ما نمی‌گذاریم ضریح به این زودی برود

18:00 - 01 مهر 1396
کد خبر: ۳۴۹۹۶۰
دسته بندی: صفحه نخست ، عمومی
حاج‌آقای تکیه‌ای پسر را نشاند و نشست روبه رویش. گذاشت پسر حرف‌هایش را بزند. جوان با بغض می‌گفت: «ما نمی‌گذاریم ضریح به این زودی برود. می‌خواهی مردم بگویند شوشتری‌ها به امام حسین ارادت نداشتند؟

ما نمی‌گذاریم ضریح به این زودی برودبه گزارش ، قسمت هایی از کتاب "پنجره های تشنه، روزنوشت‌های انتقال ضریح امام حسین «ع»از قم به کربلا " به نوشته مهدی قزلی،انتشارات سوره مهر را در ادامه خبر می خوانید:"... چند دقیقه بعد، خود حاج‌آقای تکیه‌ای با جوانی به داخل ضریح آمد. جوان یکی از لیدرهای جماعتی بود که جلوی تریلی را گرفته بودند و می‌گفتند لااقل اندازه‌ای که در دزفول ماندید اینجا هم بمانید. هرچقدر هم می‌گفتیم در دزفول کمتر از این ماندیم، قبول نمی‌کردند.


حاج‌آقای تکیه‌ای پسر را نشاند و نشست روبه رویش. گذاشت پسر حرف‌هایش را بزند. جوان با بغض می‌گفت: «ما نمی‌گذاریم ضریح به این زودی برود. می‌خواهی مردم بگویند شوشتری‌ها به امام حسین ارادت نداشتند؟ خواهرم، که می‌شود همشیرهٔ من, سر کار است. ساعت یک تعطیل می‌شود. می‌خواهی خواهر من، پدر من نیایند زیارت؟ مردم کاردارند با این ضریح. می‌خواهند شفا بگیرند. اینجا محرم قیامت بود. آن‌قدر گوسفند قربانی کردند که داشت نسل گوسفند منقرض می‌شد. دریای خون راه افتاد. مردم شوشتر در عاشورا گاو زمین می‌زنند بلانسبت شما! گاومیش زمین می‌زنند. آن‌وقت شما می‌خواهی ضریح را ببری؟» حاج‌آقا الکی دستش را روی صورتش گرفته بود که یعنی منقلب شده است. ما هم از حرف‌های بی‌ربط جوان خنده‌مان گرفته بود، ولی جلوی خودمان را گرفته بودیم.


جوان ادامه داد: «... من به خانمم گفتم من می‌روم بمیرم. داشتم می‌مردم. مردم بلندم کردند. من نگفتم مردم مرا روی دوششان بگیرند. خودشان بلندم کردند. شما می‌خواهید ما ضریح را از خانه‌مان، از شهرمان بیرون کنیم؟ شما دیگر چرا حاج‌آقا؟..."



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *