هویت جعلی من آبروی خواهرم را برد
خودم باید می دانستم این کارم اشتباه است. من از روز اول هیچ رابطه ای با دخترها نداشتم.
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه جامعه ،بچه که بودیم در فامیل خودمان را به دو قسمت تقسیم کردیم؛ گروه دختران و پسران. در بازیهای گروهی هم هیچ وقت با دختران خوب نبودیم و همیشه یک شعار بزرگ را آویزه گوشمان میکردیم؛ «دخترا با دخترا،پسرا با پسرا»این شعار سرلوحه زندگیمان شده بود، جوری که حتی دشمنی و رقابت درونی با دختران داشتیم و سعی میکردیم همیشه از دختران فامیل بهتر باشیم.
این رفتار ما با لبخندهای خانواده که از سر رضایت بود همراه میشد. من و همه همدورهای هایم بزرگتر شدیم، آنها دشمنیهای دیرینه را فراموش کردند ولی من نه. هرچه بزرگتر شدم این شکاف بین خود و جنس مخالفم را هم بزرگتر کردم. خواهر کوچکم تنها دختری بود که با او میتوانستم ارتباط برقرار کنم.
رفته رفته این دشمنی به نوعی خجالت یا حتی ترس تبدیل شد. زمانی که با یک دختر همسن خودم صحبت میکردم، نمیتوانستم هیجان و استرسم را کنترل کنم. می ترسیدم کاری کنم که موجب خنده آنها شود. دوران دبستان و راهنمایی با همین ترسها گذشت و وارد نوجوانی شدم.
دوستانم برای این ترس مسخرهام میکردند. اوایل به آنها توجه نکرده و فکر میکردم همه مثل من هستند ولی برای خوشگذرانی من را مسخره میکنند ولی زمانی که آنها را در بیرون از مدرسه دیدم فهمیدم که با آنها فرق دارم.
این ترس برای من عذاب آور بود ولی خانواده آن را با عنوان حیا توجیه میکردند. فکر میکردند که خودم دوست ندارم با دختران یا به طور کلی جنس مخالف خوب رفتار کنم. در آن زمان هیچکدام از اعضای خانواده سعی نکرد این رفتار غیر عادی من را بفهمد و راه حلی برایش پیدا کند.
یکی از دوستان صمیمیام در دبیرستان که از این رفتار من خبر داشت، سعی کرد با راهحلهای خودش ترس من را بریزد. یکبار از من خواست همراهش بیرون بروم و وقتی که به محل قرار با او رسیدم متوجه شدم تنها نیست و دو دختر در کنارش ایستاده بودند. یکی از دختران دوست امین بود و دیگری هم برای آشنایی با من آمده بود. از همان لحظه که این موضوع را متوجه شدم ضربان قلبم تند شد. دستانم عرق کرد و نصف حرفهای آنها را متوجه نمیشدم و جوابهای نامربوط به سوال هایشان میدادم. آن روز یکی از بدترین خاطراتم در طول دوران دبیرستان شد و نه تنها ترس من نریخت، بلکه بیشتر هم شد.
وارد دانشگاه شدم و آنجا دیگر دبیرستان نبود که بتوانم خود را از دختران پنهان کنم. پسرهای دیگر را میدیدم که بهراحتی با دیگران رفتار میکنند و این بیشتر مرا عذاب میداد. دیگر تصمیم خود را گرفتم. من باید این ترس لعنتی را کنار میگذاشتم. می خواستم شروع کنم، ولی نمیدانستم از کجا.
با خود گفتم از شبکههای مجازی شروع و سعی میکنم با دختران دیگر در آنجا صحبت کنم. به خانه که رسیدم اولین کارم این بود که شمارههای مختلف را امتحان و با آنها صحبت کنم. بین همه شمارههایی که به آنها پیام دادم یکی از آنها به نام ناهید جوابم را داد و با هم مشغول صحبت شدیم. از در و دیوار میگفتیم و جوک میفرستادیم و میخندیدیم. طرف مقابلم یک دختر بسیار صمیمی و راحت بود. با او گرم صحبت شدم که ناگهان پرسید راستی اسمت چیست؟ گفتم: امیر.
پرسید: تو پسری؟ همان لحظه بود که متوجه شدم اشتباهی فکر کرده بود دختر هستم. من هم که نمیخواستم موقعیت صحبت با او را از دست بدهم سریع گفتم:نه بابا شوخی کردم اسمم مریم است. معلوم بود باور نکرده ولی باز هم با هم صحبت کردیم و من را در چند گروه که همگی دختر بودند، عضو کرد. من هم برای آنکه کسی شک نکند عکس خواهرم را روی پروفایلم گذاشتم. کارم شده بود چت با هویت جعلی. ناهید چند بار از من عکس خواست و من هم عکسهای خواهرم را برایش فرستادم.
مدتی گذشت و یک روز خواهرم با چشمان گریان به خانه آمد و گفت عکس هایش در گروههای دوستانش پخش شده و عکسهایش را با عنوانهای مسخره و خندهدار به جای شکلکهای فضای مجازی استفاده میکنند.
وقتی عکسها را دیدم متوجه شدم همانهایی است که من برای مریم فرستاده بودم. هرچه به مریم پیام دادم که دلیل کارش را بپرسم او جوابم را نداد و خجالت هم میکشیدم که به پلیس مراجعه کنم، چون خانوادهام میفهمیدند چه کاری کردهام.
خودم آبروی خواهرم را بردم. از آن به بعد دیگر این کار را نکردم و حتی در فضای مجازی بهندرت میرفتم. برای مشکلاتم هم سعی کردم به مشاور مراجعه کنم. بعد از مدتها وارد همان شبکه اجتماعی در فضای مجازی شدم و دیدم مشخصات مریم تغییر کرده است و او عکس یک پسر را روی پروفایل خود گذاشته است.
براساس سرگذشت رضا
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *