خسارتها و چارهای برای جبران آن و نه بالأخره تضمینی برای امنیت و ثبات حقیقی و تنبیهی برای عامل ناامنی وجود نداشت. بار دیگر ما خود را در تلاش برای احقاق حق خود تنها یافتیم. تا امروز شورای امنیت همواره در مورد جنگی که بر ما تحمیل شده با همین روش موضع گرفته است.
ابتکارات مستقل دبیرکل میرفت تا راهگشا شود، و سازمان ملل را در وصول به هدفهای خود کمک کند، ولی از این امکان بهرهای گرفته نشد. من در اینجا لازم میدانم خوشنودی خودمان را از تلاشهای ایشان ابراز دارم؛ و همچنین از نخستوزیر فقید سوئد آقای اولاف پالمه - که در سمت نمایندگی دبیرکل تلاشهای دلسوزانهای کرد - به نیکی یاد کنم. سفر دبیرکل به تهران و مذاکرات سودمندی که پیرامون قطعنامهی ۵۹۸ انجام شد نیز گام دیگری در این راه بود. ما آن مذاکرات را چنانکه گویا گزارش دبیرکل به شورای امنیت نیز از آن حکایت میکند واقعبینانه و راهگشا ارزیابی میکنیم. با کمال تأسف احساس میشود که برخی از اعضای مؤثر شورای امنیت مایلند این حقیقت را مکتوم بدارند. آنها همان کسانی هستند که از آغاز تلاش خود برای تصویب این قطعنامه را به انگیزهی فشار بر جمهوری اسلامی جهت دادند.
ما نقطه نظرهای صریح خود را در این باب به دبیرکل منتقل کردهایم، و انتظار داریم شورای امنیت بنا به وظیفهی خود از امکانی که به وی ارائه شده به درستی استفاده کند. آیا شورای امنیت برای تخلف از اولین وظیفهی خود- یعنی مقابله با تجاوز که در مادهی اول منشور از همهی هدفهای دیگر ارجح شمرده شده - استدلالی دارد؟ آیا برای مقابله با تهدید صلح و نقض صلح و توسل به زور مفاد مواد فصل هفتم چقدر عراق را تحت فشار گذارده است؟ بیطرفی کمترین چیزی است که جمهوری اسلامی - که خود قربانی تجاوزگری خونین و خسارتبار قرار گرفته - میتواند از شورای امنیت انتظار داشته باشد. زیرا وظیفهی آن شورا مقابله با تجاوز و حمایت از قربانی تجاوز است، و نه بیطرفی میان این دو؛ اما آیا شورای امنیت میتواند ادعا کند که در این رابطه حتی بیطرف بوده است؟ احساس ما این است که شورای امنیت تحت تأثیر خواست و ارادهی برخی از قدرتهای بزرگ - مخصوصاً امریکا - در موضعی چنین ناشایسته و محکوم شونده قرار گرفته است. در این صورت باید گفت بنای امنیتی که به پشتیبانی چنین شورای امنیتی نهاده شده، کاخی پرزرق و برق از مقواست. ملتها - مخصوصاً ملتهای جهان سوم و به ویژه آنان که مایلند کاملاً مستقل از ابرقدرتها زندگی کنند - هرگز نمیتوانند تضمین امنیت خود را از این شورای امنیت بخواهند. خودداری از محکوم کردن عراق به عنوان متجاوز آتش جنگ تحمیلی را مشتعل نگاه داشته و حتی گسترش داده است. اکنون خلیجفارس بخاطر حضور نظامی امریکا و دیگر کشورهایی که به دنبال شیطان بزرگ و بنا به اصرار و فشار او وارد منطقه شدهاند تبدیل به انبار باروتی خطرناک شده است.
من لازم میدانم مجمع عمومی سازمان ملل و نیز افکار عمومی ملت امریکا را به خطر بسیار بزرگ و بسیار نزدیکی که اکنون رژیم امریکا با اقدام اخیر خود در خلیجفارس همهی دنیا را - و نه فقط منطقه را - با آن تهدید میکند، معطوف سازم. دیروز ناوهای امریکائی یک کشتی تجاری ایرانی به نام ایراناجر را مورد حمله قرار داد. پنج نفر کشته، چهار مجروح به جای نهاد؛ کشتی را تصرف و تعدادی را دستگیر کرد و به گروگان گرفت. دیروز تلوزیون امریکا این را به عنوان زدن یک قایق در حال مینریزی پخش کرد، و طبق معمول به افکار عمومی دنیا دروغ گفت. اما من اینک اعلام میکنم که این یک کشتی تجاری و موسوم به ایراناجر بوده است، و نه یک قایق تندرو جنگی. این آغازی است برای حوادثی که بیشک عواقب تلخ آن به خلیجفارس منحصر نخواهد ماند، و مسؤولیت همهی پیشامدهای بعدی به عهدهی شروع کننده یعنی امریکاست. آیا ادعاهای بیتابانهی امریکا برای صلح در خلیجفارس را باید باور کرد؟ یا این آتشافروزی عملی و آشکار را؟ من صریحاً اعلام میکنم که امریکا پاسخ این اقدام زشت را دریافت خواهد کرد.
این تنها یکی از دنبالههای شوم جنگ تحمیلی و نتیجهی ناتوانی شورای امنیت در مقابله با تجاوز عراق است. اگر شورای امنیت عراق را به خاطر شروع جنگ تحمیلی و سپس شروع جنگ شهرها و آنگاه شروع جنگ کشتیها محکوم میکرد، امروز امریکا نمیتوانست علیرغم فشار افکار عمومی جهان و حتی داخل امریکا دست به چنین تهدید آشکاری علیه صلح و امنیت جهانی بزند؛ آن هم بلافاصله و علیرغم قطعنامهی ۵۹۸ که خود عامل اصلی برای تهیه و صدور آن بود. آیا قطعنامهی ۵۹۸ فقط برای فشار بر جمهوری اسلامی تهیه شده است؟ من باید به همهی جهان و مخصوصاً به ملت بزرگ امریکا اعلام کنم، که حضور نظامی تهدید کنندهی امریکا در خلیجفارس تنها یکی از خصومتهای آشکار رژیم ایالات متحده با ملت ماست.
تاریخ ملت ما در فصلی سیاه، تلخ و خونین آمیخته به انواع دشمنیها و کینهورزیهای رژیم امریکاست. بیستوپنچ سال حمایت از رژیم دیکتاتور و جلاد پهلوی، با آن همه جنایاتی که وی نسبت به ملت ما مرتکب شد. غارت اموال این ملت با همدستی شاه، مقابلهی جدی با انقلاب در آخرین ماههای عمر رژیم شاه و تشویق وی به سرکوب تظاهرات میلیونی مردم. کارشکنی نسبت به انقلاب به وسائل گوناگون در اولین سالهای پیروزی، تماس تحریکآمیز سفارت امریکا در تهران با عناصر ضدانقلاب، کمک به کودتاچیان، کمک مستمر به عناصر تروریست و ضدانقلاب در خارج از کشور، بلوکه کردن نقدینهها و اموال ایران و عدم تحویل اجناسی که بهای آن مدتها قبل دریافت شده است، عدم تحویل اموالی که شاه از بیتالمال برداشته و به نام خود در بانکهای امریکا گذارده بود، تلاش برای محاصرهی اقتصادی و ایجاد جبههی متحد غرب علیه ملت ما، حمایت آشکار و مؤثر از عراق در جنگ علیه ما و بالأخره لشگرکشی بیمنطق قلدر مآبانه به خلیجفارس و در خطر قرار دادن جدی امنیت و آرامش منطقه. اینها بخشی از ادعانامهی ملت ما علیه رژیم ایالت متحدهی امریکاست. ادعا نامهای که میتواند کلیهی ادعاهای صلحطلبی و اظهارات سران این رژیم در مورد حُسن نیّت نسبت به جمهوری اسلامی را - که ظاهراً هدفی جز حل مشکلات داخلیشان ندارد - مورد تردید جدی قرار دهد.
آخرین نمونه از طومار خصومتهای امریکا با ملتمان فاجعهی خونینی است که نسبت به حجاج بیدفاع و مظلوم در سرزمین مقدس مکه و در حرم امن الهی آفریده شد؛ و در آن نزدیک چهارصد ایرانی و غیرایرانی - که اکثراً زنان بودند - به شهادت رسیدند، و چندین برابر مجروح و مصدوم و مضروب شدند. بنا به قرائنی دست امریکا در این فاجعهی بینظیر تاریخی مؤثر بوده است. آیا رژیم امریکا و دستنشاندگان سعودیاش برای کشتار این تعداد زن و مرد مظلوم و بیگناه پاسخ قانع کنندهای میتوانند ارائه دهند؟ بیشک فاجعهآفرینان برای توجیه عمل خود ناگزیرند بهانهای بتراشند و تهمتهایی بزنند؛ اما طبیعت حادثهای که یک طرف آن قریب به چهارصد تن مسافر کشته و بیشتر بانوان است، و یک طرف پلیس محلی مسلح به مسلسل و چماق و گاز سمی، راه هر بهانه را میبندد. درست است که خون، خونی که به ناحق و از سر ظلم و قساوت ریخته شود، پیام رسائی را - نه فقط برای امروز که برای همهی زمانها - با خود حمل میکند، و دست خونریز را افشاء میکند؛ اما حادثهی مکه از این جهت که هماهنگی سیاست امریکا با ارتجاع عرب را نشان میدهد، و پرده از پنهانکاریهای این دو در منطقهی خلیجفارس بر میدارد، دارای ابعادی جهانی است؛ و درخور آنکه در مجامع بینالمللی به دقت در آن نگریخته شود.
من لازم میدانم مؤکداً بگویم، که این ادعانامه علیه سردمداران رژیم امریکاست، و نه علیه ملت امریکا؛که خود در صورت اطلاع از آنچه دولتش با ملتی کرده پای آن ادعانامه را امضا خواهد کرد. ملت ما نشان داده است که به هدفهای خود مؤمن و در راه آن تا سرحد نثار جان ایستاده است. چنین ملتی از امریکا و از هیچ قدرتی نمیترسد، و به یاری خدا نشان خواهد داد که پیروزی از آن حق و مؤمنان به حق است. آقای رئیس، آقای دبیرکل، حضار محترم، این بود سرگذشت انقلاب ما. انقلابی که اگر موج امیدی گسترده میان ملتهای رنج دیده از سلطهی استکبار جهانی پدید آورد، موج مخالفتی به همان گستردگی نیز میان قطبهای سلطهی بینالمللی ایجاد کرد. و این مخالفتها هر چند جدی، عمیق و متنوع بود، نتوانست نهالی را که ریشه در اعماق داشت و روزبهروز استوارتر میشد، از پا بیاندازد؛ هر چند سنگ و زخم فراوان به آن زده شد.
اکنون همهی دنیا ببیند و میبیند که ما بهرغم عنف سلطهها زندهایم و زنده خواهیم بود. سنتهای الهی در تاریخ این را حکم کرده و جز این نخواهد بود، و این زندهترین و گویاترین پیام ماست. نظام سلطه همواره خواسته است عکس این را ثابت کند، و ادارهی خود را برای ملتها و کشورهای جهان سوم سرنوشتساز بداند؛ ما این را تخطئه کردیم. شک نیست که نظام سلطه حیات و استمرار جمهوری اسلامی را نمیخواست، ولی ارادهی ما غالب شد. پیام ما به همهی ملتها و دولتهایی که میخواهند مستقل و بیاعتنا به خواست و ارادهی سلطههای بزرگ جهانی بمانند، این است که از آنان نترسند، و به خود و ملت خود اعتماد کنند. انقلاب ما همچنین پیام بزرگ خود را نفی نظام سلطه در جهان میداند. امروز عملاً جهان میان قدرتهای بزرگ و سلطهگر تقسیم شده است، و آنان خود را صاحب اختیار دنیا میشمارند. به اعتبار دیگر جهان به دو بخش سلطهگر و سلطهپذیر تقسیم شده است، و بخش اول خود را مالک سرنوشت بخش دوم میداند. نظام سلطه عبارت از وجود همین روابط نابرابر میان این دو بخش از جهان است. نظام سلطه به میل خود انقلابها را نفی و برای رژیمهای انقلابی مشکلتراشی میکند. نیکاراگوئه و کشورهای انقلابی جنوب آفریقا چند مثال زندهی این حقیقتند. نظام سلطه علیرغم ملتها برای آنان تصمیم میگیرد.
فلسطین مظلوم نمونهی کامل و افغانستان نمونهی دیگر این حقیقتند. نظام سلطه با مفاهیم به میل خود بازی میکند، و آن را بر طبق مصالح خود تغییر میدهد؛ و همهی امکانات خود را برای جا انداختن آن به کار میبرد. تروریسم و حقوق بشر نمونههایی از مفاهیم دستکاری شدهاند.
نظام سلطه حتی مستقیماً به کشورهای مورد غضب خود حمله میکند. نمونههای اخیر آن حملهی امریکا به لیبی و گراناداست. نظام سلطه برای همهی دنیا و به عوض همهی ملتها تصمیم میگیرد. نمونهی دیروز آن هیروشیماست، و امروز هم رئیس جمهور امریکا به کار هولناک اسلاف خود افتخار میکند؛ با این استدلال که اگر ما این چند هزار را نمیکشتیم، بعداً ممکن بود بیشتر از آن در همهی دنیا کشته شود، و بدین ترتیب دلسوزی قیّم مآبانهی امریکا نسبت به همهی دنیا را به رخ میکشد. نظام سلطه از رژیمهای فاشیست و نژادپرست مانند اسرائیل و آفریقای جنوبی حمایت میکند، و آنان را چون دست مسلح و خونریزی به جان ملتهای مظلوم میاندازد. لبنان مسلمان - که صبورانه و مقاوم در برابر تجاوزهای خباثتآمیز صهیونیستها میایستد - نمونهی بارز و کشورهای خط مقدم جنوب آفریقا نمونههای دیگر آنند.
نظام سلطه به خود حق میدهد که سازمانهای بینالمللی را زیر فشار قرار دهد؛ نمونهی حاضر آن فشار امریکا بر شورای امنیت و یونسکو است. نظام سلطه منافع سلطهگران را مطلق و موجب نادیده انگاشتن منافع دیگران میشمارد؛ نمونهی آن حضور تشنجزا و خطرآفرین ناوهای امریکا در خلیجفارس است؛ که به استدلال حفظ منافع امریکا و بدون توجه به منافع کشورهای منطقه انجام گرفته است. و خلاصه نظام سلطه تبلیغات جهانی را در دست میگیرد و به کمک آن همهی حقایق را واژگونه و همهی این شیطنتها را خدمت جلوه میدهد، و راه مقابله با خود از سوی افکار عمومی عالم را میبندد. پیام ما به همهی ملتها و دولتهای جهان سوم و نیز به ملتهایی که دولتهای آنان خود به وجود آورندگان نظام سلطهاند این است که دنیا بیش از این نباید این وضع ناهنجار را تحمل کند. باید به قدرتها و دولتهای بزرگ از سوی همه گفته شود در خانههای خودتان بنشینید، و دنیا را به همهی مردم دنیا بسپرید، شما قیّم آنها نیستید. در سازمان ملل دو تبعیض ناروا هست؛ حق وِتوُ و عضویت دائم در شورای امنیت؛ این دو تبعیض باید برداشته شود.
این تنها چیزی است که میتواند سازمان ملل و شورای امنیت را به راستی همان کانونی کند که همهی ملتها به آن دل ببندند، و مسائل فیمابین خود را در آن حل کنند؛ و گر نه همیشه مثل امروز شورای امنیت جایی خواهد بود برای صدور احکام بیاعتبار و دستورهای بیعمل، و همیشه مثل امروز ملتها احساس خواهند کرد که جایی برای حل مسائل بینالمللی وجود ندارد، و خشونت تنها راه پیشبرد کارهاست. پیام ما به دولتهای جهان سوم آن است که تا نظام سلطه و وضع کنونی باقی است در راه اتحاد میان خود بکوشند؛این بهترین راه برای قوی شدن است. سلطههای جهانی جز قوّت و قدرت هیچ نمیفهمند، و در برابر زبان قدرتی که آنان به کار میگیرند با زبان قدرت باید سخن گفت. بیداری ملتها و آگاهی یافتن آنان از ماهیت و نقش نظام سلطه بزرگترین پشتوانهی دولتهای جهان سوم و مایهی قدرتی حقیقی در برابر سلطهگران است. رهبران این دولتها هیچ بازوی قدرتمندی و نیز هیچ چارهای جز فکر روشن و ارادهی نیرومند ملتهای خود ندارند. اتحادی که ما به کشورهای جهان سوم پیشنهاد میکنیم، اتحاد برای جنگیدن با قدرتهای بزرگ نیست؛ اتحاد برای دفاع از خود و جلوگیری از تضییع حقوق حقهی خود است. قدرتهای سلطهگر بزرگترین عامل توجیه و نشر فسادند؛ فساد اخلاقی، فساد جنسی و فساد اعتقادی.
همه و همه در انگیزههای سیاسی و اقتصادی و جاسوسی این قدرتها پشتوانهها و مروّجین عمده و اصلی خود را مییابند. و چنین شده است که امروز در دنیای سیاه و تلخی - که این بار شامل خود ملتهای متعلق به قدرتهای بزرگ نیز میشود - ارزشهای اخلاقی برباد رفته، بنیان خانواده سست و لرزان، دیو الکلیسم و اعتیاد به مواد مخدر از همیشه مسلطتر و جاذبهی معنویت و اخلاق از همیشه کمتر است. ما باید در کشورهای خود با فساد مبارزهای جدی آغاز کنیم؛ باید بنیان خانواده را محکم و نخستین و اصلیترین پرورشگاه آدمی را کانون محبت، صفا، عاطفه و معنویت سازیم.
باید حراست از حقوق و ارزشهای زن را مورد تأکید قرار داده، در معیارهای کنونی آن - که ساختهی دست و پندار همین نظام سلطه است - تجدید نظر کنیم؛ و زن را جداً از وسیلهای برای التذاذ - که فرهنگ سلطهی غرب عملاً بر او تحمیل کرده - رها سازیم. زن یک عالِم، یک سیاستمدار، یک مدیر، یک شخصیت برجسته و برتر از همه یک همسر و یک مادر آری، اما یک وسیله برای کامجویی و سرگرمی نه. این است آنچه خواهد توانست به نیمی از بشریت هویت و شخصیت حقیقیاش را اعطاء کند؛ و خانواده را بنیانی ماندگار و مقدس ببخشد. اینها پیامهای انقلاب ماست؛ نه فقط به آنان که گوش خود را آمادهی شنیدن نگه داشتهاند، بلکه به همهی آنان که میتوانند حجابهای شنیدن را کنار زنند و به قضاوت عادلانه روی آورند.
متشکرم.