عذاب وجدان باعث شد به قتل اعتراف کنم
از قتل پشیمان نبودم، اما عذاب وجدان وقتی به سراغم آمد مجبور شدم اعتراف کنم.
به گزارش گروه جامعه ،پس از دو سال سکوت سرانجام لب به اعتراف گشود و راز قتل پسر جوان را فاش کرد. ماموران پلیس آگاهی اراک وقتی او را به اتهام سرقت تاسیسات برقی دستگیر کردند، تصور نمیکردند او راز قتلی را در سینه دارد.
متهم پس از انتقال به پلیس آگاهی در بازجوییها گفت: «سال 92 پسری را در تهران کشتم و حالا میخواهم اعتراف کنم.» مرد جنایتکار به تهران منتقل و مشخص شد حرفهایش درست بوده و قاتل است.
خودت را معرفی کن.
مهران، 30 ساله، مجرد.
سابقه داری؟
هم اعتیاد، هم سرقت.
چه چیزی سرقت میکردی؟
لوازم برقی مثل کابل و سیم، تاسیسات برقی و ....
چطور سرقت میکردی؟
در سطح شهر پرسه میزدم و اگر با مورد خوبی برای سرقت روبهرو میشدم، آن را میدزدیدم.
چرا فقط تاسیسات برقی؟
در این کار سر رشته داشتم و براحتی میتوانستم سرقت را انجام بدهم.
چه موادی مصرف میکنی؟
شیشه.
چرا در اراک دستگیر شدی؟
من جای ثابتی نداشتم و بی خانمان بودم. شهر به شهر میگشتم و فقط سرقت میکردم. بعد هم مال سرقتی را میدادم و به جای آن مواد میگرفتم. آخرین بار هم در اراک بودم که ماموران دستگیرم کردند.
چرا به قتل اعتراف کردی؟
چون خسته شده بودم. همیشه خاطره این قتل همراهم بود و باید یک روز اعتراف میکردم.
پسر جوان را در جریان سرقت کشتی؟
نه. در داخل پارکی در غرب تهران در حال پرسهزنی بودم که متوجه حضور دختر و پسری جوان در داخل یکی از آلاچیقهای پارک شدم .مدتی در حال تماشا کردن آنها بودم که مقتول متوجه حضور من در نزدیکی آلاچیق شد و سراغ من آمد تا مرا از آنجا دور کند؛ در آن زمان شیشه مصرف کرده بودم که با اعتراض مقتول بشدت عصبانی شده و چاقویی را که از آن برای سرقت کابلهای برق استفاده میکردم، به سمت مقتول پرتاب کردم. چاقو وارد سر وی شد و من نیز با رها کردن چاقو از داخل پارک متواری شدم. مواد کشیده بودم و هیچ کنترلی نداشتم.
فقط همین یک قتل را انجام دادی؟
نمیدانم.
نمیدانی؟!
یکبار هم در جریان یک سرقت، با آجر به سر پیرزنی زدم و فرار کردم. نمیدانم که او کشته شده یا نه.
الان هم حتما پشیمانی؟
پشیمان که هستم اما آرام شده ام. بار این جنایت همیشه همراه من بود. ولی با اعتراف به قتل حس سبکی دارم.
میدانی که چه سرنوشتی در انتظارت هست؟
بله. قصاص میشوم و تمام.
خانواده ات میدانند که دستگیر شدهای؟
خانوادهام مرا طرد کردهاند و هیچ خبری از سرنوشت من ندارند.
چند وقت است؟
نمیدانم اما زمان زیادی گذشته است. از وقتی معتاد شدم و سرقتهایم را شروع کردم.
فکر کن در جایگاهی هستی که بخواهی دیگران را نصیحت کنی، چه میگویی؟
هر کسی سمت شیشه برود عاقبتش مثل من میشود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *