سپاه با درگیری با ضد انقلاب کمک کرد تا از محاصره خارج شویم/به مردم می گفتند اگر ارتش به اینجا برسند، آنها را به قتل می رساند/ نمی گذاشتند جنازه کشته هایشان به دست ما برسد
سرهنگ داود نظام اسلامی جانباز عزیز کشورمان از اعضای تیپ 65 نیروی زمینی ارتش، سردار علی اصغر کشاورز از فرماندهان جبهه کردستان در ابتدای انقلاب، ابراهیم بُب بازنشسته صنایع دفاع و از رزمندگان جبهه مهاباد و همچنین زینالعابدین بیگی از رزمندگان جبهه سقز در کردستان، میهمانان دیروز خبرگزاری میزان بودند.
خبرگزاری میزان -
-گروه سیاسی: روز گذشته و در آستانه روز جانباز ، میزبان 4 رزمنده دلاور کشورمان بود؛ 4 رزمنده ای که خاطراتی ناب و شنیده نشده از جبهه های نبرد در ابتدای انقلاب داشتند؛ خاطراتی از ارتش تا سپاه؛ از جبهه های خوزستان تا جبهه های کردستان؛ سرهنگ داود نظام اسلامی جانباز عزیز کشورمان از اعضای تیپ 65 نیروی زمینی ارتش، سردار علی اصغر کشاورز از فرماندهان جبهه کردستان در ابتدای انقلاب، ابراهیم بُب بازنشسته صنایع دفاع و از رزمندگان جبهه مهاباد و همچنین زینالعابدین بیگی از رزمندگان جبهه سقز در کردستان، میهمانان دیروز بودند.
"چگونگی برخورد و مواجهه نیروهای انقلابی با ضدانقلابیون کومله و دموکرات"، " بررسی دلایل پیوستن برخی به این دو گروهک" و همچنین "بیان خاطرات هیجان برانگیز جدال با ضدانقلاب در کردستان" موضوعاتی بودند که در گفتوگوی خبرنگار گروه سیاسی با این 4 رزمنده به آنها اشاره شد.
میزان: در ابتدا هر یک از عزیزان بفرمایید که چگونه پایتان به جنگ باز شد و ماموریت شما در رسته ای که در آن قرار داشتید، چه بود؟
نظام اسلامی: من از بچگی عاشق کماندوهای کلاه سبز ارتش بودم؛ پس از قطعنامه 598 به استخدام ارتش درآمدم، دوره آموزش مقدماتی را گذراندم و بعد از آن هر سه اولویت فعالیتم را "کماندوی کلاه سبز" انتخاب کردم؛ پس از مدت کوتاهی نیز به عضویت تیپ 65 نیروی زمینی ارتش درآمدم؛ البته قبل از آنکه وارد ارتش شوم، دو سه بار به صورت بسیجی و داوطلبانه جنگ را تجربه کرده بودم؛ از زمان ورودم به تیپ 65 تا زمان مجروحیتم، حدود 6 سال و نیم طول کشید؛ در یکی از ماموریت ها موقع خنثی کردن مین، مین در دستانم منفجر شد و هر دو دست و هر دو چشمم را از دست دادم؛ زنده ماندنم شبیه به یک معجزه بود.
بُب: بعد از آنکه دیپلمم را گرفتم، به خدمت سربازی رفتم و جزو نفرات اولین گروههایی شدم که برای آزادسازی مهاباد، میاندوآب، بوکان و سردشت از دست ضدانقلاب ها، اعزام شدیم؛ 24 ماه در مناطق درگیر خدمت کردم و امروز آن زمان، جزو شیرین ترین لحظات زندگی ام است؛ از تیپ 3 دلاور مهاباد به مناطق درگیر اعزام شدم و "کربلای دارلک" اولین ماموریتی بود که در آن حضور داشتم.
ابراهیم بُب و زین العابدین بیگی
بیگی: قبل از آنکه من به جبهه کردستان اعزام شوم، 2 ماه در جبهه های جنوب بودم؛ کسی که آن زمان یک بار به جبهه می رفت، دیگر نمی توانست از آن دل بکند؛ پاییز سال 62 به صورت انفرادی به پایگاه قبلی محل اعزامم رفتم؛ حاج منصور نورایی که امروز از ذاکرین برجسته اهل بیت (ع) در کشورمان است، به من گفت به کردستان و سقز برو و آنجا خدمت کن؛ فردای آن روز همراه با 3 نفر دیگر با یک ماشین نیسان اهدایی به جنگ به سقز رفتیم؛ درحالیکه قرار بود فقط 3 ماه در سقز باشم، اما از پاییز 62 تا زمستان 63 آنجا ماندم؛ در ابتدا جزو بچه های روابط عمومی و تبلیغات سپاه سقز بودم اما چند وقت بعد بنا به درخواستهایی که داشتم، من را جزو گردان عملیاتی "جندالله" که همگی بجه های تهران بودند، قرار دادند.
کشاورز: من از درجه داران ژاندارمری قبل از انقلاب بودم؛ با وقوع انقلاب اسلامی و ایجاد مخاطرات در کردستان، در قالب سپاه راهی این منطقه شدیم تا کشور را از لوث وجود ضدانقلاب پاکسازی کنیم.
میزان: هر کدام از بزرگواران یکی از خاطرات به یادماندنی خود را از زمان حضور در جبهه های نبرد برای ما بگویید.
بُب: به خاطر دارم بعد از آزادسازی میاندوآب، راهی بوکان شدیم تا آنجا را نیز از دست ضد انقلاب (کومله و دموکرات ها) آزاد کنیم؛ از میاندوآب تا بوکان 54 کیلومتر است؛ نزدیک به 44 کیلومتر از این مسیر را در لابلای کوهها و جنگل ها پیاده طی کردیم؛ از کیلومتر 15 که به داخل جاده آمدیم هیچ رمقی نداشتیم و بسیار خسته بودیم؛ بین مسیر ضدانقلاب ما را محاصره کرد؛ آنها با بلندگوهایشان ما را به حزب دموکرات دعوت کردند و وعده زندگی آسوده به ما دادند؛ خیلی خسته بودیم، در صورت بروز نبرد احتمال پیروزیمان چندان زیاد نبود؛ کار خدا بود که آن موقع نیروهای سپاه به کمک ما آمدند، با ضدانقلاب درگیر شدند و ما را از محاصره خارج کردند.
بیگی: یک خاطره شیرین از دوران حضورم در تبلیغات و روابط عمومی سپاه سقز دارم؛ یک بار من به همراه "حاج حسن" با یک ماشین تویوتای شاسی بلند در محور سقز به بوکان در حرکت بودیم؛ بچه های سپاه سقز در حال پاکسازی یکی از روستاها از لوث وجود ضدانقلاب بودند؛ ما به آن روستا نزدیک شدیم؛ به محض توقف، فرمانده گردان از پشت صخره با صدای بلند ما را صدا کرد و گفت که "فورا از ماشین بیرون بیایید، الان ماشین را می زنند"؛ من هم هراسان از ماشین بیرون پریدم و خودم را به فرمانده رساندم؛ اما حسن که پشت فرمان نشسته بود نیامد؛ حسن به زیر ماشین رفت و بعد از چند دقیقه، از سمت دیگر ماشین دستش را به داخل تویوتا برد و نوار نوحه خوانی را در ضبط گذاشت و صدای آن را بسیار بلند کرد؛ محیط کوهستانی سقز هم باعث می شد این صدا بسیار بیشتر از آنچه که بود در فضا بپیچد؛ صدای تیر و تفنگ و انفجار و نوحه، با هم به گوشمان می رسید؛ گذشت و درگیریهای آن روز تمام شد؛ شب به پیش "جلیل" که فرمانده گروهان بود رفتم؛ جلیل گفت "عابد، آن نوحه را تو گذاشتی؟"، گفتم " نه، حسن گذاشته بود"؛ جلیل گفت " عابد تو نمی دانی آن نوحه در آن هیاهو با قلب ما چه کرد؛ از سحر تا همین چند دقیقه پیش با این ضدانقلاب ها درگیر بودیم و خستگی امان ما را بریده بود، اما این نوحه حماسی، روحیه و توان ما را از نو زنده کرد".
در آن عملیات بچه های ما 13 ضدانقلاب را به هلاکت رساندند که از این تعداد 8 نفر زن بودند؛ زن هایی آموزش دیده که یک تنه چند مرد را حریف بودند.
علی اصغر کشاورز
کشاورز: ما توانسته بودیم ضدانقلاب را از غرب کشور به لب مرزهای کشور ببریم؛ یک بار در یکی از عملیات ها به سمت یک روستای مرزی در حال حرکت بودیم؛ سه گردان با همدیگر حرکت می کردیم، در راه 3 بار کمین خوردیم و نهایتا از این سه گردان فقط 26 نفرمان به آن روستا رسید و بقیه یا جانباز شدند یا به شهادت رسیدند.
دلیل مجروحیت من همین مراعات کردن مردم در جنگ بود؛ ما به سمت غیرنظامیان تیراندازی نمی کردیم؛ ضدانقلاب ما را از داخل روستا می زد اما ما با وجود آنکه به لحاظ تجهیزاتی برایمان راحت بود اما هیچگاه تمام روستا را به زیر رگبار نمی بستیم؛ چون جان غیرنظامیان برای ما ارزشمند بود.
میزان: جناب نظام اسلامی؛ شما هم در لباس بسیجی سپاه و هم در قالب ارتش برای ما جنگیده اید؛ در خصوص لزوم فعالیت همزمان ارتش و سپاه در ابتدای انقلاب برای ما بگویید.
نظام اسلامی: ارتش، سپاه، بسیج و نیروی انتظامی همگی جزئی از این مملکت هستند؛ من خانواده ای سه فرزندی را می شناسم که در آن یکی از پسران به سپاه رفته، یکی به ارتش و دیگری به نیروی انتظامی؛ به هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، اگر ارتش نبود و قرار بود صرفا بر روی یگان تازه تاسیس شده و آموزش ندیده سپاه سرمایه گذاری شود، شاید ما نمی توانستیم در برابر ارتش بعث عراق ایستادگی کنیم.
داود نظام اسلامی
از حق نگذریم که بدون دلاوری های بچه های سپاه در کردستان و سایر مناطق مرزی در آن زمان، کار بسیار سخت می شد و ممکن بود اتفاق بیفتد آنچه که نباید اتفاق می افتاد.
میزان: هر کدام از عزیزان دردناک ترین صحنه ای را که در نبرد با ضدانقلاب و دشمن دیده اید را برای ما توضیح دهید.
نظام اسلامی: دوستی داشتم به نام "مبینی"؛ استوار یکم بود؛ عاشق خانواده اش بود؛ همیشه با پسرش میلاد تلفنی حرف می زد و خاطره هایش را برای ما تعریف می کرد؛ مبینی در یک عملیات در تله دشمن گیر افتاد و دشمنان یک خشاب کامل را در سرش خالی کردند؛ تقریبا از سر شهید مبینی هیچ اثری باقی نمانده بود؛ دردناک ترین صحنه ای که چشمانم دیده همین صحنه بوده است.
بیگی: در سپاه سقز یک سرباز لُر بی غل و غش به نام " میرزا قاسمی" داشتیم؛ ده پانزده روز از خدمتش باقی مانده بود و دوست داشت که بعد از پایان خدمت، در منطقه بماند و به ما کمک کند؛ در همان روزها یک بار که از بالای ارتفاعات به سمت ما در حال دویدن بود، به محض اینکه به ما رسید، ضدانقلاب تیر قناصه خود را به دهان میرزا زد و میرزا درحالیکه هنوز نفسش از دویدن زیاد چاق نشده بود، به شهادت رسید؛ غربت میرزا را بیشتر زمانی حس کردم که برای تشییع او به روستایش رفتم؛ میرزا تنها شهیدی بود که من برای او گریه کردم.
ابراهیم بُب
بُب: در عملیات "کربلای دارلک" که اولین عملیات من بود، هلیکوپترهای ما نیروهای سپاه را آن سوی دارلک پیاده کردند تا به کمک ما بیایند؛ آنها از ما دور افتادند و شرایط نبرد به گونه ای نبود که خودشان را به ما برسانند؛ درگیری هایمان با ضدانقلاب تا غروب ادامه داشت؛ با تاریکی هوا هر دو طرف عقب نشستند و ما در این میان به شدت نگران و پیگیر سرنوشت نیروهای سپاه بودیم؛ آن زمان ابتدای درگیری های ما با ضدانقلاب کردستان بود و ما هنوز نتوانسته بودیم در شب و در تاریکی مثل آنها بر اوضاع مسلط باشیم؛ صبح فردای آن روز که برای نماز بیدار شدیم، جنازه های 30 پاسدار را در کنار پایگاهمان دیدیم؛ ضدانقلاب این 30 سپاهی را که حقیقتا جزو برترین نفرات سپاه آن زمان بودند را به طرز فجیعی به شهادت رسانده بود؛ مشخص نبود با داس یا تبر یا چه وسیله دیگری این بلا را سر آن 30 شهید ما آورده بودند؛ وجدانمان به شدت ناراحت بود و تا مدتها خود را سرزنش می کردیم؛ بعد از این ماجرا بود که زکیانی را از فرماندهی لشکر 64 ارومیه برداشتند و به جای او شهید صیاد شیرازی را آوردند.
نظام اسلامی: شهید صیاد شیرازی زمانی فرمانده من هم در نیروی زمینی بود؛ او حقیقتا مردی مخلص، متواضع و متخصص بود؛ جزو 5 دانشجوی برتری دانشگاه افسری در زمان رژیم گذشته بود؛ اولین خصیصه یک فرمانده باید تخصص و دانش کافی باشد؛ در عین رئوف و مهربان بودن، شهید صیاد شیرازی قاطعانه به نیروهایش دستور می داد و همگی نیز این دستورات را اطاعت می کردند؛ ماموریت های ما در تیپ 65 به لحاظ اطلاعات طبقه بندی شده بسیار حساس بود و به همین دلیل هنگامی که فرمانده نیروی زمینی به منطقه می آمد، همواره اولین دیدار را با ما انجام می داد.
میزان: با توجه به نوپا بودن نظام اسلامی در ایران در اواخر دهه 50، بفرمایید که مهمترین راهبرد شما برای مقابله با اقدامات چریکی ضدانقلاب در کردستان چه بود؟
کشاورز: در همه جای دنیا دو راه برای مقابله با گروهها مثل گروههایی که ما با آنها مبارزه می کردیم وجود دارد؛ یک راه "خریدن سران این گروهک ها" و راه دیگر "به رگبار بستن همه آنها" است.
تِز ما برای مقابله با ضدانقلاب در کردستان، یک تِز خدا پیغمبری بود؛ ما به زنان و کودکان و غیرنظامیان کاری نداشتیم؛ آنقدر در شیارها، ارتفاعات و جاده های صاف شهید دادیم و پایگاه زدیم تا سرانجام بر اوضاع کردستان مسلط شدیم؛ فیدل کاسترو رهبر فقید کوبا آن زمان در یکی از سخنرانی هایش از چگونگی آزادسازی کردستان از دست چریکهای ضدانقلاب تعجب کرده بود؛ حقیقتا کار بچه های رزمنده در کردستان بسیار سخت، غریبانه و بزرگ بود.
میزان: چگونه توانستید بر تبلیغات منفی کومله و دموکرات در خصوص نیروهای سپاه غلبه کنید و مردم را با خود همراه کنید؟
بُب: تبلیغات کومله و دموکرات علیه سپاه بسیار شدید بود؛ به مردم می گفتند اگر ارتش و بسیج به اینجا برسند، آنها را به قتل می رسانند؛ مردم بعد از مدتی دیدند که اشتباه به آنها گرا داده شده؛ آنها با مشاهده رفتار ما خیلی زود با ما ارتباط برقرار کردند.
کشاورز: عدم آسیب رساندن به مردم عادی و غیرنظامیان، راه اندازی بهداری و رسیدگی به بیماران و زنان باردار، از جمله اقداماتی بود که باعث شد نظر مردم نسبت به سپاه تغییر کند و تبلیغات دروغین ضدانقلاب درباره سپاه را به فراموشی بسپارند.
نظام اسلامی: امروز مردم کردستان خدمات جمهوری اسلامی را درک کرده اند؛ دل در گرو انقلاب بسته اند؛ در همه عرصه های انقلاب حضوری پررنگ دارند؛ بعید است دموکرات ها و کومله ها در کردستان دوباره سرشان را بلند کنند.
میزان: آیا همه گروهکهای ضدانقلاب در کردستان مسلح بودند؟ آیا به اصطلاح امروزیها گروه "میانه رو" نداشتند؟
بیگی: ماهیت همه آن گروهکهای ضدانقلاب در کردستان "تروریستی" بود؛ آنها به اصطلاح امروزی ها گروه "میانه رو" نداشتند؛ کومله و دموکرات در درونشان اختلافاتی با هم داشتند، اما ضدانقلاب بودن آنها ویژگی یکسانشان بود؛ آنها هیچگاه نمی گذاشتند جنازه های کشته هایشان به دست ما برسد؛ نمی خواستند روحیه ما بالا برود؛ به هر نحوی که می شد جنازه ها را همراه خودشان می بردند و از منطقه فرار می کردند.
میزان: چرا در اکثر خاطراتی که از جنگ در این منطقه می خوانیم، از غربت و عجیب بودن این نبرد سخن گفته شده است؟ تفاوت نبرد با ضدانقلاب در داخل کشور با نبرد با ارتش بعث در جنوب کشور چه بود؟
بُب: شهید دستغیب آن زمان گفته بود "اجر شهدای کردستان بیشتر از شهدای جنگ در جنوب کشور است"؛ حقیقتا شهدای کردستان مهجور و مظلوم بودند؛ دوست و دشمن در بسیاری از مواقع برای آنها مشخص نبود؛ فردی به تو سلام می کرد و چند قدم که دور می شد، با اسلحه تو را هدف قرار می داد؛ از خیابان های شهر که رد می شدی، هر لحظه ممکن بود یکی از ضدانقلاب ها با اسلحه از پشت بام خانه اش، تو را بکشد.
سختی های فراوانی در نبرد با ضدانقلاب در کردستان متحمل می شدیم؛ بسیاری از روزها می شد که محبور بودیم برف را آب کنیم و بخوریم؛ باید آذوغه هایمان را که هلیکوپتر برایمان می انداخت از لابلای برف ها پیدا می کردیم.
بیگی: حقیقتا در کردستان دشمن قابل شناسایی نبود؛ به هیچ عنوان مثل خوزستان نبود که دشمن از روبرو با ما در حال جنگیدن باشد؛ در سقز خانواده ای را می شناختم که یک پسر خانواده پاسدار بود و پسر دیگر عضو دموکرات های مسلح کردستان؛ همین سختی کار در کردستان، اجر جهاد ما را دوچندان کرده بود؛ سربازی را می شناختم که بعد از پایان خدمتش حاضر نبود سقز را ترک کند و همچنان می خواست در نبرد با ضدانقلاب مشارکت فعالانه داشته باشد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *