به خاطر تهدیدهایی که میشد مجبور بود هر شش ماه خانهاش را عوض کند/ پسرم را از بچگی به علمدار سیدالشهدا سپردم+عکس
مادر شهید علیرضا ستاری گفت: بعد از فتنه 88، شبکههای آمریکایی از او خواسته بودند که برود آمریکا و علیه جمهوری اسلامی صحبت کند که علیرضا قبول نکرد و همین مسئله هم باعث شد که نامه های تهدیدآمیز برایش بفرستند.
خبرگزاری میزان -
به نقل از راه دانا، سالروز ۹ دی یادآور حماسهای تکرارناپذیر است. حماسهای مردمی که فصل الخطابی شد بر تلاشهای واهی فرصت طلبان و سودجویان. حرکتی انقلابی که هرچند ثابت کرد توهمات ضد انقلاب بی پایه و اساس است و نه تنها عمر انقلاب بسر نیامده بلکه مادامی که سایه رهبری با درایتی بر ایران گسترده شده، به احد الناسی اجازه تعدی نخواهد داد اما برای برقراری این آرامش بهای سنگینی پرداخته شد.
چه بسیار بغضها که در گلو ماند. چه بسیار حرفها که گفته نشد و چه بسیار دردها که بیمرهم ماند و رشادت هایی که دیده نشد و خون هایی که به ناحق ریخته شد. "سید علیرضا ستاری" یکی از این دلاورمردانی است که در عاشورای سال ۸۸ توسط فتنهگران کوردل، مورد حمله قرار گرفت و پس از چهار سال دست و پنجه نرم کردن با آثار جراحت، سرانجام در۱۵ بهمن سال ۹۲ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مصادف شدن با سالروز ۹ دی ما را بر آن داشت تا گفتگویی با مادر شهید ستاری داشته باشیم.
لطفاً در ابتدای مصاحبه مقداری پیرامون زندگی و فعالیت فرزندتان بگویید.
سیدعلیرضا ستاری متولد ۲۵ شهریور ۱۳۶۰ است. سال ۸۲ ازدواج کرد و دارای دو فرزند، یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۶ و نیم ساله است. پسرم دانشجوی کارشناسی مهندسی عمران بود و فعالیتهای ورزشی هم داشت و چندین رتبه و هوگوی قهرمانی در جودو و بوکس و کشتی و اسب سواری دارد. باید بگویم تقریبا همه ورزشهای رزمی را کاملا بلد بود. از آنجا که مسئولیت اطلاعات و عملیات پایگاههای مختلف را بر عهده داشت، به همین خاطر سعی می کرد نیروهای زیردستش را از نظر رزمی آماده کند و بچهها را با فن روز برای مقابله با بحرانهای مختلف، آشنا کند.
کمی از خصوصیات اخلاقی شهید برایمان بگویید.
بسیار مهربان و مردم دوست بود؛ چنانچه اگر کاری پیش میآمد برایش مهم نبود چه کسی باشد و کجا باشد مثلا گر ماشینی در جاده خراب می شد یا حتی درگیری بین رانندهها بوجود می آمد، به منزل نمی آمد تا به درگیری آن دو پایان دهد. محبوبیت فوق العاده ای داشت که این مساله در تشییع پیکر علیرضا کاملا مشهود است. حتی از شهرستان ها هم برای شرکت در تشییع شهید آمده بودند. در روز سوم این شهید، جمعیتی بالغ بر ۹۰۰ نفر شرکت کرده بودند.
علیرضا در کودکی بسیار شیطنت داشت اما حجب و حیای خاصی در رفتارش دیده میشد. با خواهر ها و برادرهایش بسیار صمیمی بود طوری که اگر مشکلی برایشان پیش می آمد اول با او در میان می گذاشتند. به من بسیار علاقه داشت و نمی دانم چه حسابی داشت که این اواخر خیلی ابراز می کرد؛ حداقل هفته ای دوسه بار می آمد حتی خم میشد و دستانم یا پاهایم را می بوسید؛ می گفتم مادر تو ساداتی مرا شرمنده مادرت حضرت زهرا (س) نکن.
به کدام یک از ائمه ارادت ویژه ای داشت؟
پسرم ارادت خاصی به خانم حضرت زهرا داشتند و همه ساله در ایام فاطمیه کل ۷۵ روز این ایام یعنی بین دو روایت را لباس مشکی میپوشید و در عزاداری از خود بی خود میشد و همیشه صورتش زخمی بود. حتی وقتی فهیمد فرزندش دختر است نزد من آمد و گفت مادر شما اسمت فاطمه است اما اگر اجازه بدهی من هم نام دخترم را فاطمه بگذارم. پسرم فوق العاده با حیا بود و سادگی و ولایتمداریاش یکی از نکتههای مثبت و بارزی بود که در وجود علیرضا نمایان بود. از زمانی که محرم شروع میشد همه جا را سیاهپوش می کرد. حتی چند روز قبل از نیمه شعبان هم به مسجد آشتیانیها می رفت و خیابان "درخشان" را با دوستانش چراغانی میکردند. در شادی اهل بیت سنگ تمام می گذاشت و در عزاداری ها هم حقیقتا عزادار بود.
شده بود حرفی از شهادت بزند؟
از بچگی برای شهادتش دعا میکردم و پسرم را به علمدار سیدالشهدا سپرده بودم. شهادت آرزوی علی بود و خیلی خوشحالم که به آرزوی نهایی خودش رسید. همیشه میگفت این دنیا بدون عشق حسین هیچ ارزشی ندارد.
از ظهر عاشورای ۸۸ و اتفاقاتی که در آن روز رخ داد بگویید.
علیرضا از ۱۲ سالگی بسیجی بود و در سال ۸۸ بسیجی ویژه بود و کارت ویژه داشت. ظهر عاشورای ۸۸ با برگه ماموریت به عنوان امدادگر برای کمک رفته بود تا اگر مشکلی پیش آمد کمک کنند که می بیند در خیابان خوش سمت آزادی، بر روی موتورسواری بنزین ریختهاند و دارند او را آتش میزنند که لباسش را در میآورد و دور او میپیچد. کمی آن طرف تر هم ضدانقلاب (همانهایی که این غائله را بپا کردند با سنگ بلوکهایی که اطراف خیابان چیده شده بود شخصی را میزدند که علی طاقت نیاورده و برای نجات فرد به سمتش می رود که با میلگرد آهنی به سرش میزنند. بعدتر برایمان تعریف کرد که زمانی که برای نجات او رفته بودم همه کنار خیابان ایستاده بودند و کف می زدند و هلهله می کردند. آنجا بود که صدای کف زدن و هلهله یزیدیان عاشورای سال ۶۰ برایم تداعی شد و این که حضرت سید الشهدا بین نامردمان گیر کرده بودند و کسی به یاریش نشتافت.
در اثر آن ضربه استخوان صورتش شکست و بینایی و شنواییاش را ازدست داد. باید بگویم بعد از ۸۸ بیماریاش شروع شد. جمجمه اش شکسته بود. مهرههای کمرش شکسته بود که راه رفتن را برایش مشکل میکرد. دچار چاقی مفرط شده بود و به مرور زمان به خاطر مصرف داروهای زیاد بیماری اعصاب و روان گرفته بود. وضعیتاش خیلی وخیم بود تا جایی که گاهی اوقات راه خانه را گم هم میکرد.
ظاهرا تماسهایی هم از سوی شبکههای معاند با ایشان برقرار شده بود؟
بله؛ بعد از آن ماجرا شبکههای آمریکایی از او خواسته بودند که برود آمریکا و علیه جمهوری اسلامی صحبت کند که علیرضا قبول نکرد و همین مسأله هم باعث شد که نامه های تهدیدآمیز برایش بفرستند. حتی موتورش را جلوی خانهاش آتش زدند و شیشه منزلش را شکستند که به همین دلیل برای حفظ امنیت خانواده و اینکه مزاحمتی برای صاحبخانه پیش نیاید مجبور می شد هر شش ماه جابجا شود و منزلش را عوض کند.
چند سال بعد از آن حادثه تا شهادت ایشان طول کشید؟
بیماری اش حدودا ۴ سال طول کشید که آذر ۹۲ بخاطر معده اش در بیمارستان بستری شد که بعد از عملش به اغما رفت. ۴ روز بعد از عملش شکمش متورم شده بود که مجددا به بیمارستان رفت و ۷۰ روز در ICU بستری بود که سرانجام در ۱۵ بهمن سال ۹۲ به شهادت رسید و در قطعه ۵۰ بهشت زهرا ردیف ۱ شماره ۱۰۷ به خاک سپرده شد.
تنها یک ماه قبل از شهادتش کارت جانبازی گرفت که مشخص شد سپاه او را جانباز ۷۰ درصد حساب کرده اما بنیاد شهید تنها ۴۰ درصد برایش حساب کرده بود، در حال حاضر هم بر اساس همین ۴۰ درصد ماهیانه مبلغی به خانواده اش داده می شود.
مطلب یا خاطرهای هست که بخواهید اضافه کنید؟
علیرضا MDF کار هم بود. یادم میآید به حسینیهای رفته بود که منبر نداشت و سخنران مجلس روی صندلی مینشست. وقتی ماجرا را فهمید به کارگاهش رفت و دو روز تمام به خانه نیامد تا منبر را ساخت. و در تمام این مدت روضه حضرت رقیه و حضرت اباعبدالله خوانده بود و اشک ریخته بود. طوری که هیئتیها می گفتند وقتی علیرضا به آنجا آمد از شدت گریه پلکهایش بهم چسبیده بود. میتوانم بگویم این منبر باقیات الصالحات کوچکی برایش شده که علی سه چهار ماه قبل از شهادتش از خود به یادگار گذاشت و هر زمان روضهای در آنجا برپا می شود برای پسرم دعا میکنند.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
چه بسیار بغضها که در گلو ماند. چه بسیار حرفها که گفته نشد و چه بسیار دردها که بیمرهم ماند و رشادت هایی که دیده نشد و خون هایی که به ناحق ریخته شد. "سید علیرضا ستاری" یکی از این دلاورمردانی است که در عاشورای سال ۸۸ توسط فتنهگران کوردل، مورد حمله قرار گرفت و پس از چهار سال دست و پنجه نرم کردن با آثار جراحت، سرانجام در۱۵ بهمن سال ۹۲ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مصادف شدن با سالروز ۹ دی ما را بر آن داشت تا گفتگویی با مادر شهید ستاری داشته باشیم.
لطفاً در ابتدای مصاحبه مقداری پیرامون زندگی و فعالیت فرزندتان بگویید.
سیدعلیرضا ستاری متولد ۲۵ شهریور ۱۳۶۰ است. سال ۸۲ ازدواج کرد و دارای دو فرزند، یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۶ و نیم ساله است. پسرم دانشجوی کارشناسی مهندسی عمران بود و فعالیتهای ورزشی هم داشت و چندین رتبه و هوگوی قهرمانی در جودو و بوکس و کشتی و اسب سواری دارد. باید بگویم تقریبا همه ورزشهای رزمی را کاملا بلد بود. از آنجا که مسئولیت اطلاعات و عملیات پایگاههای مختلف را بر عهده داشت، به همین خاطر سعی می کرد نیروهای زیردستش را از نظر رزمی آماده کند و بچهها را با فن روز برای مقابله با بحرانهای مختلف، آشنا کند.
کمی از خصوصیات اخلاقی شهید برایمان بگویید.
بسیار مهربان و مردم دوست بود؛ چنانچه اگر کاری پیش میآمد برایش مهم نبود چه کسی باشد و کجا باشد مثلا گر ماشینی در جاده خراب می شد یا حتی درگیری بین رانندهها بوجود می آمد، به منزل نمی آمد تا به درگیری آن دو پایان دهد. محبوبیت فوق العاده ای داشت که این مساله در تشییع پیکر علیرضا کاملا مشهود است. حتی از شهرستان ها هم برای شرکت در تشییع شهید آمده بودند. در روز سوم این شهید، جمعیتی بالغ بر ۹۰۰ نفر شرکت کرده بودند.
علیرضا در کودکی بسیار شیطنت داشت اما حجب و حیای خاصی در رفتارش دیده میشد. با خواهر ها و برادرهایش بسیار صمیمی بود طوری که اگر مشکلی برایشان پیش می آمد اول با او در میان می گذاشتند. به من بسیار علاقه داشت و نمی دانم چه حسابی داشت که این اواخر خیلی ابراز می کرد؛ حداقل هفته ای دوسه بار می آمد حتی خم میشد و دستانم یا پاهایم را می بوسید؛ می گفتم مادر تو ساداتی مرا شرمنده مادرت حضرت زهرا (س) نکن.
به کدام یک از ائمه ارادت ویژه ای داشت؟
پسرم ارادت خاصی به خانم حضرت زهرا داشتند و همه ساله در ایام فاطمیه کل ۷۵ روز این ایام یعنی بین دو روایت را لباس مشکی میپوشید و در عزاداری از خود بی خود میشد و همیشه صورتش زخمی بود. حتی وقتی فهیمد فرزندش دختر است نزد من آمد و گفت مادر شما اسمت فاطمه است اما اگر اجازه بدهی من هم نام دخترم را فاطمه بگذارم. پسرم فوق العاده با حیا بود و سادگی و ولایتمداریاش یکی از نکتههای مثبت و بارزی بود که در وجود علیرضا نمایان بود. از زمانی که محرم شروع میشد همه جا را سیاهپوش می کرد. حتی چند روز قبل از نیمه شعبان هم به مسجد آشتیانیها می رفت و خیابان "درخشان" را با دوستانش چراغانی میکردند. در شادی اهل بیت سنگ تمام می گذاشت و در عزاداری ها هم حقیقتا عزادار بود.
شده بود حرفی از شهادت بزند؟
از بچگی برای شهادتش دعا میکردم و پسرم را به علمدار سیدالشهدا سپرده بودم. شهادت آرزوی علی بود و خیلی خوشحالم که به آرزوی نهایی خودش رسید. همیشه میگفت این دنیا بدون عشق حسین هیچ ارزشی ندارد.
از ظهر عاشورای ۸۸ و اتفاقاتی که در آن روز رخ داد بگویید.
علیرضا از ۱۲ سالگی بسیجی بود و در سال ۸۸ بسیجی ویژه بود و کارت ویژه داشت. ظهر عاشورای ۸۸ با برگه ماموریت به عنوان امدادگر برای کمک رفته بود تا اگر مشکلی پیش آمد کمک کنند که می بیند در خیابان خوش سمت آزادی، بر روی موتورسواری بنزین ریختهاند و دارند او را آتش میزنند که لباسش را در میآورد و دور او میپیچد. کمی آن طرف تر هم ضدانقلاب (همانهایی که این غائله را بپا کردند با سنگ بلوکهایی که اطراف خیابان چیده شده بود شخصی را میزدند که علی طاقت نیاورده و برای نجات فرد به سمتش می رود که با میلگرد آهنی به سرش میزنند. بعدتر برایمان تعریف کرد که زمانی که برای نجات او رفته بودم همه کنار خیابان ایستاده بودند و کف می زدند و هلهله می کردند. آنجا بود که صدای کف زدن و هلهله یزیدیان عاشورای سال ۶۰ برایم تداعی شد و این که حضرت سید الشهدا بین نامردمان گیر کرده بودند و کسی به یاریش نشتافت.
در اثر آن ضربه استخوان صورتش شکست و بینایی و شنواییاش را ازدست داد. باید بگویم بعد از ۸۸ بیماریاش شروع شد. جمجمه اش شکسته بود. مهرههای کمرش شکسته بود که راه رفتن را برایش مشکل میکرد. دچار چاقی مفرط شده بود و به مرور زمان به خاطر مصرف داروهای زیاد بیماری اعصاب و روان گرفته بود. وضعیتاش خیلی وخیم بود تا جایی که گاهی اوقات راه خانه را گم هم میکرد.
ظاهرا تماسهایی هم از سوی شبکههای معاند با ایشان برقرار شده بود؟
بله؛ بعد از آن ماجرا شبکههای آمریکایی از او خواسته بودند که برود آمریکا و علیه جمهوری اسلامی صحبت کند که علیرضا قبول نکرد و همین مسأله هم باعث شد که نامه های تهدیدآمیز برایش بفرستند. حتی موتورش را جلوی خانهاش آتش زدند و شیشه منزلش را شکستند که به همین دلیل برای حفظ امنیت خانواده و اینکه مزاحمتی برای صاحبخانه پیش نیاید مجبور می شد هر شش ماه جابجا شود و منزلش را عوض کند.
چند سال بعد از آن حادثه تا شهادت ایشان طول کشید؟
بیماری اش حدودا ۴ سال طول کشید که آذر ۹۲ بخاطر معده اش در بیمارستان بستری شد که بعد از عملش به اغما رفت. ۴ روز بعد از عملش شکمش متورم شده بود که مجددا به بیمارستان رفت و ۷۰ روز در ICU بستری بود که سرانجام در ۱۵ بهمن سال ۹۲ به شهادت رسید و در قطعه ۵۰ بهشت زهرا ردیف ۱ شماره ۱۰۷ به خاک سپرده شد.
تنها یک ماه قبل از شهادتش کارت جانبازی گرفت که مشخص شد سپاه او را جانباز ۷۰ درصد حساب کرده اما بنیاد شهید تنها ۴۰ درصد برایش حساب کرده بود، در حال حاضر هم بر اساس همین ۴۰ درصد ماهیانه مبلغی به خانواده اش داده می شود.
مطلب یا خاطرهای هست که بخواهید اضافه کنید؟
علیرضا MDF کار هم بود. یادم میآید به حسینیهای رفته بود که منبر نداشت و سخنران مجلس روی صندلی مینشست. وقتی ماجرا را فهمید به کارگاهش رفت و دو روز تمام به خانه نیامد تا منبر را ساخت. و در تمام این مدت روضه حضرت رقیه و حضرت اباعبدالله خوانده بود و اشک ریخته بود. طوری که هیئتیها می گفتند وقتی علیرضا به آنجا آمد از شدت گریه پلکهایش بهم چسبیده بود. میتوانم بگویم این منبر باقیات الصالحات کوچکی برایش شده که علی سه چهار ماه قبل از شهادتش از خود به یادگار گذاشت و هر زمان روضهای در آنجا برپا می شود برای پسرم دعا میکنند.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
نظرات بینندگان
مرگ برفتنه گر و درود بر روان پاک شهیدان
با عرض سلام و ارادت
امشب که این دیدگاه را منتشر میکنم عاشورای ۱۴۴۶ مصادف یا ۲۷تیر۴۰۳ است خیلی گریه گردم برای مظلومیت این شهید و مطمئنم این سید بزرگوار با عشق حقیقی خودش الان مهشور است خوش به سعادتش
امشب که این دیدگاه را منتشر میکنم عاشورای ۱۴۴۶ مصادف یا ۲۷تیر۴۰۳ است خیلی گریه گردم برای مظلومیت این شهید و مطمئنم این سید بزرگوار با عشق حقیقی خودش الان مهشور است خوش به سعادتش
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *