سرنوشت شوم سارا
سارا دختر 13 ساله ای است که در اثر تربیت غلط ، وجود نامادری بی رحم و بی کفایتی پدر به سرنوشت شومی دچار شده است.
خبرگزاری میزان -
به گزارش خبرنگار گروه جامعه ،در حالیکه عقربه ها ساعت 10 صبح را نشان می داد ، سارا که دختری فراری است توسط مأموران آگاهی دستگیر و به کلانتری ارجاع داده شد.
سارا با اندامی نحیف و لاغر در حضور مشاوره و مددکار کلانتری جم اینگونه داستان شوم زندگی اش را بیان کرد.
خیلی بچه بودم که مادرم را از دست دادم و برای همیشه تنها ماندم .پدرم بلافاصله بعد از فوت مادرم ازدواج مجدد کرد . نامادری ام زنی بی رحم و بداخلاق بود و از همان اول شروع به اذیت و آزار من کرد.
همیشه در چشم او خار بودم، کمی که بزرگتر شدم یعنی در 12 سالگی نامادری ام برای اینکه زودتر از شر من خلاص شود ، مرا با پسری آشنا کرد .آن پسر با موتورسیکلت اطراف منزلمان بود و به من شماره داد و من هم با او تماس گرفتم و آشنایی من با او حدود چند ماهی طول کشید .اولین بار از من درخواست رابطه جنسی کرد،هر چند مقاومت کردم ولی دست آخر راضی شدم با او همراه شوم.
وی مرا به منزل یکی از دوستانش برد و در آنجا مرا مورد آزار و اذیت جنسی قرار داد. این اولین تجربه جنسی ام بود. آن پسر حتی از من فیلم و عکس هم تهیه کرده بود. چند روز بعد مجددا درخواست برقراری رابطه کرد که وقتی مخالفت کردم گفت: که عکس هایی که ازت گرفتم را پخش می کنم ، مجبور شدم همراه او بروم.
وقتی به محل مورد نظر رسیدیم .متوجه حضور چند پسر دیگر در آنجا شدم و آنها نیز مرا اذیت و آزار قرار داده و از من فیلم می گرفتند.آنها چند مرتبه دیگر هم این بلا را سرم آوردند و کاری از دست من بر نمی آمد.
تا اینکه به زور خود را از دست شان رها کردم و به منزل برگشتم و درباره اتفاقاتی که برایم رخ داده بود چیزی به کسی نگفتم . ولی مثل اینکه این کابوس ها و تنهایی و ترس رهایم نمی کرد و این کار برایم شده بود یک عادت و سرگرمی ! پس از مدتی با پسری دیگر آشنا شده و پیشنهاد داد که برای رهایی و خوشبختی همراه وی فرار کنم !
بعد از مدرسه با او رفتم .نامادری ام تماس گرفت و مرا دعوا می کرد که سریعتر به منزل برگردم ولی چون می ترسیدم پدرم مرا به شدت تنبیه کند ، نتوانستم برگردم و همین بهانه ای شد که آن پسر مرا نزد خود نگه دارد.
چند روز که گذشت وی درخواست رابطه کرد و من مخالفت کردم ولی به زور توانست به نقشه پلید خود جامه عمل بپوشاند .وی حتی قرص روانگردان و مشروب هم به من خوراند.
با همه این بی آبرویی و گندهایی که زده بودم حتی اگر می خواستم ولی نمی توانستم برگردم .خانواده ام خیلی دنبالم گشته بودند و تقریبا از پیدا کردن من ناامید گشته بودند. تا اینکه دیشب در حال پرسه زنی با موتور بودیم که توسط پلیس دستگیر شدیم .
تهیه و تنظیم: ستوانیکم ایزانلو- کارشناس مرکز مشاوره آرامش پلیس بوشهر
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *