شهیدی که حسرت زیارت مزارش هنوز بر دل مادر سنگینی میکند
حسین دادنظری وقتی در جبهه دفاع از حرم به شهادت رسید تنها ۱۷ سال داشت او که به تنهایی برای کار به ایران سفر کرده بود شیفته مرام رزمندگان فاطمی شد و داوطلبانه همراه یگان فاطمیون به سوریه اعزام شد.
به نقل از مشرق، حسین رفت تا ۱۴ خردادماه ۹۵ خبر شهادتش را به خانوادهاش اطلاع بدهند. خانوادهای که در کشور افغانستان زندگی میکنند و مادر این شهید هنوز در حسرت دیدار مزار پسر ارشدش انتظار میکشد. گفتوگوی ما با گمانعلی دادنظری پدر این شهید بزرگوار را پیش رو دارید.
حسین پسر ارشد خانواده ماست. متولد ۳۰ آبانماه سال ۷۷ که سال ۹۴ برای کار به ایران آمد. از همان زمان ساکن ایران شد. در حالی که ما هنوز در افغانستان زندگی میکنیم.
حسین علاقه زیادی به ایران داشت. برای همین بدون خانواده برای کار به کشور شما آمد. او عاشق اهل بیت و بیبی زینب(س) هم بود. همین عشق باعث شد به سوریه برود. وگرنه اجباری که در کار نبود. او میتوانست به افغانستان برگردد و همین جا کار کند. اما راه و رسم جهاد را انتخاب کرد تا مبادا بار دیگر بیحرمتی به ساحت اهل بیت صورت بگیرد. حسین من تنها ۱۷ سال داشت که به جنگ تکفیریها رفت. البته ما خبر نداشتیم کی رفته است. یک روز از سوریه با ما تماس گرفت. خیلی تعجب کردیم، چون فکر میکردیم برای کار در ایران است. گفت پدر من به سوریه اعزام شدهام و من هم چیزی به او نگفتم. خدا را شکر کردم که پسرمان بد راهی را انتخاب نکرده است. آنقدر که حسین برای رفتن عجله داشت، برادرم که در ایران زندگی میکند هم نتوانسته بود جلوی او را بگیرد.
گویا اعزام اول حسین در ماه بهمن سال ۹۴ بوده است که بعد از سه ماه ماندن در سوریه اردیبهشت ماه سال ۹۵ به مرخصی میآیند. با آن که یک ماه مرخصی داشتند، حسین صبر نمیکند و دوباره با عجله و با میل و اشتیاق، خودش را به سوریه میرساند تا اینکه ۱۴ خرداد سال ۹۵ به درجه رفیع شهادت نائل میشود.
در ابتدا به ما گفتند حسین مفقود شده و من سریع با گرفتن پاسپورت خودم را از افغانستان به ایران رساندم و با برادرم پیگیر سرنوشت حسین شدیم. میخواستم بدانم چه اتفاقی برای او افتاده است. نهایتاً ۲۱ تیر ماه ۹۵ از طرف سپاه اعلام کردند حسین شهید شده است. پیکرش در ایام فاطمیه تفحص شد و ۲۶ بهمن ماه در ایران تشییع و به خاک سپرده شد. به ما گفتند بر اثر شهادت چهرهاش قابل دیدن نیست که با اصرار خواستیم بگذارند برای آخرین بار او را ببینیم. مراسم وداع در مسجد امام موسی بن جعفر در الوئک پاکدشت انجام شد و در گلزار ارمبویه پاکدشت به خاک سپرده شد.
در ابتدا به علت بیماری همسرم، از شهادت حسین چیزی به ایشان نگفتم. فقط گفتم برای کار دارم به ایران میروم. ولی الان میداند دارم کارهای اعزام او را انجام میدهم تا بتواند ایران بیاید و قبر پسرش را زیارت کند.
دوستانی که در سوریه بودند، نقل کردند که ۳۰۰ نفر از بچهها در مکان خلفه حلب در آپارتمانی که تروریستها بعد از بمبگذاری عقبنشینی کرده بودند میروند و چون بچههای لشکر فاطمیون در جریان بمبگذاری این آپارتمان نبودند بعد از رفتن به داخل این آپارتمان همگی زیر آوار میمانند و به شهادت میرسند.
خاطره من از شهید برمیگردد به دوران کودکیمان. آن موقع که خانواده عمویم در حدود شش سالی در ایران زندگی کردند و مجدداً در سال ۸۲ به افغانستان برگشتند. آن موقع که عمویم ایران بود فاصله خانه ما از هم زیاد بود. ما طرف پاکدشت زندگی میکردیم و خانواده عمویم اطراف بهشت زهرا(س) بودند. یکبار من و حسین که آن موقع پنج سال بیشتر نداشت با پدر و مادربزرگ با یکدیگر به کربلا رفتیم که در عالم کودکی این سفر به ما خیلی خوش گذشت. حسین خیلی بچه ساکتی بود. وقتی که از سوریه به مرخصی آمده بود چند تا عکس از خودش در جبهه را به من داد و گفت ممکن است در این سفر دیگر برنگردم و همین هم شد و عکسهای حسین ماند یادگاری برای ما.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
چطور شد که حسین به تنهایی به ایران آمد؟
به نظر شما چه انگیزهای باعث میشود یک تبعه افغانستانی برای جنگ به کشور دوری مثل سوریه برود؟
چند بار به جبهه اعزام شده بود؟
چطور از شهادت پسرتان اطلاع پیدا کردید؟ خود شما به ایران آمدید؟
مادر شهید چطور؟ توانستند برای تشییع پسرش به ایران بیایند؟
از نحوه شهادت حسین چیزی برای شما تعریف کردهاند؟
خاطرهای کوتاه از جواد نظری پسرعموی شهید
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *