ماجرای افسرهای سازمان سیا که برای کار فرهنگی به ایران آمدند/ هدف شاه از مطرح کردن بحث عبور از «دروازههای تمدن بزرگ» چه بود؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رئیس سازمان CIA در آن زمان گفت که آنچه در ایران میگذرد نه تنها یک واقعه مهم و فوقالعاده است بلکه واقعهای عجیب و باورنکردنی است زیرا ما ایران را به گونهای ساخته بودیم که قرار بود برای همیشه در آن باشیم.
خبرگزاری میزان -
به نقل از تسنیم، این روزها که منتهی به ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی است بهترین زمان برای واکاوی تاریخ رژیم ستمشاهی است. دورانی که با تدبیر زیاد باید به آن نگرست و زوایای مختلف آن را برای نسل جوان شکافت تا نقاط تاریک آن روشن شود.
یکی از شعارهایی که ان روزگار محمدرضا پهلوی در بوق و کرنا کرد: «عبور از دروازههای بزرگ تمدن» بود. عبوری که هیچ گاه محقق که نشد، بدنه جامعه نیز آن را با گوشت و پوست و استخوان خود درک نکردند. تمدنی که هیچ وقت تعریف جامعهی از آن بیان نگردید.
حال با گذشت بیش از چهار دهه از آن زمان خبرگزاری تسنیم در نظر دارد زوایای مختلف این ماجرا را واکاوی کند. به همین دلیل به سراغ جواد منصوری؛ پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و از جمله زندانیان سیاسی دوره پهلوی رفتیم و با او به گفتگو نشستیم.
قبل از پرداختن به بحث اصلی مقدار در این زمینه صحبت شود که در زمان رضاشاه، وعده داده شده بود که باید کاری کنیم که از تمدن دور نشویم. تمدن مورد نظر پهلوی اول یا دوم چه ویژگیهایی دارد که آنها به دنبال پیدا کردن آن یا دور نشدن از آن و یا عبور از دروازههای تمدن بزرگ بودند؟
امپراطوری بریتانیای کبیر تسلط بر ایران را به عنوان یکی از مهمترین سیاستها و برنامههای بلندمدت استعماری خود در آسیا و آفریقا میدانست. لذا از دوره قاجار سرمایهگذاری بسیار سنگین کرد که این کار به اجرا درآید. بحث همکاری با روسیه را میبینیم در دوره قاجار به نوعی غیرمستقیم انجام میشود و حتی بحث تجزیه ایران و تسلط کامل بر ایران طوری که به هر حال بعد از جنگ جهانی اول و مسئله وقوع انقلاب روسیه فرصت مناسبی پیش می آید که سلطنت پهلوی در ایران مستقر شود.
یعنی یک دولت کاملا وابسته به انگلیس و به عبارت دیگر، ایران در اختیار انگلیس قرار میگیرد و حاکم انگلیسی در لباس ایرانی بر ایران مستقر میشود. از پشت پرده بهائیها و فراماسونرها از روز اول تا آخر حکومت پهلوی، ایران را اداره کردند. برای اینکه این تسلط ابدی شود قطعا میبایست فرهنگ این کشور تغییر یابد. قطعا میبایست این کشور از لحاظ فرهنگی به پیوست امپراطوری انگلیس در میآمد.
برنامهها را شروع کردند و نهایت اینکه با یک مانع بسیار بزرگ روبرو شدند که آن مکتب تشیع و مرجعیت شیعه بود که در هیچ یک از مستعمرات خود با این مانع روبرو نشدند. لذا به آن اهدافی و با آن شکلی که میخواستند در ایران موفق نشد.در سال 1320 خودشان رضاخان را از سلطنت پائین کشیدند و تبعیدش کردند و پسرش را که آن هم به طور کامل در اختیارشان بود به سلطنت رساندند. فرایندی را تا پیروزی انقلاب طی کردند. در طول این مسیر اسلامزدایی به عنوان مهمترین سیاست دولت پهلوی از ابتدا تا انتها بود.
دلیلش چه بود؟
به دلیل اینکه تا زمانی در این مملکت مسلمان و به خصوص متعصب از فرهنگ شیعه وجود داشته باشد، زیر بار سلطه دائمی یک قدرت نمیرود. این مسئلهای است که امروز همه به آن اعتراف دارند. بنابراین حتی آمریکاییها اولین کاری که بعد از کودتای 28 مرداد 1332 انجام دادند، برنامهریزی همه جانبه برای تغییر هویت فرهنگی جامعه ایران است که داستان طولانی دارد. تقریبا چند روز بعد از کودتای 28 مرداد پنج افسر متخصص کار فرهنگی از سازمان سیا وارد ایران میشوند و در 12 رشته کار فرهنگی خود را با بودجهای بدون محدودیت شروع میکنند.
به همین دلیل است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رئیس سازمان CIA در آن زمان می گوید:« آنچه در ایران میگذرد نه تنها یک واقعه مهم و فوقالعاده است بلکه واقعهای عجیب و باورنکردنی است زیرا ما ایران را به گونهای ساخته بودیم که قرار بود برای همیشه در ایران باشیم.»
کاملا مشخص میشود که قرار بود در ایران یک نظام سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کاملا ادغامشده در نظام غربی به وجود آید و به این ترتیب به تعبیری ایالت 52 امریکا در اینجا شکل گیرد. حتی تهران مرکز کل سیاست خاورمیانهای آمریکا بود.
سفیر آمریکا در تهران، سفیر امریکا در کل خاورمیانه بود که به همراه اسرائیل کل این منطقه را اداره میکردند. بنابراین تمام آن چه برای تحقق این برنامه لازم بود تدارک دیده شد. در این راستا باستانگرایی از دوره رضاشاه بسیار مورد توجه قرار گرفت. کار زیادی روی این شد تا این که به سال 1350 میرسد و جریان جشنهای 1500 ساله میرسد و به سال 54 میرسد که تغییر تاریخ هجری شمسی به سلطنتی است و سخنان رسمی شاه در کنگره امریکا که ما تصمیم گرفتهایم که در کنار شما باشیم و با فرهنگ و تمدن شما زندگی کنیم.
بنابراین بحث تمدن بزرگ یعنی نه تمدن ایرانی، نه تمدن ملی و حتی نه تمدن ایران باستان بلکه آن چه محمدرضا از تمدن مطرح کرد منظورش پیاده کردن ارزشها و فرهنگ و تمدن غربی در ایران بود. لذا نظام آموزشی، نظام رسانهای، نظام اقتصادی، نظام سیاسی کشور کاملا رنگ غربی گرفت و حتی دانشگاه هاروارد در ایران شعبه ای زد، برای تربیت مدیرانی که کشور را به سبک امریکایی اداره کنند.
این چه سالی است؟
در سال 52 شروع میشود و در سال 57 به دلیل شرایط انقلاب تعطیل شد. همانجایی است که الان دانشگاه امام صادق برقرار ست. شعبهای از دانشگاه هاروارد برای تربیت مدیران ایران بود تا زحمت نکشند به امریکا برای تربیت بروند. استاد امریکایی را به ایران آوردند که به طور کامل ایران را امریکایی کنند.
این بحث باستانگرایی از زمان رضا پهلوی که به آن اشاره کردید، الان در 38 ساله انقلاب این اندازه بحث باستانگرایی میکنند که شاه با افتخار نام میبرد 2500 سال سلطنت است و این کار را انجام دادیم و ما تمدن بزرگی بودیم. اما در اصل و در ذات مطرح کردن این تمدن نه تمدن باستانی با آن فرهنگ پرسابقه ایرانی بلکه تبعیت گرفتن از فرهنگ غرب است. مقداری برای مخاطب این مطلب را باز کنید که این دو تناقض چگونه در اعمال و رفتار اینها به وجود میآید؟
اولا تمدن ایران قبل از اسلام نسبت به تمدن اسلامی-ایرانی بعد از اسلام قابل مقایسه نیست. به اعتراف تمام کسانی که یک آگاهی معمول از تاریخ دارند، تمدن اسلامی-ایرانی بعد از ورود اسلام به ایران بسیار قدرتمندتر و گستردهتر و تاثیرگذارتر از تمدن ایران قبل از اسلام بوده است.
به قول گوستاو لوبون چیزی در مورد قبل از اسلام در ایران جز سلطنت و کاخ و اینها نمیبینیم ولی بعد از اسلام است که این وضعیت را در ایران میبینیم. تمدن اسلام که برای گوستاو لوبون تحت عنوان تمدن اسلام و عرب است، مفصل درباره تمدن ایرانی صحبت میشود. اصلا اذعان دارد که تمدن اسلامی بدون ایرانی معنا ندارد.
نکته دیگر این که طبعا غرب به هیچ عنوان این تمدن ایرانی-اسلامی را نمی پذیرد و دلایل هم روشن است. بنابراین باید تنها تکیه به قبل از اسلام داشته باشد. در واقع هدف غرب از طرح مسئله تمدن یک نوع موجه کردن و معتبر کردن خاندان پهلوی و رزیم سلطنتی بوده وگرنه نه اینها تمدنساز بودند و نه تمدن اسلامی که در اینجا بود بیاعتبار بوده است و نمیتوانستند از آن صرفنظر کنند. این مسئلهای است که خودشان هم میدانستند و روشن است.
از طرف دیگر این که بعد از سال 50 درآمدهای ایران از نفت به سرعت افزایش مییابد به طوری که در سال 52 حدودا درآمد نفت ما 4 برابر سال 50 میشود. تحت تاثیر بحث تحریم نفتی اعراب و بحث سرعت توسعه در غرب قیمت نفت بالا میرود. اروپا و امریکا برای این که پول نفت ایران را دوباره به غرب بازگردانند اینجا یکسری برنامهها درست کردند و در این برنامهها این پولها را دوباره بازگردانند. همانند انواع و اقسام مراکز تفریحی و مراکز عیاشی و .... بود.
سبک زندگی را در ایران تغییر دادند.
یا سینماها، رادیو و تلویزیون و مد و مجلهها و غیره به وجود آمد.
رواج کالاهای لوکس برای خرید آنها.
نمیتوان گفت لوکس؛ بیشتر به معنایی مبتذل و رواج ابتذال بود. جالب است که نه تنها برای ایران این کار را کردند بلکه در کشورهای حاشیه خلیج فارس رفتند و در مواردی یک قطعاتی را خودشان زیر خاک گذاشتند و به اعراب گفتند شما 7 هزار سال تاریخ دارید. حتی آنجا هم این کار را کردند تا آنها هم اسلام را کنار بگذارند که بگویند قبلا هم تمدن داشتیم و نمونه آن کوزهای است که از زیر خاک بیرون آمد. بعدها مشخص شد خودشان زیر خاک گذاشتند ولی آن گونه اعراب را فریب دادند.
الان هم هنوز یک بازیهایی این چنینی دارند. مسابقات شترسواری اینها را به عنوان یک تمدن هر سال چه جشن عجیب و غریبی میگیرند که بگویند برای تمدن عربی است که باقی مانده است. رقص و لباس و ظروف و غذاهای آن چنانی دارند تا به این ترتیب سر اعراب گرم شود و پولهایشان را میگیرند. در ایران هم این کار را کردند و اتفاقا فرح تا حدودی گرداننده این جریان بود.
کودتای 28 مرداد 32، امریکاییها برای ایجاد مسئله اقتصادی و سیاسی و ایجاد فرهنگ تمدن غربی یعنی نفوذ سبک زندگی غربی در تمدن ایرانی، آیا میتوان گفت اصلا کار ویژه فرح برای وارد شدن در سیستم پهلوی این بود که او این کار را انجام دهد. اصلا به او این محول شد تا این مسائل فرهنگی را ادامه دهد؟
بعد از این که فرح دیبا به عنوان نائبالسلطنه انتخاب میشود طبیعتا جایگاه ویژهای از سال 46 به بعد پیدا میکند. بعد اطراف او تعداد زیادی تودهای های سابق جمع میشوند که تماما ضد دین هستند. اینها در پوشش هنر هم تبلیغ ضد دینی خود را انجام می دهند و هم برای خود موقعیت و درآمد کسب میکنند و هم فرح را در جامعه مطرح میکنند.
به این دلیل انواع و اقسام موزهها و هنرها و فیلم ها به سمت و سراغ جشن هنر شیراز میرود که اوجش جریان سال 52 است و آن افتضاح عجیب را به بار آوردند که سفیر انگلیس به شاه میگوید آن چه در شیراز اتفاق افتاد اگر در لندن اتفاق افتاده بود، مردم اینها را میکشتند. یعنی هنرمندانی که این وضاحت را به بار آوردند را مردم میکشتند.
بنابراین هدف این بود که کلا جامعه ایران را به لحاظ هویتی و تاریخی کاملا استحاله کنند و شاه در 14 آبان 57 در آن نطق رادیو و تلویزیونی که پخش شد به صراحت گفت من اعتراف میکنم که ما فاسد بودیم. ما فساد را در جامعه توسعه دادیم. من اعتراف میکنم خانواده من در این فساد دخالت داشتند. من اعتراف میکنم ظلم کردیم. من اعتراف میکنم ما وابسته بودیم. لذا قول میدهم از این به بعد جبران کنم. این حرف شاه است.
تنها امیدی که فکر میکرد مردم این حرف را باور کنند و به این ترتیب از صحنه خارج شوند و مردم هم باور نکردند. بنابراین اساسا طرح تمدن بزرگ یک فریبی بود برای این که پول نفت ایران را بگیرند و شاه را بیش از اندازه بزرگ کنند و از او استفاده کنند و جامعه را از اسلام دور کنند و غربیها در این مملکت نفوذ گستردهتری در همه رشتهها داشته باشند.
شاه در یکی از مصاحبههای تلویزیونی اعلام میکند منظور ما از تمدن بزرگ این است که همه مردم ایران اعم از کوچک و بزرگ از رفاه اجتماعی برخوردار باشند. خبرنگار میپرسد منظورتان از رفاه اجتماعی چیست که او می گوید حداقل یک دفترچه تامین اجتماعی داشته باشند. سوال این است که درآمد نفتی که 4 برابر شده است این جامعهای که این اندازه درمانده از نظر اقتصادی است و شاه چنین میگوید، همین پول نفت در لندن وام داده میشود که فاضلاب لندن ساخته شود. چرا چنین رخدادی ایجاد میشود؟ این نشان میدهد یک جای سیتسم ایراد دارد. چطور میتوان اینها را با هم جمع کرد؟
اساسا برای خاندان سلطنت فقط حفظ حکومت و عیاشیها و کاخها و لذتها و هزینههای عجیب و غریب مدنظر بوده است. ملت و رفاه ملت به معنای واقعی برای اینها مطرح نبوده است. اگر صحبتی هم از ملت و رفاه ملت میکنند فقط برای این است که کمکی به ماندن کند. مثلا روز 4 آبان سال 49 رضا پهلوی ده ساله میشود. روز تولد او 9 آبان است. فکر میکنید به این بچه ده ساله چه چیزی را هدیه دادند؟ یک ماشین رویز رویز به عنوان هدیه پدر به پسر بود. این به چه معنا است؟ چه میزان این کار هم معقول است. برای یک بچه ده ساله چنین ماشینی به چه معنا است؟ از این نمونهها بینهایت است. تا اندازهای این هزینهها برای اینها اهمیت داشته است که اصل کار بوده است.
اسدالله عَلَم در خاطرات خود میگوید که فرح برای یک هفته به مسکو رفت. من و شاه هم از این فرصت استفاده کردیم و به کیش رفتیم. چند تن از دوستان خود را بردیم. منظور از دوستان رمز زنان آن چنانی است. همزمان قرار شد دو نفر از فرانسه بیایند. آنجا بعد از چند روز که با دوستان ایرانی بودیم شاه گفت که دوستان خارجی ما چطور شدند؟ من گفتم که در هواپیما اختصاصی هستند و از فرانسه میآیند. شاه گفت این خلبانان نمیپرسند که اینها چه کسانی هستند که کیش میبریم؟ اسدالله علم گفت می دانند اما به روی خود نمیآورند.
این زندگی اینها بود. بنابراین برای اینها مردم و فرهنگ و تمدن و دین و غیره مطرح نبوده است.
بحث دیگر تشکیل حزب رستاخیز است. تک حزبی که تا قبل از آن بحث دو حزبی و فضای رقابت سیاسی در جامعه مطرح بود. اصولا به وجود آمدن حزب رستاخیز آن هم به صورت تک حزبی چه کمکی به ایجاد تمدن بزرگ میکرد؟
از سال 39 شاه تحت فشار برای آزادیهای سیاسی دادن و ایجاد فضای باز سیاسی بود. چرا که امریکاییها نگران بودند که این خفقان و سانسور و این فضای امنیتی و این سرکوب شدیدی که وجود دارد روزی منفجر شود و ایران از دست اینها خارج شود. لذا میگفتند باید این حکومت فضای بازی را ایجاد کند، انتخابات و مجلس و دولتی باشد اما کلیت را ما اداره میکنیم و ظاهرا انتخابات و مجلس و دولت هستند و مردم راضی میشدند.
ولیکن شاه هیچگاه زیربار این مسئله نرفت البته انگلستان هم قبول نمیکرد. انگلیس میگفت اگر در ایران آزادی دهیم کلا از دست ما خارج میشود. ما جامعه ایران را میشناسیم و تنها باید با سرکوب اداره شود. اتفاقا در سال 57 وزیر خارجه وقت امریکا دیوید اوئن خطاب به امریکاییها میگوید شمایی که در ایران صحبت از آزادی سیاسی کردید حالا بروید جمع کنید. یعنی سیاست شما غلط بود و کار شما به اینجا رسید. البته خانم آلبرایت، وزیر خارجه امریکا هم یک بار این را گفت که انقلاب 1979 ایران نتیجه عملی بود که در سال 1953 در سیاستهای بعد از ان انجام دادیم. منظور این بود که سرکوبها و خفقان در دوره پهلوی که مورد حمایت ما بود. چون اینها دموکرات بودند و به سیاست جمهوریخواهان حمله میکردند.
آن چه قطعی است این بود که دولت پهلوی به هیچ عنوان معتقد به آزادیهای سیاسی و حق مردم و انتخابات آزاد و مجلس و مردم نبودند. زمانی هم که مجبور میشدند یک حزب ملیون و یک حزب مردم درست میکردند و منوچهر اقبال را بالای سر ملیون و علم را بالای سر حزب مردم قرار میدادند و این حزببازی را راه میانداختند.
در اواخر سال 53 شاه احساس کرد تقریبا همه مشکلات را حل کرده است. گروههای مخالف داخل کاملا سرکوب شدند. با عراق توانستند به توافقاتی برسند و به این ترتیب قرارداد معروف الجزایر را امضا کردند. اسرائیل هم مسائل خود را در منطقه حل کرده است. به این ترتیب برای ابد ماندنی هستند. تصور رژیم شاه در اواخر سال 53 و در سال 54 واقعا این بود که ما دیگر هیچ مشکلی برای ماندن تا ابد نداریم.لذا گفتند حالا قرار است مدل غربی داشته باشیم حزبی به نام حزب رستاخیز را درست کردند و بالاخره بیاید و ادای تشکیلات حزبی را درآورد. وقتی از شاه میپرسند تک حزبی نشانه آزادی نیست می گوید من با آن شکل آزادی که در غرب وجود دارد موافق نیستم. ما آزادی نوع خودمان را داریم.
یکسری شعارهایی همانند اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه و عبور از دروازههای بزرگ تمدن میداد، مردم که در جامعه زندگی میکنند میبینند با این وعدهها و با این شعارها وضعیت اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی آنها بهتر نمیشود که بدتر هم میشود. این گونه صحبتها در ایجاد ناآرامی و عدم اعتماد مردم نسبت به حکومت و سلطنت چقدر کمک کرد؟
یک اصلی وجود دارد که حاکم بر تمام جوامع و در همه زمانها و همه مکانها است و این که حکومت باید در خدمت مردم و برای مردم باشد و با مردم باشد تا بماند. در غیر این صورت دیر یا زود نابود میشود. فرقی ندارد، فرعون در مصر باشد یا امپراطوری شرق و یا شوروی و یا امریکا باشد قطعا اگر ظلم و تبعیض و فساد و غصب وجود داشته باشد این حکومت نابود میشود.
امروز با دلیل قطعی میگوئیم اسرائیل نابود خواهد شد. با اطمینان این حرف را میگوئیم چون مبنای تشکیل اسرائیل بر ظلم و فساد و غصب و بیدینی است و این قطعی است. قانون است. این اراده خداوند است و این را به عنوان قانون میفرماید. وقتی قرار است منطقهای را ویران کنیم و برهم بریزیم سران آن فسق میکنند. فسق از حق و عدالت و حد خود خارج شدن است. اینها ظلم میکنند و از بین بردن اینها قطعی است. اراده خداوند قطعا بر نابودی او خواهد بود.
سال 54 اوج آن قضایا بود. من در سلول کمیته مشترک بودم. 5-4 نفر در سیاهچال بودیم که همدیگر را درست نمیدیدیم. همه گروهها را می گرفتند و میزدند و میکشتند. دوستان به من میگفتند فکر میکنید آینده این حکومت چه خواهد شد؟ گفتم قطعا اینها نابود میشود چون این قانون الهی است. حال فقط مانده بگوئید چه زمانی و چگونه؟ این را من نمیدانم. ممکن است 50 سال یا 100 سال یا سه سال دیگر باشد.
بنابراین این که اینها بیایند حزب رستاخیز را با فریب درست کنند و مردم را فریب دهند و ظلم و فساد و جنایت خود را بپوشانند نمیتوانست نابودی اینها را جبران کند. یک نویسنده معروف امریکایی کتابی به نام مکافات نوشته است و در آن امپراطوری روم و امپراطوری امریکای امروز را مقایسه کرده است. میگوید امپراطوری روم خیلی قویتر از امپراطوری امریکا بود و پایههای محکم تر داشت ولی چون ظالم بود از بین رفت و امریکا هم قطعا از بین خواهد رفت.
می گوید همان طور که برده ها در کاخهای امپراطوری روم ریختند و کاخهای آنها را بر سرشان خراب کردند، جهان سومیها هم بر سر امریکا میریزند و امریکا را خراب میکنند.
شما نکته خاصی در مورد موضوع بحث دارید؟
طرح مسئله تمدن بزرگ را شاه به عنوان نشانهای از روشنفکری از آینده نگری از افق فکری وسیع خود میدانست و فکر میکرد که بسیاری از روشنفکران و غرب گراها و عوامل غرب حتی در غرب از این فکر و از این برنامه استقبال میکنند و این مسئله کمک مهمی به بقای رژیم میکند. من هنوز به سندی برنخوردم اما روی مجموعه دیدگاههایی که برخوردم دیدم که به نظرم رسید این طرح اسرائیلی بود. یعنی آنها این را داده بودند.
بر چه اساسی میگویید؟
آنها برای بقای رژیم پهلوی خیلی اهمیت میدادند یعنی بقای رژیم پهلوی بسیار برای اینها اهمیت داشت. به عنوان تضمینکننده موجودیت همیشگی اسرائیل در منطقه بود. زمانی که انقلاب در ایران پیروز میشود وزیر خارجه اسرائیل یک جمله میگوید که زلزلهای در ایران شد که خاورمیانه را خواهد لرزاند و به دنبال آن دنیا خواهد لرزید. به عبارت دیگر موشه دایان وزیر خارجه وقت اسرائیل میگوید انقلاب اسلامی تمام بساط ما را جمع خواهد کرد. بیایید و قبل از چنین اتفاقی همه جمع شویم و مانع این اتفاق شویم چرا که حکومت پهلوی را بهائیها و یهودیها اداره میکردند.
هر جفت هم منشا یکی دارند.
بله، درست است. شما مشاهده میکنید تمام اطرافیان رضاشاه و محمدرضا شاه چه کسانی بودند.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
یکی از شعارهایی که ان روزگار محمدرضا پهلوی در بوق و کرنا کرد: «عبور از دروازههای بزرگ تمدن» بود. عبوری که هیچ گاه محقق که نشد، بدنه جامعه نیز آن را با گوشت و پوست و استخوان خود درک نکردند. تمدنی که هیچ وقت تعریف جامعهی از آن بیان نگردید.
حال با گذشت بیش از چهار دهه از آن زمان خبرگزاری تسنیم در نظر دارد زوایای مختلف این ماجرا را واکاوی کند. به همین دلیل به سراغ جواد منصوری؛ پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و از جمله زندانیان سیاسی دوره پهلوی رفتیم و با او به گفتگو نشستیم.
قبل از پرداختن به بحث اصلی مقدار در این زمینه صحبت شود که در زمان رضاشاه، وعده داده شده بود که باید کاری کنیم که از تمدن دور نشویم. تمدن مورد نظر پهلوی اول یا دوم چه ویژگیهایی دارد که آنها به دنبال پیدا کردن آن یا دور نشدن از آن و یا عبور از دروازههای تمدن بزرگ بودند؟
امپراطوری بریتانیای کبیر تسلط بر ایران را به عنوان یکی از مهمترین سیاستها و برنامههای بلندمدت استعماری خود در آسیا و آفریقا میدانست. لذا از دوره قاجار سرمایهگذاری بسیار سنگین کرد که این کار به اجرا درآید. بحث همکاری با روسیه را میبینیم در دوره قاجار به نوعی غیرمستقیم انجام میشود و حتی بحث تجزیه ایران و تسلط کامل بر ایران طوری که به هر حال بعد از جنگ جهانی اول و مسئله وقوع انقلاب روسیه فرصت مناسبی پیش می آید که سلطنت پهلوی در ایران مستقر شود.
یعنی یک دولت کاملا وابسته به انگلیس و به عبارت دیگر، ایران در اختیار انگلیس قرار میگیرد و حاکم انگلیسی در لباس ایرانی بر ایران مستقر میشود. از پشت پرده بهائیها و فراماسونرها از روز اول تا آخر حکومت پهلوی، ایران را اداره کردند. برای اینکه این تسلط ابدی شود قطعا میبایست فرهنگ این کشور تغییر یابد. قطعا میبایست این کشور از لحاظ فرهنگی به پیوست امپراطوری انگلیس در میآمد.
برنامهها را شروع کردند و نهایت اینکه با یک مانع بسیار بزرگ روبرو شدند که آن مکتب تشیع و مرجعیت شیعه بود که در هیچ یک از مستعمرات خود با این مانع روبرو نشدند. لذا به آن اهدافی و با آن شکلی که میخواستند در ایران موفق نشد.در سال 1320 خودشان رضاخان را از سلطنت پائین کشیدند و تبعیدش کردند و پسرش را که آن هم به طور کامل در اختیارشان بود به سلطنت رساندند. فرایندی را تا پیروزی انقلاب طی کردند. در طول این مسیر اسلامزدایی به عنوان مهمترین سیاست دولت پهلوی از ابتدا تا انتها بود.
دلیلش چه بود؟
به دلیل اینکه تا زمانی در این مملکت مسلمان و به خصوص متعصب از فرهنگ شیعه وجود داشته باشد، زیر بار سلطه دائمی یک قدرت نمیرود. این مسئلهای است که امروز همه به آن اعتراف دارند. بنابراین حتی آمریکاییها اولین کاری که بعد از کودتای 28 مرداد 1332 انجام دادند، برنامهریزی همه جانبه برای تغییر هویت فرهنگی جامعه ایران است که داستان طولانی دارد. تقریبا چند روز بعد از کودتای 28 مرداد پنج افسر متخصص کار فرهنگی از سازمان سیا وارد ایران میشوند و در 12 رشته کار فرهنگی خود را با بودجهای بدون محدودیت شروع میکنند.
به همین دلیل است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رئیس سازمان CIA در آن زمان می گوید:« آنچه در ایران میگذرد نه تنها یک واقعه مهم و فوقالعاده است بلکه واقعهای عجیب و باورنکردنی است زیرا ما ایران را به گونهای ساخته بودیم که قرار بود برای همیشه در ایران باشیم.»
کاملا مشخص میشود که قرار بود در ایران یک نظام سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کاملا ادغامشده در نظام غربی به وجود آید و به این ترتیب به تعبیری ایالت 52 امریکا در اینجا شکل گیرد. حتی تهران مرکز کل سیاست خاورمیانهای آمریکا بود.
سفیر آمریکا در تهران، سفیر امریکا در کل خاورمیانه بود که به همراه اسرائیل کل این منطقه را اداره میکردند. بنابراین تمام آن چه برای تحقق این برنامه لازم بود تدارک دیده شد. در این راستا باستانگرایی از دوره رضاشاه بسیار مورد توجه قرار گرفت. کار زیادی روی این شد تا این که به سال 1350 میرسد و جریان جشنهای 1500 ساله میرسد و به سال 54 میرسد که تغییر تاریخ هجری شمسی به سلطنتی است و سخنان رسمی شاه در کنگره امریکا که ما تصمیم گرفتهایم که در کنار شما باشیم و با فرهنگ و تمدن شما زندگی کنیم.
بنابراین بحث تمدن بزرگ یعنی نه تمدن ایرانی، نه تمدن ملی و حتی نه تمدن ایران باستان بلکه آن چه محمدرضا از تمدن مطرح کرد منظورش پیاده کردن ارزشها و فرهنگ و تمدن غربی در ایران بود. لذا نظام آموزشی، نظام رسانهای، نظام اقتصادی، نظام سیاسی کشور کاملا رنگ غربی گرفت و حتی دانشگاه هاروارد در ایران شعبه ای زد، برای تربیت مدیرانی که کشور را به سبک امریکایی اداره کنند.
این چه سالی است؟
در سال 52 شروع میشود و در سال 57 به دلیل شرایط انقلاب تعطیل شد. همانجایی است که الان دانشگاه امام صادق برقرار ست. شعبهای از دانشگاه هاروارد برای تربیت مدیران ایران بود تا زحمت نکشند به امریکا برای تربیت بروند. استاد امریکایی را به ایران آوردند که به طور کامل ایران را امریکایی کنند.
این بحث باستانگرایی از زمان رضا پهلوی که به آن اشاره کردید، الان در 38 ساله انقلاب این اندازه بحث باستانگرایی میکنند که شاه با افتخار نام میبرد 2500 سال سلطنت است و این کار را انجام دادیم و ما تمدن بزرگی بودیم. اما در اصل و در ذات مطرح کردن این تمدن نه تمدن باستانی با آن فرهنگ پرسابقه ایرانی بلکه تبعیت گرفتن از فرهنگ غرب است. مقداری برای مخاطب این مطلب را باز کنید که این دو تناقض چگونه در اعمال و رفتار اینها به وجود میآید؟
اولا تمدن ایران قبل از اسلام نسبت به تمدن اسلامی-ایرانی بعد از اسلام قابل مقایسه نیست. به اعتراف تمام کسانی که یک آگاهی معمول از تاریخ دارند، تمدن اسلامی-ایرانی بعد از ورود اسلام به ایران بسیار قدرتمندتر و گستردهتر و تاثیرگذارتر از تمدن ایران قبل از اسلام بوده است.
به قول گوستاو لوبون چیزی در مورد قبل از اسلام در ایران جز سلطنت و کاخ و اینها نمیبینیم ولی بعد از اسلام است که این وضعیت را در ایران میبینیم. تمدن اسلام که برای گوستاو لوبون تحت عنوان تمدن اسلام و عرب است، مفصل درباره تمدن ایرانی صحبت میشود. اصلا اذعان دارد که تمدن اسلامی بدون ایرانی معنا ندارد.
نکته دیگر این که طبعا غرب به هیچ عنوان این تمدن ایرانی-اسلامی را نمی پذیرد و دلایل هم روشن است. بنابراین باید تنها تکیه به قبل از اسلام داشته باشد. در واقع هدف غرب از طرح مسئله تمدن یک نوع موجه کردن و معتبر کردن خاندان پهلوی و رزیم سلطنتی بوده وگرنه نه اینها تمدنساز بودند و نه تمدن اسلامی که در اینجا بود بیاعتبار بوده است و نمیتوانستند از آن صرفنظر کنند. این مسئلهای است که خودشان هم میدانستند و روشن است.
از طرف دیگر این که بعد از سال 50 درآمدهای ایران از نفت به سرعت افزایش مییابد به طوری که در سال 52 حدودا درآمد نفت ما 4 برابر سال 50 میشود. تحت تاثیر بحث تحریم نفتی اعراب و بحث سرعت توسعه در غرب قیمت نفت بالا میرود. اروپا و امریکا برای این که پول نفت ایران را دوباره به غرب بازگردانند اینجا یکسری برنامهها درست کردند و در این برنامهها این پولها را دوباره بازگردانند. همانند انواع و اقسام مراکز تفریحی و مراکز عیاشی و .... بود.
سبک زندگی را در ایران تغییر دادند.
یا سینماها، رادیو و تلویزیون و مد و مجلهها و غیره به وجود آمد.
رواج کالاهای لوکس برای خرید آنها.
نمیتوان گفت لوکس؛ بیشتر به معنایی مبتذل و رواج ابتذال بود. جالب است که نه تنها برای ایران این کار را کردند بلکه در کشورهای حاشیه خلیج فارس رفتند و در مواردی یک قطعاتی را خودشان زیر خاک گذاشتند و به اعراب گفتند شما 7 هزار سال تاریخ دارید. حتی آنجا هم این کار را کردند تا آنها هم اسلام را کنار بگذارند که بگویند قبلا هم تمدن داشتیم و نمونه آن کوزهای است که از زیر خاک بیرون آمد. بعدها مشخص شد خودشان زیر خاک گذاشتند ولی آن گونه اعراب را فریب دادند.
الان هم هنوز یک بازیهایی این چنینی دارند. مسابقات شترسواری اینها را به عنوان یک تمدن هر سال چه جشن عجیب و غریبی میگیرند که بگویند برای تمدن عربی است که باقی مانده است. رقص و لباس و ظروف و غذاهای آن چنانی دارند تا به این ترتیب سر اعراب گرم شود و پولهایشان را میگیرند. در ایران هم این کار را کردند و اتفاقا فرح تا حدودی گرداننده این جریان بود.
کودتای 28 مرداد 32، امریکاییها برای ایجاد مسئله اقتصادی و سیاسی و ایجاد فرهنگ تمدن غربی یعنی نفوذ سبک زندگی غربی در تمدن ایرانی، آیا میتوان گفت اصلا کار ویژه فرح برای وارد شدن در سیستم پهلوی این بود که او این کار را انجام دهد. اصلا به او این محول شد تا این مسائل فرهنگی را ادامه دهد؟
بعد از این که فرح دیبا به عنوان نائبالسلطنه انتخاب میشود طبیعتا جایگاه ویژهای از سال 46 به بعد پیدا میکند. بعد اطراف او تعداد زیادی تودهای های سابق جمع میشوند که تماما ضد دین هستند. اینها در پوشش هنر هم تبلیغ ضد دینی خود را انجام می دهند و هم برای خود موقعیت و درآمد کسب میکنند و هم فرح را در جامعه مطرح میکنند.
به این دلیل انواع و اقسام موزهها و هنرها و فیلم ها به سمت و سراغ جشن هنر شیراز میرود که اوجش جریان سال 52 است و آن افتضاح عجیب را به بار آوردند که سفیر انگلیس به شاه میگوید آن چه در شیراز اتفاق افتاد اگر در لندن اتفاق افتاده بود، مردم اینها را میکشتند. یعنی هنرمندانی که این وضاحت را به بار آوردند را مردم میکشتند.
بنابراین هدف این بود که کلا جامعه ایران را به لحاظ هویتی و تاریخی کاملا استحاله کنند و شاه در 14 آبان 57 در آن نطق رادیو و تلویزیونی که پخش شد به صراحت گفت من اعتراف میکنم که ما فاسد بودیم. ما فساد را در جامعه توسعه دادیم. من اعتراف میکنم خانواده من در این فساد دخالت داشتند. من اعتراف میکنم ظلم کردیم. من اعتراف میکنم ما وابسته بودیم. لذا قول میدهم از این به بعد جبران کنم. این حرف شاه است.
تنها امیدی که فکر میکرد مردم این حرف را باور کنند و به این ترتیب از صحنه خارج شوند و مردم هم باور نکردند. بنابراین اساسا طرح تمدن بزرگ یک فریبی بود برای این که پول نفت ایران را بگیرند و شاه را بیش از اندازه بزرگ کنند و از او استفاده کنند و جامعه را از اسلام دور کنند و غربیها در این مملکت نفوذ گستردهتری در همه رشتهها داشته باشند.
شاه در یکی از مصاحبههای تلویزیونی اعلام میکند منظور ما از تمدن بزرگ این است که همه مردم ایران اعم از کوچک و بزرگ از رفاه اجتماعی برخوردار باشند. خبرنگار میپرسد منظورتان از رفاه اجتماعی چیست که او می گوید حداقل یک دفترچه تامین اجتماعی داشته باشند. سوال این است که درآمد نفتی که 4 برابر شده است این جامعهای که این اندازه درمانده از نظر اقتصادی است و شاه چنین میگوید، همین پول نفت در لندن وام داده میشود که فاضلاب لندن ساخته شود. چرا چنین رخدادی ایجاد میشود؟ این نشان میدهد یک جای سیتسم ایراد دارد. چطور میتوان اینها را با هم جمع کرد؟
اساسا برای خاندان سلطنت فقط حفظ حکومت و عیاشیها و کاخها و لذتها و هزینههای عجیب و غریب مدنظر بوده است. ملت و رفاه ملت به معنای واقعی برای اینها مطرح نبوده است. اگر صحبتی هم از ملت و رفاه ملت میکنند فقط برای این است که کمکی به ماندن کند. مثلا روز 4 آبان سال 49 رضا پهلوی ده ساله میشود. روز تولد او 9 آبان است. فکر میکنید به این بچه ده ساله چه چیزی را هدیه دادند؟ یک ماشین رویز رویز به عنوان هدیه پدر به پسر بود. این به چه معنا است؟ چه میزان این کار هم معقول است. برای یک بچه ده ساله چنین ماشینی به چه معنا است؟ از این نمونهها بینهایت است. تا اندازهای این هزینهها برای اینها اهمیت داشته است که اصل کار بوده است.
اسدالله عَلَم در خاطرات خود میگوید که فرح برای یک هفته به مسکو رفت. من و شاه هم از این فرصت استفاده کردیم و به کیش رفتیم. چند تن از دوستان خود را بردیم. منظور از دوستان رمز زنان آن چنانی است. همزمان قرار شد دو نفر از فرانسه بیایند. آنجا بعد از چند روز که با دوستان ایرانی بودیم شاه گفت که دوستان خارجی ما چطور شدند؟ من گفتم که در هواپیما اختصاصی هستند و از فرانسه میآیند. شاه گفت این خلبانان نمیپرسند که اینها چه کسانی هستند که کیش میبریم؟ اسدالله علم گفت می دانند اما به روی خود نمیآورند.
این زندگی اینها بود. بنابراین برای اینها مردم و فرهنگ و تمدن و دین و غیره مطرح نبوده است.
بحث دیگر تشکیل حزب رستاخیز است. تک حزبی که تا قبل از آن بحث دو حزبی و فضای رقابت سیاسی در جامعه مطرح بود. اصولا به وجود آمدن حزب رستاخیز آن هم به صورت تک حزبی چه کمکی به ایجاد تمدن بزرگ میکرد؟
از سال 39 شاه تحت فشار برای آزادیهای سیاسی دادن و ایجاد فضای باز سیاسی بود. چرا که امریکاییها نگران بودند که این خفقان و سانسور و این فضای امنیتی و این سرکوب شدیدی که وجود دارد روزی منفجر شود و ایران از دست اینها خارج شود. لذا میگفتند باید این حکومت فضای بازی را ایجاد کند، انتخابات و مجلس و دولتی باشد اما کلیت را ما اداره میکنیم و ظاهرا انتخابات و مجلس و دولت هستند و مردم راضی میشدند.
ولیکن شاه هیچگاه زیربار این مسئله نرفت البته انگلستان هم قبول نمیکرد. انگلیس میگفت اگر در ایران آزادی دهیم کلا از دست ما خارج میشود. ما جامعه ایران را میشناسیم و تنها باید با سرکوب اداره شود. اتفاقا در سال 57 وزیر خارجه وقت امریکا دیوید اوئن خطاب به امریکاییها میگوید شمایی که در ایران صحبت از آزادی سیاسی کردید حالا بروید جمع کنید. یعنی سیاست شما غلط بود و کار شما به اینجا رسید. البته خانم آلبرایت، وزیر خارجه امریکا هم یک بار این را گفت که انقلاب 1979 ایران نتیجه عملی بود که در سال 1953 در سیاستهای بعد از ان انجام دادیم. منظور این بود که سرکوبها و خفقان در دوره پهلوی که مورد حمایت ما بود. چون اینها دموکرات بودند و به سیاست جمهوریخواهان حمله میکردند.
آن چه قطعی است این بود که دولت پهلوی به هیچ عنوان معتقد به آزادیهای سیاسی و حق مردم و انتخابات آزاد و مجلس و مردم نبودند. زمانی هم که مجبور میشدند یک حزب ملیون و یک حزب مردم درست میکردند و منوچهر اقبال را بالای سر ملیون و علم را بالای سر حزب مردم قرار میدادند و این حزببازی را راه میانداختند.
در اواخر سال 53 شاه احساس کرد تقریبا همه مشکلات را حل کرده است. گروههای مخالف داخل کاملا سرکوب شدند. با عراق توانستند به توافقاتی برسند و به این ترتیب قرارداد معروف الجزایر را امضا کردند. اسرائیل هم مسائل خود را در منطقه حل کرده است. به این ترتیب برای ابد ماندنی هستند. تصور رژیم شاه در اواخر سال 53 و در سال 54 واقعا این بود که ما دیگر هیچ مشکلی برای ماندن تا ابد نداریم.لذا گفتند حالا قرار است مدل غربی داشته باشیم حزبی به نام حزب رستاخیز را درست کردند و بالاخره بیاید و ادای تشکیلات حزبی را درآورد. وقتی از شاه میپرسند تک حزبی نشانه آزادی نیست می گوید من با آن شکل آزادی که در غرب وجود دارد موافق نیستم. ما آزادی نوع خودمان را داریم.
یکسری شعارهایی همانند اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه و عبور از دروازههای بزرگ تمدن میداد، مردم که در جامعه زندگی میکنند میبینند با این وعدهها و با این شعارها وضعیت اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی آنها بهتر نمیشود که بدتر هم میشود. این گونه صحبتها در ایجاد ناآرامی و عدم اعتماد مردم نسبت به حکومت و سلطنت چقدر کمک کرد؟
یک اصلی وجود دارد که حاکم بر تمام جوامع و در همه زمانها و همه مکانها است و این که حکومت باید در خدمت مردم و برای مردم باشد و با مردم باشد تا بماند. در غیر این صورت دیر یا زود نابود میشود. فرقی ندارد، فرعون در مصر باشد یا امپراطوری شرق و یا شوروی و یا امریکا باشد قطعا اگر ظلم و تبعیض و فساد و غصب وجود داشته باشد این حکومت نابود میشود.
امروز با دلیل قطعی میگوئیم اسرائیل نابود خواهد شد. با اطمینان این حرف را میگوئیم چون مبنای تشکیل اسرائیل بر ظلم و فساد و غصب و بیدینی است و این قطعی است. قانون است. این اراده خداوند است و این را به عنوان قانون میفرماید. وقتی قرار است منطقهای را ویران کنیم و برهم بریزیم سران آن فسق میکنند. فسق از حق و عدالت و حد خود خارج شدن است. اینها ظلم میکنند و از بین بردن اینها قطعی است. اراده خداوند قطعا بر نابودی او خواهد بود.
سال 54 اوج آن قضایا بود. من در سلول کمیته مشترک بودم. 5-4 نفر در سیاهچال بودیم که همدیگر را درست نمیدیدیم. همه گروهها را می گرفتند و میزدند و میکشتند. دوستان به من میگفتند فکر میکنید آینده این حکومت چه خواهد شد؟ گفتم قطعا اینها نابود میشود چون این قانون الهی است. حال فقط مانده بگوئید چه زمانی و چگونه؟ این را من نمیدانم. ممکن است 50 سال یا 100 سال یا سه سال دیگر باشد.
بنابراین این که اینها بیایند حزب رستاخیز را با فریب درست کنند و مردم را فریب دهند و ظلم و فساد و جنایت خود را بپوشانند نمیتوانست نابودی اینها را جبران کند. یک نویسنده معروف امریکایی کتابی به نام مکافات نوشته است و در آن امپراطوری روم و امپراطوری امریکای امروز را مقایسه کرده است. میگوید امپراطوری روم خیلی قویتر از امپراطوری امریکا بود و پایههای محکم تر داشت ولی چون ظالم بود از بین رفت و امریکا هم قطعا از بین خواهد رفت.
می گوید همان طور که برده ها در کاخهای امپراطوری روم ریختند و کاخهای آنها را بر سرشان خراب کردند، جهان سومیها هم بر سر امریکا میریزند و امریکا را خراب میکنند.
شما نکته خاصی در مورد موضوع بحث دارید؟
طرح مسئله تمدن بزرگ را شاه به عنوان نشانهای از روشنفکری از آینده نگری از افق فکری وسیع خود میدانست و فکر میکرد که بسیاری از روشنفکران و غرب گراها و عوامل غرب حتی در غرب از این فکر و از این برنامه استقبال میکنند و این مسئله کمک مهمی به بقای رژیم میکند. من هنوز به سندی برنخوردم اما روی مجموعه دیدگاههایی که برخوردم دیدم که به نظرم رسید این طرح اسرائیلی بود. یعنی آنها این را داده بودند.
بر چه اساسی میگویید؟
آنها برای بقای رژیم پهلوی خیلی اهمیت میدادند یعنی بقای رژیم پهلوی بسیار برای اینها اهمیت داشت. به عنوان تضمینکننده موجودیت همیشگی اسرائیل در منطقه بود. زمانی که انقلاب در ایران پیروز میشود وزیر خارجه اسرائیل یک جمله میگوید که زلزلهای در ایران شد که خاورمیانه را خواهد لرزاند و به دنبال آن دنیا خواهد لرزید. به عبارت دیگر موشه دایان وزیر خارجه وقت اسرائیل میگوید انقلاب اسلامی تمام بساط ما را جمع خواهد کرد. بیایید و قبل از چنین اتفاقی همه جمع شویم و مانع این اتفاق شویم چرا که حکومت پهلوی را بهائیها و یهودیها اداره میکردند.
هر جفت هم منشا یکی دارند.
بله، درست است. شما مشاهده میکنید تمام اطرافیان رضاشاه و محمدرضا شاه چه کسانی بودند.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *