مثلثی که اولین رئیس جمهور ایران را بر زمین زد
بزرگ ترین کمک به بالا رفتن بخت پیروزی بنیصدر، تنها ۱۰ روز مانده به برگزاری انتخابات در ۵ بهمن اتفاق افتاد و آن زمانی بود که شایعه ایرانیالاصل نبودن جلال الدین فارسی توسط اردوگاه رقیب، یعنی جناح بنیصدر، مطرح شد.
به گزارش گروه فضای مجازی به نقل از تسنیم، از زمانی که ابوالحسن بنی صدر، نخستین رئیس جمهور تاریخ ایران، در بهمن 58، دست در دست مرحوم حاج سید احمد خمینی جشن پیروزی یازده میلیونی خود را گرفت، تا زمانی که در مرداد 60 با تراشیدن سبیل معروف خود، با لباس مبدل، دست در دست سَر-منافق بزرگ، مسعود رجوی، دزدانه از فرودگاه مهرآباد از کشور گریخت، تنها 18 ماه فاصله بود. اما این 18 ماه، داستان فراز و فرود یکی از عبرت آموزترین و قابل تاملترین پروندههای سیاسی تاریخ معاصر بود: اولین رییس جمهور ایران.
بنی صدر از اوج پشتیبانی سیاسی از جانب راس نظام انقلابی و محبوبیت مردمی، در عرض چند ماه کاری کرد که مجبور شد شبیه سارقان فراری از کشور بگریزد. طنز تلخ ماجرا این جا بود که خلبان هواپیمایی که بنی صدر و متحد منافقش را از کشور فراری داد(خلبان معزی)، خلبان اختصاصی همان شاه مخلوعی بود که با فرارش، راه را برای رئیس جمهور شدن بنی صدر باز کرده بود.
در زیر، با بررسی تحلیلی زمینه و زمانه ظهور و سقوط بنی صدر، به دنبال یافتن پرسش این سوال هستیم که چگونه ستاره اقبال نخستین رئیس جمهور ایران این اندازه مستعجل بود و چه شد که بنی صدر در کم تر از دو سال، به تعبیر مرحوم هاشمی رفسنجانی در جلسه تاریخی رای به عدم کفایت سیاسی رییس جمهور در مجلس شورا، " از قاموس جمهوری اسلامی حذف شد."
سید ابوالحسن بنیصدر، دوم فروردین ماه سال 1312، در روستای باغچه، از توابع همدان به دنیا آمد. پدرش آیت الله نصرالله بنیصدر، فرزند «صدرالعلماء همدانی» از روحانیون همدان بود. دوران کودکی بنیصدر در همدان سپری شد. پدرش با حضرت امام آشنایی و مراوده داشت.
او دیپلم متوسطه را در همدان اخذ کرد و بعد در دانشکده معقول و منقول(الهیات)دانشگاه تهران و سپس دانشکده اقتصاد تهران تحصیل کرد. بنی صدر یکی از نمایندگان دانشجویان دانشگاه تهران در جبهه ملی بود.
در دوران دانشجویی ابتدا به حزب زحمتکشان مظفر بقایی تمایل یافت، اما در جریان کودتای آمریکایی 28مرداد جذب جبهه ملی شد. ابوالحسن بنی صدر پس از اخذ لیسانس، کار خود را در «مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی» متعلق به احسان نراقی آغاز کرد.
او در کتاب خاطرات خود درس تجربه (ص18) مدعی می شود که با دیدن کودتای 28 مرداد 32 یعنی زمانی که 20 ساله بود، تصمیم گرفت جمهوری خواه باشد و در همان زمان به دوستانش گفت که " من اولین رییس جمهور ایران خواهم بود!"
او در همان کتاب خاطرات، در توضیح این که چرا در بیت یک آیت الله شناخته شده شیعه، هیچ کدام از فرزندان معمم نشدند به صراحت میگوید: " اصلا محیط خانه، محیط ضدآخوندی تمام عیار بود."
کتاب خاطرات او که در غالب مصاحبه بلند با عنوان «درس تجربه» منتشر شده، در واقع یک «ابوالحسن نامه»! است که در آن بنی صدر یکسره درباره «خاص بودن»، «نخبه بودن»، «باهوش بودن»، «سیاستمدار بودن» و... خود شرح و تفصیل داده است و شاید از لحاظ میزان تعریف و تمجیدی که یک شخصیت از خود، در یک کتاب شرح حال، انجام داده در دنیا کم نظیر باشد. به نمونههایی از تعاریف او از خود در بخش کودکی و تحصیلات دبیرستان توجه کنید:
" در محیط مدرسه ما به اصطلاح متفکر به حساب می آمدیم و من از کلاس هشتم تا دیپلم متوسطه همیشه نمره اول را داشتم."(ص22)
" یک روز دبیر ادبیات به نام میرفخرایی مرا خواست و گفت: شما قلم توانایی دارید و ذهن مبتکر. کارهای دیگر را ول کنید و فقط به نویسندگی بپردازید."(3)
با گذشت هر سال در دوران نوجوانی، ظاهرا اعتماد به نفس ایشان هم به صورت انفجاری بالا می رود. او در خاطرات خود مدعی می شود که در سال 1331، در 19 سالگی، به پیر سیاست ایران در آن مقطع، یعنی دکتر محمد مصدق که در اوج قدرت و محبوبیت خود بود، نامه نوشته که فوری انتخابات مجلس را متوقف کند چرا که مجلسی که روی کار می آید باعث سقوط نهضت ملی خواهد شد، ولی مصدق به نصیحت او عمل نکرد! به بیان دیگر این جوان 19 ساله وقوع 28 مرداد را یک سال قبل تر از آن پیش بینی می کرده است.(25)
یا همین جوان 18 یا 19 ساله از برخورد خود با سرلشکر علوی مقدم، رییس کل شهربانی کشور چنین می گوید: " همان روز با برادرم آقا فتح الله داشتیم از پله های پایین می رفتیم. سرلشکر علوی مقدم هم داشت پشت سرمان پایین می آمد. احترام کردیم تا او اول رد شود. در همین موقع نگاهش کردم و گفتم: آقای علوی مقدم شمایید؟ گفت: بله؟ گفتم: آن آدم خطرناکی که پریشب دستور داده بودید دستگیرش کنند، آن خطرناک من بودم. گفت: خب بعدازظهر ساعت 4 تشریف بیاورید این جا با هم صحبت کنیم." ادامه ماجرا از زبان بنی صدر این گونه است که این جوان یک لاقبای 18 ساله به اتفاق برادرش بعد از ظهر به دیدن رییس شهربانی کل کشور می روند و برایش تعیین تکلیف می کنند:
" به هر حال، بعد سرلشکر علوی ادامه داد و گفت: آقا! شما از من چه می خواهید؟ گفتم: من چیزی نمی خواهم. قانون اساسی می گوید که شما باید این آقایون را توقیف کنید. سند جعلی درست کردند و مردم را به قیام ضد حکومت (مصدق) دعوت می کنند. بلافاصله سرلشکر علوی گفت: باید نگویید! من از نخست وزیر هم باید نمی شنوم. جواب دادم: قانون به شما باید می گوید......سرلشکر رو به برادرم کرد و گفت(در این جا بنی صدر از زبان رییس کل وقت شهربانی هم برای خود نوشابه باز می کند!): این اخوی شما(ابوالحسن) معلوم است که واقعا اهل بحث و جدل است. او درست می گوید. ما نظامی هستیم و حرف شما را هم گوش نمی دهیم."(درس تجربه، 26)
هر چه قدر ماجرای این که یک سرلشکر باسابقه و معروف، که رییس کل شهربانی کشور هم هست، به صورت اتفاقی با دو جوان نورس که هیچ شناختی از آن ها ندارد، مواجه می شود و از آن ها می خواهد برای گپ و گفت به دفتر کارش بروند و او را درباره عملکردش سین جیم کنند و تازه در آخر هم حق را به بنی صدر 18 ساله بدهد، باورکردنی باشد، احتمالا سایر ادعاها و لاف های بیشماری که آقای بنی صدر در همه این سال ها درباره خود و آثار و اعمالش بیان کرده هم قابل باور خواهد بود.
یا در جایی دیگر از کتاب(صفحه 41) مدعی می شود که علی امینی، نخست وزیر وقت ایران(1341-1340) به او پیشنهاد داده بود که معاون شهردار تهران شود:
" امینی به من گفت: آن جا که بشوی معاون، بعد می شوی شهردار و می شی شخصیت و شخصیت که شدی، جات بالای مجلسه. جبهه ملی یه همچین جوانی که شهردار شده رو چاره ای نداره جز این که ببره صدر مجلس بنشونه. چاره دیگه ای نداره."
این در صورتی بود که بنی صدر 28 ساله یک عضو درجه چندم جبهه ملی بود که بیشتر در حوزه دانشجویی فعال بود و در حضور افراد قدیمی جبهه ملی همچون الله یار صالح، کریم سنجابی، حسن نزیه، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، سید محمود طالقانی، زیرک زاده، حسیبی و .....محلی از اعراب نداشت که سیاستمدار کهنه کار و بسیار متفرعنی چون امینی(که خود شاه را هم قبول نداشت) با او بر سر پذیرش پست معاونت شهرداری چک و چانه بزند.
او کمی جلوتر حتی پا را فراتر می گذارد و می گوید که خود شاه مستقیما رئیس دفتر خود را نزد پدر بنی صدر فرستاده و با منت کشی به او و برادرش فتح الله پیشنهاد وزارت داد!
" (سلیمان)بهبودی آمد پیش پدرم و گفت: آقا! اعلی حضرت پرونده فرزندان شما(فتح الله و ابوالحسن) را مطالعه کرده اند و فرمودند این استعدادها حیفند و باید وزیر و سفیر شوند نه این که چاقوکش سنجابی شوند."(42)
و البته واضح و مبرهن است که ابوالحسن خان چون از همان عنفوان جوانی جز به ردای اولین رییس جمهور ایران قانع نبود، این پیشنهاد شخص شاه را نپذیرفته بود!
اما شاید گزاف ترین و لغو ترین ادعای او در صفحات 56 و 57کتاب خاطرات او مطرح می شود، آن جا می گوید وقتی در نجف بوده، حضرت امام خمینی(ره) کتاب معظم «ولایت فقیه» را به پیشنهاد او نگاشته است!
همین چند مصداق(از میان ده ها مورد) ادعاهای گزاف و به لحاظ تاریخی مضحک و متوهمانه نشان می دهد که از همان عنفوان جوانی، چه میزان «توهم»، «خودشیفتگی»، «خودمحوری» یا به اصطلاحی که خود او بسیار به آن علاقه دارد «کیش شخصیت» در وجود ابوالحسن بنی صدر نهفته بود.
جالب این جاست که سابقه خودمحوری، تکروی و ناسازگاری او نیز از همان آغاز جوانی پدیدار شد، چرا که او به هر جا تشکیلاتی که می پیوست، خیلی زود با ناسازگاری به اختلاف بر میخورد و یا از آن بیرون می آمد، یا بیرونش می کردند: حزب زحمتکشان، جبهه ملی دوم، جبهه ملی سوم، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، نهضت آزادی. عامل اصلی این اختلافات هم به عدم تطابق وزن و جایگاه واقعی و انتظارات و تصورات(توهمات!) او درباره خود بازمی گشت.
این سلوک همیشگی بنی صدر باعث شد که تقریبا همیشه با آدمهای دو رو بر خود درگیر اختلاف و تقابل باشد. از این رو هیچ گاه جز معدود افرادی چون احمد سلامتیان، سودابه سدیفی، ناصر تکمیل همایون، احمد غضنفرپور، برادرش فتح الله و یکی دو نفر دیگر، یار و همراه نزدیکی نداشته باشد.
به هر حال بعد از اتمام تحصیلات در رشته اقتصاد در دانشگاه تهران، بنی صدر در 1339 به موسسه تحقیقات اجتماعی پیوست که مدیر آن «احسان نراقی»، جامعه شناس و مشاور نزدیک فرح پهلوی بود و زیر نظر دکتر غلامحسین صدیقی اداره می شد. این موسسه که در زمان خود یک مرکز بسیار شیک و باکلاس برای کار آکادمیک و تحقیقاتی محسوب می شد، محلی برای جذب و کانالیزه کردن روشنفکران چپ نسبتا خوش خیم برای رژیم شاه بود و به نوعی تحت هدایت دفتر فرح پهلوی قرار داشت. خود بنی صدر در خاطراتش می گوید که سرلشکر ضرغام، وزیر وقت دارایی در یک مرحله 400 هزار تومان به این موسسه کمک کرد که در 1339 پول بسیار هنگفتی محسوب می شد. از این رو، زمانی که در سرنگونی دولت مصدق و مستحکم شدن دیکتاتوری محمدرضا پهلوی بسیاری از مبارزان واقعی حال و روز خوبی نداشتند و یا در زندان بودند و یا تحت ایذاء و آزار دستگاه امنیتی شاه، بنی صدر زندگی نسبتا مرتبی داشت.
نکته جالب و قابل تامل این که در 1339، بنی صدر با وجود نفرت شدیدی که نسبت به رژیم صهیونیستی در جهان اسلام و ایران وجود داشت، برای شرکت در کنفرانس جوانان از طرف جبهه ملی دوم، مهمان دولت اسرائیل شد و به سرزمین های اشغالی سفر کرد.
در پی سرکوب قیام مردمی 15 خرداد 42، بنی صدر با واسطه قرار دادن احسان نراقی توانست تایید ساواک را برای خروج از کشور بگیرد و به اتفاق خانواده اش راهی فرانسه شد. در فرانسه برای ادامه تحصیل در رشته اقتصاد به دانشگاه سوربن رفت.
در آنجا به اتفاق چند تن دیگر، فعالیتهای خود را تحت عنوان «جبهه ملی سوم» پی گرفت؛ اما طولی نکشید که اختلافات شدیدی با کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور پیدا کردند و بر اثر بروز این درگیریها ابتدا جبهه ملی سوم و در پی آن کنفدراسیون متلاشی شد. در سالهای اولیه دهه پنجاه، آقای بنیصدر که سالها از فعالیتهای سیاسی دور افتاده بود و در فرانسه زندگی میکرد و بعضاً به اتفاق آقای دکتر نقیزاده در انگلستان، گاهنامه «خبرنامه جبهه ملی» را منتشر میساخت، به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا نزدیک شد. با نزدیک شدن به یک تشکل اسلامی دانشجویی دور تازهای در حیات سیاسی بنیصدر آغاز شد و همین امر موجب نزدیکی وی به امام خمینی به ویژه در دوران اقامت ایشان در پاریس گشت.
از نکات قابل توجه زندگی و فعالیت سیاسی او در پاریس، رقابت شدید او با «صادق قطب زاده»، بر سر محوریت در فعالیت های کنفدراسیون دانشجویان و بعدها انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی اروپا بود. این دو بعد از سفر امام به نوفل لوشاتو هم برای تقرب جستن هر چه بیشتر با حضرت امام رقابت تنگاتنگی داشتند که دامنه این رقابت به بعد از پیروزی انقلاب هم کشید.
بنی صدر که به سان قطب زاده، شامه تیزی در تشخیص جهت های آتی در عرصه سیاست ایران و موازنه نیروها در سال 57 داشت، توانست با همکاری در اداره امور اقامت امام در حومه پاریس، نقش خود را در تیم همراهان امام پررنگ تر کند. او با وجود این که بر حسب سوابق خود یک «مصدقی» تمام عیار و به واسطه اعترافات خود در خاطراتش، شدیدا یک «ضدآخوند» بود، با مهارت رنگ عوض کرد و از همان نوفل لوشاتو شروع به جلوه نمایی به عنوان یک نظریه پرداز اسلامی و متفکر حکومت اسلامی کرد! حضور همیشگی او و قطب زاده و ابراهیم یزدی در کنار امام در هفته های آخر اقامت امام در نوفل لوشاتو، آن ها را به اصطلاحا «سه تفنگدار» انقلابیون در فرانسه تبدیل کرده بود.
نمی شود این واقعیت را نادیده گرفت که بنی صدر از آن جا که تیپ یک «روشنفکر مذهبی»(تیپ محبوب آن سال ها) را داشت، یک روحانی زاده تحصیل کرده در سوربن بود، بر کلام و خطابه تسلط داشت و از کاریزمای شخصی هم( به واسطه اعتماد به نفس فوق العاده) برخوردار بود، فاکتورهای جذابیت را برای انقلبیون گرد امام در پاریس، به ویژه منسوبان حضرت روح الله داشت. او روابط نزدیکی با مرحوم حاج احمد خمینی، فرزند امام، حسین خمینی نوه ارشد حضرت امام و یادگار حاج آقا مصطفی(که بعدتر بر سر همین ارادتی که به بنی صدر داشت مقابل جد بزرگوار خود هم ایستاد و از دایره انقلاب خودخواسته خارج شد) و مرحوم شیخ «شهاب الدین اشراقی» داماد امام برقرار کرده بود که همین، بیش از پیش به استحکام جایگاه او در حلقه اول انقلابیون یاری می کرد.
از طرف دیگر، حضور چندین ساله او در فرانسه، تسلط به زبان فرانسه، ارتباطات تشکیلاتی که در پاریس داشت که در روزهای سرنوشت ساز حضور امام در پاریس، برای بنی صدر نسبت به دیگر یاران و شاگردان انقلابی امام که تازه از ایران و عراق و پاکستان و لبنان و کشورهای خود را به فرانسه می رساندند، امتیازاتی قابل ملاحظه در رتق و فتق امور برای بنی صدر به وجود می آورد و او را برجسته می ساخت. به واقع این موقعیت، همچون موهبتی بادآورده برای بنی صدر بود که بدون آن که همچون یاران واقعی و مخلص امام زندانی ها، شکنجه ها، آزارها و آوارگی ها را در راه امام و انقلاب تحمل کند، از امتیاز طبیعی حضور سالیان متمادی خود در فرانسه، با چاشنی هوشمندی و زیرکی خود در فرصت شناسی و البته عطش و حرارت سیری ناپذیر برای رسیدن به قدرت استفاده کند و در کنار امام، به عنوان مترجم و رابط مطبوعاتی و رسانه ای ایشان، امتیاز و اعتبار انقلابی برای روز مبادا که خیلی هم دور نبود، جمع آوری کند.
به بیان ساده تر، اگر عیار و معیار هزینه دادن برای راه امام و انقلاب امام در دوران ستمشاهی را در سیره بزرگوارانی چون علی اندرزگو، محمد منتظری، آیت الله سید علی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، عزت شاهی و امثال این بزرگواران در نظر بگیریم که از جان و مال و زن و فرزند در راه مبارزه گذشتند، آن گاه می توان به ضرس قاطع مدعی شد که ابوالحسن بنی صدر نامی، در راه پیروزی «انقلاب اسلامی: خمینی حتی یک تلنگر هم نخورده بود.
علی ایّ حال، بنی صدر جزو مسافرانی بود که همراه حضرت امام در «پرواز انقلاب» از پاریس به تهران در 12 بهمن 57 حضور داشت و با حضرت امام بر فراز پلکان هواپیمای اِرباس اِرفرانس ظاهر شد. بالتّبع، وقتی مردم انقلابی ایران عاشقانه و مریدانه انتظار ورود مرجع و زعیم عالیقدر خود را بعد زا 15 سال در خاک وطن می کشیدند، حضور در کنار امام، در کادر تصاویر تاریخی و تاریخ سازی که از مهرآباد به جای جای ایران و اقصی نقاط جهان مخابره می شد، برای تک تک آن شخصیت ها یک فرصت فوق گرانبها بود. بنی صدر در ماه های بعد نشان داد که در استفاده از این فرصت بسیار ماهر و چیره دست است.
***
بنی صدر تنها سه روز بعد از ورود به ایران سخنرانی های خود را در دانشگاه شریف آغاز کرد. این جلسات و سخنرانی ها به مدت ده روز یعنی تا زمان پیروزی انقلاب طول کشید. به محض ورود به ایران و با موافقت امام خمینی(ره) بنی صدر عضو شورای انقلاب شد، ولی حاضر به همکاری با دولت موقت نبود و مهدی بازرگان نیز پذیرای این پیشنهاد نبود.
مهندس بازرگان بعدها در خاطرات خود درباره عدم انتخاب بنی صدر به عنوان یکی از وزرایش در دولت موقت و گفتگویش با حضرت امام چنین گفت:
" در یکی از روزهای اول تشکیل دولت موقت آقای [امام] خمینی پرسیدند: وزارتی را برای آقای بنی صدر در نظر گرفته اید؟ در جواب گفتم که بنده می ترسم به کسی که سابقه اداره یک مکتب خانه را هم ندارد وزارتخانه بدهم.» به ایشان عرض کردم «بنده از زمانی که جزو دانشجویان جبهه ملی در دانشکده حقوق بود آشنایی مختصری با او پیدا کردم و آن چه شاخص دیده ام این است که اهل همکاری نیست و هیچ کس را قبول ندارد."
به این ترتیب بنی صدر تا پایان عمر دولت موقت مهدی بازرگان ( 14 آبان ماه 1358) سمتی در کابینه وی نداشت. تنها در یک دوره در تیرماه 1358 -بر اساس طرح ادغام دولت و شورای انقلاب که طی آن عده ای از اعضای شورای انقلاب وارد دولت موقت شده و عده ای از اعضای دولت موقت نیز وارد شورای انقلاب شدند- به معاونت وزارت امور اقتصادی و دارایی رفت که کمتر از یک ماه بعد جهت شرکت در انتخابات خبرگان قانون اساسی از این سمت انصراف داد.
در این دوره نقد دولت موقت جزو برنامه ها و مقالات بنی صدر بود. وی در یک سخنرانی جنجالی دولت موقت را مورد خطاب قرار داد و آن را به ضعف، عدم توانایی ایجاد تغییرات در دستگاه حکومتی، سهل انگاری و سستی در قضیه کردستان متهم ساخت. با این حال، اکنون که از منظر انتقادی به عملکرد بنی صدر در آن مقطع نگریسته می شود، با توجه به عملکردهای بعدی خود او در قدرت، روشن می گردد که بسیاری از انتقادات از قضاء به حق او به دولت بازرگان هم نه از سر دلسوزی برای انقلاب، که کاملا در جهت برنامه ریزی دقیق او برای رسیدن به قدرت بود. در واقع، مهدی بازرگان نخستین مانع بزرگ بر سر راه تحقق آرزوی دیرین جناب بنی صدر، یعنی رسیدن به ریاست جمهوری بود، چرا که اگر دولت بازرگان توان و اراده آن را داشت که به سان یک دولت انقلابی در آن مقطع حساس عمل کند، بخت هیچ کس دیگری جز نخست وزیر موقت انقلاب برای بر تن کردن جامه «اولین رییس جمهور ایران» بلند نبود. به واقع بنی صدر از ضعف ها و عملکردهای نامناسب و ضعیف دولت موقت بهره می برد تا در سخنرانی های پرشمار و طولانی خود، این اولین رقیب جدّی خود را در ملاء عام بکوبد. به این طریق، او هم به سقوط دولت بازرگان کمک می کرد، و هم نام خود را به عنوان یک مدعی جدی ریاست بر قوه مجریه در افکار عمومی جا می انداخت.
او با رندی و زیرکی هر چه تمام تر، در سال 58 خود را درگیر کار اجرایی سنگین و کمرشکن در فضای ملتهب انقلابی نکرد، و از این رو، در حالی که رقبای سیاسی او و دیگر چهره های شناخته شده شورای انقلاب، مانند مرحوم هاشمی، مرحوم مهدوی کنی، شهید باهنر و شهید بهشتی به شدت درگیر رتق و فتق امور در وزارتخانه های به هم ریخته کشور بودند، بنی صدر که عضویت در شورای انقلاب را یدک می کشید، با فراغ بال به اقصی نقاط کشور سفر می کرد تا خود را به عنوان تئوریسین انقلاب در افکار عمومی مطرح کند.
بنی صدر با طرح شعارهایی چون «اقتصاد توحیدی» یا «عدالت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی» توانست نظر افکار عمومی را بیش از پیش به خود جمع کند. از سوی دیگر، او که در همان مقطع، به میزان اثرگذاری و عمق نفوذ رسانه برای فعالیت سیاسی آگاه بود، در 29 خرداد 58 اولین شماره روزنامه شخصی خود را با نام «انقلاب اسلامی» منتشر کرد. روزنامه انقلاب اسلامی، تریبونی قدرتمند و اختصاصی برای تبلیغ نام و دیدگاه های بنی صدر در فضای جامعه بود. مضاف بر این که، او ازهمین تریبون نهایت استفاده را برای کوبیدن رقبای سیاسی خود، و در راس آن ها حزب جمهوری اسلامی با محوریت شهید بزرگوار آیت الله بهشتی استفاده می کرد.
در این میان، زنجیره ای از عوامل هم دست به دست هم داد که اوضاع در استانه اولین انتخابات ریاست جمهوری در بهمن ماه 58، کاملا بر وفق مراد ابوالحسن بنی صدر شود.
اولین آنها، تسخیر لانه جاسوسی در آبان 58 و استعفای دولت موقت در پی این اقدام انقلابی بود. به این ترتیب، اولین رقیب بالقوه بنی صدر، مهندس مهدی بازرگان از دور خارج شد. دومین رویداد، ابراز تمایل اکثریت اعضای «جامعه روحانیت مبارز» به کاندیداتوری ابوالحسن بنی صدر بود. جامعه روحانیت در کنار حزب جمهوری دو مرکز قدرت اصلی نیروهای موسوم به مکتبی بود. در نهایت هم نام بنی صدر به عنوان نامزد این جامعه معرفی شد و حتی شخصیت انقلابی پرجذبه ای چون صادق خلخالی که خود مدعی ریاست جمهوری بود، از بنی صدر حمایت کرد. این تصمیم جامعه روحانیت، دقیقا خلاف نظر حزب جمهوری اسلامی بود که دقیقا قطب مخالف ابوالحسن بنی صدر محسوب می شد. نامزد حزب جمهوری اسلامی، «جلال الدین فارسی»، از مبارزین دوره پهلوی بود که دوره های چریکی را در اردوگاه های الفتح در لبنان دیده بود و از همراهان و یاران شهید چمران و امام موسی صدر محسوب می شد.
اما بزرگ ترین کمک به بالا رفتن بخت پیروزی بنی صدر، تنها 10 روز مانده به برگزاری انتخابات در 5 بهمن اتفاق افتاد و آن زمانی بود که شایعه ایرانی الاصل نبودن جلال الدین فارسی توسط اردوگاه رقیب، یعنی جناح بنی صدر، مطرح شد. ظاهرا جدّ جلال الدین فارسی افغان بود. این موضوع چالش بزرگی برای حزب جمهوری اسلامی درست در آستانه انتخابات بود و جنجال بسیاری در عرصه عمومی برانگیخت. در نهایت داوری درباره این موضوع به حضرت امام ارجاع شد، و ایشان برای بری ماندن اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران از هر گونه شائبه ای، رای به کنار رفتن آقای فارسی از دور رقابت داد.
طبیعی بود که برنده این چالش بزرگ کسی جز بنی صدر نباشد. حزب جمهوری در زمان کم باقی مانده شیرازه توان رقابتی خود را از دست داد، و به ناچار «حسن حبیبی»(از دوستان قدیمی بنی صدر در دوران تحصیل در سوربن) را به عنوان نامزد معرفی کرد. حسن حبیبی با وجود سلامت نفس و متعهد بودن، مقبولیت و محبوبیت عمومی چندانی نداشت و عملا حزب جمهوری اسلامی در برابر بنی صدر باخت را پذیرفته بود.
گفتنی است که که بنی صدر که در ماه های منتهی به انتخابات، در منصب وزارت دارایی هم قرار گرفته بود، به خوبی از این موقعیت هم استفاده انتخاباتی می کرد و با مطرح کردن برنامههایی چون ارایه وام های کم بهره به عموم مردم و تهیه مسکن رایگان برای اقشار کم درآمد، به طور روزافزون محبوبیت خود را بالا می برد.
او از تاکتیک های جنگ روانی و تبلیغاتی هم غافل نبود. برای مثال، با وجود این که همه حرکات و سکنات او در سال 58 انتخاباتی بود، تا هفته های پایانی مانده به انتخابات قصد خود را برای شرکت در انتخابات اعلام نمی کرد. به ناگهان، چند هفته مانده به انتخابات، او دقیقا بعد از یک دیدار با حضرت امام، نامزدی خود را اعلام کرد تا این طرز فکر را ایجاد کند که با نظر شخص امام وارد عرصه شده است.
علی ایّ حال، با همه این توصیفات بنی صدر در اولین انتخابات ریاست جمهوری تاریخ ایران در 5 بهمن 58، با حدود 11 میلیون رای، برنده قاطع انتخابات شد و به آرزوی دیرین خود رسید. رقیب اصلی او، دریادار احمد مدنی، فرمانده پیشین نیروی دریایی ایران 2.200.000 و نامزد حزب جمهوری، حسن حبیبی، تنها 674000 رای کسب کرد.
این چنین بود که سید ابوالحسن بنی صدر، اصطلاحا با «توپ پُر»، اولین رییس جمهور ایران شد.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
بنی صدر از اوج پشتیبانی سیاسی از جانب راس نظام انقلابی و محبوبیت مردمی، در عرض چند ماه کاری کرد که مجبور شد شبیه سارقان فراری از کشور بگریزد. طنز تلخ ماجرا این جا بود که خلبان هواپیمایی که بنی صدر و متحد منافقش را از کشور فراری داد(خلبان معزی)، خلبان اختصاصی همان شاه مخلوعی بود که با فرارش، راه را برای رئیس جمهور شدن بنی صدر باز کرده بود.
در زیر، با بررسی تحلیلی زمینه و زمانه ظهور و سقوط بنی صدر، به دنبال یافتن پرسش این سوال هستیم که چگونه ستاره اقبال نخستین رئیس جمهور ایران این اندازه مستعجل بود و چه شد که بنی صدر در کم تر از دو سال، به تعبیر مرحوم هاشمی رفسنجانی در جلسه تاریخی رای به عدم کفایت سیاسی رییس جمهور در مجلس شورا، " از قاموس جمهوری اسلامی حذف شد."
سید ابوالحسن بنیصدر، دوم فروردین ماه سال 1312، در روستای باغچه، از توابع همدان به دنیا آمد. پدرش آیت الله نصرالله بنیصدر، فرزند «صدرالعلماء همدانی» از روحانیون همدان بود. دوران کودکی بنیصدر در همدان سپری شد. پدرش با حضرت امام آشنایی و مراوده داشت.
او دیپلم متوسطه را در همدان اخذ کرد و بعد در دانشکده معقول و منقول(الهیات)دانشگاه تهران و سپس دانشکده اقتصاد تهران تحصیل کرد. بنی صدر یکی از نمایندگان دانشجویان دانشگاه تهران در جبهه ملی بود.
در دوران دانشجویی ابتدا به حزب زحمتکشان مظفر بقایی تمایل یافت، اما در جریان کودتای آمریکایی 28مرداد جذب جبهه ملی شد. ابوالحسن بنی صدر پس از اخذ لیسانس، کار خود را در «مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی» متعلق به احسان نراقی آغاز کرد.
او در کتاب خاطرات خود درس تجربه (ص18) مدعی می شود که با دیدن کودتای 28 مرداد 32 یعنی زمانی که 20 ساله بود، تصمیم گرفت جمهوری خواه باشد و در همان زمان به دوستانش گفت که " من اولین رییس جمهور ایران خواهم بود!"
او در همان کتاب خاطرات، در توضیح این که چرا در بیت یک آیت الله شناخته شده شیعه، هیچ کدام از فرزندان معمم نشدند به صراحت میگوید: " اصلا محیط خانه، محیط ضدآخوندی تمام عیار بود."
کتاب خاطرات او که در غالب مصاحبه بلند با عنوان «درس تجربه» منتشر شده، در واقع یک «ابوالحسن نامه»! است که در آن بنی صدر یکسره درباره «خاص بودن»، «نخبه بودن»، «باهوش بودن»، «سیاستمدار بودن» و... خود شرح و تفصیل داده است و شاید از لحاظ میزان تعریف و تمجیدی که یک شخصیت از خود، در یک کتاب شرح حال، انجام داده در دنیا کم نظیر باشد. به نمونههایی از تعاریف او از خود در بخش کودکی و تحصیلات دبیرستان توجه کنید:
" در محیط مدرسه ما به اصطلاح متفکر به حساب می آمدیم و من از کلاس هشتم تا دیپلم متوسطه همیشه نمره اول را داشتم."(ص22)
" یک روز دبیر ادبیات به نام میرفخرایی مرا خواست و گفت: شما قلم توانایی دارید و ذهن مبتکر. کارهای دیگر را ول کنید و فقط به نویسندگی بپردازید."(3)
با گذشت هر سال در دوران نوجوانی، ظاهرا اعتماد به نفس ایشان هم به صورت انفجاری بالا می رود. او در خاطرات خود مدعی می شود که در سال 1331، در 19 سالگی، به پیر سیاست ایران در آن مقطع، یعنی دکتر محمد مصدق که در اوج قدرت و محبوبیت خود بود، نامه نوشته که فوری انتخابات مجلس را متوقف کند چرا که مجلسی که روی کار می آید باعث سقوط نهضت ملی خواهد شد، ولی مصدق به نصیحت او عمل نکرد! به بیان دیگر این جوان 19 ساله وقوع 28 مرداد را یک سال قبل تر از آن پیش بینی می کرده است.(25)
یا همین جوان 18 یا 19 ساله از برخورد خود با سرلشکر علوی مقدم، رییس کل شهربانی کشور چنین می گوید: " همان روز با برادرم آقا فتح الله داشتیم از پله های پایین می رفتیم. سرلشکر علوی مقدم هم داشت پشت سرمان پایین می آمد. احترام کردیم تا او اول رد شود. در همین موقع نگاهش کردم و گفتم: آقای علوی مقدم شمایید؟ گفت: بله؟ گفتم: آن آدم خطرناکی که پریشب دستور داده بودید دستگیرش کنند، آن خطرناک من بودم. گفت: خب بعدازظهر ساعت 4 تشریف بیاورید این جا با هم صحبت کنیم." ادامه ماجرا از زبان بنی صدر این گونه است که این جوان یک لاقبای 18 ساله به اتفاق برادرش بعد از ظهر به دیدن رییس شهربانی کل کشور می روند و برایش تعیین تکلیف می کنند:
" به هر حال، بعد سرلشکر علوی ادامه داد و گفت: آقا! شما از من چه می خواهید؟ گفتم: من چیزی نمی خواهم. قانون اساسی می گوید که شما باید این آقایون را توقیف کنید. سند جعلی درست کردند و مردم را به قیام ضد حکومت (مصدق) دعوت می کنند. بلافاصله سرلشکر علوی گفت: باید نگویید! من از نخست وزیر هم باید نمی شنوم. جواب دادم: قانون به شما باید می گوید......سرلشکر رو به برادرم کرد و گفت(در این جا بنی صدر از زبان رییس کل وقت شهربانی هم برای خود نوشابه باز می کند!): این اخوی شما(ابوالحسن) معلوم است که واقعا اهل بحث و جدل است. او درست می گوید. ما نظامی هستیم و حرف شما را هم گوش نمی دهیم."(درس تجربه، 26)
هر چه قدر ماجرای این که یک سرلشکر باسابقه و معروف، که رییس کل شهربانی کشور هم هست، به صورت اتفاقی با دو جوان نورس که هیچ شناختی از آن ها ندارد، مواجه می شود و از آن ها می خواهد برای گپ و گفت به دفتر کارش بروند و او را درباره عملکردش سین جیم کنند و تازه در آخر هم حق را به بنی صدر 18 ساله بدهد، باورکردنی باشد، احتمالا سایر ادعاها و لاف های بیشماری که آقای بنی صدر در همه این سال ها درباره خود و آثار و اعمالش بیان کرده هم قابل باور خواهد بود.
یا در جایی دیگر از کتاب(صفحه 41) مدعی می شود که علی امینی، نخست وزیر وقت ایران(1341-1340) به او پیشنهاد داده بود که معاون شهردار تهران شود:
" امینی به من گفت: آن جا که بشوی معاون، بعد می شوی شهردار و می شی شخصیت و شخصیت که شدی، جات بالای مجلسه. جبهه ملی یه همچین جوانی که شهردار شده رو چاره ای نداره جز این که ببره صدر مجلس بنشونه. چاره دیگه ای نداره."
این در صورتی بود که بنی صدر 28 ساله یک عضو درجه چندم جبهه ملی بود که بیشتر در حوزه دانشجویی فعال بود و در حضور افراد قدیمی جبهه ملی همچون الله یار صالح، کریم سنجابی، حسن نزیه، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، سید محمود طالقانی، زیرک زاده، حسیبی و .....محلی از اعراب نداشت که سیاستمدار کهنه کار و بسیار متفرعنی چون امینی(که خود شاه را هم قبول نداشت) با او بر سر پذیرش پست معاونت شهرداری چک و چانه بزند.
او کمی جلوتر حتی پا را فراتر می گذارد و می گوید که خود شاه مستقیما رئیس دفتر خود را نزد پدر بنی صدر فرستاده و با منت کشی به او و برادرش فتح الله پیشنهاد وزارت داد!
" (سلیمان)بهبودی آمد پیش پدرم و گفت: آقا! اعلی حضرت پرونده فرزندان شما(فتح الله و ابوالحسن) را مطالعه کرده اند و فرمودند این استعدادها حیفند و باید وزیر و سفیر شوند نه این که چاقوکش سنجابی شوند."(42)
و البته واضح و مبرهن است که ابوالحسن خان چون از همان عنفوان جوانی جز به ردای اولین رییس جمهور ایران قانع نبود، این پیشنهاد شخص شاه را نپذیرفته بود!
اما شاید گزاف ترین و لغو ترین ادعای او در صفحات 56 و 57کتاب خاطرات او مطرح می شود، آن جا می گوید وقتی در نجف بوده، حضرت امام خمینی(ره) کتاب معظم «ولایت فقیه» را به پیشنهاد او نگاشته است!
همین چند مصداق(از میان ده ها مورد) ادعاهای گزاف و به لحاظ تاریخی مضحک و متوهمانه نشان می دهد که از همان عنفوان جوانی، چه میزان «توهم»، «خودشیفتگی»، «خودمحوری» یا به اصطلاحی که خود او بسیار به آن علاقه دارد «کیش شخصیت» در وجود ابوالحسن بنی صدر نهفته بود.
جالب این جاست که سابقه خودمحوری، تکروی و ناسازگاری او نیز از همان آغاز جوانی پدیدار شد، چرا که او به هر جا تشکیلاتی که می پیوست، خیلی زود با ناسازگاری به اختلاف بر میخورد و یا از آن بیرون می آمد، یا بیرونش می کردند: حزب زحمتکشان، جبهه ملی دوم، جبهه ملی سوم، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، نهضت آزادی. عامل اصلی این اختلافات هم به عدم تطابق وزن و جایگاه واقعی و انتظارات و تصورات(توهمات!) او درباره خود بازمی گشت.
این سلوک همیشگی بنی صدر باعث شد که تقریبا همیشه با آدمهای دو رو بر خود درگیر اختلاف و تقابل باشد. از این رو هیچ گاه جز معدود افرادی چون احمد سلامتیان، سودابه سدیفی، ناصر تکمیل همایون، احمد غضنفرپور، برادرش فتح الله و یکی دو نفر دیگر، یار و همراه نزدیکی نداشته باشد.
به هر حال بعد از اتمام تحصیلات در رشته اقتصاد در دانشگاه تهران، بنی صدر در 1339 به موسسه تحقیقات اجتماعی پیوست که مدیر آن «احسان نراقی»، جامعه شناس و مشاور نزدیک فرح پهلوی بود و زیر نظر دکتر غلامحسین صدیقی اداره می شد. این موسسه که در زمان خود یک مرکز بسیار شیک و باکلاس برای کار آکادمیک و تحقیقاتی محسوب می شد، محلی برای جذب و کانالیزه کردن روشنفکران چپ نسبتا خوش خیم برای رژیم شاه بود و به نوعی تحت هدایت دفتر فرح پهلوی قرار داشت. خود بنی صدر در خاطراتش می گوید که سرلشکر ضرغام، وزیر وقت دارایی در یک مرحله 400 هزار تومان به این موسسه کمک کرد که در 1339 پول بسیار هنگفتی محسوب می شد. از این رو، زمانی که در سرنگونی دولت مصدق و مستحکم شدن دیکتاتوری محمدرضا پهلوی بسیاری از مبارزان واقعی حال و روز خوبی نداشتند و یا در زندان بودند و یا تحت ایذاء و آزار دستگاه امنیتی شاه، بنی صدر زندگی نسبتا مرتبی داشت.
نکته جالب و قابل تامل این که در 1339، بنی صدر با وجود نفرت شدیدی که نسبت به رژیم صهیونیستی در جهان اسلام و ایران وجود داشت، برای شرکت در کنفرانس جوانان از طرف جبهه ملی دوم، مهمان دولت اسرائیل شد و به سرزمین های اشغالی سفر کرد.
در پی سرکوب قیام مردمی 15 خرداد 42، بنی صدر با واسطه قرار دادن احسان نراقی توانست تایید ساواک را برای خروج از کشور بگیرد و به اتفاق خانواده اش راهی فرانسه شد. در فرانسه برای ادامه تحصیل در رشته اقتصاد به دانشگاه سوربن رفت.
در آنجا به اتفاق چند تن دیگر، فعالیتهای خود را تحت عنوان «جبهه ملی سوم» پی گرفت؛ اما طولی نکشید که اختلافات شدیدی با کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور پیدا کردند و بر اثر بروز این درگیریها ابتدا جبهه ملی سوم و در پی آن کنفدراسیون متلاشی شد. در سالهای اولیه دهه پنجاه، آقای بنیصدر که سالها از فعالیتهای سیاسی دور افتاده بود و در فرانسه زندگی میکرد و بعضاً به اتفاق آقای دکتر نقیزاده در انگلستان، گاهنامه «خبرنامه جبهه ملی» را منتشر میساخت، به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا نزدیک شد. با نزدیک شدن به یک تشکل اسلامی دانشجویی دور تازهای در حیات سیاسی بنیصدر آغاز شد و همین امر موجب نزدیکی وی به امام خمینی به ویژه در دوران اقامت ایشان در پاریس گشت.
از نکات قابل توجه زندگی و فعالیت سیاسی او در پاریس، رقابت شدید او با «صادق قطب زاده»، بر سر محوریت در فعالیت های کنفدراسیون دانشجویان و بعدها انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی اروپا بود. این دو بعد از سفر امام به نوفل لوشاتو هم برای تقرب جستن هر چه بیشتر با حضرت امام رقابت تنگاتنگی داشتند که دامنه این رقابت به بعد از پیروزی انقلاب هم کشید.
بنی صدر که به سان قطب زاده، شامه تیزی در تشخیص جهت های آتی در عرصه سیاست ایران و موازنه نیروها در سال 57 داشت، توانست با همکاری در اداره امور اقامت امام در حومه پاریس، نقش خود را در تیم همراهان امام پررنگ تر کند. او با وجود این که بر حسب سوابق خود یک «مصدقی» تمام عیار و به واسطه اعترافات خود در خاطراتش، شدیدا یک «ضدآخوند» بود، با مهارت رنگ عوض کرد و از همان نوفل لوشاتو شروع به جلوه نمایی به عنوان یک نظریه پرداز اسلامی و متفکر حکومت اسلامی کرد! حضور همیشگی او و قطب زاده و ابراهیم یزدی در کنار امام در هفته های آخر اقامت امام در نوفل لوشاتو، آن ها را به اصطلاحا «سه تفنگدار» انقلابیون در فرانسه تبدیل کرده بود.
نمی شود این واقعیت را نادیده گرفت که بنی صدر از آن جا که تیپ یک «روشنفکر مذهبی»(تیپ محبوب آن سال ها) را داشت، یک روحانی زاده تحصیل کرده در سوربن بود، بر کلام و خطابه تسلط داشت و از کاریزمای شخصی هم( به واسطه اعتماد به نفس فوق العاده) برخوردار بود، فاکتورهای جذابیت را برای انقلبیون گرد امام در پاریس، به ویژه منسوبان حضرت روح الله داشت. او روابط نزدیکی با مرحوم حاج احمد خمینی، فرزند امام، حسین خمینی نوه ارشد حضرت امام و یادگار حاج آقا مصطفی(که بعدتر بر سر همین ارادتی که به بنی صدر داشت مقابل جد بزرگوار خود هم ایستاد و از دایره انقلاب خودخواسته خارج شد) و مرحوم شیخ «شهاب الدین اشراقی» داماد امام برقرار کرده بود که همین، بیش از پیش به استحکام جایگاه او در حلقه اول انقلابیون یاری می کرد.
از طرف دیگر، حضور چندین ساله او در فرانسه، تسلط به زبان فرانسه، ارتباطات تشکیلاتی که در پاریس داشت که در روزهای سرنوشت ساز حضور امام در پاریس، برای بنی صدر نسبت به دیگر یاران و شاگردان انقلابی امام که تازه از ایران و عراق و پاکستان و لبنان و کشورهای خود را به فرانسه می رساندند، امتیازاتی قابل ملاحظه در رتق و فتق امور برای بنی صدر به وجود می آورد و او را برجسته می ساخت. به واقع این موقعیت، همچون موهبتی بادآورده برای بنی صدر بود که بدون آن که همچون یاران واقعی و مخلص امام زندانی ها، شکنجه ها، آزارها و آوارگی ها را در راه امام و انقلاب تحمل کند، از امتیاز طبیعی حضور سالیان متمادی خود در فرانسه، با چاشنی هوشمندی و زیرکی خود در فرصت شناسی و البته عطش و حرارت سیری ناپذیر برای رسیدن به قدرت استفاده کند و در کنار امام، به عنوان مترجم و رابط مطبوعاتی و رسانه ای ایشان، امتیاز و اعتبار انقلابی برای روز مبادا که خیلی هم دور نبود، جمع آوری کند.
به بیان ساده تر، اگر عیار و معیار هزینه دادن برای راه امام و انقلاب امام در دوران ستمشاهی را در سیره بزرگوارانی چون علی اندرزگو، محمد منتظری، آیت الله سید علی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، عزت شاهی و امثال این بزرگواران در نظر بگیریم که از جان و مال و زن و فرزند در راه مبارزه گذشتند، آن گاه می توان به ضرس قاطع مدعی شد که ابوالحسن بنی صدر نامی، در راه پیروزی «انقلاب اسلامی: خمینی حتی یک تلنگر هم نخورده بود.
علی ایّ حال، بنی صدر جزو مسافرانی بود که همراه حضرت امام در «پرواز انقلاب» از پاریس به تهران در 12 بهمن 57 حضور داشت و با حضرت امام بر فراز پلکان هواپیمای اِرباس اِرفرانس ظاهر شد. بالتّبع، وقتی مردم انقلابی ایران عاشقانه و مریدانه انتظار ورود مرجع و زعیم عالیقدر خود را بعد زا 15 سال در خاک وطن می کشیدند، حضور در کنار امام، در کادر تصاویر تاریخی و تاریخ سازی که از مهرآباد به جای جای ایران و اقصی نقاط جهان مخابره می شد، برای تک تک آن شخصیت ها یک فرصت فوق گرانبها بود. بنی صدر در ماه های بعد نشان داد که در استفاده از این فرصت بسیار ماهر و چیره دست است.
***
بنی صدر تنها سه روز بعد از ورود به ایران سخنرانی های خود را در دانشگاه شریف آغاز کرد. این جلسات و سخنرانی ها به مدت ده روز یعنی تا زمان پیروزی انقلاب طول کشید. به محض ورود به ایران و با موافقت امام خمینی(ره) بنی صدر عضو شورای انقلاب شد، ولی حاضر به همکاری با دولت موقت نبود و مهدی بازرگان نیز پذیرای این پیشنهاد نبود.
مهندس بازرگان بعدها در خاطرات خود درباره عدم انتخاب بنی صدر به عنوان یکی از وزرایش در دولت موقت و گفتگویش با حضرت امام چنین گفت:
" در یکی از روزهای اول تشکیل دولت موقت آقای [امام] خمینی پرسیدند: وزارتی را برای آقای بنی صدر در نظر گرفته اید؟ در جواب گفتم که بنده می ترسم به کسی که سابقه اداره یک مکتب خانه را هم ندارد وزارتخانه بدهم.» به ایشان عرض کردم «بنده از زمانی که جزو دانشجویان جبهه ملی در دانشکده حقوق بود آشنایی مختصری با او پیدا کردم و آن چه شاخص دیده ام این است که اهل همکاری نیست و هیچ کس را قبول ندارد."
به این ترتیب بنی صدر تا پایان عمر دولت موقت مهدی بازرگان ( 14 آبان ماه 1358) سمتی در کابینه وی نداشت. تنها در یک دوره در تیرماه 1358 -بر اساس طرح ادغام دولت و شورای انقلاب که طی آن عده ای از اعضای شورای انقلاب وارد دولت موقت شده و عده ای از اعضای دولت موقت نیز وارد شورای انقلاب شدند- به معاونت وزارت امور اقتصادی و دارایی رفت که کمتر از یک ماه بعد جهت شرکت در انتخابات خبرگان قانون اساسی از این سمت انصراف داد.
در این دوره نقد دولت موقت جزو برنامه ها و مقالات بنی صدر بود. وی در یک سخنرانی جنجالی دولت موقت را مورد خطاب قرار داد و آن را به ضعف، عدم توانایی ایجاد تغییرات در دستگاه حکومتی، سهل انگاری و سستی در قضیه کردستان متهم ساخت. با این حال، اکنون که از منظر انتقادی به عملکرد بنی صدر در آن مقطع نگریسته می شود، با توجه به عملکردهای بعدی خود او در قدرت، روشن می گردد که بسیاری از انتقادات از قضاء به حق او به دولت بازرگان هم نه از سر دلسوزی برای انقلاب، که کاملا در جهت برنامه ریزی دقیق او برای رسیدن به قدرت بود. در واقع، مهدی بازرگان نخستین مانع بزرگ بر سر راه تحقق آرزوی دیرین جناب بنی صدر، یعنی رسیدن به ریاست جمهوری بود، چرا که اگر دولت بازرگان توان و اراده آن را داشت که به سان یک دولت انقلابی در آن مقطع حساس عمل کند، بخت هیچ کس دیگری جز نخست وزیر موقت انقلاب برای بر تن کردن جامه «اولین رییس جمهور ایران» بلند نبود. به واقع بنی صدر از ضعف ها و عملکردهای نامناسب و ضعیف دولت موقت بهره می برد تا در سخنرانی های پرشمار و طولانی خود، این اولین رقیب جدّی خود را در ملاء عام بکوبد. به این طریق، او هم به سقوط دولت بازرگان کمک می کرد، و هم نام خود را به عنوان یک مدعی جدی ریاست بر قوه مجریه در افکار عمومی جا می انداخت.
او با رندی و زیرکی هر چه تمام تر، در سال 58 خود را درگیر کار اجرایی سنگین و کمرشکن در فضای ملتهب انقلابی نکرد، و از این رو، در حالی که رقبای سیاسی او و دیگر چهره های شناخته شده شورای انقلاب، مانند مرحوم هاشمی، مرحوم مهدوی کنی، شهید باهنر و شهید بهشتی به شدت درگیر رتق و فتق امور در وزارتخانه های به هم ریخته کشور بودند، بنی صدر که عضویت در شورای انقلاب را یدک می کشید، با فراغ بال به اقصی نقاط کشور سفر می کرد تا خود را به عنوان تئوریسین انقلاب در افکار عمومی مطرح کند.
بنی صدر با طرح شعارهایی چون «اقتصاد توحیدی» یا «عدالت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی» توانست نظر افکار عمومی را بیش از پیش به خود جمع کند. از سوی دیگر، او که در همان مقطع، به میزان اثرگذاری و عمق نفوذ رسانه برای فعالیت سیاسی آگاه بود، در 29 خرداد 58 اولین شماره روزنامه شخصی خود را با نام «انقلاب اسلامی» منتشر کرد. روزنامه انقلاب اسلامی، تریبونی قدرتمند و اختصاصی برای تبلیغ نام و دیدگاه های بنی صدر در فضای جامعه بود. مضاف بر این که، او ازهمین تریبون نهایت استفاده را برای کوبیدن رقبای سیاسی خود، و در راس آن ها حزب جمهوری اسلامی با محوریت شهید بزرگوار آیت الله بهشتی استفاده می کرد.
در این میان، زنجیره ای از عوامل هم دست به دست هم داد که اوضاع در استانه اولین انتخابات ریاست جمهوری در بهمن ماه 58، کاملا بر وفق مراد ابوالحسن بنی صدر شود.
اولین آنها، تسخیر لانه جاسوسی در آبان 58 و استعفای دولت موقت در پی این اقدام انقلابی بود. به این ترتیب، اولین رقیب بالقوه بنی صدر، مهندس مهدی بازرگان از دور خارج شد. دومین رویداد، ابراز تمایل اکثریت اعضای «جامعه روحانیت مبارز» به کاندیداتوری ابوالحسن بنی صدر بود. جامعه روحانیت در کنار حزب جمهوری دو مرکز قدرت اصلی نیروهای موسوم به مکتبی بود. در نهایت هم نام بنی صدر به عنوان نامزد این جامعه معرفی شد و حتی شخصیت انقلابی پرجذبه ای چون صادق خلخالی که خود مدعی ریاست جمهوری بود، از بنی صدر حمایت کرد. این تصمیم جامعه روحانیت، دقیقا خلاف نظر حزب جمهوری اسلامی بود که دقیقا قطب مخالف ابوالحسن بنی صدر محسوب می شد. نامزد حزب جمهوری اسلامی، «جلال الدین فارسی»، از مبارزین دوره پهلوی بود که دوره های چریکی را در اردوگاه های الفتح در لبنان دیده بود و از همراهان و یاران شهید چمران و امام موسی صدر محسوب می شد.
اما بزرگ ترین کمک به بالا رفتن بخت پیروزی بنی صدر، تنها 10 روز مانده به برگزاری انتخابات در 5 بهمن اتفاق افتاد و آن زمانی بود که شایعه ایرانی الاصل نبودن جلال الدین فارسی توسط اردوگاه رقیب، یعنی جناح بنی صدر، مطرح شد. ظاهرا جدّ جلال الدین فارسی افغان بود. این موضوع چالش بزرگی برای حزب جمهوری اسلامی درست در آستانه انتخابات بود و جنجال بسیاری در عرصه عمومی برانگیخت. در نهایت داوری درباره این موضوع به حضرت امام ارجاع شد، و ایشان برای بری ماندن اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران از هر گونه شائبه ای، رای به کنار رفتن آقای فارسی از دور رقابت داد.
طبیعی بود که برنده این چالش بزرگ کسی جز بنی صدر نباشد. حزب جمهوری در زمان کم باقی مانده شیرازه توان رقابتی خود را از دست داد، و به ناچار «حسن حبیبی»(از دوستان قدیمی بنی صدر در دوران تحصیل در سوربن) را به عنوان نامزد معرفی کرد. حسن حبیبی با وجود سلامت نفس و متعهد بودن، مقبولیت و محبوبیت عمومی چندانی نداشت و عملا حزب جمهوری اسلامی در برابر بنی صدر باخت را پذیرفته بود.
گفتنی است که که بنی صدر که در ماه های منتهی به انتخابات، در منصب وزارت دارایی هم قرار گرفته بود، به خوبی از این موقعیت هم استفاده انتخاباتی می کرد و با مطرح کردن برنامههایی چون ارایه وام های کم بهره به عموم مردم و تهیه مسکن رایگان برای اقشار کم درآمد، به طور روزافزون محبوبیت خود را بالا می برد.
او از تاکتیک های جنگ روانی و تبلیغاتی هم غافل نبود. برای مثال، با وجود این که همه حرکات و سکنات او در سال 58 انتخاباتی بود، تا هفته های پایانی مانده به انتخابات قصد خود را برای شرکت در انتخابات اعلام نمی کرد. به ناگهان، چند هفته مانده به انتخابات، او دقیقا بعد از یک دیدار با حضرت امام، نامزدی خود را اعلام کرد تا این طرز فکر را ایجاد کند که با نظر شخص امام وارد عرصه شده است.
علی ایّ حال، با همه این توصیفات بنی صدر در اولین انتخابات ریاست جمهوری تاریخ ایران در 5 بهمن 58، با حدود 11 میلیون رای، برنده قاطع انتخابات شد و به آرزوی دیرین خود رسید. رقیب اصلی او، دریادار احمد مدنی، فرمانده پیشین نیروی دریایی ایران 2.200.000 و نامزد حزب جمهوری، حسن حبیبی، تنها 674000 رای کسب کرد.
این چنین بود که سید ابوالحسن بنی صدر، اصطلاحا با «توپ پُر»، اولین رییس جمهور ایران شد.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *