واقعیت آیتالله هاشمی کدام است؟
تصویری معروف از آیتالله هاشمی در زندان ساواک/برخی مورخان میگویند اسفندماه 43 در روزهایی که هنوز شکنجه عمومی نشده بود، شیخ اکبر سختترین شکنجههای دوران مبارزاتش را تجربه کرد، شکنجهای که جای جای بدنش را مجروح کرد و او را با پایی شکسته و عفونی راهی بیمارستان. پس از آزادی از زندان به همان راه پیشین رفت و طعم چندین زندان دیگر را هم چشید.
وصفهای شنیدنی از استقامتهایش در زندان وجود دارد؛ حسین شریعتمداری از مهمترین و سرسختترین منتقدان دوران پایانی زندگی ایشان، در توصیف یکی از این مقاومتها میگوید: "یک بار در اتاق بازجویی خودم را به بیهوشی زده بودم تا مأموران شکنجه دست از سرم بردارند، در آن حال متوجه شدم آقای هاشمی رفسنجانی را به اتاق شکنجه آوردند. ایشان را قبلاً در جلسات دیده بودم و میشناختم. ازغندی، شکنجهگر معروف، دستگاه فرنچ (وسیلهای که دور گردن قرار میگرفت و با پیچاندن پیچ، هر لحظه محکمتر میشد و راه تنفس را میبست) را دور گردن آقای هاشمی قرار داد و آن را پیچاند. من از زیر چشم شاهد صحنه بودم. ازغندی بهحدی فرنچ را پیچاند که آقای هاشمی درحال خفه شدن بود. همزمان با این شکنجه، ازغندی فحاشی هم میکرد، بعد گفت: «تو چرا برای خمینی تبلیغ میکنی؟». ازغندی در حالی که باز هم فرنچ را محکم میکرد به هاشمی گفت: «دیگر از این کارها نکن» و بعد از لحظاتی فرنچ را باز کرد، بهمحض اینکه فرنچ باز شد، آقای هاشمی گفت: «باز هم از این کارها میکنم.»، این رفتار هاشمی برای من خیلی روحیهبخش بود".
تصویری از حسین شریعتمداری در زندان ساواک/ او از منتقدان سرسخت بسیاری از سیاستهای آیتالله هاشمی در دوران ریاستجمهوری و پس از آن است؛ با این حال رؤیت و روایتهای او از مقاومتهای آیتالله در زندان ساواک خواندنی است
او همواره در متن سیاست، یک بازیگر بسیار مهم و کمنظیر بود؛ حضور دائمیاش در مرکز میدان سیاست و اثرگذاری کم و بیش اما مداوم او، از آیتالله شخصیت کمنظیری ساخته است. بسیاری از کارشناسان و مردم او را به مرد پیچیده حوزه سیاست میشناسند؛ در واقع او بهاندازه خود سیاست، پیچیده بود و همین پیچیدگی و بعضاً پارادوکسیکال بودن سیاستورزیاش سبب شده که درگذشت او با ابهام بسیاری از صاحبنظران و مردم برای ارائه یک مفهوم مشترک و اجماعی از او توأم باشد. سیطره این «عدم قطعیت» از همان شب اول درگذشت ایشان در شبکههای اجتماعی و بعضی رسانهها واضح و روشن است.
فیالحال مهمترین پرسش پیش روی ناظران آن است: واقعیّت آیتالله هاشمی کدام است؟ بهویژه آنکه او در دستهبندیهای موجود در امر سیاسی نقلمکانهای قابل توجهی داشته است؛ روزگاری یک شخصیت درجه اول در جناح راست به شمار میرفته و سالهای سال و بهویژه پس از دوم خرداد 76 آماج هجمههای گروه موسوم به اصلاحطلبان بود، اما مدتی بعد جزو مشایخ و مراجع آنها شده است. ضدانقلاب در برهههای بسیاری شب و روز به او بهمثابه یک نماد غیرقابل کتمان برای انقلاب اسلامی تاخته و حتی حکم بازداشتش را هم صادر کرده، اما در برههای دیگر به پوشش مبلغانه مواضع او همت گماشته است. او از یک سو میگوید عشقش آیتالله خامنهای است و هیچ دو نفری در زیر آسمان ایران نزدیکتر از آن دو به یکدیگر نیستند و او در نهایت مطیع ایشان است، اما از دیگر سو اختلافنظرهای بعضاً آشکار و جدیاش با رهبر انقلاب، غیرقابل انکار است.
آیتالله هاشمی سرلیست جناح راست در انتخابات مجلس ششم/او روزگاری یک چهره محوری در جناح راست بود؛ اردوگاه سیاسی او بعدها دچار تغییر اساسی شد
این زوایای متقابل و ظواهر پارادوکسیکال، تحلیلها و نتیجتاً ارائه یک تفسیر قطعی درباره ایشان را برای بسیاری دچار مشکل کرده است. او نهایتاً متعلق به کدام جریان سیاسی است؟ تبلیغ رسانههای معارض نظام از بعضی مواضع آیتالله هاشمی رفسنجانی چه معنایی میتواند داشته باشد؟ بهویژه آنکه همین سال گذشته بیبیسی فارسی بهنوعی لیست انتخاباتی تنظیم شده توسط آیتالله برای خبرگان را هم تبلیغ و ترویج و برای رأی نیاوردن رقبایش تلاش کرده است. میزانسن ارتباط او با ضدانقلاب را چگونه میتوان ترسیم کرد و چه قضاوتی درباره آن میتوان کرد؟ و نهایتاً آنکه داستان اختلافنظرهای او با آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب، با چه تحلیلی میتواند رمزگشایی شود؟
رازگشایی از این سؤالات از طریق معنابخشی به وقایع مذکور، میتواند آیتالله هاشمی رفسنجانی را "همانگونه که بود" در دسترس افکار عمومی قرار دهد و سرگشتگیها را بزداید. پاسخ به این سؤالات کلانترین مسئلهای را که حل میکند این است: آیا ضدانقلاب از آیتالله چیزی به ارث میبرد؟
1 ــ در پدیدارشناسی جابهجاییهای آیتالله هاشمی در دستهبندیهای سیاسی، نزاع بر سر دو گونه «معنابخشی» است؛ دسته اول این جابهجاییها را دلالتی روشن بر یک «دگردیسی فکری» برای آیتالله معنا میکند و دسته دوم فارغ از محتوای تفسیرش از این جابهجاییها، مهمترین مدعایش رد ادعای دسته اول است.
توضیح بیشتر سؤال اینکه مرد همیشه حاضر در صحنه سیاست ایران، پس از گذران دوران حشمت و جلال ریاستجمهوری که با جمله معروف "هیچ کس برای من هاشمی نمیشود" رهبر معظم انقلاب پایان یافته بود، در دوران دوم خرداد شدیداً منکوب و متهم میشود؛ تا جایی که روزنامه صبح امروز با مدیریت سعید حجاریان، دوران دولتداری او را دوره «هر 40 روز یک قتل مشکوک سیاسی» توصیف میکند. اکبر گنجی، قلم به دست آن روزهای اصلاحطلبان هم در کتاب مشهور «عالیجناب سرخپوش» که با حمایتهای دولت اصلاحات روانه بازار و کتابخانههای سراسر کشور میشد، مینویسد: "هاشمی که انتقادات برخی از مطبوعات را برنمیتافت، چگونه اقدامات مهمترین وزارتخانه خود (وزارت اطلاعات) را نادیده میگرفت... ولی همین امر کار دستش داد و منجر به دهها قتل شد". "خشونتورزان و جنایتکاران عرصه سیاست در دوره هاشمی، بدون دغدغه خاطر و ترس از مکافات دست به جنایات میزدند".
نمونهای از مطالب مندرج در کتاب عالیجناب سرخپوش نوشته اکبر گنجی از فعالان دومخردادی آن روز/ این کتاب با حمایت وزارت ارشاد دولت دوم خرداد روانه بازار و کتابخانهها شده بود
اما همین آیتالله هاشمی با همان جریان دوم خرداد سالها بعد مؤتلف میشوند و بهویژه در انتخابات مختلف پیوندهای محکمی با یکدیگر برقرار میکنند.
برخی بهویژه در جناح موسوم به اصلاحطلبان، گذر از آن «تخاصم» به این «تفاهم» را ناشی از «دگردیسی فکری» آیتالله و تغییر مبنای نگرش او به جهان و سیاست و ماسوای آن تفسیر و تأویل میکنند، بهویژه با توجه به ریشهکردن سکولاریزم در جریان دوم خرداد، شبههای ظهور میکند مبنی بر اینکه آیتالله آگاهانه از مبانی دینی به مبانی سکولار تغییر فاز داده است.
مهمترین معارض این تفسیر، شخص آیتالله است؛ اساساً آقای هاشمی خود را فارغ از هرگونه دستهبندی و جناحبندیهای سیاسی میداند و تلویحاً میگوید او خودش است و نه چیز دیگر. او در گفتوگویی که خرداد سال 94 با خبرگزاری ایسنا داشته، درباره این تطورات میگوید که خصلت اعتدالی خود در عرصه سیاست را از «قرآن» گرفته و با مطالعه به این نظر و عقیده رسیده است. آیتالله هاشمی تأکید میکند: "اگر میبینید بعضیها که قبلاً با من موافق نبودند و حالا همراه شدهاند، من عوض نشدهام، بلکه آنها عوض شدند، زمانی افراط کردند و ضررهایش را دیدند، در جلسات خود هم بحث کردند و فهمیدند که عملکرد آنها اشتباه داشت، اکثراً اعتراف به اشتباه کردهاند."(لینک گفتگوی آیتالله هاشمی با ایسنا)
بهطور کلی موافقان تغییر مبنای آیتالله هاشمی هیچ نشانه نظری و شفاهی از ایشان برای ارجاع تفسیر خود ندارند و صرفاً تطورات عملی او را مبنای تحلیل قرار میدهند. اما بین منتقدان سیاستورزی دوران پایانی آیتالله هاشمی صاحبنظران قابل توجهی هستند که علیرغم انتقاد به آن رفتارها، اما آن را به هیچ روی ناشی از تحول فکری تحلیل نمیکنند.
ظهور پدیده احمدینژاد در سال 84 مهمترین عنصر رمزگشا در این دست تحلیلهاست که به نظر میرسد با در نظر گرفتن جهات گوناگون، به صواب نزدیکتر است. به میدان آمدن احمدینژاد در عرصه سیاست، نقطه آغاز پیوند سیاسی آیتالله هاشمی با جریان موسوم به دوم خرداد بوده است. در یک سوی این ائتلاف، آیتالله هاشمی است که مهمترین هدفش جبران پایگاه اجتماعی آسیبدیده در سال 84 و بازگشت مجدد به سطح بالای قدرت اجرایی است و در دیگر سو، جریان دوم خرداد قرار دارد که برای کسب یک نقطه اتکای مطمئن در هسته مرکزی جمهوری اسلامی نیازمند شخصیتی با اعتبار و سابقه آیتالله است، لذا این پیوند با انگیزههای «عملگرایانه» برقرار میشود و ردی از انگیزهها و تحولات فکری و اندیشهای از هیچ طرف در آن وجود ندارد.
بهبیان دیگر، سخن بر سر این نیست که مواضع سیاسی آیتالله هاشمی رفسنجانی تغییر نکرده؛ بلکه این چرخش روشن است، اما بحث بر سر این است که این گردش، «مبناگرایانه» و در نتیجه تحولات فکری است یا اصطلاحاً «پراگماتیستی» و عملگرایانه و با انگیزه تجدید قوا برای بازگشت مجدد به سطح بالای قدرت؟ آنچنان که گفته شد، دلالتهای متقن و نشانههای روشن، حالت دوم را تثبیت میکند.
احمدینژاد در انتخابات ریاستجمهوری 84 با پیروزی بر آیتالله هاشمی رئیسجمهور شد؛ این برهه سرآغاز مهمی برای پیوند خوردن عملگرایانه آیتالله و گروه موسوم به اصلاحطلبان است
2 ــ پوشش برخی مواضع آیتالله هاشمی توسط رسانههای بیگانه و جبهه معارض در سالهای اخیر روشن است، بهویژه آنکه این جریان احتمال میداد میتواند قطب مخالف نیرومندی در مقابل بالاترین شخصیت مذهبی و سیاسی در جمهوری اسلامی مستقر کند. در غالب تحلیلها و مطالبی که رسانههای مذکور درباره آیتالله هاشمی منتشر کردهاند، علاقه به تأسیس و تقویت این دوقطبی محرز است. همین مسئله موجب شده بود در مواردی، آیتالله از جانب برخی دلسوزان و وفاداران به انقلاب مورد نصیحت قرار بگیرد؛ اما مهمتر از آنچه رسانههای اپوزیسیون و غربی در این باره علاقه داشتهاند که رخ بدهد، آنچیزی است که نهایت کار در نفسالامر ماجرا رخ داد. بیبیسی فارسی را میتوان مهمترین پایگاه رسانهای ضدانقلاب توصیف کرد که با بودجه و پشتیبانیهای مهم و چندجانبهای که از دستگاههای امنیتی انگلیس و حتی آمریکا میشود برای خودشان «مرکزیت» و «محوریت» در این جریان دست و پا کرده است. یکی از آخرین مقالات بیبیسی فارسی درباره آیتالله هاشمی رفسنجانی، نمایانگر برداشت واپسین ضدانقلاب از ایشان است. تیتر این مقاله بهخوبی پاسخ به همه سؤالات در این حوزه است: "نباید هاشمی را جدی گرفت".
بیبیسی در این مقاله خود که پس از انتخابات چند ماه پیش رئیس مجلس خبرگان رهبری نوشته و چند ساعت بعد از ارتحال آیتالله نیز بازنشر داده شد، ضمن ارائه تصویری از پایگاه سیاسی و اجتماعی آیتالله هاشمی، بهطور ضمنی به همکیشان خود توصیه کرد که امیدی به آیتالله برای پیشبرد اهداف معارضان انقلاب اسلامی در ایران نداشته باشند.
بیبی سی، دلبستگی ضدانقلاب به هاشمی برای ایجاد تغییرات مورد پسند آنان در ایران را تقبیح میکند و مینویسد: "افسانه هاشمی امروز تجلّی رؤیای تحقق نیافته همان قدرتی است که قرار بود در پی اعتراضات سال 88، مجلس خبرگان را رودرروی آیتالله خامنهای قرار دهد".
این تقریباً آخرین نوشته مهم همراه با جمعبندی یک رسانه ضدانقلاب، قبل از ارتحال آیتالله هاشمی است. بیبیسی در پایان نوشته خود پا را فراتر گذاشته و تلویحاً مینویسد که برای پیشبرد اهداف تقابلی علیه انقلاب اسلامی حتی به مرگ آیتالله هاشمی هم نباید دلخوش بود: "شاید کتابهای پرحجم خاطرات هاشمی رفسنجانی یک فصل نانوشته دارد، فصلی درباره زندگی پس از مرگ او، مرگی که دیگر شاید اثری در حیات سیاسی و اجتماعی ایران نداشته باشد".