پدرجان! چرا آیه استرجاع را خواندی و حمد خدا کردی؟

9:35 - 04 مهر 1396
کد خبر: ۳۴۹۹۵۶
دسته بندی: صفحه نخست ، عمومی
علی اکبر"ع" بسرعت خودش را به پدرش رساند. معلوم می‌شود که این پسر، مراقب پدر بوده و خواب به چشمش نمی‌آمده است. گفت: «مِمَّ حَمِدتَ الله وَ استَرجَعت؟». پدرجان! چرا آیه استرجاع را خواندی و حمد خدا کردی؟

پدرجان! چرا آیه استرجاع را خواندی و حمد خدا کردی؟به گزارش ، قسمت هایی از کتاب "سلوک عاشورایی، منزل اول، تعاون و همیاری"، آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی صفحات ۱۳۰ تا ۱۳۲ را در ادامه خبر می خوانید:

خوب، امشب (شب هشتم محرم) موضوع توسل ما معلوم است. من این نکته را مکرر گفته‌ام که اگر زین العابدین"ع" بودند و علی اکبر"ع" هم حیات داشت، مسلماً امامت برای علی اکبر"ع" بود؛ حتی در زیارتنامه علی اکبر"ع" دارد: « السلام علیکَ یا ولیَّ اللهِ و ابن وَلیِّه» که راجع به هیچ امامزاده‌ای این تعبیر را نداریم؛ راجع به حضرت ابوالفضل"ع" هم چنین تعبیری نداریم؛ آنجا « ایّها العبدُ الصالح» داریم.

در تاریخ می‌نویسند حسین"ع" در بین راه که می‌آمد، هنگام سحری بود که حضرت سرشان را جلوی زین مرکب گذاشته بودند و مختصری خوابشان برد. ناگهان سر را بلند کردند و این جملات را تکرار فرمودند: «انّا للّه و انّا الیهِ راجعون وَ الحمدُ للّهِ ربِّ العالَمین». در مقاتل می‌نویسند حسین"ع" سه بار این جملات را تکرار کردند.

علی اکبر"ع" بسرعت خودش را به پدرش رساند. معلوم می‌شود که این پسر، مراقب پدر بوده و خواب به چشمش نمی‌آمده است. گفت: «مِمَّ حَمِدتَ الله وَ استَرجَعت؟». پدرجان! چرا آیه استرجاع را خواندی و حمد خدا کردی؟ حسین"ع" به او فرمود همین که داشتیم می‌رفتیم، دیدم یک منادی دارد ندا می‌کند: «القومُ یَسیرونَ وَ المَنایا تَسیرُ اِلیهِم».این کاروان می‌رود ولی مرگ آنها را بدرقه می‌کند.

بلافاصله علی اکبر عرض می‌کند: «یا اَبَه! أَ وَ لَسنا علی الحقِّ؟». پدرجان! مگر این راهی که ما می‌رویم، راه حق نیست؟ حسین"ع" می‌فرماید بله، این راه، راه حق است. علی اکبر می‌گوید: «اذَن لا نُبالی بالموت». پس ما دیگر باکی از مرگ نداریم؛ تا آخر پای حق می‌ایستیم؛ تا پای جان می‌ایستیم.

روز عاشورا وقتی همه اصحاب شهید شدند، علی اکبر اولین نفر از بنی هاشم است که از خِیام حرم بیرون می‌آید، پیش پدر می‌ایستد و اجازه میدان می‌گیرد. حسین"ع" بدون تأمل به او اجازۀ میدان داد. در مقاتل می‌نویسند خود امام حسین"ع" او را برای رفتن به میدان آراسته کرد. یعنی گفت بیا پسرم! خودم زره به تنت می‌کنم، خودم شمشیر به کمرت می‌بندم... همه کارها را خودش کرد و علی اکبر را آماده کرد.

عجیب است! من در بعضی از مقاتل دیده‌ام که وقتی حسین"ع" علی اکبر را آماده میدان کرد، خودش زن و بچه را صدا زد که بیایید با علی خداحافظی کنید... خیلی قدرت است والله! حسین"ع" مردِ بی نظیرِ تاریخ است. به خدا قسم انبیا و اولیا چنین صحنه‌ای را ندیده‌اند. هر چه بگویم کم گفته‌ام. عاجز است بشر که این مرد را درک کند... شما می‌دانید که زن و بچه بیایند دور علی اکبر جمع شوند، چه می‌کنند؟

می‌نویسند: «اِجتَمَعَتِ النِّساء حَولهُ کالحَلقة». یعنی این زن و بچه، حلقه وار دور علی را گرفتند؛ همه شیون می‌زنند، داد می‌زنند: «اِرحَم غُربَتَنا». علی! نرو؛ به غریبی ما رحم کن...

ببینید که دل حسین"ع" چه می‌شود اینجا! اما حسین"ع" راه را باز می‌کند. علی راه می‌افتد و به سمت میدان می‌رود. اما می‌نویسند: «فشرَفَعَ رَأسَهُ اِلی السَّماء». حسین"ع" سر به سوی آسمان بلند کرد؛ دستهایش را زیر محاسنش گرفت و این جملات را گفت: «اللهمَّ اشهَد علی هؤلاء القَوم». خدایا! با تو دارم معامله می‌کنم. ای خدا! گواه باش بر این ملت که من جوانی که شبیه‌ترین خلق به پیغمبر است را دارم به سوی آنها می‌فرستم؛ «أَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولک». بعد سرش را که به سوی آسمان بود، پایین آورد و یک نگاهی به قد و بالای علی کرد؛ «فَنَظَرَ اِلَیهِ نَظَرَ آیِسٍ مَنهُ». یک نگاه مأیوسانه‌ای به علی کرد؛ با همان نگاه با پسرش خداحافظی کرد...

 



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *