وقتی گلولههای ضدهوایی رزمندگان ما را مُثله کرده بود
دشمن لولههای ضدهوایی را به سمت رزمندگان پیاده گرفت و گلولههای سنگین ۷۵ م. م. و دوشکا در اثر برخورد با رزمندگان اطراف و جلوی ما، قسمت بزرگی از بدن آنان را متلاشی میکرد، میدان نبرد با قطعاتی از اعضای بدن رزمندگان و خون سرخ آنان پوشیده و رنگین شده بود.
به گزارش گروه فضای مجازی ، یکی از محورهای مقاومتپروری نشر و اشاعه معارف شهدا و دفاع مقدس است؛ مازندران که بیش از ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید تقدیم انقلاب کرده و همچنین با دارا بودن یک لشکر مجزا «لشکر ویژه ۲۵ کربلا» در دوران دفاع مقدس ظرفیت عظیمی در این حوزه دارد که نیازمند نگاه مضاعف رسانههای محلی در این زمینه است.
محمدحسین منصف فرمانده دسته از تیپ ۳۷ نور که در عملیات بیتالمقدس در جبهه کرخه نور حضور داشت، نقل میکند: در اوایل سال ۶۱ هجری شمسی فتح خرمشهر آنچنان اعجابانگیز و دور از دسترس میکرد که دشمن از دست دادن خرمشهر را با توجه به آن همه نیرو و آن همه استحکامات فراوان، انجامنشدنی میپنداشت، اما خداوند خواست که این شهر به دست مجاهدان مؤمن و از جان گذشته از دست متجاوزان اشغالگر رهایی یابد و خواست خدا انجام پذیرفت.
مقاومت دشمن بعثی در جریان این نبرد ۲۳ روزه که طی ۴ مرحله انجام پذیرفت، مقاومت دشمن منجر به شهادت بیش از ۵ هزار تن از رزمندگان شهادتطلب ایرانی و جراحت ۱۷ هزار تن از آنان شد، اما مدافعان ایران اسلامی به خدا توکل کرده بودند و حتی میادین وسیع مین و موانع متنوع دشمن نیز نتوانست بر عزم آنان خللی وارد کند.
آنچه که دشمن را به نابودی کشاند و در آخرین لحظات امید به مقاومت را از آنان سلب کرد و منجر به اسارت بیش از ۱۹ هزار تن از آنان شد، ترس عمیقی بود که خداوند بر قلوب آنان نازل کرده و آنان را به این نتیجه رسانده بود که مقاومت دیگر فایدهای ندارد.
این امر در آخرین سخنان سرهنگ عراقی رضا البصری در مکالمه کوتاهی که بین او و فرمانده منطقه عملیاتی خرمشهر سرهنگ زیدان برقرار شد، آشکار میشود، سرهنگ رضا البصری در کتاب «خرمشهر در آتش» آخرین لحظات سقوط خرمشهر را اینچنین آورده است: «.. با سرهنگ زیدان تماس گرفتم و گفتم: بعضی از ایرانیها کفن بر تن کردهاند، آنان بیمحابا پیش میآیند، آنان شهر خود را میخواهند، بعضی از ایرانیها خود را به میادین مین میزنند تا راه را برای سایر همرزمان خود باز کنند، مقاومت دیگر فایدهای ندارد...»
خاطره زیر یکی از سختترین لحظات نبرد در مراحل اولیه عملیات در جبهه کرخه نور را بازسازی میکند، که نشان میدهد که دشمن در مراحل اولیه عملیات از چه روحیه و اقتداری برخوردار است.
تازه پاسدار شده بودم و به همراه دوست عزیز و بامعرفتم احمد کاکا اولین مأموریت جبهه در قالب سپاه پاسداران را تجربه میکردیم، البته قبل از آن چند بار به جبهه رفته بودیم و ناآشنا به مناطق جنگی نبودیم، به اهواز و از آنجا به مقر تیپ ۳۷ نور در حمیدیه اعزام شدیم.
پس از چند روز هر کدام از ما مسؤولیت یک دسته ۲۲ نفره بسیجی را قبول کرده و عازم خطوط پدافندی کرخه نور شدیم، خاکریز ما با خاکریز عراق حدوداً ۲۵۰ متر فاصله داشت و منطقهای بسیار خطرناک و حساس بود.
جلوی خاکریز ما شعبهای از کرخه نور با عرض حدود ۲۰ متر قرار داشت، اگر سرمان را از خاکریز بالا میآوردیم، تکتیراندازان عراقی امان نمیدادند، آن سمت خاکریز عراقیها با فاصله کمی، شهر اشغالی هویزه قرار داشت.
یکی از شبهای مرحله اول عملیات بیتالمقدس، یگانی از بچههای اصفهانی به خط دشمن زدند، ما از پشت خاکریز شاهد بودیم که ناگاه با کمال ناباوری از سوی دشمن نورافکنهای قویای روشن شد و در روشنایی کامل تیربارهای دشمن بچهها را به شدت به رگبار بستند و تعداد زیادی از آنان را مظلومانه در مقابل خاکریز و میدان مین به شهادت رساندند، آن شب بچهها نتوانستند خاکریز عراقیها را تصرف کنند.
* بالگرد کبری با صدای مهیبی به دونیم شد
روزهای اول عملیات بیتالمقدس (مرحلهاول) گروهانی که من جزء مسؤولان دستههای آن بودم، مأموریت یافتیم که روز روشن به دشمن حمله کنیم.
دلیل این حرکت آن بود که یگانهای مجاور، دست به عملیات زده بودند و ما نیز باید با آنان هماهنگ میشدیم.
جلوی خاکریز شعبهای از رودخانه کرخه نور با عرض حدود ۲۰ متر قرار داشت، از خاکریزهای خود گذشتیم و از پُل شناور نفررویی که روی نقطه کمعرض رودخانه گذاشته بودند، عبور میکردیم، فاصله بین خاکریزهای خودی و دشمن پس از رودخانه زمینهای کشاورزیای بود که هنوز آثاری از کانالهای آبیاری کشاورزی در آن به چشممیخورد، کانالها از رودخانه تا خاکریزهای دشمن ادامه داشت و عمق آن حدود ۳۰ الی ۴۰ سانتیمتر بود.
نیروهای ما از داخل این کانالها به سوی خاکریز دشمن میرفتند، تا همین کانالها شاید بتوانند در حفظ نیروها تا رسیدن به خط دفاعی دشمن مؤثر واقع شود، چند قدمی که از رودخانه دور شدیم، دشمن کاملاً متوجه عبور ما شد و ناگاه جهنمی از آتش بر روی ما باریدن گرفت.
دشمن لولههای ضدهوایی را به سمت رزمندگان پیاده گرفت و گلولههای سنگین ۷۵ م. م. و دوشکا در اثر برخورد با رزمندگان اطراف و جلوی ما، قسمت بزرگی از بدن آنان را متلاشی میکرد، میدان نبرد با قطعاتی از اعضای بدن رزمندگان و خون سرخ آنان پوشیده و رنگین شده بود.
صحنههای دلهرهآوری در پیش روی ما قرار داشت، صحنههایی که انسانهای شجاع را نیز به زانو در میآورد، اما بچهها اُفتان و خیزان و در حالت نیمخیز و سینهخیز همچنان به پیش میرفتند، ناگاه صدای پرواز بالگردها به گوش رسید و سایه جسم بزرگی ناگهان از روی سر ما رد شد، بالگرد کبری در فاصله ۱۵ متری از روی سر ما گذشت و غریو شادی بچهها به هوا برخاست.
بالگرد دیگری نیز از جناح چپ ما در فاصله حدوداً ۱۵۰ متری ظاهر شد، ولانچر و موشکهای آن به سمت دشمن آتش گشود، دشمن برای مقابله با بالگردها، آتش ضدهوایی «۷۵ م. م» و «شلیکا» را به سوی آنها متمرکز کرد و از شدت آتش بر روی نیروهای پیاده کاسته شد.
بالگردی که از بالای سرما عبور کرده بود، در عرض منطقه عملیاتی با حالت مانور به سوی دشمن شلیک میکرد، نگاه امیدوارانه ما به بالگرد مزبور بود که ناگاه با صدای مهیبی از وسط به دونیم شد.
گلولههای ضدهوایی ۷۵ م. م. دشمن آن را شکار کرده بود، در آن لحظه ناباورانه دیدم که پس از دونیم شدن بالگرد در هوا که ۲۰ الی ۳۰ متر با زمین فاصله نداشت، یکی از دو خلبان کبری از آن به زمین سقوط کرد و ظاهراً خلبان دیگر در درون بالگرد منهدم شده به شهادت رسید.
لحظاتی بعد دو امدادگر، بدن سوخته آن خلبان را روی برانکارد از کنار ما عبور دادند، به خلبان شجاع کبری خیره شدم، دیدم که سراسر بدنش سوخته و مثل زغال شده و فقط چشمانش که مژههایش هم سوخته بود با ناتوانی و به آرامی پلک میزد و دود سفیدی از بدن کاملاً سوختهاش بیرون میزد.
پس از این فاجعه، برای جلوگیری از تلفات بیشتر، از بیسیمها دستور عقبنشینی صادر شد و با زحمت زیاد توانستیم از رودخانه عبور کنیم و به خاکریزهای خودمان برگردیم.
محمدحسین منصف فرمانده دسته از تیپ ۳۷ نور که در عملیات بیتالمقدس در جبهه کرخه نور حضور داشت، نقل میکند: در اوایل سال ۶۱ هجری شمسی فتح خرمشهر آنچنان اعجابانگیز و دور از دسترس میکرد که دشمن از دست دادن خرمشهر را با توجه به آن همه نیرو و آن همه استحکامات فراوان، انجامنشدنی میپنداشت، اما خداوند خواست که این شهر به دست مجاهدان مؤمن و از جان گذشته از دست متجاوزان اشغالگر رهایی یابد و خواست خدا انجام پذیرفت.
مقاومت دشمن بعثی در جریان این نبرد ۲۳ روزه که طی ۴ مرحله انجام پذیرفت، مقاومت دشمن منجر به شهادت بیش از ۵ هزار تن از رزمندگان شهادتطلب ایرانی و جراحت ۱۷ هزار تن از آنان شد، اما مدافعان ایران اسلامی به خدا توکل کرده بودند و حتی میادین وسیع مین و موانع متنوع دشمن نیز نتوانست بر عزم آنان خللی وارد کند.
آنچه که دشمن را به نابودی کشاند و در آخرین لحظات امید به مقاومت را از آنان سلب کرد و منجر به اسارت بیش از ۱۹ هزار تن از آنان شد، ترس عمیقی بود که خداوند بر قلوب آنان نازل کرده و آنان را به این نتیجه رسانده بود که مقاومت دیگر فایدهای ندارد.
این امر در آخرین سخنان سرهنگ عراقی رضا البصری در مکالمه کوتاهی که بین او و فرمانده منطقه عملیاتی خرمشهر سرهنگ زیدان برقرار شد، آشکار میشود، سرهنگ رضا البصری در کتاب «خرمشهر در آتش» آخرین لحظات سقوط خرمشهر را اینچنین آورده است: «.. با سرهنگ زیدان تماس گرفتم و گفتم: بعضی از ایرانیها کفن بر تن کردهاند، آنان بیمحابا پیش میآیند، آنان شهر خود را میخواهند، بعضی از ایرانیها خود را به میادین مین میزنند تا راه را برای سایر همرزمان خود باز کنند، مقاومت دیگر فایدهای ندارد...»
خاطره زیر یکی از سختترین لحظات نبرد در مراحل اولیه عملیات در جبهه کرخه نور را بازسازی میکند، که نشان میدهد که دشمن در مراحل اولیه عملیات از چه روحیه و اقتداری برخوردار است.
تازه پاسدار شده بودم و به همراه دوست عزیز و بامعرفتم احمد کاکا اولین مأموریت جبهه در قالب سپاه پاسداران را تجربه میکردیم، البته قبل از آن چند بار به جبهه رفته بودیم و ناآشنا به مناطق جنگی نبودیم، به اهواز و از آنجا به مقر تیپ ۳۷ نور در حمیدیه اعزام شدیم.
پس از چند روز هر کدام از ما مسؤولیت یک دسته ۲۲ نفره بسیجی را قبول کرده و عازم خطوط پدافندی کرخه نور شدیم، خاکریز ما با خاکریز عراق حدوداً ۲۵۰ متر فاصله داشت و منطقهای بسیار خطرناک و حساس بود.
جلوی خاکریز ما شعبهای از کرخه نور با عرض حدود ۲۰ متر قرار داشت، اگر سرمان را از خاکریز بالا میآوردیم، تکتیراندازان عراقی امان نمیدادند، آن سمت خاکریز عراقیها با فاصله کمی، شهر اشغالی هویزه قرار داشت.
یکی از شبهای مرحله اول عملیات بیتالمقدس، یگانی از بچههای اصفهانی به خط دشمن زدند، ما از پشت خاکریز شاهد بودیم که ناگاه با کمال ناباوری از سوی دشمن نورافکنهای قویای روشن شد و در روشنایی کامل تیربارهای دشمن بچهها را به شدت به رگبار بستند و تعداد زیادی از آنان را مظلومانه در مقابل خاکریز و میدان مین به شهادت رساندند، آن شب بچهها نتوانستند خاکریز عراقیها را تصرف کنند.
* بالگرد کبری با صدای مهیبی به دونیم شد
روزهای اول عملیات بیتالمقدس (مرحلهاول) گروهانی که من جزء مسؤولان دستههای آن بودم، مأموریت یافتیم که روز روشن به دشمن حمله کنیم.
دلیل این حرکت آن بود که یگانهای مجاور، دست به عملیات زده بودند و ما نیز باید با آنان هماهنگ میشدیم.
جلوی خاکریز شعبهای از رودخانه کرخه نور با عرض حدود ۲۰ متر قرار داشت، از خاکریزهای خود گذشتیم و از پُل شناور نفررویی که روی نقطه کمعرض رودخانه گذاشته بودند، عبور میکردیم، فاصله بین خاکریزهای خودی و دشمن پس از رودخانه زمینهای کشاورزیای بود که هنوز آثاری از کانالهای آبیاری کشاورزی در آن به چشممیخورد، کانالها از رودخانه تا خاکریزهای دشمن ادامه داشت و عمق آن حدود ۳۰ الی ۴۰ سانتیمتر بود.
نیروهای ما از داخل این کانالها به سوی خاکریز دشمن میرفتند، تا همین کانالها شاید بتوانند در حفظ نیروها تا رسیدن به خط دفاعی دشمن مؤثر واقع شود، چند قدمی که از رودخانه دور شدیم، دشمن کاملاً متوجه عبور ما شد و ناگاه جهنمی از آتش بر روی ما باریدن گرفت.
دشمن لولههای ضدهوایی را به سمت رزمندگان پیاده گرفت و گلولههای سنگین ۷۵ م. م. و دوشکا در اثر برخورد با رزمندگان اطراف و جلوی ما، قسمت بزرگی از بدن آنان را متلاشی میکرد، میدان نبرد با قطعاتی از اعضای بدن رزمندگان و خون سرخ آنان پوشیده و رنگین شده بود.
صحنههای دلهرهآوری در پیش روی ما قرار داشت، صحنههایی که انسانهای شجاع را نیز به زانو در میآورد، اما بچهها اُفتان و خیزان و در حالت نیمخیز و سینهخیز همچنان به پیش میرفتند، ناگاه صدای پرواز بالگردها به گوش رسید و سایه جسم بزرگی ناگهان از روی سر ما رد شد، بالگرد کبری در فاصله ۱۵ متری از روی سر ما گذشت و غریو شادی بچهها به هوا برخاست.
بالگرد دیگری نیز از جناح چپ ما در فاصله حدوداً ۱۵۰ متری ظاهر شد، ولانچر و موشکهای آن به سمت دشمن آتش گشود، دشمن برای مقابله با بالگردها، آتش ضدهوایی «۷۵ م. م» و «شلیکا» را به سوی آنها متمرکز کرد و از شدت آتش بر روی نیروهای پیاده کاسته شد.
بالگردی که از بالای سرما عبور کرده بود، در عرض منطقه عملیاتی با حالت مانور به سوی دشمن شلیک میکرد، نگاه امیدوارانه ما به بالگرد مزبور بود که ناگاه با صدای مهیبی از وسط به دونیم شد.
گلولههای ضدهوایی ۷۵ م. م. دشمن آن را شکار کرده بود، در آن لحظه ناباورانه دیدم که پس از دونیم شدن بالگرد در هوا که ۲۰ الی ۳۰ متر با زمین فاصله نداشت، یکی از دو خلبان کبری از آن به زمین سقوط کرد و ظاهراً خلبان دیگر در درون بالگرد منهدم شده به شهادت رسید.
لحظاتی بعد دو امدادگر، بدن سوخته آن خلبان را روی برانکارد از کنار ما عبور دادند، به خلبان شجاع کبری خیره شدم، دیدم که سراسر بدنش سوخته و مثل زغال شده و فقط چشمانش که مژههایش هم سوخته بود با ناتوانی و به آرامی پلک میزد و دود سفیدی از بدن کاملاً سوختهاش بیرون میزد.
پس از این فاجعه، برای جلوگیری از تلفات بیشتر، از بیسیمها دستور عقبنشینی صادر شد و با زحمت زیاد توانستیم از رودخانه عبور کنیم و به خاکریزهای خودمان برگردیم.
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
منبع: دفاع پرس
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *