زور سرطان به این مرد آهنین نرسید
برای بینندههای پروپاقرص برنامههای تلویزیونی، سیاوش برفان نام آشنایی است. خیلیها او را با مسابقه مردان آهنین به یاد میآورند؛ همان مسابقه پرهیجانی که میزبان قویترین مردان ایران بود. برفان چندین دوره در این مسابقات شرکت کرد و فینالیست شد.
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه فضای مجازی و به نقل از جام جم آنلاین،برای بینندههای پروپاقرص برنامههای تلویزیونی، سیاوش برفان نام آشنایی است. خیلیها او را با مسابقه مردان آهنین به یاد میآورند؛ همان مسابقه پرهیجانی که میزبان قویترین مردان ایران بود. برفان چندین دوره در این مسابقات شرکت کرد و فینالیست شد.این، اما صفحات اول قصه زندگی این قهرمان است؛ روی خوش قصه. آن روی دیگر قصه زندگی این مرد، روزهایی است که او با یک بیماری سخت رودر رو شد؛ جایی که باید به خودش ثابت میکرد زور سرطان به او نمیرسد.
بعد از یک مبارزه طولانی، حالا برفان دوباره به زندگی برگشته است. دوباره ورزش میکند و بیشتر از قبل قدر لحظه لحظه زندگی اش را میداند. با این ورزشکار ۳۸ ساله کشورمان، از روزهایی گفتیم که او سرسختانه برای زنده ماندن و کم نیاوردن تلاش میکرد؛ روزهایی که خیلی دور نیستند.
آقای برفان، برای علاقهمندان برنامه مردان آهنین اسم و چهره شما آشناست. اما شما چند دوره قهرمانی کشور در رشته کشتی را هم دارید. چطور این مسیر را طی کردید؟
من ورزش را به صورت جدی از سال ۶۸ شروع کردم. یعنی حدودا ده ساله بودم. اول هم رفتم سراغ کشتی. چند دوره قهرمان کشور شدم، مقام قهرمانی آسیا را هم دارم. اما از وقتی مسابقات مردان آهنین شروع شد، به این ورزش علاقهمند شدم و در مسابقات انتخابی شرکت کردم و انتخاب شدم. چند دوره هم در این مسابقات شرکت کردم. چندبار فینالیست شدم و یک بار هم به مقام سوم این مسابقات رسیدم. در همین دوران بود که به پاورلیفتینگ هم علاقهمند شدم و فعالیتم را در این رشته ورزشی هم شروع کردم.
روزهایی که ورزش میکردید و با این جدیت در میدان مسابقات حضور داشتید، هیچ نشانهای از بیماری در بدن شما وجود نداشت؟
نه واقعا اوائل که هیچ نشانهای نداشتم. بعدها کم کم دیدم که حین تمرینات ورزشی، وقتی حرکتی انجام میدهم، بدنم کبود میشود و این کبودی دیگر خوب نمیشود. همین موضوع نگرانم کرد و باعث شد به دکتر مراجعه کنم.
چه زمانی بود؟
حدودا ۵ سال پیش.
از کی فهمیدید که نگرانی تان بی دلیل نبوده؟
همان روز اولی که برای آزمایش خون رفتم دکتر. من برای یک کبودی ساده رفته بودم، اصلا هم هیچ تصوری از سرطان و ... نداشتم. هیچ ذهنیتی نداشتم که ممکن است این بیماری جدی باشد. اما همان جا نتایج آزمایش که آمد به من گفتند شما مشکوک به سرطان هستید. باید بستری بشوید.
چه حالی پیدا کردید؟
شوکه شدم... اصلا فکرش را هم نمیکردم...
بعد چه شد؟
بعد دیگر پروسه درمانم شروع شد. گفتند سرطان خون داری. بعد در مرحلههای بعدی درمان متوجه افت شدید پلاکت در خونم شدند. گفتند سیستم ایمنی بدن تو خودش را دشمن میبیند و شروع کرده به خوردن پلاکت ها. من از همان زمان جراحی و شیمی درمانی را شروع کردم. البته یک اشتباه پزشکی باعث شد که روند درمان بیماری ام طولانیتر شود. پزشک معالجم موقع برداشتن طحال، به پانکراس من آسیب زد و من دچار پانکراتیک هم شدم.
چقدر در بیمارستان بستری بودید؟
خیلی زیاد. تقریبا یک سال و نیم به خاطر همین بیماری فقط روی تخت بیمارستان بودم. طوری شده بود که منی که ورزشکار بودم، پاورلیفتینگ کار میکردم و ۱۴۰- ۱۵۰ کیلو وزنم بود، در دوران بیماری وزنم به ۵۰ کیلو رسید.
با چقدر قد؟
با قد ۱۹۰. یعنی آنقدر ضعیف شده بودم که اصلا نمیتوانستم راه بروم. واقعا یکی از آرزوهایم این بود که از روی تخت بلند بشوم و راه بروم. دخترم را در آغوش بگیرم.
یعنی یک راه رفتن ساده برای شما رویا شده بود؟
دقیقا همین طور است. حسرت دوباره ورزش کردن هم که به دلم مانده بود فکر میکردم هیچوقت دوباره این تجربههای ورزشی برایم تکرار نمیشود. به اندازهای از نظر جسمی و ظاهری تغییر کرده بودم که وقتی اولین بار بعد از یک سال سخت بیماری خودم را در آینه دیدم وحشت کردم.
تصویری که توی آینه دیدید و شما را ترساند چطوری بود؟
فکر کنید یک نفر که همه موهای سرش ریخته. ابرو ندارد. شدیدا وزن کم کرده. استخوان هایش بیرون زده دقیقا مثل آدمهایی که سوءتغذیه دارند؛ بعد این تصویر را منی میدیدم که ورزشکار بودم، عضلهای بودم... من یک سال غذا نخوردم در روند بیماری ام به خاطر مشکل پانکراتیک نمیتوانستم غذا بخورم. از طریق یک لوله گوارشی که به گردنم وصل بود، سرم خوراکی به من تزریق میشد.
اصلا نشد که امیدتان را از دست بدهید؟ بالاخره بین گذشته و حالِ آن روزهای شما تفاوت زیادی وجود داشت.
آن اوائل وقتی که هنوز از خبر شنیدن این بیماری شوکه بودم خودم را باختم. یادم است آن روزها که در بیمارستان بستری بودم، هر کدام از بیمارها که فوت میکرد من خودم را بیشتر میباختم. مثلا یکی از هم اتاقی هایم سرطان کبد داشت، که فوت کرد. مرگ او روی من خیلی تاثیر گذاشت فکر میکردم که این سرنوشت در انتظار من هم هست. اما این حس برای همان اوائل بود. بعد دیدم این طوری نمیشود. دیدم اگر میخواهم به زندگی برگردم باید خودم هم تلاش کنم. باید خودم هم بخواهم. نه اینکه روی تخت به انتظار شفا بنشینم. الان هم به همه بیماران سرطانی و... که از نزدیک میبینم میگویم که این خودمان هستیم که به بیماری میبازیم. از همان اول که اسم سرطان را میشنویم، این اسم را برای خودمان بزرگ میکنیم. عقب نشینی میکنیم و راه را برای پیشروی بیماری باز میگذاریم و همین باعث شکست مان میشود.
بیماران مبتلا به سرطان را کجا میبینید؟
از طریق دوست و آشنا معرفی میشوند. خیلی ها، چون در جریان بیماری من هستند از من میخواهند که با بیمارشان صحبت کنم و او را به زندگی امیدوار کنم. من هم قبول میکنم. در این مدت هم با خیلیها حرف زده ام، به خیلیها کمک کرده ام که با بیماری شان مبارزه کنند. یکی از آنها خواهر خودم است که به سرطان سینه مبتلا شد. به علت شدت بیماری همه از درمان او قطع امید کرده بودند، اما من کنارش ایستادم و سعی کردم کاری کنم که روحیه اش را نبازد.
به بیماری که روزهای سختی را میگذراند و با سرطان سروکله میزند چه میگویید؟
میگویم من هم همه این روزها را گذرانده ام؛ درد شیمی درمانی را میفهمم؛ ۵ بار شیمی درمانی شدم، میدانم ریختن موها، ضعیف شدن بدن و.. چه حالی دارد. اما نباید خودت را ببازی. باید به خاطر چیزهایی که داری تلاش کنی زنده بمانی. باید به چیزهایی که داری امیدوار باشی.
امید خود شما در آن دورانی که روی تخت بیمارستان بودید، چه بود؟
دخترم، همسرم، دوستانم. من به عشق اینها دوباره بلند شدم. البته یک نکته مهم هم وجود دارد که هیچوقت در هیچ شرایطی انسان نباید از لطف خدا نا امید شود. من این را هم همیشه به افراد بیماری که از نزدیک میبینم میگویم. میگویم که باید از خود خدا برای گذراندن این روزها کمک بخواهید.
شما هم این کار را کردید؟
بله ... من شفایم را از پزشکها نگرفتم. بگذارید ماجرا را برایتان تعریف کنم. یک شب، من در بیمارستان طالقانی تهران بستری بودم. همسرم هم آن شب به عنوان همراه کنارم مانده بود. روبه روی تخت من، یک هموطن مسیحی بستری بود؛ که هروقت درد سراغش میآمد میگفت: یا ابوالفضل... یا ابوالفضل... وقتی کمی حالش بهتر شد به او گفتم: مسلمان شدی؟ گفت: نه. من مسیحی ام. اما از ابوالفضل شما چند بارشفا گرفتم. الان هم از او میخواهم کمکم کند. من همانجا دلم شکست، پتو را روی سرم انداختم. گفتم یا حضرت اباالفضل! من هیئت دارت هستم، علم کِشَت هستم، چرا به من نظر نمیکنی؟! واقعا مثل یک معجزه بود، صبح که بیدار شدم دیگر هیچ ترشح پانکراتیکی نداشتم. بعد از دو روز هم دستگاههایی که در شکمم بود در آوردند و بعد از چند روز هم مرخص شدم.
الان در چه شرایطی هستید؟
خوشبختانه با دعای خیر مردم این بیماری را پشت سر گذاشتم. دقیقا دوسال است که دوباره ورزش را شروع کردم و همه سعی ام این است که دوباره به رکوردهای قبلی ام برسم. میخواهم امسال در مسابقات جهانی هم شرکت کنم و به همه ثابت کنم که حرفهایی که پشت سرم میزدند شایعه بود. حقیقت نداشت.
چه حرفهایی؟
خیلیها میگفتند که داروی بدنسازی باعث این اتفاق شده، اما این طور نبود. من هیچوقت دارو مصرف نکرده بودم. بیماری ام مثل بیماری بقیه مردم چند تا علت خاص داشت استرس، ژنتیک و در معرض مواد سمی قرار گرفتن.
کجا در معرض مواد سمی بودید؟
در محل کارم. من تکنسین مذاب کارخانه «..» بودم و کارم طوری بود که در معرض استنشاق مواد سمی قرار داشتم. اما وقتی بیمار بودم شنیدم که این بیماری را به چیزهای دیگری ربط میدهند و خیلی دلم شکست.
الان دیگر زندگی تان به همان روال عادی اش برگشته؟
بله. خداراشکر. الان با وجود اینکه هنوز به خاطر پانکراتیک خیلی درد میکشم و دل دردهای شدید دارم و هر روز دارو میخورم، اما تمرینات ورزشی ام را با جدیت دنبال میکنم. تقریبا سه چهار ساعت روزم را در باشگاه میگذرانم. مثل سابق سرکار هم میروم.
همان کار قبلی؟
همان شرکت میروم، اما قسمت کاری ام را عوض کردم االان در بخش دیگری مشغولم.
به اینکه ممکن است یک روزی دوباره این بیماری برگردد هم فکر میکنید؟
میدانم این اتفاق ممکن است دوباره بیفتد. اما من به این موضوع فکر نمیکنم، سعی میکنم خودم را سرگرم کنم و همیشه میگویم سیاوش تو میتوانی. تو قوی هستی. زور سرطان به تو نمیرسد.
به وزن قبلی تان برگشته اید؟
تقریبا. الان حدود ۱۳۰ کیلو هستم.
از آن روزهای بیماری عکس و تصویری دارید.
اگر باشد در اینترنت هست، عکسهایی که خودمان داشتیم را همسرم پاک کرده. میگوید بهتر است آن روزها را فراموش کنیم.
سیاوش برفانِ بعد از بیماری با سیاوش قبلی فرق هم دارد؟
خیلی زیاد. بعد از این اتفاق، ذهنیت من نسبت به خیلی چیزها عوض شد، خیلیها را شناختم. الان قدر موقعیتها را بیشتر از قبل میدانم؛ قدر لحظه لحظه زندگی را. دوست دارم از این فرصت دوبارهای که به من داده شده نهایت استفاده را ببرم.
بعد از یک مبارزه طولانی، حالا برفان دوباره به زندگی برگشته است. دوباره ورزش میکند و بیشتر از قبل قدر لحظه لحظه زندگی اش را میداند. با این ورزشکار ۳۸ ساله کشورمان، از روزهایی گفتیم که او سرسختانه برای زنده ماندن و کم نیاوردن تلاش میکرد؛ روزهایی که خیلی دور نیستند.
آقای برفان، برای علاقهمندان برنامه مردان آهنین اسم و چهره شما آشناست. اما شما چند دوره قهرمانی کشور در رشته کشتی را هم دارید. چطور این مسیر را طی کردید؟
من ورزش را به صورت جدی از سال ۶۸ شروع کردم. یعنی حدودا ده ساله بودم. اول هم رفتم سراغ کشتی. چند دوره قهرمان کشور شدم، مقام قهرمانی آسیا را هم دارم. اما از وقتی مسابقات مردان آهنین شروع شد، به این ورزش علاقهمند شدم و در مسابقات انتخابی شرکت کردم و انتخاب شدم. چند دوره هم در این مسابقات شرکت کردم. چندبار فینالیست شدم و یک بار هم به مقام سوم این مسابقات رسیدم. در همین دوران بود که به پاورلیفتینگ هم علاقهمند شدم و فعالیتم را در این رشته ورزشی هم شروع کردم.
روزهایی که ورزش میکردید و با این جدیت در میدان مسابقات حضور داشتید، هیچ نشانهای از بیماری در بدن شما وجود نداشت؟
نه واقعا اوائل که هیچ نشانهای نداشتم. بعدها کم کم دیدم که حین تمرینات ورزشی، وقتی حرکتی انجام میدهم، بدنم کبود میشود و این کبودی دیگر خوب نمیشود. همین موضوع نگرانم کرد و باعث شد به دکتر مراجعه کنم.
چه زمانی بود؟
حدودا ۵ سال پیش.
از کی فهمیدید که نگرانی تان بی دلیل نبوده؟
همان روز اولی که برای آزمایش خون رفتم دکتر. من برای یک کبودی ساده رفته بودم، اصلا هم هیچ تصوری از سرطان و ... نداشتم. هیچ ذهنیتی نداشتم که ممکن است این بیماری جدی باشد. اما همان جا نتایج آزمایش که آمد به من گفتند شما مشکوک به سرطان هستید. باید بستری بشوید.
چه حالی پیدا کردید؟
شوکه شدم... اصلا فکرش را هم نمیکردم...
بعد چه شد؟
بعد دیگر پروسه درمانم شروع شد. گفتند سرطان خون داری. بعد در مرحلههای بعدی درمان متوجه افت شدید پلاکت در خونم شدند. گفتند سیستم ایمنی بدن تو خودش را دشمن میبیند و شروع کرده به خوردن پلاکت ها. من از همان زمان جراحی و شیمی درمانی را شروع کردم. البته یک اشتباه پزشکی باعث شد که روند درمان بیماری ام طولانیتر شود. پزشک معالجم موقع برداشتن طحال، به پانکراس من آسیب زد و من دچار پانکراتیک هم شدم.
چقدر در بیمارستان بستری بودید؟
خیلی زیاد. تقریبا یک سال و نیم به خاطر همین بیماری فقط روی تخت بیمارستان بودم. طوری شده بود که منی که ورزشکار بودم، پاورلیفتینگ کار میکردم و ۱۴۰- ۱۵۰ کیلو وزنم بود، در دوران بیماری وزنم به ۵۰ کیلو رسید.
با چقدر قد؟
با قد ۱۹۰. یعنی آنقدر ضعیف شده بودم که اصلا نمیتوانستم راه بروم. واقعا یکی از آرزوهایم این بود که از روی تخت بلند بشوم و راه بروم. دخترم را در آغوش بگیرم.
یعنی یک راه رفتن ساده برای شما رویا شده بود؟
دقیقا همین طور است. حسرت دوباره ورزش کردن هم که به دلم مانده بود فکر میکردم هیچوقت دوباره این تجربههای ورزشی برایم تکرار نمیشود. به اندازهای از نظر جسمی و ظاهری تغییر کرده بودم که وقتی اولین بار بعد از یک سال سخت بیماری خودم را در آینه دیدم وحشت کردم.
تصویری که توی آینه دیدید و شما را ترساند چطوری بود؟
فکر کنید یک نفر که همه موهای سرش ریخته. ابرو ندارد. شدیدا وزن کم کرده. استخوان هایش بیرون زده دقیقا مثل آدمهایی که سوءتغذیه دارند؛ بعد این تصویر را منی میدیدم که ورزشکار بودم، عضلهای بودم... من یک سال غذا نخوردم در روند بیماری ام به خاطر مشکل پانکراتیک نمیتوانستم غذا بخورم. از طریق یک لوله گوارشی که به گردنم وصل بود، سرم خوراکی به من تزریق میشد.
اصلا نشد که امیدتان را از دست بدهید؟ بالاخره بین گذشته و حالِ آن روزهای شما تفاوت زیادی وجود داشت.
آن اوائل وقتی که هنوز از خبر شنیدن این بیماری شوکه بودم خودم را باختم. یادم است آن روزها که در بیمارستان بستری بودم، هر کدام از بیمارها که فوت میکرد من خودم را بیشتر میباختم. مثلا یکی از هم اتاقی هایم سرطان کبد داشت، که فوت کرد. مرگ او روی من خیلی تاثیر گذاشت فکر میکردم که این سرنوشت در انتظار من هم هست. اما این حس برای همان اوائل بود. بعد دیدم این طوری نمیشود. دیدم اگر میخواهم به زندگی برگردم باید خودم هم تلاش کنم. باید خودم هم بخواهم. نه اینکه روی تخت به انتظار شفا بنشینم. الان هم به همه بیماران سرطانی و... که از نزدیک میبینم میگویم که این خودمان هستیم که به بیماری میبازیم. از همان اول که اسم سرطان را میشنویم، این اسم را برای خودمان بزرگ میکنیم. عقب نشینی میکنیم و راه را برای پیشروی بیماری باز میگذاریم و همین باعث شکست مان میشود.
بیماران مبتلا به سرطان را کجا میبینید؟
از طریق دوست و آشنا معرفی میشوند. خیلی ها، چون در جریان بیماری من هستند از من میخواهند که با بیمارشان صحبت کنم و او را به زندگی امیدوار کنم. من هم قبول میکنم. در این مدت هم با خیلیها حرف زده ام، به خیلیها کمک کرده ام که با بیماری شان مبارزه کنند. یکی از آنها خواهر خودم است که به سرطان سینه مبتلا شد. به علت شدت بیماری همه از درمان او قطع امید کرده بودند، اما من کنارش ایستادم و سعی کردم کاری کنم که روحیه اش را نبازد.
به بیماری که روزهای سختی را میگذراند و با سرطان سروکله میزند چه میگویید؟
میگویم من هم همه این روزها را گذرانده ام؛ درد شیمی درمانی را میفهمم؛ ۵ بار شیمی درمانی شدم، میدانم ریختن موها، ضعیف شدن بدن و.. چه حالی دارد. اما نباید خودت را ببازی. باید به خاطر چیزهایی که داری تلاش کنی زنده بمانی. باید به چیزهایی که داری امیدوار باشی.
امید خود شما در آن دورانی که روی تخت بیمارستان بودید، چه بود؟
دخترم، همسرم، دوستانم. من به عشق اینها دوباره بلند شدم. البته یک نکته مهم هم وجود دارد که هیچوقت در هیچ شرایطی انسان نباید از لطف خدا نا امید شود. من این را هم همیشه به افراد بیماری که از نزدیک میبینم میگویم. میگویم که باید از خود خدا برای گذراندن این روزها کمک بخواهید.
شما هم این کار را کردید؟
بله ... من شفایم را از پزشکها نگرفتم. بگذارید ماجرا را برایتان تعریف کنم. یک شب، من در بیمارستان طالقانی تهران بستری بودم. همسرم هم آن شب به عنوان همراه کنارم مانده بود. روبه روی تخت من، یک هموطن مسیحی بستری بود؛ که هروقت درد سراغش میآمد میگفت: یا ابوالفضل... یا ابوالفضل... وقتی کمی حالش بهتر شد به او گفتم: مسلمان شدی؟ گفت: نه. من مسیحی ام. اما از ابوالفضل شما چند بارشفا گرفتم. الان هم از او میخواهم کمکم کند. من همانجا دلم شکست، پتو را روی سرم انداختم. گفتم یا حضرت اباالفضل! من هیئت دارت هستم، علم کِشَت هستم، چرا به من نظر نمیکنی؟! واقعا مثل یک معجزه بود، صبح که بیدار شدم دیگر هیچ ترشح پانکراتیکی نداشتم. بعد از دو روز هم دستگاههایی که در شکمم بود در آوردند و بعد از چند روز هم مرخص شدم.
الان در چه شرایطی هستید؟
خوشبختانه با دعای خیر مردم این بیماری را پشت سر گذاشتم. دقیقا دوسال است که دوباره ورزش را شروع کردم و همه سعی ام این است که دوباره به رکوردهای قبلی ام برسم. میخواهم امسال در مسابقات جهانی هم شرکت کنم و به همه ثابت کنم که حرفهایی که پشت سرم میزدند شایعه بود. حقیقت نداشت.
چه حرفهایی؟
خیلیها میگفتند که داروی بدنسازی باعث این اتفاق شده، اما این طور نبود. من هیچوقت دارو مصرف نکرده بودم. بیماری ام مثل بیماری بقیه مردم چند تا علت خاص داشت استرس، ژنتیک و در معرض مواد سمی قرار گرفتن.
کجا در معرض مواد سمی بودید؟
در محل کارم. من تکنسین مذاب کارخانه «..» بودم و کارم طوری بود که در معرض استنشاق مواد سمی قرار داشتم. اما وقتی بیمار بودم شنیدم که این بیماری را به چیزهای دیگری ربط میدهند و خیلی دلم شکست.
الان دیگر زندگی تان به همان روال عادی اش برگشته؟
بله. خداراشکر. الان با وجود اینکه هنوز به خاطر پانکراتیک خیلی درد میکشم و دل دردهای شدید دارم و هر روز دارو میخورم، اما تمرینات ورزشی ام را با جدیت دنبال میکنم. تقریبا سه چهار ساعت روزم را در باشگاه میگذرانم. مثل سابق سرکار هم میروم.
همان کار قبلی؟
همان شرکت میروم، اما قسمت کاری ام را عوض کردم االان در بخش دیگری مشغولم.
به اینکه ممکن است یک روزی دوباره این بیماری برگردد هم فکر میکنید؟
میدانم این اتفاق ممکن است دوباره بیفتد. اما من به این موضوع فکر نمیکنم، سعی میکنم خودم را سرگرم کنم و همیشه میگویم سیاوش تو میتوانی. تو قوی هستی. زور سرطان به تو نمیرسد.
به وزن قبلی تان برگشته اید؟
تقریبا. الان حدود ۱۳۰ کیلو هستم.
از آن روزهای بیماری عکس و تصویری دارید.
اگر باشد در اینترنت هست، عکسهایی که خودمان داشتیم را همسرم پاک کرده. میگوید بهتر است آن روزها را فراموش کنیم.
سیاوش برفانِ بعد از بیماری با سیاوش قبلی فرق هم دارد؟
خیلی زیاد. بعد از این اتفاق، ذهنیت من نسبت به خیلی چیزها عوض شد، خیلیها را شناختم. الان قدر موقعیتها را بیشتر از قبل میدانم؛ قدر لحظه لحظه زندگی را. دوست دارم از این فرصت دوبارهای که به من داده شده نهایت استفاده را ببرم.
منبع: تسنیم
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *