پیشگامی در تسخیر لانه جاسوسی تا مقابله با تانک دشمن
علی حاتمی جزو اولین افرادی بود که از نردههای لانه جاسوسی بالا رفت و دربها را شکست و امام این حرکت را تایید و از آن به عنوان انقلاب دوم یاد کردند.
-گروه سیاسی: در دوران جنگ تحمیلی افرادی بودند که تنها به واسطه یک لقب خاص شناخته شدند، با وجود اینکه در تمام عرصههای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب حضور فعال داشتند و در تسخیر لانه جاسوسی پیشگام بودند فعالیت آنها مغفول مانده است که از جمله آنها میتوان به یار شهید علم الهدی، دانشجوی پیرو خط امام شهید «علی حاتمی» اشاره کرد. شهیدی که همه نام وی را به عنوان «مسئول کمیته ازدواج میشناسند» . دل به دلگویههای «خلیل حاتمی» برادر شهید علی حاتمی دادیم که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید:
برای تامین خرج خانه درس را رها کردم وارد بازار کار شدم. قطعات خودرو سنگین میفروختم و علی آن زمان در مقطع سیکل درس میخواند. یک روز به مغازه آمد و گفت: «داداش چهارتا از درسهامو مردود شدم». تا این حرف را شنیدم، یک سیلی به گوش وی زدم.
گفتم: به سختی و با مشکلات خرج خانه را تامین میکنم. تو چرا مردود شدهای؟ سرش را پایین انداخت و رفت. از آن زمان به بعد متحول شد، شروع به درس خواندن کرد. وی دیپلم را از مدرسه دارالفنون گرفت. با احراز رتبه29 در کنکور برای انتخاب رشته مردد بود به همین جهت به استخاره روی آورد و در رشته دامپزشکی شروع به تحصیل کرد.
ترغیب بچههای محل به ورزش
ورود به دانشگاه مصادف با تظاهرات و راهپیماییها علیه رژیم پهلوی شد. در اکثر فعالیتهای ضد رژیم پهلوی همراه علی حضور داشتم. وی علاقه وافر به مطالعه داشت. در درس ریاضی، شیمی و زبان استعداد داشت. هر کسی در این دروس با مشکلی روبه رو میشد از علی کمک میخواست. آن زمان از وی خواستم با هزینه من به کشور هند برود و درس بخواند ولی قبول نکرد و گفت در کشور خودم هم میتوانم به تحصیل ادامه دهم.
نظر وی بر این پایه بود که حق آمد و باطل رفت. هیچ وقت با کسی جدل نمیکرد و تنها با بیان و سخنش تفهیم شرایط میکرد. شخصیت مردم داری داشت و خدمت رسان و ورزشکار بود؛ در دانشگاه بسکتبال بازی میکرد و گاهی اوقات به کوهنوردی میرفتیم. هر هفته جمعهها به محله دولت آباد برای فوتبال میرفتیم. علی برای تشویق کردن جوانان به ورزش از پول جیبی خود برای نوجوانان و جوانان کاپ میخرید و مسابقه فوتبال به راه میانداخت.
پیام امام جرقه ای به سوی جهاد در چهارمحال و بختیاری
امام (ره) در مورد جهاد سازندگی فرمودند: «خداوند به همه ملت و به همه کسانی که در این راه تشریک مساعی میکنند و این وظیفه اخلاقی- شرعی را ادا میکنند، به همه توفیق عنایت کند. همه موفق باشند که درا ین جهاد شرکت کنند و آن خرابهها را بسازند، و برادران خودشان را کمک کنند؛ که شاید هیچ عبادتی بالاتر از این عبادت نباشد. بلکه من میخواهم از اشخاص که برای زیارتها، برای مکه معظمه، برای مدینه منوره میخواهند بروند لکن به طور استحباب میخواهند بروند، من میخواهم از آنها هم تقاضا کنم که شما برای ثواب میخواهید بروید مکه مشرف بشوید، میخواهید بروید مدینه منوره، عتبات عالیات مشرف بشوید؛ امروز ثوابی بالاتر از اینکه به برادرهای خودتان کمک کنید و این سازندگی را همه با هم شروع کنید که ایران خودتان درست ساخته بشود، و برادرهای خودتان نجات پیدا بکنند. خداوند به همه شما اجر عنایت میکند، و همان ثوابی را که شما از زیارتها میخواهید خداوند به شما در این جهاد خواهد داد.»
علی پس از شنیدن پیام امام همراه دیگر دانشجویان عازم جهاد سازندگی در چهارمحال و بختیاری شد و در بدترین شرایط با روحی مومن و مقاوم همچون کوه استوار به تلاش و کوشش برای رفع محرومیت و استضعاف موجود در منطقه پرداخت.
علی پیشگام در انقلاب دوم
در ابتداي انقلاب و زمان حکومت دولت موقت، در سرتاسرکشور، حرکتهايي ميشد تا جو سياسي جامعه را ملتهب و پيچيده کند. بعدها معلوم شد که مرکز تمامي اين فتنهها و جريانات ضد انقلابي، در سفارت آمريکا در تهران است؛ به همین جهت، امام (ره)، بيانات قاطعي عليه آمريکا، ابراز فرمودند و خصوصا با ورود شاه به آمريکا فرمان مقابله را به تمامي دانش آموزان و دانشجويان صادر کردند. در چنين شرايطي با هدف وادار کردن آمريکا به استرداد شاه و اموال ملت ايران، دانشجويان تصميم به اشغال سفارت آمريکا گرفتند. علی جزو اولین افرادی بود که از نردههای لانه جاسوسی بالا رفته و دربها را شکست وسفارت را به تسخر درآوردند. امام این حرکت را تایید و از آن به عنوان انقلاب دوم یاد کردند و مردم برای حمایت از امام و دانشجویان به تظاهرات برخواستند. زمانیکه علی به همراه دانشجویان لانه جاسوسی را تسخیر و منافقین را دستگیر کردند به دو زبان عربی و انگلیسی مسلط بود. کتابها و اسناد و مدارکی که در لانه جاسوسی بدست آوردند مطالعه کرد.
رضایت پدر مادر به وسیله برادری که حق پدری داشت
دانشجوها در تاریخ 12 آذر سال 59 نزد امام رفتند و حدود یک ساعت و نیم سخنرانی قرایی میکنند. یک راه جدید را برای بچهها باز میکنند که تصمیم میگیرند به جنگ بروند تا خدمتی به انقلاب کرده باشند. یک روز علی پس از دیداری که با امام داشت با چهره خندان به خانه آمد. از وی پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: داداش تا به حال برایم زحمات زیادی کشیدهای، میخواهم به جبهه بروم زحمتی دیگر برایت دارم، پدر و مادر را راضی کن تا به جبهه بروم. چون امام فرموده بودند جبههها را خالی نگذارید، درخواست علی را پذیرفتم. مادرم در منزل بود بعد از کمی شوخی به مادر گفتم: علی میخواهد به جنگ برود مادرم خندید و گفت: علی با توکل بر خدا راهی شود، میسپارمش به حضرت علی اکبر امام حسین (ع)، بعد از اینکه رضایت مادر را جلب کردم همراه علی به محل کار پدر رفتیم. به پدر گفتم علی میخواهد به جبهه برود. پدر به قامت علی نگاه کرد و او را بوسید و گفت: برو دست خدا به همراهت باشد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *