قلهای که سکوی پرتاب ۱۳ تکاور سپاه شد+ تصاویر
۱۳ شهریورماه سال ۱۳۹۰ بود که ۱۳ تن از رزمندگان یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه در حین مبارزه با تروریستهای پژاک در قله «جاسوسان» به شهادت رسیدند.
به گزارش گروه فضای مجازی ،قله «جاسوسان» در ارتفاعات مرزی بین جمهوری اسلامی ایران و عراق قرار دارد که مدتها به محل شرارت گروهکهای ضد انقلاب و خصوصاً گروهک تروریستی پژاک تبدیل شده بود. در سال ۱۳۹۰ جمهوری اسلامی ایران تصمیم بر آزادسازی این ارتفاعات گرفت که این مأموریت به عهده یگان ویژه صابرین نیروی زمین سپاه گذاشته شد.
طی این عملیات که در شهریور سال ۹۰ انجام شد، دلاور مردان این یگان در اوج مجاهدت و گمنامی و تحمل سختترین شرایط اقلیمی و جوی، موفق به رسیدن به آخرین سنگر این عناصر تروریستی شده و در ۱۳ شهریور سال ۹۰، ۱۳ نفر از نیروهای این یگان طی درگیری با عناصر پژاک ضمن از بین بردن بقایای این گروهک تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
در ادامه به صورت اجمالی زندگینامه این شهدای گرانقدر میآید:
شهید محمد جعفرخانی
شهید محمد جعفرخانی متولد مهر ماه سال ۱۳۴۴ بود. در منطقه به «جعفر خان» معروف بود و به عنوان فرماندهای گرهگشا، کسی بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از اروند رود عبور کرد.
جعفر خان کسی بود که در منطقه شیخ محمد، شلمچه، خیبر و ... در نقاطی که کسی انتظار نداشت، دلاورانه حاضر میشد و این روزها نیز با این سن و سال تکاوری نبود که تنها لباس تکاوری پوشیده باشد بلکه فرماندهی بود که با ایمان و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در درگیری با نیروهای تروریستی به شهادت رسید.
جعفر خان در روزهای آخر از هرچیزی که تعلق خاطر به دنیا و پست و مقام باشد پرهیز میکرد یعنی مثل دیگران بیل دست میگرفت و سنگر درست میکرد، به سنگر دیگر گردانها سر میزد. عملیات در ساعت ۴ صبح ۱۳ شهریور سال ۹۰ آغاز شد و نیروها بیشتر از حد تعیین شده پیشروی کردند بطوری که صدای نفس کشیدن نیروهای پژاک هم شنیده میشد.
جعفر خان بهویژه به کسانی که دوربین مخصوص داشتند گفت: هرکسی را دیدید، اختیار آتش دارید. بالاخره عملیات آغاز شد. جعفر خان در کوه نیروها را پخش کرد و مدام فریاد میزد که یا حسین و یازهرا بگویید و بالا بروید.
جعفر خان به سمت یک سنگر پژاک میروند که متاسفانه آن سنگر با مواد منفجره و ریموت مجهز شده بود و ناگهان با یک انفجار جعفرخان از ناحیه پا مجروح میشوند. جعفرخان خودشان را در سنگر میکشد و پاهای خودشان را برای اینکه موجب تضعیف روحیه بچهها نشود زیر خودشان جمع میکند و بعد به بچه اشاره میکند و میگوید: «آماشالله بیا بالا، برید جلو داد بزنید یا حسین (ع) و یازهرا (ع) بگوید» و ضمن اینکه تیراندازی میکردند بچهها را به جلو رفتن تشویق میکرد.
یکی از امداد گرها که بالای سر جعفرخان میرسد و میفهمد جعفرخان زخمی شده میگوید: بیایید برویم پائین جعفر خان میگوید: نه من چیزیم نیست برو بالا تا بالای ارتفاع ۳ متر بیشتر نمانده برو بالا.
این امدادگر میگوید بالای ارتفاع که رفتم شنیدم شهید علی بریهی با حالت گریه و ناله و ناراحتی میگوید: «جعفر خان! بیا خودم میبرمت پائین... تورو خدا جعفر خان ...» ناگهان با یک خمپاره صدای جعفرخان و شهید بریهی با هم ساکت میشوند.
جعفر خان حدود ساعت ۴:۴۵ تا ۵ صبح ۲ متر پائینتر از کانال و غار کوه جاسوسان به آرزوی خودشان میرسند و به درجه رفیع شهادت نائل میشوند. جعفر خان شهیدی است که در سه متری تونل تروریستها به شهادت رسید، تروریستهایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاههای ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شدهبودند.
شهید علی پرورش
شهید علی پرورش اول فروردین سال ۴۸ در روستای «پرسک» از توابع شهرستان الشتر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدر بزرگواش شیخ علی پرورش یک کشاورز ساده بودند و علی اولین فرزندی بود که خدا به ایشان عطا نمودند. علی سالهای ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند.
در سال ۱۳۵۵ همراه خانواده به خرم آباد مهاجرت کرده و تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند. سالهای نوجوانی علی همزمان با جنگ تحمیلی شد و به همین دلیل در سال ۱۳۶۴ ترک تحصیل کرد و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادر به جبهه رفت. در سال ۱۳۶۵ در منطقه شاخ شمیران و در عملیات نصر از ناحیه پیشانی مجروح شد.
علی بعد از بهبودی دوباره به جبهه رفت و اینبار به مناطق عملیاتی جنوب رفت. مدتی بعد در همان سال براثر انفجارموشک هواپیماهای رژیم بعثی عراق درعملیات کربلای ۵ تعداد ۱۵ ترکش ریز و درشت به علی اصابت کرد و باعث شد که مدت زیادی در بیمارستان بقیه الله (عج) تهران بستری شود. او در تمام این مدت، زخمی شدنش را از خانواده پنهان نگه داشته بود و تا هنگام ترخیص از بیمارستان به خانواده اش هیچگونه اطلاعی نداد و هنگامی که دوران بهبودیش را در منزل میگذراند با دست خود بعضی از ترکشهای ریزی که در بدن جا خوش کرده بودند را در میآورد.
با پایان یافتن جنگ چند سالی را در مشاغل گوناگون گذراند. سپس وارد نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل العباس (ع) خرم آباد مشغول به خدمت شد.
در بهمن ماه سال ۱۳۸۰ پس از سقوط هواپیمای توپولف-۱۵۴ خرم آباد در اثر برخورد با کوههای سفید کوه، علی همراه با سایر نیروهای تفحص به منطقه اعزام شد و بدون هیچ چشم داشتی در پایین آوردن بقایای پیکر قربانیان حادثه و قطعات مهم هواپیمای سقوط کرده که در میان بلندیها و صخرههای صعب العبور و بسیار سخت کوهستان سفید کوه پراکنده شده بودن زحمات بی شائبهای کشید و که جعبه سیاه هواپیما را در بلندای قله پیدا کرد و از کوه پایین آورد. در سال ۱۳۸۱ و پس از سقوط هواپیمای ایلیوشین-۷۶ سپاه پاسداران در ارتفاعات کرمان او باز هم به انجا اعزام شد و در آوردن پیکر شهدا کمک شایانی کرد.
با تاسیس یگان صابرین سپاه جزو اولین نیروهایی بود که توانست به این نیرو بپیوندد. سردار علی پرورش دارای دان ۵ هنرهای رزمی و همچنین قهرمانی تیر اندازی ارتشهای ایران و قهرمانی آمادگی جسمانی ارتشها را در کارنامه شغلی خود داشت.
او در این یگان سمت جانشینی فرماندهی اطلاعات را عهده دار بود. تواناییهای خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیاتهای شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی لقب چشمان عقاب را بدهند. سرانجام او در ۱۳ شهریور ۹۰ در مبارزه با گروهک پژاک مزد سالها جهادش را گرفت و به فیض شهادت نائل شد.
شهید کمیل صفری تبار
شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار در نهم خرداد سال ۶۷ در روستای «بیشه» سر از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. پدر کمیل به یاد روزهای دفاع مقدّس و علاقه مندی به گروههای چریکی و جنگهای نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران، و به یاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در عام کمیل نام نهاد.
کمیل در نوجوانی در جریان سفری که به راهیان نور میرود، با عنایت شهدا هدف زندگیاش تغییر میکند و برای ورود به سپاه بسیار تلاش کرد، اما موفق نشد. او که در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل شده بود برای گذراندن خدمت سربازی به لشکر ۳۰ پیاده گرگان اعزام شد و همزمان برای ورود به سپاه تلاش میکرد. پس از گذشت ۲ ماه از سربازیاش او برای ورود به سپاه پذیرفته میشود و با سختی از لشکر ۳۰ گرگان تسویه حساب گرفته و دراسفند سال ۸۶ وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و در نهایت در بهمن سال ۸۸ با معدل ۱۷.۳۰ از دانشگاه امام حسین (ع) فارغ التحصیل شد.
او پس از فارغ التحصیلی در دانشگاه امام حسین (ع) در یگان صابرین سپاه مشغول به فعالیت و جهاد در راه خدا شد. سرانجام او که در عملیات مبارزه با گروهک پزاک عازم شمالغرب کشور میشود، در سحرگاه ۱۳ شهریور سال ۹۰ در کردستان در ارتفاعات جاسوسان در حین مبارزه با پژاک، همرزم و دوست کمیل، شهید محرابی پناه تیرمیخورد. وقتی کمیل برای کمک به دوستش میرود، خمپارهای در کنار این دو اصابت میکند و هر دوی آنها آسمانی میشوند. این دو شهید با هم عقد اخوت بسته بودند که در صورت شهادت یکی از آنها دیگری شفاعت کند که هر دو شهید و شفیع هم شدند.
شهید مجتبی بابایی زاده
شهید مجتبی بابایی زاده در خرداد ۱۳۶۲، در اندیمشک در دامان مادری عفیف و پدری سخت کوش و مؤمن در خانوادهای متدین چشم به جهان گشود. کودکی اش همزمان با سالهای جنگ بود و تربیت صحیح پدر و مادر، باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید. از کودکی و نوجوانی پاتوقش پایگاه بسیج مسجد حضرت ابوالفضل (ع) و مسجد امام حسن (ع) بود و در سال ۷۸ با پای پیاده در پیاده روی مسیر اندیمشک ـ. تهران جهت شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) شرکت کرد. در انتهای این برنامه بود که موفق به دیدار حضوری از نزدیک با مقام معظم رهبری شد. مجتبی و یکی از دوستانش آن قدر اشک شوق میریزد که حضرت آقا آنها را در آغوش میکشد و نوازششان میکند.
او بعد از پایان دوره مدرسطه و دیپلم با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد یگان صابرین شد. چند سال آموزشهای سخت و طاقت فرسا را با موفقیت گذراند و به یکی از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی و دارای قدرت عملیاتی بالایی تبدیل شد. جرأت و شهامت او در مبارزه با دشمن دین و مملکت زبانزد همرزمانش بود و از ابتکار عمل و هوشمندی فوق العادهای برخوردار بود. سرانجام او در این عملیات و در مبارزه با تروریستهای پژاک به فیض شهادت نائل میشود.
شهید مسلم احمدی پناه
شهید مسلم احمدی پناه در ۱۹ آذر سال ۱۳۵۹، در شهر «فرادانبه» استان چهار محال وبختیاری چشم به جهان گشود. مسلم علاقه زیادی به مباحث دینی در حوزه علمیه داشت و در این زمینه مطالعه و تحقیق زیادی داشت. مسلم از همان دوران نوجوانی به ورزش کاراته علاقه فراوانی داشت و بعد از آن هم توانست در رشته ورزشی کاراته کمر بند مشکی را کسب بکند.
او به خاطر علاقه زیادی که به خدمت در سپاه داشت، پس از ورود به سپاه، در دانشگاه افسری امام حسین (ع) دوره پاسداری را گذراند و بعد از فارغ التحصیل شدن، به علت زبده و ممتاز بودن در مباحث نظامی برای ادامه خدمت در یگان ویژه صابرین تهران برگزیده شد. شهید احمدی پناه در سال ۸۷ ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک فرزند ۱۰ ماهه بود. با شکلگیری نا آرامیها در شمالغرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان اعزام شد و سرانجام در این نقطه آسمانی شد.
شهید محمد منتظرالقائم
محمد منتظرقائم (غلام نژاد) در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۶۳ در شهرستان نکا در استان مازندران به دنیا آمد. محمد از وقتی که بچه بود عاشق اهل بیت بود. وقتی که محرم که میشد هیچ شبی نبود به هیئت نرود و گهواره علی اصغر را روی شانه هایش نگیرد. بعدها که بزرگتر شد در هیئت سینه زنی علی اصغر (ع) میرفت. عشق محمد به سپاه تا جایی بود که از رشته برق به انسانی تغییر رشته داد و دیپلم انسانی هم گرفت و سپس وارد سپاه شد.
علاقه او به شهید منتظرالقائم تا آنجا بود که فامیلی خود را از غلامنژاد به منتظر القائم تغییر داد. او در همه رشتههایی که آموزش میدید سعی میکرد جزء نفرات برتر باشد تا جایی که آموزش خلبانی را در عرض نه ماه کامل کرد. سرانجام در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در منطقه جاسوسان سردشت به شهادت رسید و آسمانی شد.
شهید محمد محرابی پناه
محمد محرابی پناه در ۲۰ شهریور سال ۶۴ در شهرستان آران و بیدگل به دنیا آمد. او پس از گذراندن مقاطع تحصیلی و اخذ دیپلم از طریق کنکور سراسری وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی کامپیوتر مشغول به تحصیل شد، ولی اشتیاقش جهت خدمت به اسلام او را به سمت انصراف از دانشگاه کشاند و با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین (ع) در سال ۸۶ و قبولی در آن به تحصیل در این دانشگاه مشغول شد.
محمد پس از گذراندن دورههای سخت و تخصصی آموزشی عالی امام حسین (ع)، در خرداد سال ۸۸ با معدل بالا از این دانشگاه فارغ التحصیل شد و از آنجایی که یکی از دانشجویان موفق و نخبه این دانشگاه بود به عنوان یکی از نیروهای زبده سپاه جهت ادامه خدمت وارد یگان ویژه تیپ صابرین سپاه شد. در نوروز سال ۹۰ بود که لباس دامادی به تن کرد و چند ماهی بعد از ازدواج، محمد متوجه شد عملیاتی در پیش است.
پس از آنکه متوجه شد قرار است عملیات مبازه با پژاک در شمالغرب کشور انجام شود، نزد فرمانده خود شهید جعفرخانی رفته و با اصرار، از فرمانده اجازه حضور در دسته هجوم را گرفت و به عنوان تک تیر انداز وارد عملیات شد. سرانجام در ۱۳ شهریور سال ۹۱ در این عملیات به آرزوی خود میرسد و آسمانی میشود.
شهید یوسف فدایی نژاد
یوسف در ۲۹ دی ماه سال ۶۲ در یکی از روستاهای شهر رشت متولد شد و از همان ابتدا با آمدنش مایه آرامش پدر ومادرش شد. تحصیلات یوسف کاردانی نظامی بود و در سال ۸۵ از طریق آزمون دانشگاه امام حسین (ع) وارد سپاه شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین به عنوان تک تیرانداز به جهاد پرداخت.
سرانجام در عملیات مبارزه با تروریستهای پژاک لحظه پرکشیدنش فرا رسید. صدای انفجاری آمد و بچهها داد میزدند یوسف شهید شد. آمدند و دیدند که یوسف در سنگرش مجروح شده است. هیچ داد و بیدادی، هیچ ضجهای از یوسف بلند نمیشد. خیلی آرام گردنش را به سمت چپ خم کرده بود و به شدت خونریزی داشت. یوسف لبخند زنان با ذکر یا زهرا (س) آسمانی شد و به آرزوی دیرینه اش یعنی خدمت خالصانه و شهادت رسید.
شهید حسن حسین پور
شهید حسن حسین پور در اردیبهشت سال ۶۱ در قزوین متولد شد. حسن از اول ابتدایی عضو بسیج بود و به بسیجی بودن عشق میورزید، مادر حسن از همان دوران کودکی او را به مجالس روضهی امام حسین (ع) و ائمه میبرد، به همین علت علاقهی ویژهای به امام حسین (ع) داشت.
او پس از اخذ دیپلم دوران خدمت نظام وظیفه را هم در سپاه پاسداران گذراند و پس از آن استخدام سپاه شد. یک سال و نیم در پادگان ثامن الائمه بود و ۴۰ روز هم در مشهد دورههای ویژه تکاوری را آموزش دیده بود.
سپس ۶ ماه درگیر عملیات دستگیری عبدالمالک ریگی بود و وقتی از عملیات آمد در سال ۸۹ ازدواج کرد و پس از آن هم ۴ ماه با گروهک پژاک درگیر بود که همان موقع به آرزوی خود یعنی شهادت دست یافت و آسمانی شد.
شهید حسین رضایی
شهید حسین رضایی فرزند حاج زوار علی در ۱۶ شهریور سال ۵۷ در خانوادهای متدین و انقلابی در روستای طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود سپری کرد و پس از طی مقطع راهنمایی در سال ۱۳۷۴ وارد دبیرستان سپاه پاسداران سنندج شد و بعد از فراغت از تحصیل در مقطع متوسطه در سال ۱۳۷۸ وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد.
او پس از جذب در سپاه و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی کرد و از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۱ در سپاه کردستان خدمت کرد. سپس سال ۸۱ یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه تهران حسین و تعدادی دیگر از جوانان دلیر آن خطه را جذب کرد و به تهران منتقل شد.
او جوانی با ایمان و سرشار از عشق به ارزشهای الهی و اسلامی بود. بسیار به نماز اهمیت میداد. عاشق و مطیع رهبر خویش بود و در مسایل سیاسی بیانات رهبرش را معیار و ملاک عمل و حرف خویش قرار میداد. سرانجام در عملیات مبارزه با پژاک در ارتفاعات جاسوسان شربت شهادت را نوشید.
شهید محمد غفاری
شهید محمد غفاری در ۳۰ دی ماه سال ۶۳ در همدان متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی را طی کرد و پس از اخذ دیپلم در کنکور سراسری در رشته داندانپزشکی قبول شد. از آنجا که عشق به شهادت در وجود او موج میزد، از تحصیل در رشته داندانپزشکی صرف نظر کرد و پس از شرکت در آزمون ورودی دانشگاه امام حسین (ع) و قبولی در آن، به یادگیری علوم و فنون نظامی و درس ایثار و از خودگذشتگی مشغول شد. سپس وارد یگان ویژه صابرین شد و سرانجام در ۱۳ شهریور ۱۳۹۰ در ارتفاعات جاسوسان به آرزوی دیرینه خود رسید و به فیض شهادت نائل شد.
شهید علیرضا بریهی
شهید علیرضا بریهی سال ۱۳۶۴ در روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال (ع) متولد شد و تحصیلات اولیه را در زادگاهش و دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (ره) شوش طی کرد.
شهید بریهی که در میان دوستانش به «امام» معروف بود، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده و آموزشهای کادری، در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد.
از بدو ورود به یگان خدمتی، به گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) معرفی شد و با روحیه و جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار میکرد و جایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود.
شرایط سخت و فرماندهی قوی باعث شده بود که بچههای گردان، آبدیده و پخته و به یک انسان کامل تبدیل شوند. شهید بریهی یکی از افراد مومن و متعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه نماز به این شهید بزرگوار اقتدا میکردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب میشد. به علت صمیمیت بالا بین بچهها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچهها به عبدالزهرا لقب «امام جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچهها شهید بریهی را «امام» خطاب میکردند.
او سرانجام با وقوع نا آرامیهای پژاک در شمالغرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان سردشت اعزام میشود و در این عملیات به شهادت میرسد.
شهید سیدمحمود موسوی
شهید سید محمود موسوی در سال ۶۰ در بابل متولد شد. پدرش کشاورز بود و سید محمود از دوران کودکی و نوجوانی هر وقت که میتوانست به کمک پدرش میرفت. او پس از اخذ دیپلم وارد سپاه پاسداران شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین مشغول به خدمت شد.
در سال ۸۴ ازدواج کرد و در سال ۸۸ خداوند دختری را به آنها عطا کرد که نامش را ریحانه گذاشتند. او سرانجام در شهریور ۹۰ در عملیات مبارزه با گروه پژاک به فیض شهادت نائل شد.
طی این عملیات که در شهریور سال ۹۰ انجام شد، دلاور مردان این یگان در اوج مجاهدت و گمنامی و تحمل سختترین شرایط اقلیمی و جوی، موفق به رسیدن به آخرین سنگر این عناصر تروریستی شده و در ۱۳ شهریور سال ۹۰، ۱۳ نفر از نیروهای این یگان طی درگیری با عناصر پژاک ضمن از بین بردن بقایای این گروهک تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
در ادامه به صورت اجمالی زندگینامه این شهدای گرانقدر میآید:
شهید محمد جعفرخانی
شهید محمد جعفرخانی متولد مهر ماه سال ۱۳۴۴ بود. در منطقه به «جعفر خان» معروف بود و به عنوان فرماندهای گرهگشا، کسی بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از اروند رود عبور کرد.
جعفر خان کسی بود که در منطقه شیخ محمد، شلمچه، خیبر و ... در نقاطی که کسی انتظار نداشت، دلاورانه حاضر میشد و این روزها نیز با این سن و سال تکاوری نبود که تنها لباس تکاوری پوشیده باشد بلکه فرماندهی بود که با ایمان و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در درگیری با نیروهای تروریستی به شهادت رسید.
جعفر خان در روزهای آخر از هرچیزی که تعلق خاطر به دنیا و پست و مقام باشد پرهیز میکرد یعنی مثل دیگران بیل دست میگرفت و سنگر درست میکرد، به سنگر دیگر گردانها سر میزد. عملیات در ساعت ۴ صبح ۱۳ شهریور سال ۹۰ آغاز شد و نیروها بیشتر از حد تعیین شده پیشروی کردند بطوری که صدای نفس کشیدن نیروهای پژاک هم شنیده میشد.
جعفر خان بهویژه به کسانی که دوربین مخصوص داشتند گفت: هرکسی را دیدید، اختیار آتش دارید. بالاخره عملیات آغاز شد. جعفر خان در کوه نیروها را پخش کرد و مدام فریاد میزد که یا حسین و یازهرا بگویید و بالا بروید.
جعفر خان به سمت یک سنگر پژاک میروند که متاسفانه آن سنگر با مواد منفجره و ریموت مجهز شده بود و ناگهان با یک انفجار جعفرخان از ناحیه پا مجروح میشوند. جعفرخان خودشان را در سنگر میکشد و پاهای خودشان را برای اینکه موجب تضعیف روحیه بچهها نشود زیر خودشان جمع میکند و بعد به بچه اشاره میکند و میگوید: «آماشالله بیا بالا، برید جلو داد بزنید یا حسین (ع) و یازهرا (ع) بگوید» و ضمن اینکه تیراندازی میکردند بچهها را به جلو رفتن تشویق میکرد.
یکی از امداد گرها که بالای سر جعفرخان میرسد و میفهمد جعفرخان زخمی شده میگوید: بیایید برویم پائین جعفر خان میگوید: نه من چیزیم نیست برو بالا تا بالای ارتفاع ۳ متر بیشتر نمانده برو بالا.
این امدادگر میگوید بالای ارتفاع که رفتم شنیدم شهید علی بریهی با حالت گریه و ناله و ناراحتی میگوید: «جعفر خان! بیا خودم میبرمت پائین... تورو خدا جعفر خان ...» ناگهان با یک خمپاره صدای جعفرخان و شهید بریهی با هم ساکت میشوند.
جعفر خان حدود ساعت ۴:۴۵ تا ۵ صبح ۲ متر پائینتر از کانال و غار کوه جاسوسان به آرزوی خودشان میرسند و به درجه رفیع شهادت نائل میشوند. جعفر خان شهیدی است که در سه متری تونل تروریستها به شهادت رسید، تروریستهایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاههای ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شدهبودند.
شهید علی پرورش
شهید علی پرورش اول فروردین سال ۴۸ در روستای «پرسک» از توابع شهرستان الشتر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدر بزرگواش شیخ علی پرورش یک کشاورز ساده بودند و علی اولین فرزندی بود که خدا به ایشان عطا نمودند. علی سالهای ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند.
در سال ۱۳۵۵ همراه خانواده به خرم آباد مهاجرت کرده و تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند. سالهای نوجوانی علی همزمان با جنگ تحمیلی شد و به همین دلیل در سال ۱۳۶۴ ترک تحصیل کرد و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادر به جبهه رفت. در سال ۱۳۶۵ در منطقه شاخ شمیران و در عملیات نصر از ناحیه پیشانی مجروح شد.
علی بعد از بهبودی دوباره به جبهه رفت و اینبار به مناطق عملیاتی جنوب رفت. مدتی بعد در همان سال براثر انفجارموشک هواپیماهای رژیم بعثی عراق درعملیات کربلای ۵ تعداد ۱۵ ترکش ریز و درشت به علی اصابت کرد و باعث شد که مدت زیادی در بیمارستان بقیه الله (عج) تهران بستری شود. او در تمام این مدت، زخمی شدنش را از خانواده پنهان نگه داشته بود و تا هنگام ترخیص از بیمارستان به خانواده اش هیچگونه اطلاعی نداد و هنگامی که دوران بهبودیش را در منزل میگذراند با دست خود بعضی از ترکشهای ریزی که در بدن جا خوش کرده بودند را در میآورد.
با پایان یافتن جنگ چند سالی را در مشاغل گوناگون گذراند. سپس وارد نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل العباس (ع) خرم آباد مشغول به خدمت شد.
در بهمن ماه سال ۱۳۸۰ پس از سقوط هواپیمای توپولف-۱۵۴ خرم آباد در اثر برخورد با کوههای سفید کوه، علی همراه با سایر نیروهای تفحص به منطقه اعزام شد و بدون هیچ چشم داشتی در پایین آوردن بقایای پیکر قربانیان حادثه و قطعات مهم هواپیمای سقوط کرده که در میان بلندیها و صخرههای صعب العبور و بسیار سخت کوهستان سفید کوه پراکنده شده بودن زحمات بی شائبهای کشید و که جعبه سیاه هواپیما را در بلندای قله پیدا کرد و از کوه پایین آورد. در سال ۱۳۸۱ و پس از سقوط هواپیمای ایلیوشین-۷۶ سپاه پاسداران در ارتفاعات کرمان او باز هم به انجا اعزام شد و در آوردن پیکر شهدا کمک شایانی کرد.
با تاسیس یگان صابرین سپاه جزو اولین نیروهایی بود که توانست به این نیرو بپیوندد. سردار علی پرورش دارای دان ۵ هنرهای رزمی و همچنین قهرمانی تیر اندازی ارتشهای ایران و قهرمانی آمادگی جسمانی ارتشها را در کارنامه شغلی خود داشت.
او در این یگان سمت جانشینی فرماندهی اطلاعات را عهده دار بود. تواناییهای خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیاتهای شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی لقب چشمان عقاب را بدهند. سرانجام او در ۱۳ شهریور ۹۰ در مبارزه با گروهک پژاک مزد سالها جهادش را گرفت و به فیض شهادت نائل شد.
شهید کمیل صفری تبار
شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار در نهم خرداد سال ۶۷ در روستای «بیشه» سر از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. پدر کمیل به یاد روزهای دفاع مقدّس و علاقه مندی به گروههای چریکی و جنگهای نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران، و به یاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در عام کمیل نام نهاد.
کمیل در نوجوانی در جریان سفری که به راهیان نور میرود، با عنایت شهدا هدف زندگیاش تغییر میکند و برای ورود به سپاه بسیار تلاش کرد، اما موفق نشد. او که در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل شده بود برای گذراندن خدمت سربازی به لشکر ۳۰ پیاده گرگان اعزام شد و همزمان برای ورود به سپاه تلاش میکرد. پس از گذشت ۲ ماه از سربازیاش او برای ورود به سپاه پذیرفته میشود و با سختی از لشکر ۳۰ گرگان تسویه حساب گرفته و دراسفند سال ۸۶ وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و در نهایت در بهمن سال ۸۸ با معدل ۱۷.۳۰ از دانشگاه امام حسین (ع) فارغ التحصیل شد.
او پس از فارغ التحصیلی در دانشگاه امام حسین (ع) در یگان صابرین سپاه مشغول به فعالیت و جهاد در راه خدا شد. سرانجام او که در عملیات مبارزه با گروهک پزاک عازم شمالغرب کشور میشود، در سحرگاه ۱۳ شهریور سال ۹۰ در کردستان در ارتفاعات جاسوسان در حین مبارزه با پژاک، همرزم و دوست کمیل، شهید محرابی پناه تیرمیخورد. وقتی کمیل برای کمک به دوستش میرود، خمپارهای در کنار این دو اصابت میکند و هر دوی آنها آسمانی میشوند. این دو شهید با هم عقد اخوت بسته بودند که در صورت شهادت یکی از آنها دیگری شفاعت کند که هر دو شهید و شفیع هم شدند.
شهید مجتبی بابایی زاده
شهید مجتبی بابایی زاده در خرداد ۱۳۶۲، در اندیمشک در دامان مادری عفیف و پدری سخت کوش و مؤمن در خانوادهای متدین چشم به جهان گشود. کودکی اش همزمان با سالهای جنگ بود و تربیت صحیح پدر و مادر، باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید. از کودکی و نوجوانی پاتوقش پایگاه بسیج مسجد حضرت ابوالفضل (ع) و مسجد امام حسن (ع) بود و در سال ۷۸ با پای پیاده در پیاده روی مسیر اندیمشک ـ. تهران جهت شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) شرکت کرد. در انتهای این برنامه بود که موفق به دیدار حضوری از نزدیک با مقام معظم رهبری شد. مجتبی و یکی از دوستانش آن قدر اشک شوق میریزد که حضرت آقا آنها را در آغوش میکشد و نوازششان میکند.
او بعد از پایان دوره مدرسطه و دیپلم با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد یگان صابرین شد. چند سال آموزشهای سخت و طاقت فرسا را با موفقیت گذراند و به یکی از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی و دارای قدرت عملیاتی بالایی تبدیل شد. جرأت و شهامت او در مبارزه با دشمن دین و مملکت زبانزد همرزمانش بود و از ابتکار عمل و هوشمندی فوق العادهای برخوردار بود. سرانجام او در این عملیات و در مبارزه با تروریستهای پژاک به فیض شهادت نائل میشود.
شهید مسلم احمدی پناه
شهید مسلم احمدی پناه در ۱۹ آذر سال ۱۳۵۹، در شهر «فرادانبه» استان چهار محال وبختیاری چشم به جهان گشود. مسلم علاقه زیادی به مباحث دینی در حوزه علمیه داشت و در این زمینه مطالعه و تحقیق زیادی داشت. مسلم از همان دوران نوجوانی به ورزش کاراته علاقه فراوانی داشت و بعد از آن هم توانست در رشته ورزشی کاراته کمر بند مشکی را کسب بکند.
او به خاطر علاقه زیادی که به خدمت در سپاه داشت، پس از ورود به سپاه، در دانشگاه افسری امام حسین (ع) دوره پاسداری را گذراند و بعد از فارغ التحصیل شدن، به علت زبده و ممتاز بودن در مباحث نظامی برای ادامه خدمت در یگان ویژه صابرین تهران برگزیده شد. شهید احمدی پناه در سال ۸۷ ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک فرزند ۱۰ ماهه بود. با شکلگیری نا آرامیها در شمالغرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان اعزام شد و سرانجام در این نقطه آسمانی شد.
شهید محمد منتظرالقائم
محمد منتظرقائم (غلام نژاد) در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۶۳ در شهرستان نکا در استان مازندران به دنیا آمد. محمد از وقتی که بچه بود عاشق اهل بیت بود. وقتی که محرم که میشد هیچ شبی نبود به هیئت نرود و گهواره علی اصغر را روی شانه هایش نگیرد. بعدها که بزرگتر شد در هیئت سینه زنی علی اصغر (ع) میرفت. عشق محمد به سپاه تا جایی بود که از رشته برق به انسانی تغییر رشته داد و دیپلم انسانی هم گرفت و سپس وارد سپاه شد.
علاقه او به شهید منتظرالقائم تا آنجا بود که فامیلی خود را از غلامنژاد به منتظر القائم تغییر داد. او در همه رشتههایی که آموزش میدید سعی میکرد جزء نفرات برتر باشد تا جایی که آموزش خلبانی را در عرض نه ماه کامل کرد. سرانجام در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در منطقه جاسوسان سردشت به شهادت رسید و آسمانی شد.
شهید محمد محرابی پناه
محمد محرابی پناه در ۲۰ شهریور سال ۶۴ در شهرستان آران و بیدگل به دنیا آمد. او پس از گذراندن مقاطع تحصیلی و اخذ دیپلم از طریق کنکور سراسری وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی کامپیوتر مشغول به تحصیل شد، ولی اشتیاقش جهت خدمت به اسلام او را به سمت انصراف از دانشگاه کشاند و با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین (ع) در سال ۸۶ و قبولی در آن به تحصیل در این دانشگاه مشغول شد.
محمد پس از گذراندن دورههای سخت و تخصصی آموزشی عالی امام حسین (ع)، در خرداد سال ۸۸ با معدل بالا از این دانشگاه فارغ التحصیل شد و از آنجایی که یکی از دانشجویان موفق و نخبه این دانشگاه بود به عنوان یکی از نیروهای زبده سپاه جهت ادامه خدمت وارد یگان ویژه تیپ صابرین سپاه شد. در نوروز سال ۹۰ بود که لباس دامادی به تن کرد و چند ماهی بعد از ازدواج، محمد متوجه شد عملیاتی در پیش است.
پس از آنکه متوجه شد قرار است عملیات مبازه با پژاک در شمالغرب کشور انجام شود، نزد فرمانده خود شهید جعفرخانی رفته و با اصرار، از فرمانده اجازه حضور در دسته هجوم را گرفت و به عنوان تک تیر انداز وارد عملیات شد. سرانجام در ۱۳ شهریور سال ۹۱ در این عملیات به آرزوی خود میرسد و آسمانی میشود.
شهید یوسف فدایی نژاد
یوسف در ۲۹ دی ماه سال ۶۲ در یکی از روستاهای شهر رشت متولد شد و از همان ابتدا با آمدنش مایه آرامش پدر ومادرش شد. تحصیلات یوسف کاردانی نظامی بود و در سال ۸۵ از طریق آزمون دانشگاه امام حسین (ع) وارد سپاه شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین به عنوان تک تیرانداز به جهاد پرداخت.
سرانجام در عملیات مبارزه با تروریستهای پژاک لحظه پرکشیدنش فرا رسید. صدای انفجاری آمد و بچهها داد میزدند یوسف شهید شد. آمدند و دیدند که یوسف در سنگرش مجروح شده است. هیچ داد و بیدادی، هیچ ضجهای از یوسف بلند نمیشد. خیلی آرام گردنش را به سمت چپ خم کرده بود و به شدت خونریزی داشت. یوسف لبخند زنان با ذکر یا زهرا (س) آسمانی شد و به آرزوی دیرینه اش یعنی خدمت خالصانه و شهادت رسید.
شهید حسن حسین پور
شهید حسن حسین پور در اردیبهشت سال ۶۱ در قزوین متولد شد. حسن از اول ابتدایی عضو بسیج بود و به بسیجی بودن عشق میورزید، مادر حسن از همان دوران کودکی او را به مجالس روضهی امام حسین (ع) و ائمه میبرد، به همین علت علاقهی ویژهای به امام حسین (ع) داشت.
او پس از اخذ دیپلم دوران خدمت نظام وظیفه را هم در سپاه پاسداران گذراند و پس از آن استخدام سپاه شد. یک سال و نیم در پادگان ثامن الائمه بود و ۴۰ روز هم در مشهد دورههای ویژه تکاوری را آموزش دیده بود.
سپس ۶ ماه درگیر عملیات دستگیری عبدالمالک ریگی بود و وقتی از عملیات آمد در سال ۸۹ ازدواج کرد و پس از آن هم ۴ ماه با گروهک پژاک درگیر بود که همان موقع به آرزوی خود یعنی شهادت دست یافت و آسمانی شد.
شهید حسین رضایی
شهید حسین رضایی فرزند حاج زوار علی در ۱۶ شهریور سال ۵۷ در خانوادهای متدین و انقلابی در روستای طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود سپری کرد و پس از طی مقطع راهنمایی در سال ۱۳۷۴ وارد دبیرستان سپاه پاسداران سنندج شد و بعد از فراغت از تحصیل در مقطع متوسطه در سال ۱۳۷۸ وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد.
او پس از جذب در سپاه و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی کرد و از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۱ در سپاه کردستان خدمت کرد. سپس سال ۸۱ یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه تهران حسین و تعدادی دیگر از جوانان دلیر آن خطه را جذب کرد و به تهران منتقل شد.
او جوانی با ایمان و سرشار از عشق به ارزشهای الهی و اسلامی بود. بسیار به نماز اهمیت میداد. عاشق و مطیع رهبر خویش بود و در مسایل سیاسی بیانات رهبرش را معیار و ملاک عمل و حرف خویش قرار میداد. سرانجام در عملیات مبارزه با پژاک در ارتفاعات جاسوسان شربت شهادت را نوشید.
شهید محمد غفاری
شهید محمد غفاری در ۳۰ دی ماه سال ۶۳ در همدان متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی را طی کرد و پس از اخذ دیپلم در کنکور سراسری در رشته داندانپزشکی قبول شد. از آنجا که عشق به شهادت در وجود او موج میزد، از تحصیل در رشته داندانپزشکی صرف نظر کرد و پس از شرکت در آزمون ورودی دانشگاه امام حسین (ع) و قبولی در آن، به یادگیری علوم و فنون نظامی و درس ایثار و از خودگذشتگی مشغول شد. سپس وارد یگان ویژه صابرین شد و سرانجام در ۱۳ شهریور ۱۳۹۰ در ارتفاعات جاسوسان به آرزوی دیرینه خود رسید و به فیض شهادت نائل شد.
شهید علیرضا بریهی
شهید علیرضا بریهی سال ۱۳۶۴ در روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال (ع) متولد شد و تحصیلات اولیه را در زادگاهش و دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (ره) شوش طی کرد.
شهید بریهی که در میان دوستانش به «امام» معروف بود، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده و آموزشهای کادری، در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد.
از بدو ورود به یگان خدمتی، به گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) معرفی شد و با روحیه و جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار میکرد و جایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود.
شرایط سخت و فرماندهی قوی باعث شده بود که بچههای گردان، آبدیده و پخته و به یک انسان کامل تبدیل شوند. شهید بریهی یکی از افراد مومن و متعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه نماز به این شهید بزرگوار اقتدا میکردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب میشد. به علت صمیمیت بالا بین بچهها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچهها به عبدالزهرا لقب «امام جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچهها شهید بریهی را «امام» خطاب میکردند.
او سرانجام با وقوع نا آرامیهای پژاک در شمالغرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان سردشت اعزام میشود و در این عملیات به شهادت میرسد.
شهید سیدمحمود موسوی
شهید سید محمود موسوی در سال ۶۰ در بابل متولد شد. پدرش کشاورز بود و سید محمود از دوران کودکی و نوجوانی هر وقت که میتوانست به کمک پدرش میرفت. او پس از اخذ دیپلم وارد سپاه پاسداران شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین مشغول به خدمت شد.
در سال ۸۴ ازدواج کرد و در سال ۸۸ خداوند دختری را به آنها عطا کرد که نامش را ریحانه گذاشتند. او سرانجام در شهریور ۹۰ در عملیات مبارزه با گروه پژاک به فیض شهادت نائل شد.
منبع: تسنیم
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *