روایتی از دختر سهساله زائر شهدا در یادمان شهدای شلمچه
دخترک با دستان کوچکش چادر مادر را محکم گرفته و با شیرین زبانی میگوید: «شهدا را دوتا دوست دارم.»
خبرگزاری میزان -
- گروه سیاسی: کفشهای کوچکش را در آورد و مثل مادر با پای پیاده روی خاکها براه افتاد. یک صحرا و یک دختر سه ساله. مادر سجاده خاکیاش را پهن کرده بود، حدیث کنار مادر روی این خاکها با پای برهنه مشغول بازی کردن میشود.
این خاک تبدار بوسه بر پاهای کوچک حدیث سه ساله میزند. نه خار مغیلانی بود و نه دستی که صورت کوچک حدیث را با سیلی نوازش دهد، بجز سنگ ریزهها و بادی که هر آن گرد و خاکی را در هوای شلمچه به پا میکرد .دخترک در میان بادها میدوید و می خندید . لباس های عیدی که مادر برایش خرید را متبرک خاک های شلمچه کرده بود.
پرچمهای یا ابالفضل شده بودند تکیه گاه دخترک سه ساله. حدیث دور پرچمهای یا ابالفضل که مقاوم روی خاکهای شلمچه ایستادهاند میچرخید. دخترک انگار میدانست صاحب این علم کیست.
مهین حیدری مادر حدیث سه ساله از سلاله سادات یکی از زائر راهیان نور مازندرانی برای بازدید از مناطق عملیاتی کیلومترها فاصله را با دو فرزند کوچکش به خرمشهر آمده است.
او از دخترک میپرسد اینجا کجاست، که حدیث با لهجه کودکانهاش میگوید: « اینجا شلمچه است. منم اومدم پیش شهدا.»
دخترک با دستان کوچکش چادر مادر را محکم گرفته و با شیرین زبانی ادامه میدهد: « شهدا را دوتا دوست دارم .»
در دنیای حدیث عدد 2 بزرگترین رقم دوست داشتن است. حتی برادرش را هم دوتا دوست دارد.
حدیث یک برادر 6 ساله دارد به نام محمدجواد. دخترک آنقدر به برادرش وابسته است که اگر کنارش نباشد بهانه میگیرد. مادرش میگوید «اگر حدیث میخواهد آب بخورد باید به برادرش هم بدهد.»
مادر حدیث در ادامه به انس بچههایش با شهدا اشاره میکند و با بیان خاطرهای از همسرش که امسال خادم زائران راهیان نور مازندران شدهاست، میگوید: پدر حدیث وقتی اربعین سال 95 به کربلا رفت عکس شهیدی به نام محمدرضا نوروزی را به همراه خود به خانه آورد. ما هم عکس شهید را روی دیوار اتاق نصب کردیم. بچهها هر صبح به شهید سلام میکنند.
حدیث سه ساله وقتی حرفهای مادرش را درباره شهید میشنود با لهجه شیرین کودکانهاش میگوید: «شهید نوروزی دوست باباست.»
آفتاب شلمچه در حال غروب کردن است. دیگر حدیث از راه رفتن خسته میشود و مادر او را در آغوش میگیرد. غروب که میشود گویی دل دخترک سه ساله هم میگیرد و ساکت سرش را روی شانههای مادرش میگذارد.
این خاک تبدار بوسه بر پاهای کوچک حدیث سه ساله میزند. نه خار مغیلانی بود و نه دستی که صورت کوچک حدیث را با سیلی نوازش دهد، بجز سنگ ریزهها و بادی که هر آن گرد و خاکی را در هوای شلمچه به پا میکرد .دخترک در میان بادها میدوید و می خندید . لباس های عیدی که مادر برایش خرید را متبرک خاک های شلمچه کرده بود.
پرچمهای یا ابالفضل شده بودند تکیه گاه دخترک سه ساله. حدیث دور پرچمهای یا ابالفضل که مقاوم روی خاکهای شلمچه ایستادهاند میچرخید. دخترک انگار میدانست صاحب این علم کیست.
مهین حیدری مادر حدیث سه ساله از سلاله سادات یکی از زائر راهیان نور مازندرانی برای بازدید از مناطق عملیاتی کیلومترها فاصله را با دو فرزند کوچکش به خرمشهر آمده است.
او از دخترک میپرسد اینجا کجاست، که حدیث با لهجه کودکانهاش میگوید: « اینجا شلمچه است. منم اومدم پیش شهدا.»
دخترک با دستان کوچکش چادر مادر را محکم گرفته و با شیرین زبانی ادامه میدهد: « شهدا را دوتا دوست دارم .»
در دنیای حدیث عدد 2 بزرگترین رقم دوست داشتن است. حتی برادرش را هم دوتا دوست دارد.
حدیث یک برادر 6 ساله دارد به نام محمدجواد. دخترک آنقدر به برادرش وابسته است که اگر کنارش نباشد بهانه میگیرد. مادرش میگوید «اگر حدیث میخواهد آب بخورد باید به برادرش هم بدهد.»
مادر حدیث در ادامه به انس بچههایش با شهدا اشاره میکند و با بیان خاطرهای از همسرش که امسال خادم زائران راهیان نور مازندران شدهاست، میگوید: پدر حدیث وقتی اربعین سال 95 به کربلا رفت عکس شهیدی به نام محمدرضا نوروزی را به همراه خود به خانه آورد. ما هم عکس شهید را روی دیوار اتاق نصب کردیم. بچهها هر صبح به شهید سلام میکنند.
حدیث سه ساله وقتی حرفهای مادرش را درباره شهید میشنود با لهجه شیرین کودکانهاش میگوید: «شهید نوروزی دوست باباست.»
آفتاب شلمچه در حال غروب کردن است. دیگر حدیث از راه رفتن خسته میشود و مادر او را در آغوش میگیرد. غروب که میشود گویی دل دخترک سه ساله هم میگیرد و ساکت سرش را روی شانههای مادرش میگذارد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *