ابریشمچی در زندان اوین با من خیلی رفیق شده بود
حجت الاسلام والمسلمین حسین ابراهیمی عضو جامعه روحانیت مبارز به ذکر خاطراتی از دوران مبارزه اش با رژیم ستمشاهی پرداخت و از شکنجه ها و روزهایی که در زندان اوین سپری کرد، خاطراتی را نقل کرد.
خبرگزاری میزان -
حجت الاسلام والمسلمین حسین ابراهیمی عضو جامعه روحانیت مبارز در گفتوگو با خبرنگار گروه سیاسی ، در خصوص سوابق فعالیتهای انقلابی اش گفت: حضور من در جریان های مبارزاتی انقلاب اسلامی، از آغاز نهضت حضرت امام خمینی (ره) در سال 1342 بود؛ آن موقع من در حوزه علمیه بیرجند بودم و سن و سالم هم کم بود؛ هر زمانیکه پیام ها و بیانیه های حضرت امام (ره) به دستمان می رسید، ما طلبه ها جمع می شدیم و دعای توسل می خواندیم؛ بعد از مدتی از بیرجند به مشهد آمدیم؛ گروهی تقریبا 60 نفره در مشهد بودیم که بعد از دستگیری و زندانی کردن امام (ره) در مسجد گوهرشاد، برای آزادی امام (ره) بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می خواندیم؛ هر شب بین 7 تا 8 نفر از بچه های ما به دلیل همین خواندن دعای توسل برای آزادی امام (ره) دستگیر و زندانی می شدند؛ بعد از دستگیری طلبه ها، دوباره به حوزه می رفتیم و طلبه های انقلابی را پیدا و آنها را به جمع خودمان اضافه می کردیم؛ وضعیتمان به گونه ای بود که علی رغم همه دستگیریها، تعدادمان کم نمی شد.
وی افزود: در مشهد، ایرانشهر، کاشمر و گناباد به منبر می رفتم و در خطابه هایم از ظلم های رژیم شاه به مردم صحبت می کردم؛ یک بار بعد از یکی از سخنرانی هایم در گناباد که اتفاقا همزمان با ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بود، یکی از دوستانم که در شهربانی بود به من زنگ زد و گفت که "ماموران به دنبالت هستند، فرار کن"؛ من هم آن موقع به همراه خانواده ام به مشهد و بعد از آن به قم و تهران رفتم.
حجت الاسلام والمسلمین ابراهیمی در ادامه به ذکر چرایی دستگیری اش در تهران پرداخت و عنوان کرد: من در تهران مسجد امام حسن مجتبی (ع) را در اتوبان شهید محلاتی بنا کردم که بعد از آن بسیاری از تظاهرات و راهپیمایی ها را از آنجا طرح ریزی می شد؛ سرانجام ماموران ساواک یک بار من را گرفتند و با ماشین خودم، من را به زندان بردند؛ مجموعا سه ماه در زندان بودم و در نهایت راهپیمایی ها و فشارهای مردمی سبب شد در آستانه انقلاب بسیاری از زندانیان سیاسی از جمله من آزاد شوند؛ وقتیکه از زندان بیرون آمدم به دلیل اینکه ساواک همچنان به دنبال من بود، نمی توانستم در خانه بمانم؛ شب ها را در خانه اقوام به صبح می رساندم.
این عضو جامعه روحانیت مبارز ادامه داد: در مجموع سه ماهی که در زندان اوین بودم، دو نوع شکنجه می شدم؛ یک نوع این بود که هر روز از صبح تا بعد از ظهر من را به اتاق بازجویی می بردند و درحالیکه بر روی سرم کاپشن می انداختند و روی یک صندلی می نشاندنم، بازجویی ام می کردند؛ این بازجویی ها به مدت 70 روز متوالی طول کشید.
وی افزود: نوع دیگر شکنجه در زندان اوین به این شکل بود که من همراه یکی از زندانیان، در سلولی انفرادی قرار داشتیم و باید برای قضای حاجت، از کاسه تولت درون اتاق انفرادی استفاده می کردیم؛ هیچ حائلی هم در آن اتاق نبود؛ وضعیت بسیار بد و نامناسبی بود؛ ما مجبور بودیم که در حضور یکدیگر قضای حاجت کنیم؛ ناچارا باید یک نفر رویش را برمی گرداند تا نفر دیگر قضای حاجت کند.
حجت الاسلام والمسلمین ابراهیمی همچنین در خصوص فعالیت گروهک منافقین در زندان اوین نیز گفت: در بند 4 زندان اوین رژیم ستمشاهی، بحث های داغ سیاسی و اجتماعی میان اعضای گروهها و جناح های مختلف فکری همواره برقرار بود؛ آن زمان منافقین چندان مخالفت خود را با نهضتی که در جریان بود اعلام نمی کردند؛ خود مذهبی ها هم به خاطر اصل "نهضت" با اعضای جریانهای مختلف صحبت می کردند و حرفهای آنان را هم می شنیدند؛ نفاق منافقین در زندان پنهان بود؛ آنها سعی می کردند به نحوی وانمود کنند که اصل نهضت را قبول دارند؛ حتی "ابریشمچی" که از سرکردگان منافقین بود، با من خیلی رفیق شده بود؛ او به نحوی از هویت خانوادگی فقیر و اصیل خود می گفت که برخی ها تحت تاثیر قرار می گرفتند؛ ظواهر مسائل اسلامی را در زندان رعایت می کردند؛ ابریشمچی حتی بعد از مدت زندانش نیز به گونه ای حفظ ظاهر کرده بود که حتی خود را به عنوان کاندیدای پست ریاست جمهوری معرفی کرد؛ در زندان تشخیص شناختن این افراد سخت بود؛ آنها به مرور و بعد از عدم دستیابی به اهداف شوم گروهک خود، استحاله شده و از قطار انقلاب فاصله گرفتند و مرتکب جنایتهای فراوانی شدند.
این عضو جامعه روحانیت مبارز در پایان به ذکر خاطره ای از روز ورود امام خمینی (ره) به کشور پرداخت و گفت: در روز 12 بهمن 1357 که امام خمینی (ره) به ایران بازگشتند، مسئولان تشریفات مراسم یک مینی بوس را در اختیار من گذاشته بودند و من مسئولیت تامین امنیت میدان آزادی تا میدان انقلاب را بر عهده گرفته بودم؛ مدام در آن مسیر در حال رفت و آمد بودم و با بلندگو به مردم می گفتم که آرامششان را حفظ و راه را برای ماشین حامل امام (ره) باز کنند؛ وقتیکه حضرت امام (ره) تشریف آوردند من به همراه دو طلبه دیگر (که بعدا یکی از آنها به شهادت رسید و نفر دیگر نیز امروز یکی از وعاظ برجسته تهران است) بر روی سقف مینی بوس ایستاده بودیم؛ هنگامیکه ماشین حامل به نزدیک ما رسید عشق و علاقه مردم به امامشان موجب شد که برای دیدن ایشان به روی سقف مینی بوس بیایند و اینچنین شد که سقف مینی بوس افتاد.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *