فرمانده شهیدی که هیچ خیابانی به نامش نیست+تصاویر
خیلی سخت است که بعد از سی و چند سال در مورد یکی از شخصیت های بزرگی صحبت کنیم که در حوزه مسئولیت خودش کم کسی نبوده و در حوزه توانمندی های علمی، خیلی بالاتر از مسئولیتش بود اما این ظلم در حق کاظم رستگار است که در استان تهران که 2 لشگر دارد ما در مورد یک فرمانده لشگرش بعد از سال ها سخن می گوییم.
خبرگزاری میزان -
به نقل از مشرق، این اولین میزگردی است که با حضور سه تن از همرزمان و دوستان شهید سرلشگر حاج کاظم نجفی رستگار شکل دادیم تا آغازی برای معرفی این شهید عزیز و گامی برای خروج او از مظلومیت و محجوریت باشد. اگر خدا بخواهد این راه را همچنان ادامه خواهیم داد. در این میزگرد، برادران حاج سید محمد ابوترابی، حاج محمدعلی فلکی و فیروز احمدی حدود دو ساعت فقط از حاج کاظم رستگار گفتند و شنیدند. اگر از گفته های این نشست، بهره بردید، به زودی منتظر گفتگوی مشرق با حاج ناصر رستگار، برادر حاج کاظم هم باشید. متن بی کم و کاست این میزگرد پیشِ روی شماست...
موضوع این جلسه جدای از حواشی و اتفاقاتی که در آخرین ماه های حیات مادی حاج کاظم نجفی رستگار افتاد، بررسی منش اخلاقی و روش فرماندهی ایشان است.
سردار ابوترابی در بخشی از کتاب مردان رستگار می نویسد: حاج کاظم گریه افتاد... و حالا جالب است بدانیم یک فرمانده به کجا رسیده که به گریه می افتد... یا اینکه حاج کاظم را می شود از دوستان و اطرافیانش مثل حاج احمد غلامی شناخت. فرصتمان زیاد نیست و این موضوع، سئوال بردار نیست. جناب ابوترابی! شما بحث را از نقطه ای که صلاح می دانید شروع کنید؛ بعد از آن جناب فلکی و جناب احمدی بحث را پی می گیرند ...
داعشی عمل کردن با پاسداران در ابتدای پیروزی انقلاب شروع شد
ابوترابی: ما برای شناخت افرادی که نمونه هایی شدند در فداکاری و ایثار لازم است قدری به محیط و زمان و وضعیتی که در آن قرار داشتند، برگردیم. استعمار اینطوری پیش بینی کرده بود که کشور ما یک ایرانستان می شود، چون نه به شرق و نه به غرب متکی نبود. افراد هم با رهنمودهای حضرت امام در چهارچوب پیشگیری از خواست استعمار در نابودی ایران وارد کار دفاع از انقلاب و پاسداری شدند و ورود به این مأموریت، خصوصیت هایی را می طلبید چون خطر کردن داشت و ایثارگری بود. خود را ندیدن بود و فداکاری برای آن چیزهایی که معمولا برای انسان های شایسته به عنوان ارزش مطرح می شود. این که در هر گوشه ای از این کشور، به ناموس ملت تعدی بشود، به ناموس خودمان تعدی شده و... بسیاری از این پاسداران به صورت گمنام شهید شدند. داعشی عمل کردن با پاسداران انقلاب در ابتدای پیروزی انقلاب و سال 57 شروع شد و ضد انقلاب اقدام به کشتن افرادی که مدافع انقلاب بودند، کرد. به فجیع ترین وضع این کار را می کردند و این مدل داعش پخش می شد تا رعب ایجاد کنند تا کسی به صف پاسداران نپیوندد.
حتی در تهران هم این اتفاق ها می افتاد ...
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
حاج سید محمد ابوترابی، مسئول طرح و عملیات لشگر 10 در زمان حاج کاظم
ابوترابی: البته در تهران هم بود اما بیشتر در حواشی ایران اتفاق می افتاد. در آن فضا، افرادی به سپاه پیوستند و حاج کاظم رستگار هم تقریبا هم سن و سال خودمان و 18 – 19 سالش بود که به گردان توحید در پادگان توحید شهرری آمد و سازماندهی شد و در خدمت دفاع از انقلاب قرار گرفت.
حاج کاظم خیلی سریع در بین بچه ها خودش را نشان داد. بعد از آن به دلایل فداکاری، فهم خوب از وضعیت، قدرت درک دشمن، جسارت حضور در شناسایی ها و کار اطلاعاتی کردن و قدرت مدیریت بر افراد، آرام آرام حاج کاظم رشد کرد تا عملیات بیت المقدس که ایشان را به عنوان معاون گردان میثم تمار لشگر 27 در خدمت حاج عباس شعف (از بچه های گردان 9) که شهید شد، به عنوان جانشین گردان منصوب کردند. این خصوصیت ها باعث شد که سیستم و در واقع نیروها او را برای فرماندهی بپذیرند. آن روزها انتخاب مسئولین از بالا نبود و از بین بچه ها بهترین ها و مورد اعتمادترین ها را به عنوان مسئول قرار می دادند.
مثلا شخصیت حاج احمد متوسلیان را شهید بروجردی در دوران آموزش شناخت. حاج کاظم را چه کسی شناسایی کرد و استعدادش را شناخت؟
ابوترابی: به نظرم حاج داود فرخ زاد به عنوان مسئولشان این کار را کرد. بعد از آن حاج کاظم مسئولیت های فرهنگی گردان توحید را برعهده می گیرند تا اینکه به جنگ می رسیم و در گردان میثم لشگر 27 مشغول می شوند و این سیر ادامه پیدا می کند و بعد از شهادت حاج عباس شعف در مرحله دوم عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان حاضر می شوند و بعد از آن با لشگر 27 به عنوان قوای حضرت رسول به لبنان می روند و در آنجا مسئولیت عملیات قوا را به عهده می گیرند تا اینکه برای فرماندهی تیپ سیدالشهدا(علیه السلام) انتخاب شدند. به این خاطر بود که از لبنان به تهران اعزام شد.
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال، تازه در مورد حاج کاظم صحبت کنیم!
فلکی: من در آن حد نبودم که بدانم فرمانده لشگرها چگونه انتخابی می شوند اما این را به یاد دارم که از فرمانده لشگر به پایین را مجموعه نیروها هل می دادند و او را انتخاب می کردند. فرمانده گروهان را فرمانده گردان منصوب می کرد اما انتخابش به عهده اهل گروهان بود. آن فرد هم علی رغم میل باطنی اش می رفت و قبول می کرد. فرمانده گردان هم به همین صورت. حاج کاظم هم بر اساس شایستگی هایی که از خودش بروز داد و شناختی که اطرافیانش به خصوص سردار داود خزایی داشتند، انتخاب شد.
حاج کاظم رستگار در سوریه/ سال 1360
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال بیاییم و در مورد یکی از شخصیت های بزرگ صحبت کنیم. شخصیتی که در حوزه مسئولیت خودش کم کسی نبود و در حوزه توانمندی های علمی، خیلی بالاتر از مسئولیتش بود. این ظلم در حق کاظم رستگار است که در استان به این بزرگی یعنی تهران که 2 لشگر دارد، ما در مورد یک فرمانده لشگرش، بعد از سی و چند سال جلسه تشکیل بدهیم.
یک کتاب، توسط نزدیک ترین، صمیمی ترین، مطمئن ترین رفیق حاج کاظم رستگار (سردار ابوترابی) نوشته می شود (مردان رستگار) و از هیچ جا حمایت نمی شود و این همه هم مورد حمله واقع می شود. در این پایتخت که محل تابلوی همه شخصیت ها هست، از شخصیت های علمی و ادبی گرفته تا هنری و سیاسی، می بینیم که تمام خیابان ها و بلوارها و اتوبان ها به نام شهدای نامی همه شهرستان ها هست اما جای کاظم رستگار، فرمانده لشگر10 سیدالشهدا (ع) خالی است.
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
حاج محمدعلی فلکی، جانشین گردان بریر (ادوات) لشگر 10 در زمان حاج کاظم
نمی شود بگوییم شهید حاج کاظم رستگار شجاع بود، با درایت بود، مخلص بود، مؤمن بود؛ چون شهدای دیگر مثل همت و خرازی و زین الدین هم اینگونه بودند اما حاج کاظم یک ویژگی های منحصر به فردی داشت که من نمی خواهم مقایسه کنم. ایشان جسارت بسیار بالایی در گفتار صادقانه خودش داشت. می خواهم بگویم که گذر این عمر و زمان، این حسن را هم دارد که ما می توانیم با دقت در مورد حاج کاظم رستگار صحبت کنیم.
ایشان اهل مشورت بود. من به عنوان کسی که تا زمان بودنشان، معاون گردان بودم می گویم که خودرأی نبود، چون این ها را در بعدها و جاهای دیگر دیدم. اهل مشورتش هم همه نبودند و با عقلا و اندیشمندان و اهل فن مشورت می کرد. چندین بار من در مشورت هایش در حد خودم بودم و حضور داشتم.
اگر بخواهیم شهدا را معرفی کنیم، شاید بالای 60 درصد خصوصیت هایشان با هم مشترک است.
اطاعت محض را باید از آدم هایی داشته باشیم که چند سر و گردن بالاتر باشند، مثل ولایت فقیه. حاج کاظم از آدم های همسطح خودش اطاعت محض نداشت و کسی نبود که بگوید من اطاعت محض می کنم از فردی که از من بهتر می بیند. حاج کاظم افق دیدش از همه بالاتر بود. لذا باید در این حیطه وارد بشویم والا اهل تعبد بودن و اهل عبادت بودن و خیلی از خصوصیات سایر شهدا را حاج کاظم هم داشت و ما باید در این جلسه به موارد منحصر به فرد بپردازیم.
از چیزهایی که منحصر به فرد است، من مواردی را لیست کردم. حاج کاظم اهل مشورت بود و با صراحت می گویم همین مشورت ها بود که حاج کاظم در اوایل سال 63 تا اواسط آن سال به آن افق دید قوی رسید و گوشه های جام زهر را در همان سال ها دید. ما باید روی این موضوع صحبت کنیم و ببینیم این افق دید از کجا آمده.
مثلا در جلسه ای که با آقای هاشمی رفسنجانی داشتند، حاج کاظم و همراهانش گفتند که اگر به همین روال پیش برود، خسته می شوید و مجبور می شوید که جنگ را تعطیل کنید ...
موفقیت های لشگر سید الشهدا(علیه السلام) به خاطر تصمیم جمعی بود
ابوترابی: اشاره ای که حاج آقا فلکی داشتند را من هم تکمیل می کنم. وضعیت ورود ما به سپاه، ورود با حداقل آموزش ها بود. شاید در حد سربازها هم آموزش نمی دیدیم. یعنی آن چه که تصمیم گیری می شد، حاصل یک طوفان فکری بود که جمعی دور هم می نشستند و به یک تصمیم می رسیدند و عمل می کردند. این سنت حسنه تا آخر حضور حاج کاظم در لشگر 10 ادامه داشت. یعنی این حس نبود که یک ابلاغی است و باید عمل شود. می نشستند؛ کالبد شکافی می کردند و به بهترین افراد و روش و ابزار برای اجرای آن عمل می رسیدند.
معمولا در مأموریت هایی که به ما ابلاغ می شد، غافلگیری در زمان و مکان را از دست داده بودیم، چون باید با یال و کوپال به منطقه می رفتیم و غافلگیری مکانی را از دست می دادیم و بعد هم آنقدر با بی سیم کار می کردیم که غافلگیری زمان عملیات هم تقریبا از دست می رفت. تقریبا همه عملیات هایمان لو رفته بود و آن چیزی که برای ما می ماند تا عافلگیری را به دشمن تحمیل کنیم، غافلگیری در تاکتیک بود. یعنی تو فهمیده ای در اینجا و در چه زمانی می خواهیم عمل کنیم اما هنوز نفهمیده ای که ما چگونه می خواهیم عمل کنیم. همه تلاش این بود که چگونه عمل کردن را دشمن نفهمد. مثلا در منطقه تپه سرخه، دشمن همه طور داشت می جنگید اما با مدل و تاکتیک حاج کاظم، در روز ما توانستیم آن منطقه را بگیریم. این مشورت، نجاتبخش ما بود چون علم مان و تجربه مان کامل نبود.
حاج کاظم رستگار، حاج صادق آهنگران و حاج حسین همدانی
بالاتری هایی که باید به ما چیزی را یاد می دادند در آن مدل جنگ خیلی از خودمان توجیه تر نبودند؛ برای همین شاید تنها راه نجات مان این بود که باید می نشستیم و طوفان فکری ایجاد می کردیم و در بحث و جدل به یک روش می رسیدیم و موقعی هم که به یک روش می رسیدیم همه تا پای جان پای اجرای آن بودیم و یکی از دلایلی که ما در لشگر سید الشهدا(علیه السلام) تا موقعی که حاج کاظم بود، کمتر شکست داشتیم، این بود که ما به یک تصمیم جمعی می رسیدیم و وقتی فرمانده تصمیم می گرفت، همه پای آن می ایستادند و ادامه می دادند.
حاج کاظم من را به قرارگاه برد
حاج آقای احمدی! این مشورتی که حاج آقای فلکی و ابوترابی گفتند، نمودش در بین نیروها چگونه بود؟
احمدی: این دوستان فرماندهان ما بودند و من هم می خواهم مشورت حاج کاظم با نیروهای پایین دست را بگویم. من اصلا در اولین برخوردم با ایشان در عملیات والفجر یک اصلا انتظار نداشتم که چنین رفتاری را ببینم. در آن عملیات، ارتش و سپاه باید با هم عمل می کردند. ارتش، حاج کاظم را تحت فشار قرار داده بود که دیدبان ها باید این جا باشند. آقای محقق آمد دنبال من و من را از دیدگاه برد. من به آن ارتشی توپیدم که چرا من را از دیدگاهم پایین آوردی؟! حاج کاظم طرف من را گرفت و فهمید که آن ارتشی دارد اشتباه می کند و دید من را محدود می کند و به خطر می اندازد. این اولین برخورد من با حاج کاظم بود و می خواهم برخورد خاکی و صمیمی بودن حاج کاظم را یک جای دیگر هم بگویم. در عملیات والفجر 4 و پنجوین گفتند می خواهیم عملیاتی ایذایی انجام بدهیم در حالی که کاملا ایذایی هم نبود و چند گردان وارد عمل شدند. من به حاج کاظم گفتم که فرمانده گردان ها با یک نقشه کارشان حل است و محدوده شان را می فهمند اما برای آتش توپخانه من نقشه های اطراف را هم می خواهم. ما فقط با یک نقشه نمی توانیم جلوی خودمان را بزنیم. حرفم را تصدیق کرد و با حاج کاظم به قرارگاه رفتیم تا نقشه های مکمل را هم بگیریم. در آنجا سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی و تعدادی دیگر از فرماندهان بودند. من کناری ایستادم تا حرف هایش را بزند و بعدش نقشه را گرفتیم و برگشتیم. نمی دانم چرا ولی فردایش دوباره به من گفت بیا برویم؛ و دوتایی با هم به قرارگاه رفتیم و نیروها هم به پای کار رفتند.
جانباز، فیروز احمدی از دیدبان های لشگر 10
من وقتی رفتم، قرارگاه دیروز با قرارگاه امروز زمین تا آسمان فرق داشت. نیروهای لشگر حاج کاظم در خط بودند ولی هیچ کسی در قرارگاه نبود! حاج کاظم چنان عصبانی شد که عصبانیتش را اینطوری ندیده بودم. به ایشان نگفته بودند که عملیات لغو شده و فقط پیغامی گذاشته بودند. من کمی صحبت کردم و پیش خودم گفتم الان اگر به خط بیاید، برخوردش با بقیه چطور خواهد بود؟ حاج کاظم تنها کاری که کرد، به حاجی براتی در تدارکات گفت که سریعا هر چه تغذیه خوب دارید به نیروها بدهید. 20 نفر را هم سوار کرد تا از خط به عقبه بیاورد. این برای من تعجب بود که هر 20 نفری که سوار ماشین بودند، آمدند و گفتند: آقای راننده دستت درد نکند؛ چقدر خوب ما را آوردی! یعنی انگار این نیروها را در پر کاه گذاشته و آورده بود. بدون استثنا نیروهایی که سوار ماشین بودند می آمدند و تشکر می کردند. هیچکدامشان هم نمی دانستند که حاج کاظم فرمانده لشگر است. حاج کاظم هم سری تکان می داد و تشکر می کرد.
در عملیات خیبر و در طلائیه، من در سنگر فرماندهی بودم. باطری هایی آورده بودند که به وسیله آن ها در سنگر، برق کشی شده بود. یک پتو هم درب سنگر بود که وقتی کنار می رفت از راه دور کاملا مشخص می شد. من می ترسیدم که گرایمان را بگیرند و بزنند. به حاج کاظم گفتم که یا این نور را خاموش کنید یا اینکه پتویی دیگر جلوتر نصب کنید که جلوی نور گرفته بشود. این کار را کردند و این هم نشانه دیگری از مشورت پذیری حاج کاظم بود.
کاظم رستگار اهل مشورت بود
فلکی: من دوست داشتم که در این بخش بیشتر صحبت کنم. کاظم رستگار اهل مشورت بود؛ مشورتش هم با افراد اهل فن بود. بعد از عملیات خیبر و حوادثی که اتفاق افتاد و عملیات بدر که حاج کاظم شهید شد، اگر لشگر سید الشهدا(علیه السلام) را در آن مقطع بررسی کنیم ( من تا آخر جنگ در این لشگر بودم و هر 4 فرمانده آن را دیدم و بعد از جنگ هم در آن بودم.) فکر نمی کنم که هیچ عملیاتی مثل عملیات خیبر، حاج کاظم و لشگر 10 خوش درخشیده باشد.
شاید در عملیات کربلای 5 تعداد نیروهای شرکت کننده لشگر 10 بیشتر بود چون استعداد لشگر هم بیشتر بود؛ اما با همه استعدادی که در عملیات کربلای 5 و والفجر 8 داشتیم، توانمندی و تعداد فرماندهانی که کنار حاج کاظم بودند در عملیات خیبر از همه عملیات ها بالاتر بود.
متاسفانه بیشترشان هم شهید شدند...
حاج کاظم استراتژی داشت
فلکی: این یک دلیلی داشت. وقتی که زنبور ملکه قوی تر باشد و قدرتش بیشتر باشد، تعداد زنبورهایی که دور و برش هستند، بیشتر می شود. حاج کاظم هم بها می داد به آدم ها؛ نه بهای صوری، بلکه به اندیشه هایشان بها می داد.
نمی خواهم شأن رزمندگان را پایین ببرم اما یک رزمنده معمولی با یک فرمانده لشگری که شرایط انقلاب و شرایط سیاسی را می داند فرق دارد.
می دانید که حاج کاظم جزو فرمانده لشگرهایی بود که استراتژی داشت و می دانست که دنیا از چپ و راست، شرق و غرب، عرب و غیر عرب، کمونیست و غیر کمونیست، همه و همه ما را در یک منگنه قرار می دهند و می دانست که این جنگ به چه منظوری به سرزمین ما تحمیل شده.
آقای علی فضلی قبل از این که عملیات شروع بشود، لیست 10 -12 نفره ای را می نوشت و به همه اعلام می کرد که اگر من شهید شدم و یا بنا بر دلایلی اتفاقی برایم افتاد، بدون معطلی، نفر بعدی من این فرد است و این لیست چند نفری را مشخص می کرد.
وقتی نگاه می کنم، می بینم که حاج کاظم با این دیدگاه و تفکر و منش، آدم هایی را دور و بر خودش جمع می کرد که الحق و الانصاف فاصله شان با او خیلی کم بود. البته در زمان حاج کاظم این اتفاق رخ نداد ولی در زمان های بعدی، رخ داد که فرمانده اصلی که بنا به دلایلی از میدان خارج می شد، تبعیت و اطاعت از نفر بعدی کمتر می شد؛ برای اینکه خودشان را به نفر بعدی خیلی نزدیک تر می دیدند. اما در بحث حاج کاظم علی رغم اینکه این فاصله کمتر بود اما پختگی زیادی را ما در آن کادر می دیدیم. یعنی شاید آدمی مثل حمید شاه حسینی از نظر فرماندهی و درایت، قابلیت هدایت دو گردان را نداشت و ضعیف بود ( به نسبت شهید حسین اسکندرلو، شهید حسنیان، شهید احمد ساربان نژاد و شهید مصطفی سلمان طرقی) اما به خاطر شجاعت و شهامتی که داشت با پای برهنه (چون پایش بزرگ بود و پوتین به پایش نمی رفت) در عملیات خیبر یکی از این موشک های سهند را روی دوشش گذاشته بود و دنبال هواپیماها می گشت تا آن ها را بزند. حاج کاظم آدم های اینگونه را دور خودش جمع کرده بود.
حاج کاظم اهل علم هم بود. وقتی یک دستوری به فرماندهی ابلاغ می شد، آن را بررسی می کرد تا به بهترین نحو و با بهترین آدم ها و با بهترین امکانات موجود انجامش بدهد و این میسّر نمی شد الا با تفکر علمی. حالا اگر علم آنچنانی نداشته باشیم، تفکر علمی که باید داشته باشیم.
اتفاقا موضوع مهمی است. اشاره کردید به نگاه استراتژیک و جهانی. خب حاج آقا ابوترابی با حاج کاظم همخانه هم بودند؛ به نظر شما حاج کاظم این اطلاعات را از چه منابعی به دست می آورد.
ابوترابی: حاج کاظم با فرماندهان بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان کار کرده بود و در برهه ای حاج همت و حاج حسن بهمنی فرماندهانش بودند. آن ها افرادی بودند که کوهی از تجربه همراهشان بود. در کنار آن، جلساتی هم داشتیم که عملیات ها را آسیب شناسی می کردیم و به کم بسنده نمی کردیم. مثلا در بیت المقدس با آزادشدن خرمشهر تقریبا همه احساس پیروزی داشتند اما گرانترنی عملیات از نظر تلفات، این عملیات بود و ما صدمات سنگینی در این عملیات خوردیم. برای مردم این خیلی خوب بود که یک پیروزی را می دیدند و التهاب شهدای زیادی که تقدیم شده بود، می خوابید اما این باعث نمی شد که ما نقاط ضعف خودمان را بررسی نکنیم. می نشستیم و بحث می کردیم و حاج کاظم هم که به دلیل مسئولیتش در انتقال این مباحث به بالا و اینکه جمع بندی نهایی با ایشان بود، همیشه این بررسی ها را داشت و به عنوان یک مستند، همیشه جمع بندی های آسیب شناسانه را انجام می داد و ما در تدوین آن شناسنامه عملیاتی که پیوست نامه این عزیزان شد و تحویل دادیم، همه عملیات ها را بررسی و آسیب شناسی کرده بودیم. نقطه قوت ها و ضعف هایمان را هم ارائه داده بودیم. بیشترین منبع این تحقیقات هم مکتوبات و مطالعات حاج کاظم بود.
حاج کاظم مطالب را می نوشت
حاج کاظم در این جلسات اهل نوشتن بودند یا از حافظه شون استفاده می کردند؟
ابوترابی: مطالب را می نوشتند و ثبت می کردند. من به خاطر کارم که سازماندهی عملیاتی و انتقال تجربیات به پادگان امام حسین(ع) بود تا در آموزش های بعد استفاده کنند، مجبور بودم همه مطالب را بنویسم. ما یک سری آموزش های قبل از عملیات در همان اردوگاه تیپ داشتیم که باید از آن تجربیات هم استفاده می کردیم.
فلکی: آقا سید را هیچکس بدون دفتر ندیده!...
ابوترابی: حاج کاظم هم چون باید بحث ها را ارائه می دادند، حرف ها را ثبت می کردند. در مسیرهایی که با هم بودیم، بحث هم می کردیم و اندوخته ها را با هم در میان می گذاشتیم و بحث و جدل داشتیم و فرصت هایی را هم به عنوان آموزش های تداومی داشتیم. بعد از عملیات ها در فرصت های استراحت تا عملیات بعد، جلساتی را برای آماده سازی کادر گردان هایمان در لشگر داشتیم که شاید لشگر های دیگر هم چنین جلساتی داشتند. این آموزش ها جزو افتخارآمیزترین آموزش های دوران ما بود چون تقریبا تمام کادر لشگر سیدالشهدا(علیه السلام) تا آخر جنگ از همان ذخیره حاج کاظم استفاده کرد. دوران حاج کاظم یک دوران کادرسازی برای لشگر 10 بود.
حاج آقا فلکی، شما نکته ای دارید؟
فلکی: وقتی یک حادثه یا واقعه، نزدیک شما باشد و زمان زیادی از آن نگذشته باشد، خیلی خوب می توانی به آن بپردازی اما وقتی زمان زیادی از آن می گذرد، هم به لحاظ گذشت زمان و هم به لحاظ فرسودگی ذهن های ما، کمتر می توانیم به آن بپردازیم. امروز اگر درباره احمد کاظمی و یا حسن طهرانی مقدم بخواهید سئوال کنید، خیلی بهتر می توانم صحبت کنم اما در مورد کاظم رستگار، هر وقت که می آیم صحبت کنم، به رغم اینکه یادداشت کردم، همین که از جلسه خارج می شوم، یادم می افتد که فلان مطلب را نگفته ام.
برادر فیروز احمدی در صحبت هایش گفت که باورم نمی شد یک فرمانده حرف من را گوش کند. این از ویژگی های حاج کاظم رستگار بود که خیلی خوب، نه به خاطر اینکه دلجویی کند، بلکه به خاطر این که کار را پخته کند، به نیروها فضا می داد.
من خیلی خوب یادم است در دستوری که به آقا رحیم صفوی نوشت و به من داد تا بروم و هلی کوپتر بگیرم، از من پرسید چه چیزهایی ضرورت دارد تا با خود ببریم؟ ایشان مسئول عملیات بود اما چون والفجر 4 ، والفجر2 و ستون کشی من را دیده بود و می دانست که من هم در این محدودیت های ترابری، اولویت ها را بیان می کنم، با من مشورت کرد. وقتی هم که به ایشان گفتم باید یک 106 را ببریم، نوشت تا حتما این کار بشود.
این یک ویژگی است و حاج کاظم را معرفی می کنیم تا ابعاد وجودی او مشخص بشود. یک فرمانده وقتی در آن وانفسای تصمیمات لحظه ای می آید و زیرمجموعه اش را مورد مشاوره قرار می دهد، این نشان از ویژگی های اخلاقی و فرماندهی حاج کاظم رستگار دارد.
همه شهدا متواضع بودند؛ خرازی، زین الدین و همه فرماندهان. همه پشت فرمان می نشستند. خیلی از فرمانده لشگرها را می بینید که وقتی با ماشین، رزمنده ها را سوار می کردند، فکر می کردند آن فرمانده لشگر، راننده است و از او تشکر می کردند. همه این ویژگی را داشتند اما این که در بحبوحه عملیات، بنشینی و با یک دیدبان مشورت کنی و از او نظر بخواهی و یا او را به قرارگاه فرماندهی ببری، ویژگی هایی است که انصافا ویژه حاج کاظم بود و باید گفته بشود.
چند بار مطرح شد که حاج کاظم رستگار دارای استراتژی بود؛ یعنی هم موقعیت جمهوری اسلامی را در درون خودش و در بحث جنگ می دید و هم کلیت جمهوری اسلامی را در مجموعه جهان در نظر می گرفت. کاش صحبت های حاج کاظم قبل از عملیات والفجر یک در چنانه بود و آن را می شنیدید. وقتی گردان ها به خط شدند و حاج کاظم به بالای سِن رفت، دقیقا این موضوع را مطرح کرد. خیلی هم غرّا صحبت می کرد. استخوان بندی درشتی داشت و سیه چرده هم بود و تون صدای غرا و مردانه ای داشت. وقتی که صحبت می کرد، نمی گفت که ما باید برویم و عراقی ها را فلان و بهمان کنیم؛ بلکه می گفت اگر ما در این جبهه پیروز بشویم، در دنیا، گام های بعدی مان را چگونه برخواهیم داشت و اگر موفق نشویم، دنیا چه نگاهی به ما خواهد داشت. آخر صحبت هم گفت: ما تا اینجا آنچه که داشتیم روی کار آوردیم و تقدیم کردیم و از اینجا به بعد، شما ها در راز و نیاز شبانه تان از خدا بخواهید. با بغض حرف می زد و به گمانم گریه هم کرد.
کاظم رستگار سال 63 شهید شد، یعنی نه دانشگاه جنگ رفت و نه دوره دافوس دید و نه با استراتژیست ها گفتگو کرد و نه پای درس و منبر خیلی از این افرادی که جنگ را در کتاب ها خوانده بودند، نشست و خیلی هم با این افراد رابطه ای نداشت، در عین حال آدم دانشمندی مثل حسن بهمنی و آدم بزرگواری مثل حاج داوود کریمی و آدم های فهیمی مثل آقا سید ابوترابی در اطرافش کم نبودند.
4 شاخصه برای شناخت حاج کاظم رستگار
اتفاقا در کتاب «مردان رستگار» هم بیشتر، صحبت از یاران حاج کاظم مطرح شده و خواننده در اثنای مطالعه کتاب به این فکر فرو می رود که حاج کاظم رستگار چه عظمتی داشت که افرادی مثل سلمان طرقی یا حسن بهمنی در کنارش بودند و در حقیقت از عظمت اطرافیان و یارانش می شود به بزرگی او پی برد.
ابوترابی: اگر بخواهند ارزش و قدر یک فرد را بسنجند، از 4 پارامتر می شود آن را بررسی کرد. اول، اساتید آن فرد. فرماندهان ما همه استاد ما بودند چون کلاس، صحنه خون و ایثار بود و هر چه که ما یاد می گرفتیم به ضرب ریختن خون برادرانمان به ذهنمان می نشست. کلاس درس داشتیم و فرماندهانمان استاد بودند. فرماندهانی مثل حاج احمد متوسلیان، شهیدان همت، بهمنی، داود کریمی، محسن وزوایی، علی موحد دانش و عباس شعف کسانی بودند که حاج کاظم کنارشان بود و پایین تر از این ها کار کرده بود.
در سطح دوم، همراهان و هم مباحثه ای های آن فرد مهم اند؛ مثل شهیدان احمد غلامی، سلمان طرقی و جانبازان حسین خالقی، حاج منصور کوچک محسنی، تقی محقق، علیرضا ربیعی، حاج داوود فرخ زاد و...
در یک رده پایین تر، فرمانده گردان های حاج کاظم هستند. مثل حمزه دولابی که خودش به خودی خود، مکتبی است برای درک جنگ. کسی که در خیبر، جزیره جنوبی را نجات داد، فدا شد و ماند. حاج کاظم نمی خواست آنجا حمزه دولابی بماند، اما بی سیم ها را جواب نداد تا حاج کاظم به او تکلیف نکند که برگرد. چون می دانست که اگر دشمن وارد جزیره جنوبی بشود، آنجا را شخم می زند و به جزیره شمالی می رسد. حسین اسکندرلو خودش یلی بود و این ها شاگردانی هستند که فرمانده شان حاج کاظم بود. احمد ساربان نژاد برای خودش آدم ویژه ای بود. این ها به خودی خود آدم های بزرگی بودند، هر چند وقتی در کنار حاج کاظم قرار می گرفتند، جایگاهشان پایین تر بود.
ما گردان هایمان را 313نفره می بستیم تا بچه ها به خاطر قداست، این عدد را رعایت کنند و الا برای گردان حسین اسکندرلو و احمد ساربان نژاد در نزدیکی عملیات از سراسر ایران نیرو می رسید و هر گردان 500 تا 600 نیرو داشت. خیلی ها ماموریت نمی گرفتند و با مرخصی می آمدند و به گردان این عزیزان می رفتند و اصلا فکر این نبودند که اگر شهید شوند، مأموریت ندارد. خصوصا در مورد این دو بزرگوار خیلی مشکل داشتیم و تأکیدداشتیم که نباید گردانتان از 313 نفر بیشتر بشود اما واقعا مشکل بود. آن ها جاذبه ای داشتند که افراد را از سراسر ایران به منطقه می کشاند. مثلا سعید قاسمی و محمد جوانبخت می آمدند و با حسین اسکندرلو به عملیات رفتند.
چهارمین چیزی که می شود یک فرد را با آن شناخت، آثار اوست. تقریبا 5 سال قبل از پایان جنگ، حاج کاظم آن را پیش بینی کرده بود. افرادی شعاع دیدشان محدود است؛ صحنه عملیات خیبر را می بینند اما نمی توانند از آن صحنه، صحنه جنگ و کشور را تحلیل کرده و آسیب شناسی کنند که اگر اینگونه بخواهیم مردم را به جنگ بیاوریم، اگر اینگونه بخواهیم حفاظت اطلاعات داشته باشیم، اگر اینگونه بخواهیم زمین و دشمن را بشناسیم و... دچار مشکل خواهیم شد و شکست پشت شکست ما را به جایی می رساند که همانگونه که جنگ را تحمیل کردند، صلح را هم تحمیل کنند. این عین گفته حاج کاظم بود که این مدلِ اجراییِ جنگ، ما را پای میز مذاکره خواهد برد.
این گفته برای 5 سال قبل از جنگ بود. نقطه ها را تماما دست گذاشتند؛ مثلا گفتند ضرورت دارد ما فرمانده اجرایی جنگ داشته باشیم. الان اگر تاریخ فرماندهی جنگ را بخوانیم، مغشوش است. انگار هر کسی دارد برای خودش عمل می کند، درست است که مدتی آقای هاشمی رفسنجانی بودند...
فلکی: اما در هفته، یک نصفه روز هم وقتشان را برای جنگ نمی گذاشتند.
تأکید حاج کاظم در بحث موشکی، 5 سال قبل از پایان جنگ
منظورتان از فرمانده اجرایی چیست؟
ابوترابی: یعنی اینکه قرارگاهی داشته باشیم که همه کارها در آن مصوب بشود. کل کشور اعم از ارتش و سپاه در جنگ بسیج بشوند. یکی از ضعف هایی که حاج کاظم در نامه شان اشاره می کند، این است که نمی شود ارتش و سپاه برای خودشان بجنگند و این دو، بال هایی هستند که باید یک مسیر را بروند.
بخش تدوین استراتژی و هدفمند جنگیدن هم در نوشته آن ها بود. بعدها از آقای محسن رضایی شنیدیم آقای هاشمی رفسنجانی گفته بودند: با یک عملیات بزرگ و موفق، شرایطی را فراهم کنید که من با قوت به پای میز مذاکره بروم... البته آقا محسن می گفتند: من ظاهرا این را پذیرفتم اما در باطن اعتقاد داشتم باید به نحوی نیروهایمان را هزینه کنیم که انگار حالا حالاها جنگ داریم.
اینکه بین فرمانده سپاه و فرمانده جنگ اینقدر اختلاف باشد، اصلا قابل پذیرش نیست.
در بحث داشتن ستاد کل نیروهای مسلح هم بحث هایی بود. ما 5 سال قبل از پایان جنگ این درخواست را در آن نامه دادیم تا مجموعه ای باشد که سپاه، ارتش، کمیته، ژاندارمری، شهربانی و نیروهای مردمی را ساماندهی کند. بحث بعدی، بحث حفاظت اطلاعات بود که ضربه های زیادی از این نظر خورده بودیم. ما توان آتش نداشتیم و عراق هر جایی که اراده می کرد، با اعمال نفوذ نیروی هوایی و هلی کوپترها و هواپیماهای پی سی سون و آتش توپخانه، اعمال فرماندهی می کرد و زمین سوخته را به نیروهایش می داد تا حرکت کنند. ما این امکان را نداشتیم و حتما باید غافلگیری رعایت می شد و حفاظت اطلاعات برای ما خیلی مهم بود که شکر خدا در عملیات فاو این کار رعایت شد و ما به نسبت، بسیار بهتر توانستیم کارمان را انجام بدهیم.
حاج کاظم به بحث موشکی هم در آن نامه اشاره کرده بود. ما گفته بودیم که داریم به جایی می رسیم که دشمن روی صنایع موشکی سرمایه گذاری کرده و جنگ را به شهرها می کشاند و ما هم باید در این زمینه سرمایه گذاری کنیم تا پاسخی داشته باشیم.
بحث بعدی، پدافند غیر عامل بود که باید برای شهرها پیش بینی می شد تا اگر فشار سنگینی به مردم وارد شد، مدیریت کنیم. بحث آب رسانی و برق رسانی اضطراری هم در آن نامه مطرح شده بود. حتی برای پدافند شیمیایی هم فکر کرده بودند و در نامه به آن اشاره شده بود چرا که دشمن ما از نظر نیرو مشکل داشت و نمی خواست که ما از توان انسانی مان بهره ببریم. متاسفانه در حملات شیمیایی عراق، تا آخر جنگ ما کاملا بی دفاع بودیم.
یکی دیگر از مسائل مطرح شده، این بود که ما باید عقبه های استکبار را از کار بیاندازیم؛ چون این ها، بچه هایی بودند که در لبنان کار کردند و در واقع آموزش اولیه و تربیت قوای حزب الله لبنان را همین تیم شامل کاظم رستگار، منصور کوچک محسنی و احمد غلامی بر عهده داشتند. آن ها در آن نامه می نویسند که ما برای کار در خارج از کشور و به خطر انداختن عقبه های دشمن باید نیرویی سیاسی - نظامی تشکیل بدهیم و با افغانی ها و لبنانی ها و عراقی ها ارتباط داشته باشیم.
ما هنوز در بحث سیاسی بودن قوای قدس مان مشکل داریم و در نگاه سیاسی مشکلاتی داریم و موارد دیگری هست که فرصت بحثش نیست.
این نشان می دهد که از آثار، شاگردان، هم مباحثه ای ها و اساتید می شود ارزش یک فرد را شناخت و حاج کاظم را هم می شود از این راه شناخت.
حاج کاظم رستگار و محسن سوهانی
شما هم در کتاب «مردان رستگار» اتفاقا کمتر به حاج کاظم اشاره دارید و بزرگی ایشان را می شود از اطرافیانش پی برد.
فلکی: میوه هر درخت، نشان دهنده قیمت و ارزش آن درخت است. وقتی میوه آن را معرفی کنیم، ارزش آن درخت فهمیده می شود.
هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم
حاج آقای فلکی! شما آن روزها جوان بودید و با شهید رستگار فعالیت می کردید. الان چگونه می شود خصوصیات یک فرمانده بیست و چند ساله مثل حاج کاظم را برای نسل جدید بیان کرد؟
فلکی: ما دو تا مشکل داریم. یکی اینکه هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم. شما سمت هنرمندانش نمی روید و فقط سراغ سرشناسانش رفته اید. چون آقا سید به عنوان فرمانده و بزرگتر من نشسته است، صحبت برای من سخت است. انتقال آن مطالب، هنر می خواهد. ما از طریق یک قایق، یک مسافت دریایی را پیموده ایم و به ساحل رسیده ایم، حالا بیان اینکه چه شب هایی را گذراندیم، در موج چه حالی داشتیم و چگونه این مسیر را آمدیم، خودش یک هنر می خواهد.
مشکل بعدی این است که شما با این ابزارتان باید بتوانید مطالب ما را به زبان هنر برای نسل امروز بیان کنید. این کار شماست.
ما یک قله ای را فتح کرده ایم و آمده ایم. من یال و صخره را بلدم چگونه توضیح بدهم اما بلد نیستم برای شما بِکِشم و بگویم صخره اینگونه بوده است. عملیات خیبر را ایشان فرماندهی کرده و در دل تیپ سیدالشهدا(علیه السلام)، تیپ عبدالعظیم بود. آن تیپ را با قایق ها و امکاناتی که 14 کیلومتر را در 4 ساعت می رفتند، آورد در یک جاده و بی هیچ امکاناتی به کار گرفت. حالا می خواهد این را برای شما توضیح بدهد. من «هور»ی که از بالای شنوک دیده ام را چطور برای شما توصیف کنم؟... اما شما این ابزار و امکانات و ادبیات زبانی را دارید، که می توانید این مفاهیم را انتقال بدهید.
من یک جمله گفتم که در این تابلوی بزرگ تهران چرا اسم کاظم رستگار نیست؟ حالا شما باید با هنرتان این را قشنگ کرده و از مسئولان مطالبه کنید.
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده است. ما نمی توانیم خوب بیان کنیم و شما هم نمی توانید بیان ما را به زبان هنر امروز انتقال بدهید. ما تلاش خودمان را کرده ایم. همین آقا سید ابوترابی به رغم کارهای زیادی که دارد، وقت گذاشته اند برای این جلسه و هدفمان این است که برای شناخت حاج کاظم قدمی برداریم. من، حاج احمد غلامی، تقی محقق و نصرالله سعیدی سال 91 به منطقه عملیاتی والفجر 2 رفتیم و 40 روز گشتیم و پیگیری کردیم که فیلم نماز حاج احمد غلامی در بالای ارتفاعات را به ما بدهید، اما ندادند!
با این نگاهی که به تشییع جنازه و تجلیل احمد غلامی کردند، من فهمیدم که هنوز نسبت به شهید رستگار، بغض و گله دارند. فلان آقای فرمانده ارشد در طول این 40 روز با این همه مراسم هایی که برگزار شد، شرکت نکرد و نشان داد که هنوز از حرف های کاظم رستگار دلگیر است.
پهلوان پنبه ها از حاج کاظم و یارانش می ترسند
ابوترابی: علت هم دارد؛ چون به هر حال حرف هایی زده شده که خیلی ها به جای پهلوان، پهلوان پنبه های این مملکت معرفی می شوند. خیلی ها تصورشان این بود که پهلوان جنگ هستند ولی حرف های کاظم رستگار نشان داد که این ها برخی جاها می توانستند خیلی بهتر از این باشند؛ اگر حرف ها را گوش می داند، اگر مشورت می کردند و اگر رعایت حداقل اصول را می کردند. این که شما سئوال کردید جوان و این همه توان؛ به هر حال این ها پیرجوان بودند؛ چون در یک دوره فشرده انقلاب از مبارزه با تجزیه طلب ها و مبارزه با توان ناامن سازی منافقین در بعد امنیتی، از درک احزاب و گروه هایی که در شروع انقلاب هر طوری می توانستند تلاش می کردند به پایگاه های فکری بچه ها صدمه بزنند، خودشان را تجهیز کرده بودند؛ هم در میدان تفکر و هم در عمل. در دوره های فشرده ای که در جنگ برگزار می شد، اساتید نظامی از بچه های جنگ مثل شهید احمد بابایی که یکی از فرمانده گردان های لشگر 27 بود کنار حاج کاظم و حاج علی موحد قرار داشت. شهید حاجی پور از بچه های ارتش بود که این ها درک نظامی داشتند و حاج کاظم کنار این بچه ها در کردستان و در کنار هم جنگیده بودند و آموزش های در صحنه را دیده بودند و آرام آرام از فرماندهی تیم، دسته، گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان، مسئول عملیات و فرماندهی تیپ به فرماندهی لشگر رسیده بودند. یک رشد بادکنکی نبود. ما به عنوان شاهد شهادت می دهیم که این مدل در مورد حاج احمد غلامی، کاظم رستگار و علی موحد نبود که به خاطر آشنایی و نزدیک بودن به خودشان بدون طی مسیر حرفه ای بخواهند مسئولیتی بپذیرند.
در تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را نه
فلکی: ستاد کاظم رستگار در عملیات خیبر چه کسانی بودند؟ مسعود معمایی؛ محمد حیدری؛ محسن سوهانی؛ حسن بروغنی و... که هر کدامشان می توانستند رییس ستاد لشگر بشوند.
در کوهدشت و بعد از عملیات والفجر یک حاج کاظم رستگار دو مانور برگزار کرد؛ یک مانور آن سوی جاده و بدون گلوله برگزار کرد که برای شناسایی در شب و نقشه خوانی بود و بعد از آن یک مانور با آتش واقعی داشتیم. بهترین و قوی ترین آدم های آموزشی را به لشگر آورده بود. در سال 95 بعد از شهادت احمد غلامی با درجه سرتیپی و در سوریه و در اوج نیاز جامعه به یک حرکت حماسی، می بینیم که چقدر بین این جنازه و این شهید با شهدای دیگر تفاوت قائل شدند.
چرا درباره احمد غلامی که جزو نفرات اولی بود که درجه 17 را گرفت و در مسئولیت نیروی زمینی 30 سال بعد از جنگ، آن روحیه را حفظ کرد و به عراق و سوریه رفت و شهید شد، اینطور دوگانگی هست؟ چرا؟ برای این که با جسارت و با درایت، حرف های رده های مافوق خودشان را تعبیر کرده بودند. اگر ما به این پهلوان های اصلی برسیم، دیگر پلوان پنبه ها شناسایی می شوند. همین که در سال 95 دیدیم برای تجلیل از یک شهید، این گونه رفتار کردند، می فهمیم که کاظم رستگار هنوز هم مظلوم است. در این تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را هیچ کس نمی شناسد.
مظلوم بودن حاج کاظم خودخواسته هم هست؟ چون برای خود من سابقه داشته که برخی شهدا اصلا نمی خواهند اسمی ازشان در جامعه باشد.
ابوترابی: بعید می دانم؛ چون حاج کاظم جمله ای قبل از انقلاب داشت که: تو در نماز عشق چه خواندی که از کشته ات هنوز پزهیز می کنند. احساس می کنند که اگر پرچم حاج کاظم بالا برود خیلی پرچم ها باید پایین بیاید. این شهدا اصلا نیاز ندارند و شاید به نفعشان باشد که اصلا در این دنیا قدرشناسی نشوند. خدا وکیلی خصوصا حاج کاظم در مباحث آنقدر محجوب بود که خیلی ها توانمندی های او را نمی داستند. خیلی جاها باید سخنرانی می کرد که به احمد می گفت صحبت کند یا در برخی جلسات احمد را می فرستاد؛ به خاطر اینکه در جنگ، کادر سازی جزو وظایف بود و ناگهان ممکن بود افرادی از دست بروند. اما اینکه خودش نخواهد بعید است؛ به فرض که خودش هم نخواهد، این کشور به الگوی سالمی که هر ورق زندگی اش را که ورق بزنی احساس افتخار می کنی، نیازمند نیست؟
الان مسئولانی داریم که هر ورق زندگی اش را ورق بزنی، گند و کثافت از آن می بارد. در مفاسد اقتصادی، مفاسد سیاسی و انواع مفاسد دست دارد. اما کاظم ورقی در زندگی ندارد که افتخار آمیز نباشد و اگر به این صحنه نور تابانده بشود، خیلی های دیگر باید جا بزنند و خیلی ها باید پاسخگوی رفتار و عملکردشان باشند. حاج کاظم شاید یکی از ذخیره های الهی باشد که مانده تا زمانی که خیلی ها خسته شدند به میدان بیاید و مردم را پای کار بیاورد. ما امیدواریم که نسل ما و نسلی که الان همراهش هستیم به دلیل حقیقت جویی و به این دلیل که هر حرفی را قبول نمی کند و مستندات نیاز دارد، روز به روز شیفته تر برای حضور قهرمانان اصلی جنگ در صحنه گفتمان دفاعی بشود.
بیان حقایق، قداست دفاع مقدس را از بین نمی برد
برخی به ما ایراد می گیرند که شما با روی میز گذاشتن این گفتمان، قداست دفاع مقدس را از بین می برید. اصلا این حرف ها نیست. دفاع مقدس با همه پستی و بلندی ها و آسیب ها و ضعف ها و قوت هایش ارزش دارد و اصلا یکی از دلایل مظلومیت ما که شکست خوردیم و قطعنامه را پذیرفتیم، این بود که ضعف هایی وجود داشته. ضعف اقتصادی، ضعف پشتیبانی های مادی، ضعف ساختاری و دیگر ضعف ها؛ اگر همه امکانات در اختیارمان بود و قطعنامه را می پذیرفتیم، مردم پوستمان را می کندند و چون به ملت گفتیم که وضعمان اینگونه است و عراق 59 لشگر سازماندهی کرده بود و همه امکانات دنیا پشتش بود و 600 هواپیما داشت، مردم قطعنامه را قبول کردند. ولی ما همه چیزمان را آرام آرام از دست داده بودیم. این که ما جنگ و بچه های جنگ را افرادی می دانیم که برایشان احترام باید قائل بشویم به این خاطر است که با همه آن ضعف ها و نارسایی ها می ایستادند و می جنگیدند. حالا اگر ما همه چیز را خوب بدانیم و بگوییم گل و بلبل بوده، پس چرا در ظاهر موفق نشدیم؟ به اعتقاد من هیچ قداستی برای بیان ضعف های جنگ نیست و اینطوری نیست که مردم دلزده بشوند. دفاع، مقدس بود اما عملکرد من که مقدس نبود. مسجد مقدس است اما مگر می شود در هر جای مسجد سجده کنیم؟ نمی شود همه جای مسجد را مقدس بدانیم. عملکردهای ما باید بررسی بشود چون باید آن تجربه ها استخراج شود و بیشتر تجربه ها نتیجه شکست است و شکست ها پلی برای پیروزی است. ان شا الله کشور یک روزی به این سعه صدر برسد که جنگ را با همه آنچه که بود ارائه بدهد و ملت را آنقدر فهمیده بداند که آن ها خودشان برداشتشان را داشته باشند و این نباشد که اگر ما واقعیت های جنگ را بگوییم، ممکن باشد مردم پس بزنند.
فلکی: یکی از بحث هایی که امروز در جامعه مطرح است، بازگشت پیکر شهداست. تنها فرمانده لشگری که جنازه اش جا ماند و بعد از 13 سال آمد، کاظم رستگار بود که باید روی آن مانور بدهیم. این که دیگر سیاسی و جناحی نیست. شما به خانواده شهیدی که می گوید: جنازه بچه ام نیامده! از این طریق دلداری بده و بگو اگر بچه تو جامانده، فرمانده لشگر هم جامانده.
ابوترابی: خیلی از فرماندهان سپاه به مراسم تشییع پیکر حاج کاظم نیامدند. رییس دو قوه آمدند و آقا محسن هم که آمد به این خاطر بود که فرمانده نبود.
شما کتاب «مردان رستگار» را بعد از 31 سال نوشتید. به نظر شما خود نزدیکان حاج کاظم نقش شان را ایفا کردند؟ مثلا خود بچه های لشگر 10 چقدر نقش شان را ایفا کردند؟
ابوترابی: ویژگی های حاج کاظم در مراکز علمی و دانشگاهی مثل دافوس و دانشگاه علوم استراتژیک مطرح و صحبت شده اما در سطح جامعه به دلایل مختلفی نشده که مطرح بشود.
البته گویا اتوبانی را در حاشیه تهران به نام حاج کاظم رستگار نامگذاری کرده اند...
فرماندهان نمی خواستند تاریخ لشگر 10 بیان شود
فلکی: بگذارید من یک جمله را بگویم. بعد از شهادت حاج کاظم، اکثر قریب به اتفاق دوستان نزدیکش از لشگر رفتند، ولی من جزو کسانی بودم که در لشگر ماندم و اتفاقات بعد از حاج کاظم را در لشگر رصد می کردم. بعد از رفتن حاج کاظم، ترمز دستی محکمی را کشیدند و فردی به نام محمد خزاعی را به فرماندهی لشگر منصوب کردند. در عملیات خیبر، حاج کاظم رستگار با 17 گردان عملیات کرد و در عملیات بعدی، آقای خزاعی، لشگر را به عنوان احتیاط لشگر حضرت رسول به میدان برد. بعد از آقای خزاعی، آقای علی فضلی آمدند. در زمان آقای فضلی، نیروهایی از دماوند، شهرری، ورامین، تهران و کرج در لشگر بودند ولی آقای فضلی لشگر را روی کاکل کرج گذاشت. من بارها گفته ام شاید بیش از 60 – 70 درصد رزمندگان و فرماندهان کرج به لشگر آمدند اما ظرفیت لشگر آنقدر زیاد بود که این نیروها بخش کوچکی از این لشگر را تشکیل دادند. تعداد شهدای شمیران و فرماندهانش، بیشتر از شهدای کرج است. اگر حمید شاه حسینی و نوریان و این شهدا را ببینی به این موضوع می رسی. فرماندهی برای این که هیچ اردوگاهی به نام کاظم رستگار نباشد، اردوگاه کوثر و دوکوهه را گرفت و همه اسامی قدیم را کنار گذاشت.
ابوترابی: ما اردوگاه شهید موحد داشتیم و این یک روال بود. اما اردوگاه یا مکانی به نام حاج کاظم نیست.
فلکی: در جلسات وقتی که صحبت می شد، آقای فضلی به گونه ای مدیریت می کرد که کسی از آن گذشته صحبت نکند و در عملیات والفجر 8 هم که جعفر جنگروی شهید شد و نامش به میان آمد و در کربلای 5 که شهید کلهر به شهادت رسید، این بزرگان علمدار شدند. من می توانم الان از خوبی ها و ویژگی های شهید کلهر کتاب بنویسم اما بزرگ کردن این نام برای پایین بردن نام فرد دیگر، کار شایسته ای نبود. این اتفاق را آقای فضلی چون فرمانده لشگر بود، رقم می زد و حرمت امامزاده را باید متولی آن حفظ می کرد. وقتی متولی صحبتی از کاظم رستگار نمی کرد، کسی هم پیگیری نمی کرد. در آن جمع اگر ما هم صحبتی می کردیم، یک چشم غره و تشر زده می شد و مدیریت می شد تا بحثی از حاج کاظم نباشد.
با عکس حاج کاظم درد دل کردم
احمدی: سید ابوترابی یک از شجاع ترین فرماندهان آن زمان بود. نیروهای حاج کاظم همه شان اینگونه بودند. می خواستیم بعد از عملیات کربلای یک، عملیاتی ایذایی انجام بدهیم، سید با موتور می خواست برود و این راه را چک کند. من با دوربین، حرکات سید را رصد می کردم و ناراحت بودم که سید اینگونه به قلب دشمن رفته. با دوربین می دید و صحنه خاصی بود که سید با شجاعت ویژه ای می رفت و موتور را یک جاهایی می گذاشت و قسمت هایی که باید پیاده می رفت را بررسی می کرد و برمی گشت. نیروهای حاج کاظم که خودکار هم دستشان می گرفتند، از نظر شجاعت، مثال زدنی بودند.
راجع به معجزات حاج کاظم، همه می دانند که مادرشان قرآن را با عنایت ایشان یاد گرفتند و می خوانند اما این چیزی که می خواهم بگویم برای خودم اتفاق افتاد. من از نظر مادی وضع خوبی نداشتم. سال 75 به من زنگ زدند و گفتند که بچه ات در بیمارستان است. بیا که می خواهند عملش کنند. خودم را رساندم و دکتر گفت که آزمایش ها را گرفته ایم و می خواهیم پسرت را عمل کنیم و 20000 تومان پول می خواهد.
آخر شب بود که از بیمارستان بیرون آمدم، عکس حاج کاظم رستگار را روی دیواری پایین تر از فلکه سوم تهرانپارس (شرق تهران) دیدم. موتورم را گذاشتم کنار و شروع کردم به صحبت با حاج کاظم. گفتم: من کسی را ندارم؛ تو کاری کن. گریه ام گرفته بود. من از کجا 20000 تومان بیاورم؟ تازه این پول را بیاورم و پسرم هم برود زیر تیغ جراحی؟! زنگ زدم به دکتر دیگری و گفت: پسرت را بیاور پیش من تا ببینمش.
آمدم که پسرم را ببرم که دیدم پسرم نشسته و دکترها می گویند: پسرت مشکلی ندارد و ما اشتباه کرده ایم. اینطور بود که پسرم را به خانه بردم و معجزه حاج کاظم را خودم لمس کردم.
اعتبار امروزِ سپاه به خاطر خون شهدایی مثل حاج کاظم است
اگر می شود یک جمع بندی داشته باشیم...
ابوترابی: ما ممنونیم از اینکه شما وظیفه دانستید مجددا برگی از افتخارات این کشور را از الگوهایی که برای این نسل می توانند سالم و صالح باشند، معرفی کنید. هر چه زمان می گذرد، میدان کار برای امر به معروف و نهی از منکر بیشتر می شود. متاسفانه معروف کمتر و منکر بیشتر شده و این نسل، نسلی است که الگوهای سالمی باید داشته باشد تا بتواند راه خودش را پیدا کند. نسل حاج کاظم رستگار و افرادی شبیه او کسانی هستند که اگر درست ارائه بشوند؛ ضرورتی ندارد که ما حتما بگوییم: آدم هایی که آسمانی شدند، آسمانی بودند. همه شان زمینی بودند اما آنقدر قدرت داشتند که جاذبه زمین را خنثی کردند و آسمانی شدند. قدرت ارائه شما با نیازی که این کشور به آدم هایی سالم در این حوزه دارد ان شا الله مرتفع بشود و این نسل بداند که آرامش و امنیتش و رعبی که در دل دشمن هست و همین امکاناتی که در منطقه به عنوان افتخار مطرح است را مدیون افرادی است که به واقع از امکانات این کشور استفاده نکردند. آن زمانی که جوان بودند، جوانی نکردند؛ آن زمانی که ازدواج کردند در کنار همسرانشان نبودند و آن زمان که بچه دار شدند هم در کنار فرزندانشان نبودند و کوه به کوه و دشت به دشت به دنبال دشمن رفتند که جنازه دشمن را هم از کشور خارج کنند تا حداقل تا 200 – 300 سال آینده هیچ دشمنی جرأت نکند به خاطر حاکم بودن روح شهدا به این مرز تعدی کند و ان شا الله امام شهدا از آن ها راضی باشد چون همه تلاش بچه ها این بود که رضایت خدا را کسب کنند.
فلکی: خدا را شاکریم که در عصری زندگی می کنیم که مردمش بسیار قدرشناسند. مردمی داریم که غبار آلودگی های دنیا هنوز فطرت آن ها را از بین نبرده. یعنی اگر امروز تمام قهرمان های دنیا را در یک قاب قرار بدهید، مردم ایران، مرحوم تختی و نواب صفوی را در قاب دیگری قرار میدهند. امروز اگر هنر داشته باشیم که شخصیت حاج کاظم رستگار را به مردم فقط معرفی بکنیم - و نه تعریف – من مطمئن هستم در ایام عزای سید الشهدا(علیه السلام)، مردم به جای بلند کردن علم های آهنین، تمثال این ها را بلند می کنند. آنچه که از اسلام و ولایت فقیه باقی است به برکت خون همین شهداست. مخصوصا شهدایی که با درک و درایت بیشتر در خدمت ایران و اسلام بودند. به شرط این که شما این ها را به خوبی معرفی کنید و اگر خوب معرفی بشوند جامعه قدر آن ها را می داند و حرمت شان را پاس می دارد. ما خیلی هم توقع نداریم. اما دوران دفاع مقدس دوران بسیار با ارزشی است که شخصیت های بزرگی دارد و اگر امروز سپاه، اعتباری در جامعه دارد به برکت خون همین شهدا مثل حاج کاظم رستگار است.
این اولین میزگردی است که با حضور سه تن از همرزمان و دوستان شهید سرلشگر حاج کاظم نجفی رستگار شکل دادیم تا آغازی برای معرفی این شهید عزیز و گامی برای خروج او از مظلومیت و محجوریت باشد. اگر خدا بخواهد این راه را همچنان ادامه خواهیم داد. در این میزگرد، برادران حاج سید محمد ابوترابی، حاج محمدعلی فلکی و فیروز احمدی حدود دو ساعت فقط از حاج کاظم رستگار گفتند و شنیدند. اگر از گفته های این نشست، بهره بردید، به زودی منتظر گفتگوی مشرق با حاج ناصر رستگار، برادر حاج کاظم هم باشید. متن بی کم و کاست این میزگرد پیشِ روی شماست...
***
موضوع این جلسه جدای از حواشی و اتفاقاتی که در آخرین ماه های حیات مادی حاج کاظم نجفی رستگار افتاد، بررسی منش اخلاقی و روش فرماندهی ایشان است.
سردار ابوترابی در بخشی از کتاب مردان رستگار می نویسد: حاج کاظم گریه افتاد... و حالا جالب است بدانیم یک فرمانده به کجا رسیده که به گریه می افتد... یا اینکه حاج کاظم را می شود از دوستان و اطرافیانش مثل حاج احمد غلامی شناخت. فرصتمان زیاد نیست و این موضوع، سئوال بردار نیست. جناب ابوترابی! شما بحث را از نقطه ای که صلاح می دانید شروع کنید؛ بعد از آن جناب فلکی و جناب احمدی بحث را پی می گیرند...
داعشی عمل کردن با پاسداران در ابتدای پیروزی انقلاب شروع شد
ابوترابی: ما برای شناخت افرادی که نمونه هایی شدند در فداکاری و ایثار لازم است قدری به محیط و زمان و وضعیتی که در آن قرار داشتند، برگردیم. استعمار اینطوری پیش بینی کرده بود که کشور ما یک ایرانستان می شود، چون نه به شرق و نه به غرب متکی نبود. افراد هم با رهنمودهای حضرت امام در چهارچوب پیشگیری از خواست استعمار در نابودی ایران وارد کار دفاع از انقلاب و پاسداری شدند و ورود به این مأموریت، خصوصیت هایی را می طلبید چون خطر کردن داشت و ایثارگری بود. خود را ندیدن بود و فداکاری برای آن چیزهایی که معمولا برای انسان های شایسته به عنوان ارزش مطرح می شود. این که در هر گوشه ای از این کشور، به ناموس ملت تعدی بشود، به ناموس خودمان تعدی شده و... بسیاری از این پاسداران به صورت گمنام شهید شدند. داعشی عمل کردن با پاسداران انقلاب در ابتدای پیروزی انقلاب و سال 57 شروع شد و ضد انقلاب اقدام به کشتن افرادی که مدافع انقلاب بودند، کرد. به فجیع ترین وضع این کار را می کردند و این مدل داعش پخش می شد تا رعب ایجاد کنند تا کسی به صف پاسداران نپیوندد.
حتی در تهران هم این اتفاق ها می افتاد...
حاج سید محمد ابوترابی، مسئول طرح و عملیات لشگر 10 در زمان حاج کاظم
ابوترابی: البته در تهران هم بود اما بیشتر در حواشی ایران اتفاق می افتاد. در آن فضا، افرادی به سپاه پیوستند و حاج کاظم رستگار هم تقریبا هم سن و سال خودمان و 18 – 19 سالش بود که به گردان توحید در پادگان توحید شهرری آمد و سازماندهی شد و در خدمت دفاع از انقلاب قرار گرفت.
حاج کاظم خیلی سریع در بین بچه ها خودش را نشان داد. بعد از آن به دلایل فداکاری، فهم خوب از وضعیت، قدرت درک دشمن، جسارت حضور در شناسایی ها و کار اطلاعاتی کردن و قدرت مدیریت بر افراد، آرام آرام حاج کاظم رشد کرد تا عملیات بیت المقدس که ایشان را به عنوان معاون گردان میثم تمار لشگر 27 در خدمت حاج عباس شعف (از بچه های گردان 9) که شهید شد، به عنوان جانشین گردان منصوب کردند. این خصوصیت ها باعث شد که سیستم و در واقع نیروها او را برای فرماندهی بپذیرند. آن روزها انتخاب مسئولین از بالا نبود و از بین بچه ها بهترین ها و مورد اعتمادترین ها را به عنوان مسئول قرار می دادند.
مثلا شخصیت حاج احمد متوسلیان را شهید بروجردی در دوران آموزش شناخت. حاج کاظم را چه کسی شناسایی کرد و استعدادش را شناخت؟
ابوترابی: به نظرم حاج داود فرخ زاد به عنوان مسئولشان این کار را کرد. بعد از آن حاج کاظم مسئولیت های فرهنگی گردان توحید را برعهده می گیرند تا اینکه به جنگ می رسیم و در گردان میثم لشگر 27 مشغول می شوند و این سیر ادامه پیدا می کند و بعد از شهادت حاج عباس شعف در مرحله دوم عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان حاضر می شوند و بعد از آن با لشگر 27 به عنوان قوای حضرت رسول به لبنان می روند و در آنجا مسئولیت عملیات قوا را به عهده می گیرند تا اینکه برای فرماندهی تیپ سیدالشهدا(علیه السلام) انتخاب شدند. به این خاطر بود که از لبنان به تهران اعزام شد.
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال، تازه در مورد حاج کاظم صحبت کنیم!
فلکی: من در آن حد نبودم که بدانم فرمانده لشگرها چگونه انتخابی می شوند اما این را به یاد دارم که از فرمانده لشگر به پایین را مجموعه نیروها هل می دادند و او را انتخاب می کردند. فرمانده گروهان را فرمانده گردان منصوب می کرد اما انتخابش به عهده اهل گروهان بود. آن فرد هم علی رغم میل باطنی اش می رفت و قبول می کرد. فرمانده گردان هم به همین صورت. حاج کاظم هم بر اساس شایستگی هایی که از خودش بروز داد و شناختی که اطرافیانش به خصوص سردار داود خزایی داشتند، انتخاب شد.
حاج کاظم رستگار در سوریه / سال 1360
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال بیاییم و در مورد یکی از شخصیت های بزرگ صحبت کنیم. شخصیتی که در حوزه مسئولیت خودش کم کسی نبود و در حوزه توانمندی های علمی، خیلی بالاتر از مسئولیتش بود. این ظلم در حق کاظم رستگار است که در استان به این بزرگی یعنی تهران که 2 لشگر دارد، ما در مورد یک فرمانده لشگرش، بعد از سی و چند سال جلسه تشکیل بدهیم.
یک کتاب، توسط نزدیک ترین، صمیمی ترین، مطمئن ترین رفیق حاج کاظم رستگار (سردار ابوترابی) نوشته می شود (مردان رستگار) و از هیچ جا حمایت نمی شود و این همه هم مورد حمله واقع می شود. در این پایتخت که محل تابلوی همه شخصیت ها هست، از شخصیت های علمی و ادبی گرفته تا هنری و سیاسی، می بینیم که تمام خیابان ها و بلوارها و اتوبان ها به نام شهدای نامی همه شهرستان ها هست اما جای کاظم رستگار، فرمانده لشگر10 سیدالشهدا(علیه السلام) خالی است.
حاج محمدعلی فلکی، جانشین گردان بریر (ادوات) لشگر 10 در زمان حاج کاظم
نمی شود بگوییم شهید حاج کاظم رستگار شجاع بود، با درایت بود، مخلص بود، مؤمن بود؛ چون شهدای دیگر مثل همت و خرازی و زین الدین هم اینگونه بودند اما حاج کاظم یک ویژگی های منحصر به فردی داشت که من نمی خواهم مقایسه کنم. ایشان جسارت بسیار بالایی در گفتار صادقانه خودش داشت. می خواهم بگویم که گذر این عمر و زمان، این حسن را هم دارد که ما می توانیم با دقت در مورد حاج کاظم رستگار صحبت کنیم.
ایشان اهل مشورت بود. من به عنوان کسی که تا زمان بودنشان، معاون گردان بودم می گویم که خودرأی نبود، چون این ها را در بعدها و جاهای دیگر دیدم. اهل مشورتش هم همه نبودند و با عقلا و اندیشمندان و اهل فن مشورت می کرد. چندین بار من در مشورت هایش در حد خودم بودم و حضور داشتم.
اگر بخواهیم شهدا را معرفی کنیم، شاید بالای 60 درصد خصوصیت هایشان با هم مشترک است.
اطاعت محض را باید از آدم هایی داشته باشیم که چند سر و گردن بالاتر باشند، مثل ولایت فقیه. حاج کاظم از آدم های همسطح خودش اطاعت محض نداشت و کسی نبود که بگوید من اطاعت محض می کنم از فردی که از من بهتر می بیند. حاج کاظم افق دیدش از همه بالاتر بود. لذا باید در این حیطه وارد بشویم والا اهل تعبد بودن و اهل عبادت بودن و خیلی از خصوصیات سایر شهدا را حاج کاظم هم داشت و ما باید در این جلسه به موارد منحصر به فرد بپردازیم.
از چیزهایی که منحصر به فرد است، من مواردی را لیست کردم. حاج کاظم اهل مشورت بود و با صراحت می گویم همین مشورت ها بود که حاج کاظم در اوایل سال 63 تا اواسط آن سال به آن افق دید قوی رسید و گوشه های جام زهر را در همان سال ها دید. ما باید روی این موضوع صحبت کنیم و ببینیم این افق دید از کجا آمده.
مثلا در جلسه ای که با آقای هاشمی رفسنجانی داشتند، حاج کاظم و همراهانش گفتند که اگر به همین روال پیش برود، خسته می شوید و مجبور می شوید که جنگ را تعطیل کنید...
موفقیت های لشگر سید الشهدا(علیه السلام) به خاطر تصمیم جمعی بود
ابوترابی: اشاره ای که حاج آقا فلکی داشتند را من هم تکمیل می کنم. وضعیت ورود ما به سپاه، ورود با حداقل آموزش ها بود. شاید در حد سربازها هم آموزش نمی دیدیم. یعنی آن چه که تصمیم گیری می شد، حاصل یک طوفان فکری بود که جمعی دور هم می نشستند و به یک تصمیم می رسیدند و عمل می کردند. این سنت حسنه تا آخر حضور حاج کاظم در لشگر 10 ادامه داشت. یعنی این حس نبود که یک ابلاغی است و باید عمل شود. می نشستند؛ کالبد شکافی می کردند و به بهترین افراد و روش و ابزار برای اجرای آن عمل می رسیدند.
معمولا در مأموریت هایی که به ما ابلاغ می شد، غافلگیری در زمان و مکان را از دست داده بودیم، چون باید با یال و کوپال به منطقه می رفتیم و غافلگیری مکانی را از دست می دادیم و بعد هم آنقدر با بی سیم کار می کردیم که غافلگیری زمان عملیات هم تقریبا از دست می رفت. تقریبا همه عملیات هایمان لو رفته بود و آن چیزی که برای ما می ماند تا عافلگیری را به دشمن تحمیل کنیم، غافلگیری در تاکتیک بود. یعنی تو فهمیده ای در اینجا و در چه زمانی می خواهیم عمل کنیم اما هنوز نفهمیده ای که ما چگونه می خواهیم عمل کنیم. همه تلاش این بود که چگونه عمل کردن را دشمن نفهمد. مثلا در منطقه تپه سرخه، دشمن همه طور داشت می جنگید اما با مدل و تاکتیک حاج کاظم، در روز ما توانستیم آن منطقه را بگیریم. این مشورت، نجاتبخش ما بود چون علم مان و تجربه مان کامل نبود.
حاج کاظم رستگار، حاج صادق آهنگران و حاج حسین همدانی
بالاتری هایی که باید به ما چیزی را یاد می دادند در آن مدل جنگ خیلی از خودمان توجیه تر نبودند؛ برای همین شاید تنها راه نجات مان این بود که باید می نشستیم و طوفان فکری ایجاد می کردیم و در بحث و جدل به یک روش می رسیدیم و موقعی هم که به یک روش می رسیدیم همه تا پای جان پای اجرای آن بودیم و یکی از دلایلی که ما در لشگر سید الشهدا(علیه السلام) تا موقعی که حاج کاظم بود، کمتر شکست داشتیم، این بود که ما به یک تصمیم جمعی می رسیدیم و وقتی فرمانده تصمیم می گرفت، همه پای آن می ایستادند و ادامه می دادند.
حاج کاظم من را به قرارگاه برد
حاج آقای احمدی! این مشورتی که حاج آقای فلکی و ابوترابی گفتند، نمودش در بین نیروها چگونه بود؟
احمدی: این دوستان فرماندهان ما بودند و من هم می خواهم مشورت حاج کاظم با نیروهای پایین دست را بگویم. من اصلا در اولین برخوردم با ایشان در عملیات والفجر یک اصلا انتظار نداشتم که چنین رفتاری را ببینم. در آن عملیات، ارتش و سپاه باید با هم عمل می کردند. ارتش، حاج کاظم را تحت فشار قرار داده بود که دیدبان ها باید این جا باشند. آقای محقق آمد دنبال من و من را از دیدگاه برد. من به آن ارتشی توپیدم که چرا من را از دیدگاهم پایین آوردی؟! حاج کاظم طرف من را گرفت و فهمید که آن ارتشی دارد اشتباه می کند و دید من را محدود می کند و به خطر می اندازد. این اولین برخورد من با حاج کاظم بود و می خواهم برخورد خاکی و صمیمی بودن حاج کاظم را یک جای دیگر هم بگویم. در عملیات والفجر 4 و پنجوین گفتند می خواهیم عملیاتی ایذایی انجام بدهیم در حالی که کاملا ایذایی هم نبود و چند گردان وارد عمل شدند. من به حاج کاظم گفتم که فرمانده گردان ها با یک نقشه کارشان حل است و محدوده شان را می فهمند اما برای آتش توپخانه من نقشه های اطراف را هم می خواهم. ما فقط با یک نقشه نمی توانیم جلوی خودمان را بزنیم. حرفم را تصدیق کرد و با حاج کاظم به قرارگاه رفتیم تا نقشه های مکمل را هم بگیریم. در آنجا سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی و تعدادی دیگر از فرماندهان بودند. من کناری ایستادم تا حرف هایش را بزند و بعدش نقشه را گرفتیم و برگشتیم. نمی دانم چرا ولی فردایش دوباره به من گفت بیا برویم؛ و دوتایی با هم به قرارگاه رفتیم و نیروها هم به پای کار رفتند.
جانباز، فیروز احمدی از دیدبان های لشگر 10
من وقتی رفتم، قرارگاه دیروز با قرارگاه امروز زمین تا آسمان فرق داشت. نیروهای لشگر حاج کاظم در خط بودند ولی هیچ کسی در قرارگاه نبود! حاج کاظم چنان عصبانی شد که عصبانیتش را اینطوری ندیده بودم. به ایشان نگفته بودند که عملیات لغو شده و فقط پیغامی گذاشته بودند. من کمی صحبت کردم و پیش خودم گفتم الان اگر به خط بیاید، برخوردش با بقیه چطور خواهد بود؟ حاج کاظم تنها کاری که کرد، به حاجی براتی در تدارکات گفت که سریعا هر چه تغذیه خوب دارید به نیروها بدهید. 20 نفر را هم سوار کرد تا از خط به عقبه بیاورد. این برای من تعجب بود که هر 20 نفری که سوار ماشین بودند، آمدند و گفتند: آقای راننده دستت درد نکند؛ چقدر خوب ما را آوردی! یعنی انگار این نیروها را در پر کاه گذاشته و آورده بود. بدون استثنا نیروهایی که سوار ماشین بودند می آمدند و تشکر می کردند. هیچکدامشان هم نمی دانستند که حاج کاظم فرمانده لشگر است. حاج کاظم هم سری تکان می داد و تشکر می کرد.
در عملیات خیبر و در طلائیه، من در سنگر فرماندهی بودم. باطری هایی آورده بودند که به وسیله آن ها در سنگر، برق کشی شده بود. یک پتو هم درب سنگر بود که وقتی کنار می رفت از راه دور کاملا مشخص می شد. من می ترسیدم که گرایمان را بگیرند و بزنند. به حاج کاظم گفتم که یا این نور را خاموش کنید یا اینکه پتویی دیگر جلوتر نصب کنید که جلوی نور گرفته بشود. این کار را کردند و این هم نشانه دیگری از مشورت پذیری حاج کاظم بود.
کاظم رستگار اهل مشورت بود
فلکی: من دوست داشتم که در این بخش بیشتر صحبت کنم. کاظم رستگار اهل مشورت بود؛ مشورتش هم با افراد اهل فن بود. بعد از عملیات خیبر و حوادثی که اتفاق افتاد و عملیات بدر که حاج کاظم شهید شد، اگر لشگر سید الشهدا(علیه السلام) را در آن مقطع بررسی کنیم ( من تا آخر جنگ در این لشگر بودم و هر 4 فرمانده آن را دیدم و بعد از جنگ هم در آن بودم.) فکر نمی کنم که هیچ عملیاتی مثل عملیات خیبر، حاج کاظم و لشگر 10 خوش درخشیده باشد.
شاید در عملیات کربلای 5 تعداد نیروهای شرکت کننده لشگر 10 بیشتر بود چون استعداد لشگر هم بیشتر بود؛ اما با همه استعدادی که در عملیات کربلای 5 و والفجر 8 داشتیم، توانمندی و تعداد فرماندهانی که کنار حاج کاظم بودند در عملیات خیبر از همه عملیات ها بالاتر بود.
متاسفانه بیشترشان هم شهید شدند...
حاج کاظم استراتژی داشت
فلکی: این یک دلیلی داشت. وقتی که زنبور ملکه قوی تر باشد و قدرتش بیشتر باشد، تعداد زنبورهایی که دور و برش هستند، بیشتر می شود. حاج کاظم هم بها می داد به آدم ها؛ نه بهای صوری، بلکه به اندیشه هایشان بها می داد.
نمی خواهم شأن رزمندگان را پایین ببرم اما یک رزمنده معمولی با یک فرمانده لشگری که شرایط انقلاب و شرایط سیاسی را می داند فرق دارد.
می دانید که حاج کاظم جزو فرمانده لشگرهایی بود که استراتژی داشت و می دانست که دنیا از چپ و راست، شرق و غرب، عرب و غیر عرب، کمونیست و غیر کمونیست، همه و همه ما را در یک منگنه قرار می دهند و می دانست که این جنگ به چه منظوری به سرزمین ما تحمیل شده.
آقای علی فضلی قبل از این که عملیات شروع بشود، لیست 10 -12 نفره ای را می نوشت و به همه اعلام می کرد که اگر من شهید شدم و یا بنا بر دلایلی اتفاقی برایم افتاد، بدون معطلی، نفر بعدی من این فرد است و این لیست چند نفری را مشخص می کرد.
وقتی نگاه می کنم، می بینم که حاج کاظم با این دیدگاه و تفکر و منش، آدم هایی را دور و بر خودش جمع می کرد که الحق و الانصاف فاصله شان با او خیلی کم بود. البته در زمان حاج کاظم این اتفاق رخ نداد ولی در زمان های بعدی، رخ داد که فرمانده اصلی که بنا به دلایلی از میدان خارج می شد، تبعیت و اطاعت از نفر بعدی کمتر می شد؛ برای اینکه خودشان را به نفر بعدی خیلی نزدیک تر می دیدند. اما در بحث حاج کاظم علی رغم اینکه این فاصله کمتر بود اما پختگی زیادی را ما در آن کادر می دیدیم. یعنی شاید آدمی مثل حمید شاه حسینی از نظر فرماندهی و درایت، قابلیت هدایت دو گردان را نداشت و ضعیف بود ( به نسبت شهید حسین اسکندرلو، شهید حسنیان، شهید احمد ساربان نژاد و شهید مصطفی سلمان طرقی) اما به خاطر شجاعت و شهامتی که داشت با پای برهنه (چون پایش بزرگ بود و پوتین به پایش نمی رفت) در عملیات خیبر یکی از این موشک های سهند را روی دوشش گذاشته بود و دنبال هواپیماها می گشت تا آن ها را بزند. حاج کاظم آدم های اینگونه را دور خودش جمع کرده بود.
حاج کاظم اهل علم هم بود. وقتی یک دستوری به فرماندهی ابلاغ می شد، آن را بررسی می کرد تا به بهترین نحو و با بهترین آدم ها و با بهترین امکانات موجود انجامش بدهد و این میسّر نمی شد الا با تفکر علمی. حالا اگر علم آنچنانی نداشته باشیم، تفکر علمی که باید داشته باشیم.
اتفاقا موضوع مهمی است. اشاره کردید به نگاه استراتژیک و جهانی. خب حاج آقا ابوترابی با حاج کاظم همخانه هم بودند؛ به نظر شما حاج کاظم این اطلاعات را از چه منابعی به دست می آورد.
ابوترابی: حاج کاظم با فرماندهان بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان کار کرده بود و در برهه ای حاج همت و حاج حسن بهمنی فرماندهانش بودند. آن ها افرادی بودند که کوهی از تجربه همراهشان بود. در کنار آن، جلساتی هم داشتیم که عملیات ها را آسیب شناسی می کردیم و به کم بسنده نمی کردیم. مثلا در بیت المقدس با آزادشدن خرمشهر تقریبا همه احساس پیروزی داشتند اما گرانترنی عملیات از نظر تلفات، این عملیات بود و ما صدمات سنگینی در این عملیات خوردیم. برای مردم این خیلی خوب بود که یک پیروزی را می دیدند و التهاب شهدای زیادی که تقدیم شده بود، می خوابید اما این باعث نمی شد که ما نقاط ضعف خودمان را بررسی نکنیم. می نشستیم و بحث می کردیم و حاج کاظم هم که به دلیل مسئولیتش در انتقال این مباحث به بالا و اینکه جمع بندی نهایی با ایشان بود، همیشه این بررسی ها را داشت و به عنوان یک مستند، همیشه جمع بندی های آسیب شناسانه را انجام می داد و ما در تدوین آن شناسنامه عملیاتی که پیوست نامه این عزیزان شد و تحویل دادیم، همه عملیات ها را بررسی و آسیب شناسی کرده بودیم. نقطه قوت ها و ضعف هایمان را هم ارائه داده بودیم. بیشترین منبع این تحقیقات هم مکتوبات و مطالعات حاج کاظم بود.
حاج کاظم مطالب را می نوشت
حاج کاظم در این جلسات اهل نوشتن بودند یا از حافظه شون استفاده می کردند؟
ابوترابی: مطالب را می نوشتند و ثبت می کردند. من به خاطر کارم که سازماندهی عملیاتی و انتقال تجربیات به پادگان امام حسین(ع) بود تا در آموزش های بعد استفاده کنند، مجبور بودم همه مطالب را بنویسم. ما یک سری آموزش های قبل از عملیات در همان اردوگاه تیپ داشتیم که باید از آن تجربیات هم استفاده می کردیم.
فلکی: آقا سید را هیچکس بدون دفتر ندیده!...
ابوترابی: حاج کاظم هم چون باید بحث ها را ارائه می دادند، حرف ها را ثبت می کردند. در مسیرهایی که با هم بودیم، بحث هم می کردیم و اندوخته ها را با هم در میان می گذاشتیم و بحث و جدل داشتیم و فرصت هایی را هم به عنوان آموزش های تداومی داشتیم. بعد از عملیات ها در فرصت های استراحت تا عملیات بعد، جلساتی را برای آماده سازی کادر گردان هایمان در لشگر داشتیم که شاید لشگر های دیگر هم چنین جلساتی داشتند. این آموزش ها جزو افتخارآمیزترین آموزش های دوران ما بود چون تقریبا تمام کادر لشگر سیدالشهدا(علیه السلام) تا آخر جنگ از همان ذخیره حاج کاظم استفاده کرد. دوران حاج کاظم یک دوران کادرسازی برای لشگر 10 بود.
حاج آقا فلکی، شما نکته ای دارید؟
فلکی: وقتی یک حادثه یا واقعه، نزدیک شما باشد و زمان زیادی از آن نگذشته باشد، خیلی خوب می توانی به آن بپردازی اما وقتی زمان زیادی از آن می گذرد، هم به لحاظ گذشت زمان و هم به لحاظ فرسودگی ذهن های ما، کمتر می توانیم به آن بپردازیم. امروز اگر درباره احمد کاظمی و یا حسن طهرانی مقدم بخواهید سئوال کنید، خیلی بهتر می توانم صحبت کنم اما در مورد کاظم رستگار، هر وقت که می آیم صحبت کنم، به رغم اینکه یادداشت کردم، همین که از جلسه خارج می شوم، یادم می افتد که فلان مطلب را نگفته ام.
برادر فیروز احمدی در صحبت هایش گفت که باورم نمی شد یک فرمانده حرف من را گوش کند. این از ویژگی های حاج کاظم رستگار بود که خیلی خوب، نه به خاطر اینکه دلجویی کند، بلکه به خاطر این که کار را پخته کند، به نیروها فضا می داد.
من خیلی خوب یادم است در دستوری که به آقا رحیم صفوی نوشت و به من داد تا بروم و هلی کوپتر بگیرم، از من پرسید چه چیزهایی ضرورت دارد تا با خود ببریم؟ ایشان مسئول عملیات بود اما چون والفجر 4 ، والفجر2 و ستون کشی من را دیده بود و می دانست که من هم در این محدودیت های ترابری، اولویت ها را بیان می کنم، با من مشورت کرد. وقتی هم که به ایشان گفتم باید یک 106 را ببریم، نوشت تا حتما این کار بشود.
این یک ویژگی است و حاج کاظم را معرفی می کنیم تا ابعاد وجودی او مشخص بشود. یک فرمانده وقتی در آن وانفسای تصمیمات لحظه ای می آید و زیرمجموعه اش را مورد مشاوره قرار می دهد، این نشان از ویژگی های اخلاقی و فرماندهی حاج کاظم رستگار دارد.
همه شهدا متواضع بودند؛ خرازی، زین الدین و همه فرماندهان. همه پشت فرمان می نشستند. خیلی از فرمانده لشگرها را می بینید که وقتی با ماشین، رزمنده ها را سوار می کردند، فکر می کردند آن فرمانده لشگر، راننده است و از او تشکر می کردند. همه این ویژگی را داشتند اما این که در بحبوحه عملیات، بنشینی و با یک دیدبان مشورت کنی و از او نظر بخواهی و یا او را به قرارگاه فرماندهی ببری، ویژگی هایی است که انصافا ویژه حاج کاظم بود و باید گفته بشود.
چند بار مطرح شد که حاج کاظم رستگار دارای استراتژی بود؛ یعنی هم موقعیت جمهوری اسلامی را در درون خودش و در بحث جنگ می دید و هم کلیت جمهوری اسلامی را در مجموعه جهان در نظر می گرفت. کاش صحبت های حاج کاظم قبل از عملیات والفجر یک در چنانه بود و آن را می شنیدید. وقتی گردان ها به خط شدند و حاج کاظم به بالای سِن رفت، دقیقا این موضوع را مطرح کرد. خیلی هم غرّا صحبت می کرد. استخوان بندی درشتی داشت و سیه چرده هم بود و تون صدای غرا و مردانه ای داشت. وقتی که صحبت می کرد، نمی گفت که ما باید برویم و عراقی ها را فلان و بهمان کنیم؛ بلکه می گفت اگر ما در این جبهه پیروز بشویم، در دنیا، گام های بعدی مان را چگونه برخواهیم داشت و اگر موفق نشویم، دنیا چه نگاهی به ما خواهد داشت. آخر صحبت هم گفت: ما تا اینجا آنچه که داشتیم روی کار آوردیم و تقدیم کردیم و از اینجا به بعد، شما ها در راز و نیاز شبانه تان از خدا بخواهید. با بغض حرف می زد و به گمانم گریه هم کرد.
کاظم رستگار سال 63 شهید شد، یعنی نه دانشگاه جنگ رفت و نه دوره دافوس دید و نه با استراتژیست ها گفتگو کرد و نه پای درس و منبر خیلی از این افرادی که جنگ را در کتاب ها خوانده بودند، نشست و خیلی هم با این افراد رابطه ای نداشت، در عین حال آدم دانشمندی مثل حسن بهمنی و آدم بزرگواری مثل حاج داوود کریمی و آدم های فهیمی مثل آقا سید ابوترابی در اطرافش کم نبودند.
4 شاخصه برای شناخت حاج کاظم رستگار
اتفاقا در کتاب «مردان رستگار» هم بیشتر، صحبت از یاران حاج کاظم مطرح شده و خواننده در اثنای مطالعه کتاب به این فکر فرو می رود که حاج کاظم رستگار چه عظمتی داشت که افرادی مثل سلمان طرقی یا حسن بهمنی در کنارش بودند و در حقیقت از عظمت اطرافیان و یارانش می شود به بزرگی او پی برد.
ابوترابی: اگر بخواهند ارزش و قدر یک فرد را بسنجند، از 4 پارامتر می شود آن را بررسی کرد. اول، اساتید آن فرد. فرماندهان ما همه استاد ما بودند چون کلاس، صحنه خون و ایثار بود و هر چه که ما یاد می گرفتیم به ضرب ریختن خون برادرانمان به ذهنمان می نشست. کلاس درس داشتیم و فرماندهانمان استاد بودند. فرماندهانی مثل حاج احمد متوسلیان، شهیدان همت، بهمنی، داود کریمی، محسن وزوایی، علی موحد دانش و عباس شعف کسانی بودند که حاج کاظم کنارشان بود و پایین تر از این ها کار کرده بود.
در سطح دوم، همراهان و هم مباحثه ای های آن فرد مهم اند؛ مثل شهیدان احمد غلامی، سلمان طرقی و جانبازان حسین خالقی، حاج منصور کوچک محسنی، تقی محقق، علیرضا ربیعی، حاج داوود فرخ زاد و...
در یک رده پایین تر، فرمانده گردان های حاج کاظم هستند. مثل حمزه دولابی که خودش به خودی خود، مکتبی است برای درک جنگ. کسی که در خیبر، جزیره جنوبی را نجات داد، فدا شد و ماند. حاج کاظم نمی خواست آنجا حمزه دولابی بماند، اما بی سیم ها را جواب نداد تا حاج کاظم به او تکلیف نکند که برگرد. چون می دانست که اگر دشمن وارد جزیره جنوبی بشود، آنجا را شخم می زند و به جزیره شمالی می رسد. حسین اسکندرلو خودش یلی بود و این ها شاگردانی هستند که فرمانده شان حاج کاظم بود. احمد ساربان نژاد برای خودش آدم ویژه ای بود. این ها به خودی خود آدم های بزرگی بودند، هر چند وقتی در کنار حاج کاظم قرار می گرفتند، جایگاهشان پایین تر بود.
ما گردان هایمان را 313نفره می بستیم تا بچه ها به خاطر قداست، این عدد را رعایت کنند و الا برای گردان حسین اسکندرلو و احمد ساربان نژاد در نزدیکی عملیات از سراسر ایران نیرو می رسید و هر گردان 500 تا 600 نیرو داشت. خیلی ها ماموریت نمی گرفتند و با مرخصی می آمدند و به گردان این عزیزان می رفتند و اصلا فکر این نبودند که اگر شهید شوند، مأموریت ندارد. خصوصا در مورد این دو بزرگوار خیلی مشکل داشتیم و تأکیدداشتیم که نباید گردانتان از 313 نفر بیشتر بشود اما واقعا مشکل بود. آن ها جاذبه ای داشتند که افراد را از سراسر ایران به منطقه می کشاند. مثلا سعید قاسمی و محمد جوانبخت می آمدند و با حسین اسکندرلو به عملیات رفتند.
چهارمین چیزی که می شود یک فرد را با آن شناخت، آثار اوست. تقریبا 5 سال قبل از پایان جنگ، حاج کاظم آن را پیش بینی کرده بود. افرادی شعاع دیدشان محدود است؛ صحنه عملیات خیبر را می بینند اما نمی توانند از آن صحنه، صحنه جنگ و کشور را تحلیل کرده و آسیب شناسی کنند که اگر اینگونه بخواهیم مردم را به جنگ بیاوریم، اگر اینگونه بخواهیم حفاظت اطلاعات داشته باشیم، اگر اینگونه بخواهیم زمین و دشمن را بشناسیم و... دچار مشکل خواهیم شد و شکست پشت شکست ما را به جایی می رساند که همانگونه که جنگ را تحمیل کردند، صلح را هم تحمیل کنند. این عین گفته حاج کاظم بود که این مدلِ اجراییِ جنگ، ما را پای میز مذاکره خواهد برد.
این گفته برای 5 سال قبل از جنگ بود. نقطه ها را تماما دست گذاشتند؛ مثلا گفتند ضرورت دارد ما فرمانده اجرایی جنگ داشته باشیم. الان اگر تاریخ فرماندهی جنگ را بخوانیم، مغشوش است. انگار هر کسی دارد برای خودش عمل می کند، درست است که مدتی آقای هاشمی رفسنجانی بودند...
فلکی: اما در هفته، یک نصفه روز هم وقتشان را برای جنگ نمی گذاشتند.
تأکید حاج کاظم در بحث موشکی، 5 سال قبل از پایان جنگ
منظورتان از فرمانده اجرایی چیست؟
ابوترابی: یعنی اینکه قرارگاهی داشته باشیم که همه کارها در آن مصوب بشود. کل کشور اعم از ارتش و سپاه در جنگ بسیج بشوند. یکی از ضعف هایی که حاج کاظم در نامه شان اشاره می کند، این است که نمی شود ارتش و سپاه برای خودشان بجنگند و این دو، بال هایی هستند که باید یک مسیر را بروند.
بخش تدوین استراتژی و هدفمند جنگیدن هم در نوشته آن ها بود. بعدها از آقای محسن رضایی شنیدیم آقای هاشمی رفسنجانی گفته بودند: با یک عملیات بزرگ و موفق، شرایطی را فراهم کنید که من با قوت به پای میز مذاکره بروم... البته آقا محسن می گفتند: من ظاهرا این را پذیرفتم اما در باطن اعتقاد داشتم باید به نحوی نیروهایمان را هزینه کنیم که انگار حالا حالاها جنگ داریم.
اینکه بین فرمانده سپاه و فرمانده جنگ اینقدر اختلاف باشد، اصلا قابل پذیرش نیست.
در بحث داشتن ستاد کل نیروهای مسلح هم بحث هایی بود. ما 5 سال قبل از پایان جنگ این درخواست را در آن نامه دادیم تا مجموعه ای باشد که سپاه، ارتش، کمیته، ژاندارمری، شهربانی و نیروهای مردمی را ساماندهی کند. بحث بعدی، بحث حفاظت اطلاعات بود که ضربه های زیادی از این نظر خورده بودیم. ما توان آتش نداشتیم و عراق هر جایی که اراده می کرد، با اعمال نفوذ نیروی هوایی و هلی کوپترها و هواپیماهای پی سی سون و آتش توپخانه، اعمال فرماندهی می کرد و زمین سوخته را به نیروهایش می داد تا حرکت کنند. ما این امکان را نداشتیم و حتما باید غافلگیری رعایت می شد و حفاظت اطلاعات برای ما خیلی مهم بود که شکر خدا در عملیات فاو این کار رعایت شد و ما به نسبت، بسیار بهتر توانستیم کارمان را انجام بدهیم.
حاج کاظم به بحث موشکی هم در آن نامه اشاره کرده بود. ما گفته بودیم که داریم به جایی می رسیم که دشمن روی صنایع موشکی سرمایه گذاری کرده و جنگ را به شهرها می کشاند و ما هم باید در این زمینه سرمایه گذاری کنیم تا پاسخی داشته باشیم.
بحث بعدی، پدافند غیر عامل بود که باید برای شهرها پیش بینی می شد تا اگر فشار سنگینی به مردم وارد شد، مدیریت کنیم. بحث آب رسانی و برق رسانی اضطراری هم در آن نامه مطرح شده بود. حتی برای پدافند شیمیایی هم فکر کرده بودند و در نامه به آن اشاره شده بود چرا که دشمن ما از نظر نیرو مشکل داشت و نمی خواست که ما از توان انسانی مان بهره ببریم. متاسفانه در حملات شیمیایی عراق، تا آخر جنگ ما کاملا بی دفاع بودیم.
یکی دیگر از مسائل مطرح شده، این بود که ما باید عقبه های استکبار را از کار بیاندازیم؛ چون این ها، بچه هایی بودند که در لبنان کار کردند و در واقع آموزش اولیه و تربیت قوای حزب الله لبنان را همین تیم شامل کاظم رستگار، منصور کوچک محسنی و احمد غلامی بر عهده داشتند. آن ها در آن نامه می نویسند که ما برای کار در خارج از کشور و به خطر انداختن عقبه های دشمن باید نیرویی سیاسی - نظامی تشکیل بدهیم و با افغانی ها و لبنانی ها و عراقی ها ارتباط داشته باشیم.
ما هنوز در بحث سیاسی بودن قوای قدس مان مشکل داریم و در نگاه سیاسی مشکلاتی داریم و موارد دیگری هست که فرصت بحثش نیست.
این نشان می دهد که از آثار، شاگردان، هم مباحثه ای ها و اساتید می شود ارزش یک فرد را شناخت و حاج کاظم را هم می شود از این راه شناخت.
حاج کاظم رستگار و محسن سوهانی
شما هم در کتاب «مردان رستگار» اتفاقا کمتر به حاج کاظم اشاره دارید و بزرگی ایشان را می شود از اطرافیانش پی برد.
فلکی: میوه هر درخت، نشان دهنده قیمت و ارزش آن درخت است. وقتی میوه آن را معرفی کنیم، ارزش آن درخت فهمیده می شود.
هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم
حاج آقای فلکی! شما آن روزها جوان بودید و با شهید رستگار فعالیت می کردید. الان چگونه می شود خصوصیات یک فرمانده بیست و چند ساله مثل حاج کاظم را برای نسل جدید بیان کرد؟
فلکی: ما دو تا مشکل داریم. یکی اینکه هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم. شما سمت هنرمندانش نمی روید و فقط سراغ سرشناسانش رفته اید. چون آقا سید به عنوان فرمانده و بزرگتر من نشسته است، صحبت برای من سخت است. انتقال آن مطالب، هنر می خواهد. ما از طریق یک قایق، یک مسافت دریایی را پیموده ایم و به ساحل رسیده ایم، حالا بیان اینکه چه شب هایی را گذراندیم، در موج چه حالی داشتیم و چگونه این مسیر را آمدیم، خودش یک هنر می خواهد.
مشکل بعدی این است که شما با این ابزارتان باید بتوانید مطالب ما را به زبان هنر برای نسل امروز بیان کنید. این کار شماست.
ما یک قله ای را فتح کرده ایم و آمده ایم. من یال و صخره را بلدم چگونه توضیح بدهم اما بلد نیستم برای شما بِکِشم و بگویم صخره اینگونه بوده است. عملیات خیبر را ایشان فرماندهی کرده و در دل تیپ سیدالشهدا(علیه السلام)، تیپ عبدالعظیم بود. آن تیپ را با قایق ها و امکاناتی که 14 کیلومتر را در 4 ساعت می رفتند، آورد در یک جاده و بی هیچ امکاناتی به کار گرفت. حالا می خواهد این را برای شما توضیح بدهد. من «هور»ی که از بالای شنوک دیده ام را چطور برای شما توصیف کنم؟... اما شما این ابزار و امکانات و ادبیات زبانی را دارید، که می توانید این مفاهیم را انتقال بدهید.
من یک جمله گفتم که در این تابلوی بزرگ تهران چرا اسم کاظم رستگار نیست؟ حالا شما باید با هنرتان این را قشنگ کرده و از مسئولان مطالبه کنید.
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده است. ما نمی توانیم خوب بیان کنیم و شما هم نمی توانید بیان ما را به زبان هنر امروز انتقال بدهید. ما تلاش خودمان را کرده ایم. همین آقا سید ابوترابی به رغم کارهای زیادی که دارد، وقت گذاشته اند برای این جلسه و هدفمان این است که برای شناخت حاج کاظم قدمی برداریم. من، حاج احمد غلامی، تقی محقق و نصرالله سعیدی سال 91 به منطقه عملیاتی والفجر 2 رفتیم و 40 روز گشتیم و پیگیری کردیم که فیلم نماز حاج احمد غلامی در بالای ارتفاعات را به ما بدهید، اما ندادند!
با این نگاهی که به تشییع جنازه و تجلیل احمد غلامی کردند، من فهمیدم که هنوز نسبت به شهید رستگار، بغض و گله دارند. فلان آقای فرمانده ارشد در طول این 40 روز با این همه مراسم هایی که برگزار شد، شرکت نکرد و نشان داد که هنوز از حرف های کاظم رستگار دلگیر است.
پهلوان پنبه ها از حاج کاظم و یارانش می ترسند
ابوترابی: علت هم دارد؛ چون به هر حال حرف هایی زده شده که خیلی ها به جای پهلوان، پهلوان پنبه های این مملکت معرفی می شوند. خیلی ها تصورشان این بود که پهلوان جنگ هستند ولی حرف های کاظم رستگار نشان داد که این ها برخی جاها می توانستند خیلی بهتر از این باشند؛ اگر حرف ها را گوش می داند، اگر مشورت می کردند و اگر رعایت حداقل اصول را می کردند. این که شما سئوال کردید جوان و این همه توان؛ به هر حال این ها پیرجوان بودند؛ چون در یک دوره فشرده انقلاب از مبارزه با تجزیه طلب ها و مبارزه با توان ناامن سازی منافقین در بعد امنیتی، از درک احزاب و گروه هایی که در شروع انقلاب هر طوری می توانستند تلاش می کردند به پایگاه های فکری بچه ها صدمه بزنند، خودشان را تجهیز کرده بودند؛ هم در میدان تفکر و هم در عمل. در دوره های فشرده ای که در جنگ برگزار می شد، اساتید نظامی از بچه های جنگ مثل شهید احمد بابایی که یکی از فرمانده گردان های لشگر 27 بود کنار حاج کاظم و حاج علی موحد قرار داشت. شهید حاجی پور از بچه های ارتش بود که این ها درک نظامی داشتند و حاج کاظم کنار این بچه ها در کردستان و در کنار هم جنگیده بودند و آموزش های در صحنه را دیده بودند و آرام آرام از فرماندهی تیم، دسته، گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان، مسئول عملیات و فرماندهی تیپ به فرماندهی لشگر رسیده بودند. یک رشد بادکنکی نبود. ما به عنوان شاهد شهادت می دهیم که این مدل در مورد حاج احمد غلامی، کاظم رستگار و علی موحد نبود که به خاطر آشنایی و نزدیک بودن به خودشان بدون طی مسیر حرفه ای بخواهند مسئولیتی بپذیرند.
در تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را نه
فلکی: ستاد کاظم رستگار در عملیات خیبر چه کسانی بودند؟ مسعود معمایی؛ محمد حیدری؛ محسن سوهانی؛ حسن بروغنی و... که هر کدامشان می توانستند رییس ستاد لشگر بشوند.
در کوهدشت و بعد از عملیات والفجر یک حاج کاظم رستگار دو مانور برگزار کرد؛ یک مانور آن سوی جاده و بدون گلوله برگزار کرد که برای شناسایی در شب و نقشه خوانی بود و بعد از آن یک مانور با آتش واقعی داشتیم. بهترین و قوی ترین آدم های آموزشی را به لشگر آورده بود. در سال 95 بعد از شهادت احمد غلامی با درجه سرتیپی و در سوریه و در اوج نیاز جامعه به یک حرکت حماسی، می بینیم که چقدر بین این جنازه و این شهید با شهدای دیگر تفاوت قائل شدند.
چرا درباره احمد غلامی که جزو نفرات اولی بود که درجه 17 را گرفت و در مسئولیت نیروی زمینی 30 سال بعد از جنگ، آن روحیه را حفظ کرد و به عراق و سوریه رفت و شهید شد، اینطور دوگانگی هست؟ چرا؟ برای این که با جسارت و با درایت، حرف های رده های مافوق خودشان را تعبیر کرده بودند. اگر ما به این پهلوان های اصلی برسیم، دیگر پلوان پنبه ها شناسایی می شوند. همین که در سال 95 دیدیم برای تجلیل از یک شهید، این گونه رفتار کردند، می فهمیم که کاظم رستگار هنوز هم مظلوم است. در این تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را هیچ کس نمی شناسد.
مظلوم بودن حاج کاظم خودخواسته هم هست؟ چون برای خود من سابقه داشته که برخی شهدا اصلا نمی خواهند اسمی ازشان در جامعه باشد.
ابوترابی: بعید می دانم؛ چون حاج کاظم جمله ای قبل از انقلاب داشت که: تو در نماز عشق چه خواندی که از کشته ات هنوز پزهیز می کنند. احساس می کنند که اگر پرچم حاج کاظم بالا برود خیلی پرچم ها باید پایین بیاید. این شهدا اصلا نیاز ندارند و شاید به نفعشان باشد که اصلا در این دنیا قدرشناسی نشوند. خدا وکیلی خصوصا حاج کاظم در مباحث آنقدر محجوب بود که خیلی ها توانمندی های او را نمی داستند. خیلی جاها باید سخنرانی می کرد که به احمد می گفت صحبت کند یا در برخی جلسات احمد را می فرستاد؛ به خاطر اینکه در جنگ، کادر سازی جزو وظایف بود و ناگهان ممکن بود افرادی از دست بروند. اما اینکه خودش نخواهد بعید است؛ به فرض که خودش هم نخواهد، این کشور به الگوی سالمی که هر ورق زندگی اش را که ورق بزنی احساس افتخار می کنی، نیازمند نیست؟
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
الان مسئولانی داریم که هر ورق زندگی اش را ورق بزنی، گند و کثافت از آن می بارد. در مفاسد اقتصادی، مفاسد سیاسی و انواع مفاسد دست دارد. اما کاظم ورقی در زندگی ندارد که افتخار آمیز نباشد و اگر به این صحنه نور تابانده بشود، خیلی های دیگر باید جا بزنند و خیلی ها باید پاسخگوی رفتار و عملکردشان باشند. حاج کاظم شاید یکی از ذخیره های الهی باشد که مانده تا زمانی که خیلی ها خسته شدند به میدان بیاید و مردم را پای کار بیاورد. ما امیدواریم که نسل ما و نسلی که الان همراهش هستیم به دلیل حقیقت جویی و به این دلیل که هر حرفی را قبول نمی کند و مستندات نیاز دارد، روز به روز شیفته تر برای حضور قهرمانان اصلی جنگ در صحنه گفتمان دفاعی بشود.
بیان حقایق، قداست دفاع مقدس را از بین نمی برد
برخی به ما ایراد می گیرند که شما با روی میز گذاشتن این گفتمان، قداست دفاع مقدس را از بین می برید. اصلا این حرف ها نیست. دفاع مقدس با همه پستی و بلندی ها و آسیب ها و ضعف ها و قوت هایش ارزش دارد و اصلا یکی از دلایل مظلومیت ما که شکست خوردیم و قطعنامه را پذیرفتیم، این بود که ضعف هایی وجود داشته. ضعف اقتصادی، ضعف پشتیبانی های مادی، ضعف ساختاری و دیگر ضعف ها؛ اگر همه امکانات در اختیارمان بود و قطعنامه را می پذیرفتیم، مردم پوستمان را می کندند و چون به ملت گفتیم که وضعمان اینگونه است و عراق 59 لشگر سازماندهی کرده بود و همه امکانات دنیا پشتش بود و 600 هواپیما داشت، مردم قطعنامه را قبول کردند. ولی ما همه چیزمان را آرام آرام از دست داده بودیم. این که ما جنگ و بچه های جنگ را افرادی می دانیم که برایشان احترام باید قائل بشویم به این خاطر است که با همه آن ضعف ها و نارسایی ها می ایستادند و می جنگیدند. حالا اگر ما همه چیز را خوب بدانیم و بگوییم گل و بلبل بوده، پس چرا در ظاهر موفق نشدیم؟ به اعتقاد من هیچ قداستی برای بیان ضعف های جنگ نیست و اینطوری نیست که مردم دلزده بشوند. دفاع، مقدس بود اما عملکرد من که مقدس نبود. مسجد مقدس است اما مگر می شود در هر جای مسجد سجده کنیم؟ نمی شود همه جای مسجد را مقدس بدانیم. عملکردهای ما باید بررسی بشود چون باید آن تجربه ها استخراج شود و بیشتر تجربه ها نتیجه شکست است و شکست ها پلی برای پیروزی است. ان شا الله کشور یک روزی به این سعه صدر برسد که جنگ را با همه آنچه که بود ارائه بدهد و ملت را آنقدر فهمیده بداند که آن ها خودشان برداشتشان را داشته باشند و این نباشد که اگر ما واقعیت های جنگ را بگوییم، ممکن باشد مردم پس بزنند.
فلکی: یکی از بحث هایی که امروز در جامعه مطرح است، بازگشت پیکر شهداست. تنها فرمانده لشگری که جنازه اش جا ماند و بعد از 13 سال آمد، کاظم رستگار بود که باید روی آن مانور بدهیم. این که دیگر سیاسی و جناحی نیست. شما به خانواده شهیدی که می گوید: جنازه بچه ام نیامده! از این طریق دلداری بده و بگو اگر بچه تو جامانده، فرمانده لشگر هم جامانده.
ابوترابی: خیلی از فرماندهان سپاه به مراسم تشییع پیکر حاج کاظم نیامدند. رییس دو قوه آمدند و آقا محسن هم که آمد به این خاطر بود که فرمانده نبود.
شما کتاب «مردان رستگار» را بعد از 31 سال نوشتید. به نظر شما خود نزدیکان حاج کاظم نقش شان را ایفا کردند؟ مثلا خود بچه های لشگر 10 چقدر نقش شان را ایفا کردند؟
ابوترابی: ویژگی های حاج کاظم در مراکز علمی و دانشگاهی مثل دافوس و دانشگاه علوم استراتژیک مطرح و صحبت شده اما در سطح جامعه به دلایل مختلفی نشده که مطرح بشود.
البته گویا اتوبانی را در حاشیه تهران به نام حاج کاظم رستگار نامگذاری کرده اند...
فرماندهان نمی خواستند تاریخ لشگر 10 بیان شود
فلکی: بگذارید من یک جمله را بگویم. بعد از شهادت حاج کاظم، اکثر قریب به اتفاق دوستان نزدیکش از لشگر رفتند، ولی من جزو کسانی بودم که در لشگر ماندم و اتفاقات بعد از حاج کاظم را در لشگر رصد می کردم. بعد از رفتن حاج کاظم، ترمز دستی محکمی را کشیدند و فردی به نام محمد خزاعی را به فرماندهی لشگر منصوب کردند. در عملیات خیبر، حاج کاظم رستگار با 17 گردان عملیات کرد و در عملیات بعدی، آقای خزاعی، لشگر را به عنوان احتیاط لشگر حضرت رسول به میدان برد. بعد از آقای خزاعی، آقای علی فضلی آمدند. در زمان آقای فضلی، نیروهایی از دماوند، شهرری، ورامین، تهران و کرج در لشگر بودند ولی آقای فضلی لشگر را روی کاکل کرج گذاشت. من بارها گفته ام شاید بیش از 60 – 70 درصد رزمندگان و فرماندهان کرج به لشگر آمدند اما ظرفیت لشگر آنقدر زیاد بود که این نیروها بخش کوچکی از این لشگر را تشکیل دادند. تعداد شهدای شمیران و فرماندهانش، بیشتر از شهدای کرج است. اگر حمید شاه حسینی و نوریان و این شهدا را ببینی به این موضوع می رسی. فرماندهی برای این که هیچ اردوگاهی به نام کاظم رستگار نباشد، اردوگاه کوثر و دوکوهه را گرفت و همه اسامی قدیم را کنار گذاشت.
ابوترابی: ما اردوگاه شهید موحد داشتیم و این یک روال بود. اما اردوگاه یا مکانی به نام حاج کاظم نیست.
فلکی: در جلسات وقتی که صحبت می شد، آقای فضلی به گونه ای مدیریت می کرد که کسی از آن گذشته صحبت نکند و در عملیات والفجر 8 هم که جعفر جنگروی شهید شد و نامش به میان آمد و در کربلای 5 که شهید کلهر به شهادت رسید، این بزرگان علمدار شدند. من می توانم الان از خوبی ها و ویژگی های شهید کلهر کتاب بنویسم اما بزرگ کردن این نام برای پایین بردن نام فرد دیگر، کار شایسته ای نبود. این اتفاق را آقای فضلی چون فرمانده لشگر بود، رقم می زد و حرمت امامزاده را باید متولی آن حفظ می کرد. وقتی متولی صحبتی از کاظم رستگار نمی کرد، کسی هم پیگیری نمی کرد. در آن جمع اگر ما هم صحبتی می کردیم، یک چشم غره و تشر زده می شد و مدیریت می شد تا بحثی از حاج کاظم نباشد.
با عکس حاج کاظم درد دل کردم
احمدی: سید ابوترابی یک از شجاع ترین فرماندهان آن زمان بود. نیروهای حاج کاظم همه شان اینگونه بودند. می خواستیم بعد از عملیات کربلای یک، عملیاتی ایذایی انجام بدهیم، سید با موتور می خواست برود و این راه را چک کند. من با دوربین، حرکات سید را رصد می کردم و ناراحت بودم که سید اینگونه به قلب دشمن رفته. با دوربین می دید و صحنه خاصی بود که سید با شجاعت ویژه ای می رفت و موتور را یک جاهایی می گذاشت و قسمت هایی که باید پیاده می رفت را بررسی می کرد و برمی گشت. نیروهای حاج کاظم که خودکار هم دستشان می گرفتند، از نظر شجاعت، مثال زدنی بودند.
راجع به معجزات حاج کاظم، همه می دانند که مادرشان قرآن را با عنایت ایشان یاد گرفتند و می خوانند اما این چیزی که می خواهم بگویم برای خودم اتفاق افتاد. من از نظر مادی وضع خوبی نداشتم. سال 75 به من زنگ زدند و گفتند که بچه ات در بیمارستان است. بیا که می خواهند عملش کنند. خودم را رساندم و دکتر گفت که آزمایش ها را گرفته ایم و می خواهیم پسرت را عمل کنیم و 20000 تومان پول می خواهد.
آخر شب بود که از بیمارستان بیرون آمدم، عکس حاج کاظم رستگار را روی دیواری پایین تر از فلکه سوم تهرانپارس (شرق تهران) دیدم. موتورم را گذاشتم کنار و شروع کردم به صحبت با حاج کاظم. گفتم: من کسی را ندارم؛ تو کاری کن. گریه ام گرفته بود. من از کجا 20000 تومان بیاورم؟ تازه این پول را بیاورم و پسرم هم برود زیر تیغ جراحی؟! زنگ زدم به دکتر دیگری و گفت: پسرت را بیاور پیش من تا ببینمش.
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
آمدم که پسرم را ببرم که دیدم پسرم نشسته و دکترها می گویند: پسرت مشکلی ندارد و ما اشتباه کرده ایم. اینطور بود که پسرم را به خانه بردم و معجزه حاج کاظم را خودم لمس کردم.
اعتبار امروزِ سپاه به خاطر خون شهدایی مثل حاج کاظم است
اگر می شود یک جمع بندی داشته باشیم...
ابوترابی: ما ممنونیم از اینکه شما وظیفه دانستید مجددا برگی از افتخارات این کشور را از الگوهایی که برای این نسل می توانند سالم و صالح باشند، معرفی کنید. هر چه زمان می گذرد، میدان کار برای امر به معروف و نهی از منکر بیشتر می شود. متاسفانه معروف کمتر و منکر بیشتر شده و این نسل، نسلی است که الگوهای سالمی باید داشته باشد تا بتواند راه خودش را پیدا کند. نسل حاج کاظم رستگار و افرادی شبیه او کسانی هستند که اگر درست ارائه بشوند؛ ضرورتی ندارد که ما حتما بگوییم: آدم هایی که آسمانی شدند، آسمانی بودند. همه شان زمینی بودند اما آنقدر قدرت داشتند که جاذبه زمین را خنثی کردند و آسمانی شدند. قدرت ارائه شما با نیازی که این کشور به آدم هایی سالم در این حوزه دارد ان شا الله مرتفع بشود و این نسل بداند که آرامش و امنیتش و رعبی که در دل دشمن هست و همین امکاناتی که در منطقه به عنوان افتخار مطرح است را مدیون افرادی است که به واقع از امکانات این کشور استفاده نکردند. آن زمانی که جوان بودند، جوانی نکردند؛ آن زمانی که ازدواج کردند در کنار همسرانشان نبودند و آن زمان که بچه دار شدند هم در کنار فرزندانشان نبودند و کوه به کوه و دشت به دشت به دنبال دشمن رفتند که جنازه دشمن را هم از کشور خارج کنند تا حداقل تا 200 – 300 سال آینده هیچ دشمنی جرأت نکند به خاطر حاکم بودن روح شهدا به این مرز تعدی کند و ان شا الله امام شهدا از آن ها راضی باشد چون همه تلاش بچه ها این بود که رضایت خدا را کسب کنند.
فلکی: خدا را شاکریم که در عصری زندگی می کنیم که مردمش بسیار قدرشناسند. مردمی داریم که غبار آلودگی های دنیا هنوز فطرت آن ها را از بین نبرده. یعنی اگر امروز تمام قهرمان های دنیا را در یک قاب قرار بدهید، مردم ایران، مرحوم تختی و نواب صفوی را در قاب دیگری قرار میدهند. امروز اگر هنر داشته باشیم که شخصیت حاج کاظم رستگار را به مردم فقط معرفی بکنیم - و نه تعریف – من مطمئن هستم در ایام عزای سید الشهدا(علیه السلام)، مردم به جای بلند کردن علم های آهنین، تمثال این ها را بلند می کنند. آنچه که از اسلام و ولایت فقیه باقی است به برکت خون همین شهداست. مخصوصا شهدایی که با درک و درایت بیشتر در خدمت ایران و اسلام بودند. به شرط این که شما این ها را به خوبی معرفی کنید و اگر خوب معرفی بشوند جامعه قدر آن ها را می داند و حرمت شان را پاس می دارد. ما خیلی هم توقع نداریم. اما دوران دفاع مقدس دوران بسیار با ارزشی است که شخصیت های بزرگی دارد و اگر امروز سپاه، اعتباری در جامعه دارد به برکت خون همین شهدا مثل حاج کاظم رستگار است.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
موضوع این جلسه جدای از حواشی و اتفاقاتی که در آخرین ماه های حیات مادی حاج کاظم نجفی رستگار افتاد، بررسی منش اخلاقی و روش فرماندهی ایشان است.
سردار ابوترابی در بخشی از کتاب مردان رستگار می نویسد: حاج کاظم گریه افتاد... و حالا جالب است بدانیم یک فرمانده به کجا رسیده که به گریه می افتد... یا اینکه حاج کاظم را می شود از دوستان و اطرافیانش مثل حاج احمد غلامی شناخت. فرصتمان زیاد نیست و این موضوع، سئوال بردار نیست. جناب ابوترابی! شما بحث را از نقطه ای که صلاح می دانید شروع کنید؛ بعد از آن جناب فلکی و جناب احمدی بحث را پی می گیرند ...
داعشی عمل کردن با پاسداران در ابتدای پیروزی انقلاب شروع شد
ابوترابی: ما برای شناخت افرادی که نمونه هایی شدند در فداکاری و ایثار لازم است قدری به محیط و زمان و وضعیتی که در آن قرار داشتند، برگردیم. استعمار اینطوری پیش بینی کرده بود که کشور ما یک ایرانستان می شود، چون نه به شرق و نه به غرب متکی نبود. افراد هم با رهنمودهای حضرت امام در چهارچوب پیشگیری از خواست استعمار در نابودی ایران وارد کار دفاع از انقلاب و پاسداری شدند و ورود به این مأموریت، خصوصیت هایی را می طلبید چون خطر کردن داشت و ایثارگری بود. خود را ندیدن بود و فداکاری برای آن چیزهایی که معمولا برای انسان های شایسته به عنوان ارزش مطرح می شود. این که در هر گوشه ای از این کشور، به ناموس ملت تعدی بشود، به ناموس خودمان تعدی شده و... بسیاری از این پاسداران به صورت گمنام شهید شدند. داعشی عمل کردن با پاسداران انقلاب در ابتدای پیروزی انقلاب و سال 57 شروع شد و ضد انقلاب اقدام به کشتن افرادی که مدافع انقلاب بودند، کرد. به فجیع ترین وضع این کار را می کردند و این مدل داعش پخش می شد تا رعب ایجاد کنند تا کسی به صف پاسداران نپیوندد.
حتی در تهران هم این اتفاق ها می افتاد ...
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
حاج سید محمد ابوترابی، مسئول طرح و عملیات لشگر 10 در زمان حاج کاظم
ابوترابی: البته در تهران هم بود اما بیشتر در حواشی ایران اتفاق می افتاد. در آن فضا، افرادی به سپاه پیوستند و حاج کاظم رستگار هم تقریبا هم سن و سال خودمان و 18 – 19 سالش بود که به گردان توحید در پادگان توحید شهرری آمد و سازماندهی شد و در خدمت دفاع از انقلاب قرار گرفت.
حاج کاظم خیلی سریع در بین بچه ها خودش را نشان داد. بعد از آن به دلایل فداکاری، فهم خوب از وضعیت، قدرت درک دشمن، جسارت حضور در شناسایی ها و کار اطلاعاتی کردن و قدرت مدیریت بر افراد، آرام آرام حاج کاظم رشد کرد تا عملیات بیت المقدس که ایشان را به عنوان معاون گردان میثم تمار لشگر 27 در خدمت حاج عباس شعف (از بچه های گردان 9) که شهید شد، به عنوان جانشین گردان منصوب کردند. این خصوصیت ها باعث شد که سیستم و در واقع نیروها او را برای فرماندهی بپذیرند. آن روزها انتخاب مسئولین از بالا نبود و از بین بچه ها بهترین ها و مورد اعتمادترین ها را به عنوان مسئول قرار می دادند.
مثلا شخصیت حاج احمد متوسلیان را شهید بروجردی در دوران آموزش شناخت. حاج کاظم را چه کسی شناسایی کرد و استعدادش را شناخت؟
ابوترابی: به نظرم حاج داود فرخ زاد به عنوان مسئولشان این کار را کرد. بعد از آن حاج کاظم مسئولیت های فرهنگی گردان توحید را برعهده می گیرند تا اینکه به جنگ می رسیم و در گردان میثم لشگر 27 مشغول می شوند و این سیر ادامه پیدا می کند و بعد از شهادت حاج عباس شعف در مرحله دوم عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان حاضر می شوند و بعد از آن با لشگر 27 به عنوان قوای حضرت رسول به لبنان می روند و در آنجا مسئولیت عملیات قوا را به عهده می گیرند تا اینکه برای فرماندهی تیپ سیدالشهدا(علیه السلام) انتخاب شدند. به این خاطر بود که از لبنان به تهران اعزام شد.
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال، تازه در مورد حاج کاظم صحبت کنیم!
فلکی: من در آن حد نبودم که بدانم فرمانده لشگرها چگونه انتخابی می شوند اما این را به یاد دارم که از فرمانده لشگر به پایین را مجموعه نیروها هل می دادند و او را انتخاب می کردند. فرمانده گروهان را فرمانده گردان منصوب می کرد اما انتخابش به عهده اهل گروهان بود. آن فرد هم علی رغم میل باطنی اش می رفت و قبول می کرد. فرمانده گردان هم به همین صورت. حاج کاظم هم بر اساس شایستگی هایی که از خودش بروز داد و شناختی که اطرافیانش به خصوص سردار داود خزایی داشتند، انتخاب شد.
حاج کاظم رستگار در سوریه/ سال 1360
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال بیاییم و در مورد یکی از شخصیت های بزرگ صحبت کنیم. شخصیتی که در حوزه مسئولیت خودش کم کسی نبود و در حوزه توانمندی های علمی، خیلی بالاتر از مسئولیتش بود. این ظلم در حق کاظم رستگار است که در استان به این بزرگی یعنی تهران که 2 لشگر دارد، ما در مورد یک فرمانده لشگرش، بعد از سی و چند سال جلسه تشکیل بدهیم.
یک کتاب، توسط نزدیک ترین، صمیمی ترین، مطمئن ترین رفیق حاج کاظم رستگار (سردار ابوترابی) نوشته می شود (مردان رستگار) و از هیچ جا حمایت نمی شود و این همه هم مورد حمله واقع می شود. در این پایتخت که محل تابلوی همه شخصیت ها هست، از شخصیت های علمی و ادبی گرفته تا هنری و سیاسی، می بینیم که تمام خیابان ها و بلوارها و اتوبان ها به نام شهدای نامی همه شهرستان ها هست اما جای کاظم رستگار، فرمانده لشگر10 سیدالشهدا (ع) خالی است.
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
حاج محمدعلی فلکی، جانشین گردان بریر (ادوات) لشگر 10 در زمان حاج کاظم
نمی شود بگوییم شهید حاج کاظم رستگار شجاع بود، با درایت بود، مخلص بود، مؤمن بود؛ چون شهدای دیگر مثل همت و خرازی و زین الدین هم اینگونه بودند اما حاج کاظم یک ویژگی های منحصر به فردی داشت که من نمی خواهم مقایسه کنم. ایشان جسارت بسیار بالایی در گفتار صادقانه خودش داشت. می خواهم بگویم که گذر این عمر و زمان، این حسن را هم دارد که ما می توانیم با دقت در مورد حاج کاظم رستگار صحبت کنیم.
ایشان اهل مشورت بود. من به عنوان کسی که تا زمان بودنشان، معاون گردان بودم می گویم که خودرأی نبود، چون این ها را در بعدها و جاهای دیگر دیدم. اهل مشورتش هم همه نبودند و با عقلا و اندیشمندان و اهل فن مشورت می کرد. چندین بار من در مشورت هایش در حد خودم بودم و حضور داشتم.
اگر بخواهیم شهدا را معرفی کنیم، شاید بالای 60 درصد خصوصیت هایشان با هم مشترک است.
اطاعت محض را باید از آدم هایی داشته باشیم که چند سر و گردن بالاتر باشند، مثل ولایت فقیه. حاج کاظم از آدم های همسطح خودش اطاعت محض نداشت و کسی نبود که بگوید من اطاعت محض می کنم از فردی که از من بهتر می بیند. حاج کاظم افق دیدش از همه بالاتر بود. لذا باید در این حیطه وارد بشویم والا اهل تعبد بودن و اهل عبادت بودن و خیلی از خصوصیات سایر شهدا را حاج کاظم هم داشت و ما باید در این جلسه به موارد منحصر به فرد بپردازیم.
از چیزهایی که منحصر به فرد است، من مواردی را لیست کردم. حاج کاظم اهل مشورت بود و با صراحت می گویم همین مشورت ها بود که حاج کاظم در اوایل سال 63 تا اواسط آن سال به آن افق دید قوی رسید و گوشه های جام زهر را در همان سال ها دید. ما باید روی این موضوع صحبت کنیم و ببینیم این افق دید از کجا آمده.
مثلا در جلسه ای که با آقای هاشمی رفسنجانی داشتند، حاج کاظم و همراهانش گفتند که اگر به همین روال پیش برود، خسته می شوید و مجبور می شوید که جنگ را تعطیل کنید ...
موفقیت های لشگر سید الشهدا(علیه السلام) به خاطر تصمیم جمعی بود
ابوترابی: اشاره ای که حاج آقا فلکی داشتند را من هم تکمیل می کنم. وضعیت ورود ما به سپاه، ورود با حداقل آموزش ها بود. شاید در حد سربازها هم آموزش نمی دیدیم. یعنی آن چه که تصمیم گیری می شد، حاصل یک طوفان فکری بود که جمعی دور هم می نشستند و به یک تصمیم می رسیدند و عمل می کردند. این سنت حسنه تا آخر حضور حاج کاظم در لشگر 10 ادامه داشت. یعنی این حس نبود که یک ابلاغی است و باید عمل شود. می نشستند؛ کالبد شکافی می کردند و به بهترین افراد و روش و ابزار برای اجرای آن عمل می رسیدند.
معمولا در مأموریت هایی که به ما ابلاغ می شد، غافلگیری در زمان و مکان را از دست داده بودیم، چون باید با یال و کوپال به منطقه می رفتیم و غافلگیری مکانی را از دست می دادیم و بعد هم آنقدر با بی سیم کار می کردیم که غافلگیری زمان عملیات هم تقریبا از دست می رفت. تقریبا همه عملیات هایمان لو رفته بود و آن چیزی که برای ما می ماند تا عافلگیری را به دشمن تحمیل کنیم، غافلگیری در تاکتیک بود. یعنی تو فهمیده ای در اینجا و در چه زمانی می خواهیم عمل کنیم اما هنوز نفهمیده ای که ما چگونه می خواهیم عمل کنیم. همه تلاش این بود که چگونه عمل کردن را دشمن نفهمد. مثلا در منطقه تپه سرخه، دشمن همه طور داشت می جنگید اما با مدل و تاکتیک حاج کاظم، در روز ما توانستیم آن منطقه را بگیریم. این مشورت، نجاتبخش ما بود چون علم مان و تجربه مان کامل نبود.
حاج کاظم رستگار، حاج صادق آهنگران و حاج حسین همدانی
بالاتری هایی که باید به ما چیزی را یاد می دادند در آن مدل جنگ خیلی از خودمان توجیه تر نبودند؛ برای همین شاید تنها راه نجات مان این بود که باید می نشستیم و طوفان فکری ایجاد می کردیم و در بحث و جدل به یک روش می رسیدیم و موقعی هم که به یک روش می رسیدیم همه تا پای جان پای اجرای آن بودیم و یکی از دلایلی که ما در لشگر سید الشهدا(علیه السلام) تا موقعی که حاج کاظم بود، کمتر شکست داشتیم، این بود که ما به یک تصمیم جمعی می رسیدیم و وقتی فرمانده تصمیم می گرفت، همه پای آن می ایستادند و ادامه می دادند.
حاج کاظم من را به قرارگاه برد
حاج آقای احمدی! این مشورتی که حاج آقای فلکی و ابوترابی گفتند، نمودش در بین نیروها چگونه بود؟
احمدی: این دوستان فرماندهان ما بودند و من هم می خواهم مشورت حاج کاظم با نیروهای پایین دست را بگویم. من اصلا در اولین برخوردم با ایشان در عملیات والفجر یک اصلا انتظار نداشتم که چنین رفتاری را ببینم. در آن عملیات، ارتش و سپاه باید با هم عمل می کردند. ارتش، حاج کاظم را تحت فشار قرار داده بود که دیدبان ها باید این جا باشند. آقای محقق آمد دنبال من و من را از دیدگاه برد. من به آن ارتشی توپیدم که چرا من را از دیدگاهم پایین آوردی؟! حاج کاظم طرف من را گرفت و فهمید که آن ارتشی دارد اشتباه می کند و دید من را محدود می کند و به خطر می اندازد. این اولین برخورد من با حاج کاظم بود و می خواهم برخورد خاکی و صمیمی بودن حاج کاظم را یک جای دیگر هم بگویم. در عملیات والفجر 4 و پنجوین گفتند می خواهیم عملیاتی ایذایی انجام بدهیم در حالی که کاملا ایذایی هم نبود و چند گردان وارد عمل شدند. من به حاج کاظم گفتم که فرمانده گردان ها با یک نقشه کارشان حل است و محدوده شان را می فهمند اما برای آتش توپخانه من نقشه های اطراف را هم می خواهم. ما فقط با یک نقشه نمی توانیم جلوی خودمان را بزنیم. حرفم را تصدیق کرد و با حاج کاظم به قرارگاه رفتیم تا نقشه های مکمل را هم بگیریم. در آنجا سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی و تعدادی دیگر از فرماندهان بودند. من کناری ایستادم تا حرف هایش را بزند و بعدش نقشه را گرفتیم و برگشتیم. نمی دانم چرا ولی فردایش دوباره به من گفت بیا برویم؛ و دوتایی با هم به قرارگاه رفتیم و نیروها هم به پای کار رفتند.
جانباز، فیروز احمدی از دیدبان های لشگر 10
من وقتی رفتم، قرارگاه دیروز با قرارگاه امروز زمین تا آسمان فرق داشت. نیروهای لشگر حاج کاظم در خط بودند ولی هیچ کسی در قرارگاه نبود! حاج کاظم چنان عصبانی شد که عصبانیتش را اینطوری ندیده بودم. به ایشان نگفته بودند که عملیات لغو شده و فقط پیغامی گذاشته بودند. من کمی صحبت کردم و پیش خودم گفتم الان اگر به خط بیاید، برخوردش با بقیه چطور خواهد بود؟ حاج کاظم تنها کاری که کرد، به حاجی براتی در تدارکات گفت که سریعا هر چه تغذیه خوب دارید به نیروها بدهید. 20 نفر را هم سوار کرد تا از خط به عقبه بیاورد. این برای من تعجب بود که هر 20 نفری که سوار ماشین بودند، آمدند و گفتند: آقای راننده دستت درد نکند؛ چقدر خوب ما را آوردی! یعنی انگار این نیروها را در پر کاه گذاشته و آورده بود. بدون استثنا نیروهایی که سوار ماشین بودند می آمدند و تشکر می کردند. هیچکدامشان هم نمی دانستند که حاج کاظم فرمانده لشگر است. حاج کاظم هم سری تکان می داد و تشکر می کرد.
در عملیات خیبر و در طلائیه، من در سنگر فرماندهی بودم. باطری هایی آورده بودند که به وسیله آن ها در سنگر، برق کشی شده بود. یک پتو هم درب سنگر بود که وقتی کنار می رفت از راه دور کاملا مشخص می شد. من می ترسیدم که گرایمان را بگیرند و بزنند. به حاج کاظم گفتم که یا این نور را خاموش کنید یا اینکه پتویی دیگر جلوتر نصب کنید که جلوی نور گرفته بشود. این کار را کردند و این هم نشانه دیگری از مشورت پذیری حاج کاظم بود.
کاظم رستگار اهل مشورت بود
فلکی: من دوست داشتم که در این بخش بیشتر صحبت کنم. کاظم رستگار اهل مشورت بود؛ مشورتش هم با افراد اهل فن بود. بعد از عملیات خیبر و حوادثی که اتفاق افتاد و عملیات بدر که حاج کاظم شهید شد، اگر لشگر سید الشهدا(علیه السلام) را در آن مقطع بررسی کنیم ( من تا آخر جنگ در این لشگر بودم و هر 4 فرمانده آن را دیدم و بعد از جنگ هم در آن بودم.) فکر نمی کنم که هیچ عملیاتی مثل عملیات خیبر، حاج کاظم و لشگر 10 خوش درخشیده باشد.
شاید در عملیات کربلای 5 تعداد نیروهای شرکت کننده لشگر 10 بیشتر بود چون استعداد لشگر هم بیشتر بود؛ اما با همه استعدادی که در عملیات کربلای 5 و والفجر 8 داشتیم، توانمندی و تعداد فرماندهانی که کنار حاج کاظم بودند در عملیات خیبر از همه عملیات ها بالاتر بود.
متاسفانه بیشترشان هم شهید شدند...
حاج کاظم استراتژی داشت
فلکی: این یک دلیلی داشت. وقتی که زنبور ملکه قوی تر باشد و قدرتش بیشتر باشد، تعداد زنبورهایی که دور و برش هستند، بیشتر می شود. حاج کاظم هم بها می داد به آدم ها؛ نه بهای صوری، بلکه به اندیشه هایشان بها می داد.
نمی خواهم شأن رزمندگان را پایین ببرم اما یک رزمنده معمولی با یک فرمانده لشگری که شرایط انقلاب و شرایط سیاسی را می داند فرق دارد.
می دانید که حاج کاظم جزو فرمانده لشگرهایی بود که استراتژی داشت و می دانست که دنیا از چپ و راست، شرق و غرب، عرب و غیر عرب، کمونیست و غیر کمونیست، همه و همه ما را در یک منگنه قرار می دهند و می دانست که این جنگ به چه منظوری به سرزمین ما تحمیل شده.
آقای علی فضلی قبل از این که عملیات شروع بشود، لیست 10 -12 نفره ای را می نوشت و به همه اعلام می کرد که اگر من شهید شدم و یا بنا بر دلایلی اتفاقی برایم افتاد، بدون معطلی، نفر بعدی من این فرد است و این لیست چند نفری را مشخص می کرد.
وقتی نگاه می کنم، می بینم که حاج کاظم با این دیدگاه و تفکر و منش، آدم هایی را دور و بر خودش جمع می کرد که الحق و الانصاف فاصله شان با او خیلی کم بود. البته در زمان حاج کاظم این اتفاق رخ نداد ولی در زمان های بعدی، رخ داد که فرمانده اصلی که بنا به دلایلی از میدان خارج می شد، تبعیت و اطاعت از نفر بعدی کمتر می شد؛ برای اینکه خودشان را به نفر بعدی خیلی نزدیک تر می دیدند. اما در بحث حاج کاظم علی رغم اینکه این فاصله کمتر بود اما پختگی زیادی را ما در آن کادر می دیدیم. یعنی شاید آدمی مثل حمید شاه حسینی از نظر فرماندهی و درایت، قابلیت هدایت دو گردان را نداشت و ضعیف بود ( به نسبت شهید حسین اسکندرلو، شهید حسنیان، شهید احمد ساربان نژاد و شهید مصطفی سلمان طرقی) اما به خاطر شجاعت و شهامتی که داشت با پای برهنه (چون پایش بزرگ بود و پوتین به پایش نمی رفت) در عملیات خیبر یکی از این موشک های سهند را روی دوشش گذاشته بود و دنبال هواپیماها می گشت تا آن ها را بزند. حاج کاظم آدم های اینگونه را دور خودش جمع کرده بود.
حاج کاظم اهل علم هم بود. وقتی یک دستوری به فرماندهی ابلاغ می شد، آن را بررسی می کرد تا به بهترین نحو و با بهترین آدم ها و با بهترین امکانات موجود انجامش بدهد و این میسّر نمی شد الا با تفکر علمی. حالا اگر علم آنچنانی نداشته باشیم، تفکر علمی که باید داشته باشیم.
اتفاقا موضوع مهمی است. اشاره کردید به نگاه استراتژیک و جهانی. خب حاج آقا ابوترابی با حاج کاظم همخانه هم بودند؛ به نظر شما حاج کاظم این اطلاعات را از چه منابعی به دست می آورد.
ابوترابی: حاج کاظم با فرماندهان بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان کار کرده بود و در برهه ای حاج همت و حاج حسن بهمنی فرماندهانش بودند. آن ها افرادی بودند که کوهی از تجربه همراهشان بود. در کنار آن، جلساتی هم داشتیم که عملیات ها را آسیب شناسی می کردیم و به کم بسنده نمی کردیم. مثلا در بیت المقدس با آزادشدن خرمشهر تقریبا همه احساس پیروزی داشتند اما گرانترنی عملیات از نظر تلفات، این عملیات بود و ما صدمات سنگینی در این عملیات خوردیم. برای مردم این خیلی خوب بود که یک پیروزی را می دیدند و التهاب شهدای زیادی که تقدیم شده بود، می خوابید اما این باعث نمی شد که ما نقاط ضعف خودمان را بررسی نکنیم. می نشستیم و بحث می کردیم و حاج کاظم هم که به دلیل مسئولیتش در انتقال این مباحث به بالا و اینکه جمع بندی نهایی با ایشان بود، همیشه این بررسی ها را داشت و به عنوان یک مستند، همیشه جمع بندی های آسیب شناسانه را انجام می داد و ما در تدوین آن شناسنامه عملیاتی که پیوست نامه این عزیزان شد و تحویل دادیم، همه عملیات ها را بررسی و آسیب شناسی کرده بودیم. نقطه قوت ها و ضعف هایمان را هم ارائه داده بودیم. بیشترین منبع این تحقیقات هم مکتوبات و مطالعات حاج کاظم بود.
حاج کاظم مطالب را می نوشت
حاج کاظم در این جلسات اهل نوشتن بودند یا از حافظه شون استفاده می کردند؟
ابوترابی: مطالب را می نوشتند و ثبت می کردند. من به خاطر کارم که سازماندهی عملیاتی و انتقال تجربیات به پادگان امام حسین(ع) بود تا در آموزش های بعد استفاده کنند، مجبور بودم همه مطالب را بنویسم. ما یک سری آموزش های قبل از عملیات در همان اردوگاه تیپ داشتیم که باید از آن تجربیات هم استفاده می کردیم.
فلکی: آقا سید را هیچکس بدون دفتر ندیده!...
ابوترابی: حاج کاظم هم چون باید بحث ها را ارائه می دادند، حرف ها را ثبت می کردند. در مسیرهایی که با هم بودیم، بحث هم می کردیم و اندوخته ها را با هم در میان می گذاشتیم و بحث و جدل داشتیم و فرصت هایی را هم به عنوان آموزش های تداومی داشتیم. بعد از عملیات ها در فرصت های استراحت تا عملیات بعد، جلساتی را برای آماده سازی کادر گردان هایمان در لشگر داشتیم که شاید لشگر های دیگر هم چنین جلساتی داشتند. این آموزش ها جزو افتخارآمیزترین آموزش های دوران ما بود چون تقریبا تمام کادر لشگر سیدالشهدا(علیه السلام) تا آخر جنگ از همان ذخیره حاج کاظم استفاده کرد. دوران حاج کاظم یک دوران کادرسازی برای لشگر 10 بود.
حاج آقا فلکی، شما نکته ای دارید؟
فلکی: وقتی یک حادثه یا واقعه، نزدیک شما باشد و زمان زیادی از آن نگذشته باشد، خیلی خوب می توانی به آن بپردازی اما وقتی زمان زیادی از آن می گذرد، هم به لحاظ گذشت زمان و هم به لحاظ فرسودگی ذهن های ما، کمتر می توانیم به آن بپردازیم. امروز اگر درباره احمد کاظمی و یا حسن طهرانی مقدم بخواهید سئوال کنید، خیلی بهتر می توانم صحبت کنم اما در مورد کاظم رستگار، هر وقت که می آیم صحبت کنم، به رغم اینکه یادداشت کردم، همین که از جلسه خارج می شوم، یادم می افتد که فلان مطلب را نگفته ام.
برادر فیروز احمدی در صحبت هایش گفت که باورم نمی شد یک فرمانده حرف من را گوش کند. این از ویژگی های حاج کاظم رستگار بود که خیلی خوب، نه به خاطر اینکه دلجویی کند، بلکه به خاطر این که کار را پخته کند، به نیروها فضا می داد.
من خیلی خوب یادم است در دستوری که به آقا رحیم صفوی نوشت و به من داد تا بروم و هلی کوپتر بگیرم، از من پرسید چه چیزهایی ضرورت دارد تا با خود ببریم؟ ایشان مسئول عملیات بود اما چون والفجر 4 ، والفجر2 و ستون کشی من را دیده بود و می دانست که من هم در این محدودیت های ترابری، اولویت ها را بیان می کنم، با من مشورت کرد. وقتی هم که به ایشان گفتم باید یک 106 را ببریم، نوشت تا حتما این کار بشود.
این یک ویژگی است و حاج کاظم را معرفی می کنیم تا ابعاد وجودی او مشخص بشود. یک فرمانده وقتی در آن وانفسای تصمیمات لحظه ای می آید و زیرمجموعه اش را مورد مشاوره قرار می دهد، این نشان از ویژگی های اخلاقی و فرماندهی حاج کاظم رستگار دارد.
همه شهدا متواضع بودند؛ خرازی، زین الدین و همه فرماندهان. همه پشت فرمان می نشستند. خیلی از فرمانده لشگرها را می بینید که وقتی با ماشین، رزمنده ها را سوار می کردند، فکر می کردند آن فرمانده لشگر، راننده است و از او تشکر می کردند. همه این ویژگی را داشتند اما این که در بحبوحه عملیات، بنشینی و با یک دیدبان مشورت کنی و از او نظر بخواهی و یا او را به قرارگاه فرماندهی ببری، ویژگی هایی است که انصافا ویژه حاج کاظم بود و باید گفته بشود.
چند بار مطرح شد که حاج کاظم رستگار دارای استراتژی بود؛ یعنی هم موقعیت جمهوری اسلامی را در درون خودش و در بحث جنگ می دید و هم کلیت جمهوری اسلامی را در مجموعه جهان در نظر می گرفت. کاش صحبت های حاج کاظم قبل از عملیات والفجر یک در چنانه بود و آن را می شنیدید. وقتی گردان ها به خط شدند و حاج کاظم به بالای سِن رفت، دقیقا این موضوع را مطرح کرد. خیلی هم غرّا صحبت می کرد. استخوان بندی درشتی داشت و سیه چرده هم بود و تون صدای غرا و مردانه ای داشت. وقتی که صحبت می کرد، نمی گفت که ما باید برویم و عراقی ها را فلان و بهمان کنیم؛ بلکه می گفت اگر ما در این جبهه پیروز بشویم، در دنیا، گام های بعدی مان را چگونه برخواهیم داشت و اگر موفق نشویم، دنیا چه نگاهی به ما خواهد داشت. آخر صحبت هم گفت: ما تا اینجا آنچه که داشتیم روی کار آوردیم و تقدیم کردیم و از اینجا به بعد، شما ها در راز و نیاز شبانه تان از خدا بخواهید. با بغض حرف می زد و به گمانم گریه هم کرد.
کاظم رستگار سال 63 شهید شد، یعنی نه دانشگاه جنگ رفت و نه دوره دافوس دید و نه با استراتژیست ها گفتگو کرد و نه پای درس و منبر خیلی از این افرادی که جنگ را در کتاب ها خوانده بودند، نشست و خیلی هم با این افراد رابطه ای نداشت، در عین حال آدم دانشمندی مثل حسن بهمنی و آدم بزرگواری مثل حاج داوود کریمی و آدم های فهیمی مثل آقا سید ابوترابی در اطرافش کم نبودند.
4 شاخصه برای شناخت حاج کاظم رستگار
اتفاقا در کتاب «مردان رستگار» هم بیشتر، صحبت از یاران حاج کاظم مطرح شده و خواننده در اثنای مطالعه کتاب به این فکر فرو می رود که حاج کاظم رستگار چه عظمتی داشت که افرادی مثل سلمان طرقی یا حسن بهمنی در کنارش بودند و در حقیقت از عظمت اطرافیان و یارانش می شود به بزرگی او پی برد.
ابوترابی: اگر بخواهند ارزش و قدر یک فرد را بسنجند، از 4 پارامتر می شود آن را بررسی کرد. اول، اساتید آن فرد. فرماندهان ما همه استاد ما بودند چون کلاس، صحنه خون و ایثار بود و هر چه که ما یاد می گرفتیم به ضرب ریختن خون برادرانمان به ذهنمان می نشست. کلاس درس داشتیم و فرماندهانمان استاد بودند. فرماندهانی مثل حاج احمد متوسلیان، شهیدان همت، بهمنی، داود کریمی، محسن وزوایی، علی موحد دانش و عباس شعف کسانی بودند که حاج کاظم کنارشان بود و پایین تر از این ها کار کرده بود.
در سطح دوم، همراهان و هم مباحثه ای های آن فرد مهم اند؛ مثل شهیدان احمد غلامی، سلمان طرقی و جانبازان حسین خالقی، حاج منصور کوچک محسنی، تقی محقق، علیرضا ربیعی، حاج داوود فرخ زاد و...
در یک رده پایین تر، فرمانده گردان های حاج کاظم هستند. مثل حمزه دولابی که خودش به خودی خود، مکتبی است برای درک جنگ. کسی که در خیبر، جزیره جنوبی را نجات داد، فدا شد و ماند. حاج کاظم نمی خواست آنجا حمزه دولابی بماند، اما بی سیم ها را جواب نداد تا حاج کاظم به او تکلیف نکند که برگرد. چون می دانست که اگر دشمن وارد جزیره جنوبی بشود، آنجا را شخم می زند و به جزیره شمالی می رسد. حسین اسکندرلو خودش یلی بود و این ها شاگردانی هستند که فرمانده شان حاج کاظم بود. احمد ساربان نژاد برای خودش آدم ویژه ای بود. این ها به خودی خود آدم های بزرگی بودند، هر چند وقتی در کنار حاج کاظم قرار می گرفتند، جایگاهشان پایین تر بود.
ما گردان هایمان را 313نفره می بستیم تا بچه ها به خاطر قداست، این عدد را رعایت کنند و الا برای گردان حسین اسکندرلو و احمد ساربان نژاد در نزدیکی عملیات از سراسر ایران نیرو می رسید و هر گردان 500 تا 600 نیرو داشت. خیلی ها ماموریت نمی گرفتند و با مرخصی می آمدند و به گردان این عزیزان می رفتند و اصلا فکر این نبودند که اگر شهید شوند، مأموریت ندارد. خصوصا در مورد این دو بزرگوار خیلی مشکل داشتیم و تأکیدداشتیم که نباید گردانتان از 313 نفر بیشتر بشود اما واقعا مشکل بود. آن ها جاذبه ای داشتند که افراد را از سراسر ایران به منطقه می کشاند. مثلا سعید قاسمی و محمد جوانبخت می آمدند و با حسین اسکندرلو به عملیات رفتند.
چهارمین چیزی که می شود یک فرد را با آن شناخت، آثار اوست. تقریبا 5 سال قبل از پایان جنگ، حاج کاظم آن را پیش بینی کرده بود. افرادی شعاع دیدشان محدود است؛ صحنه عملیات خیبر را می بینند اما نمی توانند از آن صحنه، صحنه جنگ و کشور را تحلیل کرده و آسیب شناسی کنند که اگر اینگونه بخواهیم مردم را به جنگ بیاوریم، اگر اینگونه بخواهیم حفاظت اطلاعات داشته باشیم، اگر اینگونه بخواهیم زمین و دشمن را بشناسیم و... دچار مشکل خواهیم شد و شکست پشت شکست ما را به جایی می رساند که همانگونه که جنگ را تحمیل کردند، صلح را هم تحمیل کنند. این عین گفته حاج کاظم بود که این مدلِ اجراییِ جنگ، ما را پای میز مذاکره خواهد برد.
این گفته برای 5 سال قبل از جنگ بود. نقطه ها را تماما دست گذاشتند؛ مثلا گفتند ضرورت دارد ما فرمانده اجرایی جنگ داشته باشیم. الان اگر تاریخ فرماندهی جنگ را بخوانیم، مغشوش است. انگار هر کسی دارد برای خودش عمل می کند، درست است که مدتی آقای هاشمی رفسنجانی بودند...
فلکی: اما در هفته، یک نصفه روز هم وقتشان را برای جنگ نمی گذاشتند.
تأکید حاج کاظم در بحث موشکی، 5 سال قبل از پایان جنگ
منظورتان از فرمانده اجرایی چیست؟
ابوترابی: یعنی اینکه قرارگاهی داشته باشیم که همه کارها در آن مصوب بشود. کل کشور اعم از ارتش و سپاه در جنگ بسیج بشوند. یکی از ضعف هایی که حاج کاظم در نامه شان اشاره می کند، این است که نمی شود ارتش و سپاه برای خودشان بجنگند و این دو، بال هایی هستند که باید یک مسیر را بروند.
بخش تدوین استراتژی و هدفمند جنگیدن هم در نوشته آن ها بود. بعدها از آقای محسن رضایی شنیدیم آقای هاشمی رفسنجانی گفته بودند: با یک عملیات بزرگ و موفق، شرایطی را فراهم کنید که من با قوت به پای میز مذاکره بروم... البته آقا محسن می گفتند: من ظاهرا این را پذیرفتم اما در باطن اعتقاد داشتم باید به نحوی نیروهایمان را هزینه کنیم که انگار حالا حالاها جنگ داریم.
اینکه بین فرمانده سپاه و فرمانده جنگ اینقدر اختلاف باشد، اصلا قابل پذیرش نیست.
در بحث داشتن ستاد کل نیروهای مسلح هم بحث هایی بود. ما 5 سال قبل از پایان جنگ این درخواست را در آن نامه دادیم تا مجموعه ای باشد که سپاه، ارتش، کمیته، ژاندارمری، شهربانی و نیروهای مردمی را ساماندهی کند. بحث بعدی، بحث حفاظت اطلاعات بود که ضربه های زیادی از این نظر خورده بودیم. ما توان آتش نداشتیم و عراق هر جایی که اراده می کرد، با اعمال نفوذ نیروی هوایی و هلی کوپترها و هواپیماهای پی سی سون و آتش توپخانه، اعمال فرماندهی می کرد و زمین سوخته را به نیروهایش می داد تا حرکت کنند. ما این امکان را نداشتیم و حتما باید غافلگیری رعایت می شد و حفاظت اطلاعات برای ما خیلی مهم بود که شکر خدا در عملیات فاو این کار رعایت شد و ما به نسبت، بسیار بهتر توانستیم کارمان را انجام بدهیم.
حاج کاظم به بحث موشکی هم در آن نامه اشاره کرده بود. ما گفته بودیم که داریم به جایی می رسیم که دشمن روی صنایع موشکی سرمایه گذاری کرده و جنگ را به شهرها می کشاند و ما هم باید در این زمینه سرمایه گذاری کنیم تا پاسخی داشته باشیم.
بحث بعدی، پدافند غیر عامل بود که باید برای شهرها پیش بینی می شد تا اگر فشار سنگینی به مردم وارد شد، مدیریت کنیم. بحث آب رسانی و برق رسانی اضطراری هم در آن نامه مطرح شده بود. حتی برای پدافند شیمیایی هم فکر کرده بودند و در نامه به آن اشاره شده بود چرا که دشمن ما از نظر نیرو مشکل داشت و نمی خواست که ما از توان انسانی مان بهره ببریم. متاسفانه در حملات شیمیایی عراق، تا آخر جنگ ما کاملا بی دفاع بودیم.
یکی دیگر از مسائل مطرح شده، این بود که ما باید عقبه های استکبار را از کار بیاندازیم؛ چون این ها، بچه هایی بودند که در لبنان کار کردند و در واقع آموزش اولیه و تربیت قوای حزب الله لبنان را همین تیم شامل کاظم رستگار، منصور کوچک محسنی و احمد غلامی بر عهده داشتند. آن ها در آن نامه می نویسند که ما برای کار در خارج از کشور و به خطر انداختن عقبه های دشمن باید نیرویی سیاسی - نظامی تشکیل بدهیم و با افغانی ها و لبنانی ها و عراقی ها ارتباط داشته باشیم.
ما هنوز در بحث سیاسی بودن قوای قدس مان مشکل داریم و در نگاه سیاسی مشکلاتی داریم و موارد دیگری هست که فرصت بحثش نیست.
این نشان می دهد که از آثار، شاگردان، هم مباحثه ای ها و اساتید می شود ارزش یک فرد را شناخت و حاج کاظم را هم می شود از این راه شناخت.
حاج کاظم رستگار و محسن سوهانی
شما هم در کتاب «مردان رستگار» اتفاقا کمتر به حاج کاظم اشاره دارید و بزرگی ایشان را می شود از اطرافیانش پی برد.
فلکی: میوه هر درخت، نشان دهنده قیمت و ارزش آن درخت است. وقتی میوه آن را معرفی کنیم، ارزش آن درخت فهمیده می شود.
هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم
حاج آقای فلکی! شما آن روزها جوان بودید و با شهید رستگار فعالیت می کردید. الان چگونه می شود خصوصیات یک فرمانده بیست و چند ساله مثل حاج کاظم را برای نسل جدید بیان کرد؟
فلکی: ما دو تا مشکل داریم. یکی اینکه هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم. شما سمت هنرمندانش نمی روید و فقط سراغ سرشناسانش رفته اید. چون آقا سید به عنوان فرمانده و بزرگتر من نشسته است، صحبت برای من سخت است. انتقال آن مطالب، هنر می خواهد. ما از طریق یک قایق، یک مسافت دریایی را پیموده ایم و به ساحل رسیده ایم، حالا بیان اینکه چه شب هایی را گذراندیم، در موج چه حالی داشتیم و چگونه این مسیر را آمدیم، خودش یک هنر می خواهد.
مشکل بعدی این است که شما با این ابزارتان باید بتوانید مطالب ما را به زبان هنر برای نسل امروز بیان کنید. این کار شماست.
ما یک قله ای را فتح کرده ایم و آمده ایم. من یال و صخره را بلدم چگونه توضیح بدهم اما بلد نیستم برای شما بِکِشم و بگویم صخره اینگونه بوده است. عملیات خیبر را ایشان فرماندهی کرده و در دل تیپ سیدالشهدا(علیه السلام)، تیپ عبدالعظیم بود. آن تیپ را با قایق ها و امکاناتی که 14 کیلومتر را در 4 ساعت می رفتند، آورد در یک جاده و بی هیچ امکاناتی به کار گرفت. حالا می خواهد این را برای شما توضیح بدهد. من «هور»ی که از بالای شنوک دیده ام را چطور برای شما توصیف کنم؟... اما شما این ابزار و امکانات و ادبیات زبانی را دارید، که می توانید این مفاهیم را انتقال بدهید.
من یک جمله گفتم که در این تابلوی بزرگ تهران چرا اسم کاظم رستگار نیست؟ حالا شما باید با هنرتان این را قشنگ کرده و از مسئولان مطالبه کنید.
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده است. ما نمی توانیم خوب بیان کنیم و شما هم نمی توانید بیان ما را به زبان هنر امروز انتقال بدهید. ما تلاش خودمان را کرده ایم. همین آقا سید ابوترابی به رغم کارهای زیادی که دارد، وقت گذاشته اند برای این جلسه و هدفمان این است که برای شناخت حاج کاظم قدمی برداریم. من، حاج احمد غلامی، تقی محقق و نصرالله سعیدی سال 91 به منطقه عملیاتی والفجر 2 رفتیم و 40 روز گشتیم و پیگیری کردیم که فیلم نماز حاج احمد غلامی در بالای ارتفاعات را به ما بدهید، اما ندادند!
با این نگاهی که به تشییع جنازه و تجلیل احمد غلامی کردند، من فهمیدم که هنوز نسبت به شهید رستگار، بغض و گله دارند. فلان آقای فرمانده ارشد در طول این 40 روز با این همه مراسم هایی که برگزار شد، شرکت نکرد و نشان داد که هنوز از حرف های کاظم رستگار دلگیر است.
پهلوان پنبه ها از حاج کاظم و یارانش می ترسند
ابوترابی: علت هم دارد؛ چون به هر حال حرف هایی زده شده که خیلی ها به جای پهلوان، پهلوان پنبه های این مملکت معرفی می شوند. خیلی ها تصورشان این بود که پهلوان جنگ هستند ولی حرف های کاظم رستگار نشان داد که این ها برخی جاها می توانستند خیلی بهتر از این باشند؛ اگر حرف ها را گوش می داند، اگر مشورت می کردند و اگر رعایت حداقل اصول را می کردند. این که شما سئوال کردید جوان و این همه توان؛ به هر حال این ها پیرجوان بودند؛ چون در یک دوره فشرده انقلاب از مبارزه با تجزیه طلب ها و مبارزه با توان ناامن سازی منافقین در بعد امنیتی، از درک احزاب و گروه هایی که در شروع انقلاب هر طوری می توانستند تلاش می کردند به پایگاه های فکری بچه ها صدمه بزنند، خودشان را تجهیز کرده بودند؛ هم در میدان تفکر و هم در عمل. در دوره های فشرده ای که در جنگ برگزار می شد، اساتید نظامی از بچه های جنگ مثل شهید احمد بابایی که یکی از فرمانده گردان های لشگر 27 بود کنار حاج کاظم و حاج علی موحد قرار داشت. شهید حاجی پور از بچه های ارتش بود که این ها درک نظامی داشتند و حاج کاظم کنار این بچه ها در کردستان و در کنار هم جنگیده بودند و آموزش های در صحنه را دیده بودند و آرام آرام از فرماندهی تیم، دسته، گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان، مسئول عملیات و فرماندهی تیپ به فرماندهی لشگر رسیده بودند. یک رشد بادکنکی نبود. ما به عنوان شاهد شهادت می دهیم که این مدل در مورد حاج احمد غلامی، کاظم رستگار و علی موحد نبود که به خاطر آشنایی و نزدیک بودن به خودشان بدون طی مسیر حرفه ای بخواهند مسئولیتی بپذیرند.
در تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را نه
فلکی: ستاد کاظم رستگار در عملیات خیبر چه کسانی بودند؟ مسعود معمایی؛ محمد حیدری؛ محسن سوهانی؛ حسن بروغنی و... که هر کدامشان می توانستند رییس ستاد لشگر بشوند.
در کوهدشت و بعد از عملیات والفجر یک حاج کاظم رستگار دو مانور برگزار کرد؛ یک مانور آن سوی جاده و بدون گلوله برگزار کرد که برای شناسایی در شب و نقشه خوانی بود و بعد از آن یک مانور با آتش واقعی داشتیم. بهترین و قوی ترین آدم های آموزشی را به لشگر آورده بود. در سال 95 بعد از شهادت احمد غلامی با درجه سرتیپی و در سوریه و در اوج نیاز جامعه به یک حرکت حماسی، می بینیم که چقدر بین این جنازه و این شهید با شهدای دیگر تفاوت قائل شدند.
چرا درباره احمد غلامی که جزو نفرات اولی بود که درجه 17 را گرفت و در مسئولیت نیروی زمینی 30 سال بعد از جنگ، آن روحیه را حفظ کرد و به عراق و سوریه رفت و شهید شد، اینطور دوگانگی هست؟ چرا؟ برای این که با جسارت و با درایت، حرف های رده های مافوق خودشان را تعبیر کرده بودند. اگر ما به این پهلوان های اصلی برسیم، دیگر پلوان پنبه ها شناسایی می شوند. همین که در سال 95 دیدیم برای تجلیل از یک شهید، این گونه رفتار کردند، می فهمیم که کاظم رستگار هنوز هم مظلوم است. در این تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را هیچ کس نمی شناسد.
مظلوم بودن حاج کاظم خودخواسته هم هست؟ چون برای خود من سابقه داشته که برخی شهدا اصلا نمی خواهند اسمی ازشان در جامعه باشد.
ابوترابی: بعید می دانم؛ چون حاج کاظم جمله ای قبل از انقلاب داشت که: تو در نماز عشق چه خواندی که از کشته ات هنوز پزهیز می کنند. احساس می کنند که اگر پرچم حاج کاظم بالا برود خیلی پرچم ها باید پایین بیاید. این شهدا اصلا نیاز ندارند و شاید به نفعشان باشد که اصلا در این دنیا قدرشناسی نشوند. خدا وکیلی خصوصا حاج کاظم در مباحث آنقدر محجوب بود که خیلی ها توانمندی های او را نمی داستند. خیلی جاها باید سخنرانی می کرد که به احمد می گفت صحبت کند یا در برخی جلسات احمد را می فرستاد؛ به خاطر اینکه در جنگ، کادر سازی جزو وظایف بود و ناگهان ممکن بود افرادی از دست بروند. اما اینکه خودش نخواهد بعید است؛ به فرض که خودش هم نخواهد، این کشور به الگوی سالمی که هر ورق زندگی اش را که ورق بزنی احساس افتخار می کنی، نیازمند نیست؟
الان مسئولانی داریم که هر ورق زندگی اش را ورق بزنی، گند و کثافت از آن می بارد. در مفاسد اقتصادی، مفاسد سیاسی و انواع مفاسد دست دارد. اما کاظم ورقی در زندگی ندارد که افتخار آمیز نباشد و اگر به این صحنه نور تابانده بشود، خیلی های دیگر باید جا بزنند و خیلی ها باید پاسخگوی رفتار و عملکردشان باشند. حاج کاظم شاید یکی از ذخیره های الهی باشد که مانده تا زمانی که خیلی ها خسته شدند به میدان بیاید و مردم را پای کار بیاورد. ما امیدواریم که نسل ما و نسلی که الان همراهش هستیم به دلیل حقیقت جویی و به این دلیل که هر حرفی را قبول نمی کند و مستندات نیاز دارد، روز به روز شیفته تر برای حضور قهرمانان اصلی جنگ در صحنه گفتمان دفاعی بشود.
بیان حقایق، قداست دفاع مقدس را از بین نمی برد
برخی به ما ایراد می گیرند که شما با روی میز گذاشتن این گفتمان، قداست دفاع مقدس را از بین می برید. اصلا این حرف ها نیست. دفاع مقدس با همه پستی و بلندی ها و آسیب ها و ضعف ها و قوت هایش ارزش دارد و اصلا یکی از دلایل مظلومیت ما که شکست خوردیم و قطعنامه را پذیرفتیم، این بود که ضعف هایی وجود داشته. ضعف اقتصادی، ضعف پشتیبانی های مادی، ضعف ساختاری و دیگر ضعف ها؛ اگر همه امکانات در اختیارمان بود و قطعنامه را می پذیرفتیم، مردم پوستمان را می کندند و چون به ملت گفتیم که وضعمان اینگونه است و عراق 59 لشگر سازماندهی کرده بود و همه امکانات دنیا پشتش بود و 600 هواپیما داشت، مردم قطعنامه را قبول کردند. ولی ما همه چیزمان را آرام آرام از دست داده بودیم. این که ما جنگ و بچه های جنگ را افرادی می دانیم که برایشان احترام باید قائل بشویم به این خاطر است که با همه آن ضعف ها و نارسایی ها می ایستادند و می جنگیدند. حالا اگر ما همه چیز را خوب بدانیم و بگوییم گل و بلبل بوده، پس چرا در ظاهر موفق نشدیم؟ به اعتقاد من هیچ قداستی برای بیان ضعف های جنگ نیست و اینطوری نیست که مردم دلزده بشوند. دفاع، مقدس بود اما عملکرد من که مقدس نبود. مسجد مقدس است اما مگر می شود در هر جای مسجد سجده کنیم؟ نمی شود همه جای مسجد را مقدس بدانیم. عملکردهای ما باید بررسی بشود چون باید آن تجربه ها استخراج شود و بیشتر تجربه ها نتیجه شکست است و شکست ها پلی برای پیروزی است. ان شا الله کشور یک روزی به این سعه صدر برسد که جنگ را با همه آنچه که بود ارائه بدهد و ملت را آنقدر فهمیده بداند که آن ها خودشان برداشتشان را داشته باشند و این نباشد که اگر ما واقعیت های جنگ را بگوییم، ممکن باشد مردم پس بزنند.
فلکی: یکی از بحث هایی که امروز در جامعه مطرح است، بازگشت پیکر شهداست. تنها فرمانده لشگری که جنازه اش جا ماند و بعد از 13 سال آمد، کاظم رستگار بود که باید روی آن مانور بدهیم. این که دیگر سیاسی و جناحی نیست. شما به خانواده شهیدی که می گوید: جنازه بچه ام نیامده! از این طریق دلداری بده و بگو اگر بچه تو جامانده، فرمانده لشگر هم جامانده.
ابوترابی: خیلی از فرماندهان سپاه به مراسم تشییع پیکر حاج کاظم نیامدند. رییس دو قوه آمدند و آقا محسن هم که آمد به این خاطر بود که فرمانده نبود.
شما کتاب «مردان رستگار» را بعد از 31 سال نوشتید. به نظر شما خود نزدیکان حاج کاظم نقش شان را ایفا کردند؟ مثلا خود بچه های لشگر 10 چقدر نقش شان را ایفا کردند؟
ابوترابی: ویژگی های حاج کاظم در مراکز علمی و دانشگاهی مثل دافوس و دانشگاه علوم استراتژیک مطرح و صحبت شده اما در سطح جامعه به دلایل مختلفی نشده که مطرح بشود.
البته گویا اتوبانی را در حاشیه تهران به نام حاج کاظم رستگار نامگذاری کرده اند...
فرماندهان نمی خواستند تاریخ لشگر 10 بیان شود
فلکی: بگذارید من یک جمله را بگویم. بعد از شهادت حاج کاظم، اکثر قریب به اتفاق دوستان نزدیکش از لشگر رفتند، ولی من جزو کسانی بودم که در لشگر ماندم و اتفاقات بعد از حاج کاظم را در لشگر رصد می کردم. بعد از رفتن حاج کاظم، ترمز دستی محکمی را کشیدند و فردی به نام محمد خزاعی را به فرماندهی لشگر منصوب کردند. در عملیات خیبر، حاج کاظم رستگار با 17 گردان عملیات کرد و در عملیات بعدی، آقای خزاعی، لشگر را به عنوان احتیاط لشگر حضرت رسول به میدان برد. بعد از آقای خزاعی، آقای علی فضلی آمدند. در زمان آقای فضلی، نیروهایی از دماوند، شهرری، ورامین، تهران و کرج در لشگر بودند ولی آقای فضلی لشگر را روی کاکل کرج گذاشت. من بارها گفته ام شاید بیش از 60 – 70 درصد رزمندگان و فرماندهان کرج به لشگر آمدند اما ظرفیت لشگر آنقدر زیاد بود که این نیروها بخش کوچکی از این لشگر را تشکیل دادند. تعداد شهدای شمیران و فرماندهانش، بیشتر از شهدای کرج است. اگر حمید شاه حسینی و نوریان و این شهدا را ببینی به این موضوع می رسی. فرماندهی برای این که هیچ اردوگاهی به نام کاظم رستگار نباشد، اردوگاه کوثر و دوکوهه را گرفت و همه اسامی قدیم را کنار گذاشت.
ابوترابی: ما اردوگاه شهید موحد داشتیم و این یک روال بود. اما اردوگاه یا مکانی به نام حاج کاظم نیست.
فلکی: در جلسات وقتی که صحبت می شد، آقای فضلی به گونه ای مدیریت می کرد که کسی از آن گذشته صحبت نکند و در عملیات والفجر 8 هم که جعفر جنگروی شهید شد و نامش به میان آمد و در کربلای 5 که شهید کلهر به شهادت رسید، این بزرگان علمدار شدند. من می توانم الان از خوبی ها و ویژگی های شهید کلهر کتاب بنویسم اما بزرگ کردن این نام برای پایین بردن نام فرد دیگر، کار شایسته ای نبود. این اتفاق را آقای فضلی چون فرمانده لشگر بود، رقم می زد و حرمت امامزاده را باید متولی آن حفظ می کرد. وقتی متولی صحبتی از کاظم رستگار نمی کرد، کسی هم پیگیری نمی کرد. در آن جمع اگر ما هم صحبتی می کردیم، یک چشم غره و تشر زده می شد و مدیریت می شد تا بحثی از حاج کاظم نباشد.
با عکس حاج کاظم درد دل کردم
احمدی: سید ابوترابی یک از شجاع ترین فرماندهان آن زمان بود. نیروهای حاج کاظم همه شان اینگونه بودند. می خواستیم بعد از عملیات کربلای یک، عملیاتی ایذایی انجام بدهیم، سید با موتور می خواست برود و این راه را چک کند. من با دوربین، حرکات سید را رصد می کردم و ناراحت بودم که سید اینگونه به قلب دشمن رفته. با دوربین می دید و صحنه خاصی بود که سید با شجاعت ویژه ای می رفت و موتور را یک جاهایی می گذاشت و قسمت هایی که باید پیاده می رفت را بررسی می کرد و برمی گشت. نیروهای حاج کاظم که خودکار هم دستشان می گرفتند، از نظر شجاعت، مثال زدنی بودند.
راجع به معجزات حاج کاظم، همه می دانند که مادرشان قرآن را با عنایت ایشان یاد گرفتند و می خوانند اما این چیزی که می خواهم بگویم برای خودم اتفاق افتاد. من از نظر مادی وضع خوبی نداشتم. سال 75 به من زنگ زدند و گفتند که بچه ات در بیمارستان است. بیا که می خواهند عملش کنند. خودم را رساندم و دکتر گفت که آزمایش ها را گرفته ایم و می خواهیم پسرت را عمل کنیم و 20000 تومان پول می خواهد.
آخر شب بود که از بیمارستان بیرون آمدم، عکس حاج کاظم رستگار را روی دیواری پایین تر از فلکه سوم تهرانپارس (شرق تهران) دیدم. موتورم را گذاشتم کنار و شروع کردم به صحبت با حاج کاظم. گفتم: من کسی را ندارم؛ تو کاری کن. گریه ام گرفته بود. من از کجا 20000 تومان بیاورم؟ تازه این پول را بیاورم و پسرم هم برود زیر تیغ جراحی؟! زنگ زدم به دکتر دیگری و گفت: پسرت را بیاور پیش من تا ببینمش.
آمدم که پسرم را ببرم که دیدم پسرم نشسته و دکترها می گویند: پسرت مشکلی ندارد و ما اشتباه کرده ایم. اینطور بود که پسرم را به خانه بردم و معجزه حاج کاظم را خودم لمس کردم.
اعتبار امروزِ سپاه به خاطر خون شهدایی مثل حاج کاظم است
اگر می شود یک جمع بندی داشته باشیم...
ابوترابی: ما ممنونیم از اینکه شما وظیفه دانستید مجددا برگی از افتخارات این کشور را از الگوهایی که برای این نسل می توانند سالم و صالح باشند، معرفی کنید. هر چه زمان می گذرد، میدان کار برای امر به معروف و نهی از منکر بیشتر می شود. متاسفانه معروف کمتر و منکر بیشتر شده و این نسل، نسلی است که الگوهای سالمی باید داشته باشد تا بتواند راه خودش را پیدا کند. نسل حاج کاظم رستگار و افرادی شبیه او کسانی هستند که اگر درست ارائه بشوند؛ ضرورتی ندارد که ما حتما بگوییم: آدم هایی که آسمانی شدند، آسمانی بودند. همه شان زمینی بودند اما آنقدر قدرت داشتند که جاذبه زمین را خنثی کردند و آسمانی شدند. قدرت ارائه شما با نیازی که این کشور به آدم هایی سالم در این حوزه دارد ان شا الله مرتفع بشود و این نسل بداند که آرامش و امنیتش و رعبی که در دل دشمن هست و همین امکاناتی که در منطقه به عنوان افتخار مطرح است را مدیون افرادی است که به واقع از امکانات این کشور استفاده نکردند. آن زمانی که جوان بودند، جوانی نکردند؛ آن زمانی که ازدواج کردند در کنار همسرانشان نبودند و آن زمان که بچه دار شدند هم در کنار فرزندانشان نبودند و کوه به کوه و دشت به دشت به دنبال دشمن رفتند که جنازه دشمن را هم از کشور خارج کنند تا حداقل تا 200 – 300 سال آینده هیچ دشمنی جرأت نکند به خاطر حاکم بودن روح شهدا به این مرز تعدی کند و ان شا الله امام شهدا از آن ها راضی باشد چون همه تلاش بچه ها این بود که رضایت خدا را کسب کنند.
فلکی: خدا را شاکریم که در عصری زندگی می کنیم که مردمش بسیار قدرشناسند. مردمی داریم که غبار آلودگی های دنیا هنوز فطرت آن ها را از بین نبرده. یعنی اگر امروز تمام قهرمان های دنیا را در یک قاب قرار بدهید، مردم ایران، مرحوم تختی و نواب صفوی را در قاب دیگری قرار میدهند. امروز اگر هنر داشته باشیم که شخصیت حاج کاظم رستگار را به مردم فقط معرفی بکنیم - و نه تعریف – من مطمئن هستم در ایام عزای سید الشهدا(علیه السلام)، مردم به جای بلند کردن علم های آهنین، تمثال این ها را بلند می کنند. آنچه که از اسلام و ولایت فقیه باقی است به برکت خون همین شهداست. مخصوصا شهدایی که با درک و درایت بیشتر در خدمت ایران و اسلام بودند. به شرط این که شما این ها را به خوبی معرفی کنید و اگر خوب معرفی بشوند جامعه قدر آن ها را می داند و حرمت شان را پاس می دارد. ما خیلی هم توقع نداریم. اما دوران دفاع مقدس دوران بسیار با ارزشی است که شخصیت های بزرگی دارد و اگر امروز سپاه، اعتباری در جامعه دارد به برکت خون همین شهدا مثل حاج کاظم رستگار است.
این اولین میزگردی است که با حضور سه تن از همرزمان و دوستان شهید سرلشگر حاج کاظم نجفی رستگار شکل دادیم تا آغازی برای معرفی این شهید عزیز و گامی برای خروج او از مظلومیت و محجوریت باشد. اگر خدا بخواهد این راه را همچنان ادامه خواهیم داد. در این میزگرد، برادران حاج سید محمد ابوترابی، حاج محمدعلی فلکی و فیروز احمدی حدود دو ساعت فقط از حاج کاظم رستگار گفتند و شنیدند. اگر از گفته های این نشست، بهره بردید، به زودی منتظر گفتگوی مشرق با حاج ناصر رستگار، برادر حاج کاظم هم باشید. متن بی کم و کاست این میزگرد پیشِ روی شماست...
***
موضوع این جلسه جدای از حواشی و اتفاقاتی که در آخرین ماه های حیات مادی حاج کاظم نجفی رستگار افتاد، بررسی منش اخلاقی و روش فرماندهی ایشان است.
سردار ابوترابی در بخشی از کتاب مردان رستگار می نویسد: حاج کاظم گریه افتاد... و حالا جالب است بدانیم یک فرمانده به کجا رسیده که به گریه می افتد... یا اینکه حاج کاظم را می شود از دوستان و اطرافیانش مثل حاج احمد غلامی شناخت. فرصتمان زیاد نیست و این موضوع، سئوال بردار نیست. جناب ابوترابی! شما بحث را از نقطه ای که صلاح می دانید شروع کنید؛ بعد از آن جناب فلکی و جناب احمدی بحث را پی می گیرند...
داعشی عمل کردن با پاسداران در ابتدای پیروزی انقلاب شروع شد
ابوترابی: ما برای شناخت افرادی که نمونه هایی شدند در فداکاری و ایثار لازم است قدری به محیط و زمان و وضعیتی که در آن قرار داشتند، برگردیم. استعمار اینطوری پیش بینی کرده بود که کشور ما یک ایرانستان می شود، چون نه به شرق و نه به غرب متکی نبود. افراد هم با رهنمودهای حضرت امام در چهارچوب پیشگیری از خواست استعمار در نابودی ایران وارد کار دفاع از انقلاب و پاسداری شدند و ورود به این مأموریت، خصوصیت هایی را می طلبید چون خطر کردن داشت و ایثارگری بود. خود را ندیدن بود و فداکاری برای آن چیزهایی که معمولا برای انسان های شایسته به عنوان ارزش مطرح می شود. این که در هر گوشه ای از این کشور، به ناموس ملت تعدی بشود، به ناموس خودمان تعدی شده و... بسیاری از این پاسداران به صورت گمنام شهید شدند. داعشی عمل کردن با پاسداران انقلاب در ابتدای پیروزی انقلاب و سال 57 شروع شد و ضد انقلاب اقدام به کشتن افرادی که مدافع انقلاب بودند، کرد. به فجیع ترین وضع این کار را می کردند و این مدل داعش پخش می شد تا رعب ایجاد کنند تا کسی به صف پاسداران نپیوندد.
حتی در تهران هم این اتفاق ها می افتاد...
حاج سید محمد ابوترابی، مسئول طرح و عملیات لشگر 10 در زمان حاج کاظم
ابوترابی: البته در تهران هم بود اما بیشتر در حواشی ایران اتفاق می افتاد. در آن فضا، افرادی به سپاه پیوستند و حاج کاظم رستگار هم تقریبا هم سن و سال خودمان و 18 – 19 سالش بود که به گردان توحید در پادگان توحید شهرری آمد و سازماندهی شد و در خدمت دفاع از انقلاب قرار گرفت.
حاج کاظم خیلی سریع در بین بچه ها خودش را نشان داد. بعد از آن به دلایل فداکاری، فهم خوب از وضعیت، قدرت درک دشمن، جسارت حضور در شناسایی ها و کار اطلاعاتی کردن و قدرت مدیریت بر افراد، آرام آرام حاج کاظم رشد کرد تا عملیات بیت المقدس که ایشان را به عنوان معاون گردان میثم تمار لشگر 27 در خدمت حاج عباس شعف (از بچه های گردان 9) که شهید شد، به عنوان جانشین گردان منصوب کردند. این خصوصیت ها باعث شد که سیستم و در واقع نیروها او را برای فرماندهی بپذیرند. آن روزها انتخاب مسئولین از بالا نبود و از بین بچه ها بهترین ها و مورد اعتمادترین ها را به عنوان مسئول قرار می دادند.
مثلا شخصیت حاج احمد متوسلیان را شهید بروجردی در دوران آموزش شناخت. حاج کاظم را چه کسی شناسایی کرد و استعدادش را شناخت؟
ابوترابی: به نظرم حاج داود فرخ زاد به عنوان مسئولشان این کار را کرد. بعد از آن حاج کاظم مسئولیت های فرهنگی گردان توحید را برعهده می گیرند تا اینکه به جنگ می رسیم و در گردان میثم لشگر 27 مشغول می شوند و این سیر ادامه پیدا می کند و بعد از شهادت حاج عباس شعف در مرحله دوم عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان حاضر می شوند و بعد از آن با لشگر 27 به عنوان قوای حضرت رسول به لبنان می روند و در آنجا مسئولیت عملیات قوا را به عهده می گیرند تا اینکه برای فرماندهی تیپ سیدالشهدا(علیه السلام) انتخاب شدند. به این خاطر بود که از لبنان به تهران اعزام شد.
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال، تازه در مورد حاج کاظم صحبت کنیم!
فلکی: من در آن حد نبودم که بدانم فرمانده لشگرها چگونه انتخابی می شوند اما این را به یاد دارم که از فرمانده لشگر به پایین را مجموعه نیروها هل می دادند و او را انتخاب می کردند. فرمانده گروهان را فرمانده گردان منصوب می کرد اما انتخابش به عهده اهل گروهان بود. آن فرد هم علی رغم میل باطنی اش می رفت و قبول می کرد. فرمانده گردان هم به همین صورت. حاج کاظم هم بر اساس شایستگی هایی که از خودش بروز داد و شناختی که اطرافیانش به خصوص سردار داود خزایی داشتند، انتخاب شد.
حاج کاظم رستگار در سوریه / سال 1360
خیلی سخت و تلخ است که بعد از سی و چند سال بیاییم و در مورد یکی از شخصیت های بزرگ صحبت کنیم. شخصیتی که در حوزه مسئولیت خودش کم کسی نبود و در حوزه توانمندی های علمی، خیلی بالاتر از مسئولیتش بود. این ظلم در حق کاظم رستگار است که در استان به این بزرگی یعنی تهران که 2 لشگر دارد، ما در مورد یک فرمانده لشگرش، بعد از سی و چند سال جلسه تشکیل بدهیم.
یک کتاب، توسط نزدیک ترین، صمیمی ترین، مطمئن ترین رفیق حاج کاظم رستگار (سردار ابوترابی) نوشته می شود (مردان رستگار) و از هیچ جا حمایت نمی شود و این همه هم مورد حمله واقع می شود. در این پایتخت که محل تابلوی همه شخصیت ها هست، از شخصیت های علمی و ادبی گرفته تا هنری و سیاسی، می بینیم که تمام خیابان ها و بلوارها و اتوبان ها به نام شهدای نامی همه شهرستان ها هست اما جای کاظم رستگار، فرمانده لشگر10 سیدالشهدا(علیه السلام) خالی است.
حاج محمدعلی فلکی، جانشین گردان بریر (ادوات) لشگر 10 در زمان حاج کاظم
نمی شود بگوییم شهید حاج کاظم رستگار شجاع بود، با درایت بود، مخلص بود، مؤمن بود؛ چون شهدای دیگر مثل همت و خرازی و زین الدین هم اینگونه بودند اما حاج کاظم یک ویژگی های منحصر به فردی داشت که من نمی خواهم مقایسه کنم. ایشان جسارت بسیار بالایی در گفتار صادقانه خودش داشت. می خواهم بگویم که گذر این عمر و زمان، این حسن را هم دارد که ما می توانیم با دقت در مورد حاج کاظم رستگار صحبت کنیم.
ایشان اهل مشورت بود. من به عنوان کسی که تا زمان بودنشان، معاون گردان بودم می گویم که خودرأی نبود، چون این ها را در بعدها و جاهای دیگر دیدم. اهل مشورتش هم همه نبودند و با عقلا و اندیشمندان و اهل فن مشورت می کرد. چندین بار من در مشورت هایش در حد خودم بودم و حضور داشتم.
اگر بخواهیم شهدا را معرفی کنیم، شاید بالای 60 درصد خصوصیت هایشان با هم مشترک است.
اطاعت محض را باید از آدم هایی داشته باشیم که چند سر و گردن بالاتر باشند، مثل ولایت فقیه. حاج کاظم از آدم های همسطح خودش اطاعت محض نداشت و کسی نبود که بگوید من اطاعت محض می کنم از فردی که از من بهتر می بیند. حاج کاظم افق دیدش از همه بالاتر بود. لذا باید در این حیطه وارد بشویم والا اهل تعبد بودن و اهل عبادت بودن و خیلی از خصوصیات سایر شهدا را حاج کاظم هم داشت و ما باید در این جلسه به موارد منحصر به فرد بپردازیم.
از چیزهایی که منحصر به فرد است، من مواردی را لیست کردم. حاج کاظم اهل مشورت بود و با صراحت می گویم همین مشورت ها بود که حاج کاظم در اوایل سال 63 تا اواسط آن سال به آن افق دید قوی رسید و گوشه های جام زهر را در همان سال ها دید. ما باید روی این موضوع صحبت کنیم و ببینیم این افق دید از کجا آمده.
مثلا در جلسه ای که با آقای هاشمی رفسنجانی داشتند، حاج کاظم و همراهانش گفتند که اگر به همین روال پیش برود، خسته می شوید و مجبور می شوید که جنگ را تعطیل کنید...
موفقیت های لشگر سید الشهدا(علیه السلام) به خاطر تصمیم جمعی بود
ابوترابی: اشاره ای که حاج آقا فلکی داشتند را من هم تکمیل می کنم. وضعیت ورود ما به سپاه، ورود با حداقل آموزش ها بود. شاید در حد سربازها هم آموزش نمی دیدیم. یعنی آن چه که تصمیم گیری می شد، حاصل یک طوفان فکری بود که جمعی دور هم می نشستند و به یک تصمیم می رسیدند و عمل می کردند. این سنت حسنه تا آخر حضور حاج کاظم در لشگر 10 ادامه داشت. یعنی این حس نبود که یک ابلاغی است و باید عمل شود. می نشستند؛ کالبد شکافی می کردند و به بهترین افراد و روش و ابزار برای اجرای آن عمل می رسیدند.
معمولا در مأموریت هایی که به ما ابلاغ می شد، غافلگیری در زمان و مکان را از دست داده بودیم، چون باید با یال و کوپال به منطقه می رفتیم و غافلگیری مکانی را از دست می دادیم و بعد هم آنقدر با بی سیم کار می کردیم که غافلگیری زمان عملیات هم تقریبا از دست می رفت. تقریبا همه عملیات هایمان لو رفته بود و آن چیزی که برای ما می ماند تا عافلگیری را به دشمن تحمیل کنیم، غافلگیری در تاکتیک بود. یعنی تو فهمیده ای در اینجا و در چه زمانی می خواهیم عمل کنیم اما هنوز نفهمیده ای که ما چگونه می خواهیم عمل کنیم. همه تلاش این بود که چگونه عمل کردن را دشمن نفهمد. مثلا در منطقه تپه سرخه، دشمن همه طور داشت می جنگید اما با مدل و تاکتیک حاج کاظم، در روز ما توانستیم آن منطقه را بگیریم. این مشورت، نجاتبخش ما بود چون علم مان و تجربه مان کامل نبود.
حاج کاظم رستگار، حاج صادق آهنگران و حاج حسین همدانی
بالاتری هایی که باید به ما چیزی را یاد می دادند در آن مدل جنگ خیلی از خودمان توجیه تر نبودند؛ برای همین شاید تنها راه نجات مان این بود که باید می نشستیم و طوفان فکری ایجاد می کردیم و در بحث و جدل به یک روش می رسیدیم و موقعی هم که به یک روش می رسیدیم همه تا پای جان پای اجرای آن بودیم و یکی از دلایلی که ما در لشگر سید الشهدا(علیه السلام) تا موقعی که حاج کاظم بود، کمتر شکست داشتیم، این بود که ما به یک تصمیم جمعی می رسیدیم و وقتی فرمانده تصمیم می گرفت، همه پای آن می ایستادند و ادامه می دادند.
حاج کاظم من را به قرارگاه برد
حاج آقای احمدی! این مشورتی که حاج آقای فلکی و ابوترابی گفتند، نمودش در بین نیروها چگونه بود؟
احمدی: این دوستان فرماندهان ما بودند و من هم می خواهم مشورت حاج کاظم با نیروهای پایین دست را بگویم. من اصلا در اولین برخوردم با ایشان در عملیات والفجر یک اصلا انتظار نداشتم که چنین رفتاری را ببینم. در آن عملیات، ارتش و سپاه باید با هم عمل می کردند. ارتش، حاج کاظم را تحت فشار قرار داده بود که دیدبان ها باید این جا باشند. آقای محقق آمد دنبال من و من را از دیدگاه برد. من به آن ارتشی توپیدم که چرا من را از دیدگاهم پایین آوردی؟! حاج کاظم طرف من را گرفت و فهمید که آن ارتشی دارد اشتباه می کند و دید من را محدود می کند و به خطر می اندازد. این اولین برخورد من با حاج کاظم بود و می خواهم برخورد خاکی و صمیمی بودن حاج کاظم را یک جای دیگر هم بگویم. در عملیات والفجر 4 و پنجوین گفتند می خواهیم عملیاتی ایذایی انجام بدهیم در حالی که کاملا ایذایی هم نبود و چند گردان وارد عمل شدند. من به حاج کاظم گفتم که فرمانده گردان ها با یک نقشه کارشان حل است و محدوده شان را می فهمند اما برای آتش توپخانه من نقشه های اطراف را هم می خواهم. ما فقط با یک نقشه نمی توانیم جلوی خودمان را بزنیم. حرفم را تصدیق کرد و با حاج کاظم به قرارگاه رفتیم تا نقشه های مکمل را هم بگیریم. در آنجا سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی و تعدادی دیگر از فرماندهان بودند. من کناری ایستادم تا حرف هایش را بزند و بعدش نقشه را گرفتیم و برگشتیم. نمی دانم چرا ولی فردایش دوباره به من گفت بیا برویم؛ و دوتایی با هم به قرارگاه رفتیم و نیروها هم به پای کار رفتند.
جانباز، فیروز احمدی از دیدبان های لشگر 10
من وقتی رفتم، قرارگاه دیروز با قرارگاه امروز زمین تا آسمان فرق داشت. نیروهای لشگر حاج کاظم در خط بودند ولی هیچ کسی در قرارگاه نبود! حاج کاظم چنان عصبانی شد که عصبانیتش را اینطوری ندیده بودم. به ایشان نگفته بودند که عملیات لغو شده و فقط پیغامی گذاشته بودند. من کمی صحبت کردم و پیش خودم گفتم الان اگر به خط بیاید، برخوردش با بقیه چطور خواهد بود؟ حاج کاظم تنها کاری که کرد، به حاجی براتی در تدارکات گفت که سریعا هر چه تغذیه خوب دارید به نیروها بدهید. 20 نفر را هم سوار کرد تا از خط به عقبه بیاورد. این برای من تعجب بود که هر 20 نفری که سوار ماشین بودند، آمدند و گفتند: آقای راننده دستت درد نکند؛ چقدر خوب ما را آوردی! یعنی انگار این نیروها را در پر کاه گذاشته و آورده بود. بدون استثنا نیروهایی که سوار ماشین بودند می آمدند و تشکر می کردند. هیچکدامشان هم نمی دانستند که حاج کاظم فرمانده لشگر است. حاج کاظم هم سری تکان می داد و تشکر می کرد.
در عملیات خیبر و در طلائیه، من در سنگر فرماندهی بودم. باطری هایی آورده بودند که به وسیله آن ها در سنگر، برق کشی شده بود. یک پتو هم درب سنگر بود که وقتی کنار می رفت از راه دور کاملا مشخص می شد. من می ترسیدم که گرایمان را بگیرند و بزنند. به حاج کاظم گفتم که یا این نور را خاموش کنید یا اینکه پتویی دیگر جلوتر نصب کنید که جلوی نور گرفته بشود. این کار را کردند و این هم نشانه دیگری از مشورت پذیری حاج کاظم بود.
کاظم رستگار اهل مشورت بود
فلکی: من دوست داشتم که در این بخش بیشتر صحبت کنم. کاظم رستگار اهل مشورت بود؛ مشورتش هم با افراد اهل فن بود. بعد از عملیات خیبر و حوادثی که اتفاق افتاد و عملیات بدر که حاج کاظم شهید شد، اگر لشگر سید الشهدا(علیه السلام) را در آن مقطع بررسی کنیم ( من تا آخر جنگ در این لشگر بودم و هر 4 فرمانده آن را دیدم و بعد از جنگ هم در آن بودم.) فکر نمی کنم که هیچ عملیاتی مثل عملیات خیبر، حاج کاظم و لشگر 10 خوش درخشیده باشد.
شاید در عملیات کربلای 5 تعداد نیروهای شرکت کننده لشگر 10 بیشتر بود چون استعداد لشگر هم بیشتر بود؛ اما با همه استعدادی که در عملیات کربلای 5 و والفجر 8 داشتیم، توانمندی و تعداد فرماندهانی که کنار حاج کاظم بودند در عملیات خیبر از همه عملیات ها بالاتر بود.
متاسفانه بیشترشان هم شهید شدند...
حاج کاظم استراتژی داشت
فلکی: این یک دلیلی داشت. وقتی که زنبور ملکه قوی تر باشد و قدرتش بیشتر باشد، تعداد زنبورهایی که دور و برش هستند، بیشتر می شود. حاج کاظم هم بها می داد به آدم ها؛ نه بهای صوری، بلکه به اندیشه هایشان بها می داد.
نمی خواهم شأن رزمندگان را پایین ببرم اما یک رزمنده معمولی با یک فرمانده لشگری که شرایط انقلاب و شرایط سیاسی را می داند فرق دارد.
می دانید که حاج کاظم جزو فرمانده لشگرهایی بود که استراتژی داشت و می دانست که دنیا از چپ و راست، شرق و غرب، عرب و غیر عرب، کمونیست و غیر کمونیست، همه و همه ما را در یک منگنه قرار می دهند و می دانست که این جنگ به چه منظوری به سرزمین ما تحمیل شده.
آقای علی فضلی قبل از این که عملیات شروع بشود، لیست 10 -12 نفره ای را می نوشت و به همه اعلام می کرد که اگر من شهید شدم و یا بنا بر دلایلی اتفاقی برایم افتاد، بدون معطلی، نفر بعدی من این فرد است و این لیست چند نفری را مشخص می کرد.
وقتی نگاه می کنم، می بینم که حاج کاظم با این دیدگاه و تفکر و منش، آدم هایی را دور و بر خودش جمع می کرد که الحق و الانصاف فاصله شان با او خیلی کم بود. البته در زمان حاج کاظم این اتفاق رخ نداد ولی در زمان های بعدی، رخ داد که فرمانده اصلی که بنا به دلایلی از میدان خارج می شد، تبعیت و اطاعت از نفر بعدی کمتر می شد؛ برای اینکه خودشان را به نفر بعدی خیلی نزدیک تر می دیدند. اما در بحث حاج کاظم علی رغم اینکه این فاصله کمتر بود اما پختگی زیادی را ما در آن کادر می دیدیم. یعنی شاید آدمی مثل حمید شاه حسینی از نظر فرماندهی و درایت، قابلیت هدایت دو گردان را نداشت و ضعیف بود ( به نسبت شهید حسین اسکندرلو، شهید حسنیان، شهید احمد ساربان نژاد و شهید مصطفی سلمان طرقی) اما به خاطر شجاعت و شهامتی که داشت با پای برهنه (چون پایش بزرگ بود و پوتین به پایش نمی رفت) در عملیات خیبر یکی از این موشک های سهند را روی دوشش گذاشته بود و دنبال هواپیماها می گشت تا آن ها را بزند. حاج کاظم آدم های اینگونه را دور خودش جمع کرده بود.
حاج کاظم اهل علم هم بود. وقتی یک دستوری به فرماندهی ابلاغ می شد، آن را بررسی می کرد تا به بهترین نحو و با بهترین آدم ها و با بهترین امکانات موجود انجامش بدهد و این میسّر نمی شد الا با تفکر علمی. حالا اگر علم آنچنانی نداشته باشیم، تفکر علمی که باید داشته باشیم.
اتفاقا موضوع مهمی است. اشاره کردید به نگاه استراتژیک و جهانی. خب حاج آقا ابوترابی با حاج کاظم همخانه هم بودند؛ به نظر شما حاج کاظم این اطلاعات را از چه منابعی به دست می آورد.
ابوترابی: حاج کاظم با فرماندهان بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان کار کرده بود و در برهه ای حاج همت و حاج حسن بهمنی فرماندهانش بودند. آن ها افرادی بودند که کوهی از تجربه همراهشان بود. در کنار آن، جلساتی هم داشتیم که عملیات ها را آسیب شناسی می کردیم و به کم بسنده نمی کردیم. مثلا در بیت المقدس با آزادشدن خرمشهر تقریبا همه احساس پیروزی داشتند اما گرانترنی عملیات از نظر تلفات، این عملیات بود و ما صدمات سنگینی در این عملیات خوردیم. برای مردم این خیلی خوب بود که یک پیروزی را می دیدند و التهاب شهدای زیادی که تقدیم شده بود، می خوابید اما این باعث نمی شد که ما نقاط ضعف خودمان را بررسی نکنیم. می نشستیم و بحث می کردیم و حاج کاظم هم که به دلیل مسئولیتش در انتقال این مباحث به بالا و اینکه جمع بندی نهایی با ایشان بود، همیشه این بررسی ها را داشت و به عنوان یک مستند، همیشه جمع بندی های آسیب شناسانه را انجام می داد و ما در تدوین آن شناسنامه عملیاتی که پیوست نامه این عزیزان شد و تحویل دادیم، همه عملیات ها را بررسی و آسیب شناسی کرده بودیم. نقطه قوت ها و ضعف هایمان را هم ارائه داده بودیم. بیشترین منبع این تحقیقات هم مکتوبات و مطالعات حاج کاظم بود.
حاج کاظم مطالب را می نوشت
حاج کاظم در این جلسات اهل نوشتن بودند یا از حافظه شون استفاده می کردند؟
ابوترابی: مطالب را می نوشتند و ثبت می کردند. من به خاطر کارم که سازماندهی عملیاتی و انتقال تجربیات به پادگان امام حسین(ع) بود تا در آموزش های بعد استفاده کنند، مجبور بودم همه مطالب را بنویسم. ما یک سری آموزش های قبل از عملیات در همان اردوگاه تیپ داشتیم که باید از آن تجربیات هم استفاده می کردیم.
فلکی: آقا سید را هیچکس بدون دفتر ندیده!...
ابوترابی: حاج کاظم هم چون باید بحث ها را ارائه می دادند، حرف ها را ثبت می کردند. در مسیرهایی که با هم بودیم، بحث هم می کردیم و اندوخته ها را با هم در میان می گذاشتیم و بحث و جدل داشتیم و فرصت هایی را هم به عنوان آموزش های تداومی داشتیم. بعد از عملیات ها در فرصت های استراحت تا عملیات بعد، جلساتی را برای آماده سازی کادر گردان هایمان در لشگر داشتیم که شاید لشگر های دیگر هم چنین جلساتی داشتند. این آموزش ها جزو افتخارآمیزترین آموزش های دوران ما بود چون تقریبا تمام کادر لشگر سیدالشهدا(علیه السلام) تا آخر جنگ از همان ذخیره حاج کاظم استفاده کرد. دوران حاج کاظم یک دوران کادرسازی برای لشگر 10 بود.
حاج آقا فلکی، شما نکته ای دارید؟
فلکی: وقتی یک حادثه یا واقعه، نزدیک شما باشد و زمان زیادی از آن نگذشته باشد، خیلی خوب می توانی به آن بپردازی اما وقتی زمان زیادی از آن می گذرد، هم به لحاظ گذشت زمان و هم به لحاظ فرسودگی ذهن های ما، کمتر می توانیم به آن بپردازیم. امروز اگر درباره احمد کاظمی و یا حسن طهرانی مقدم بخواهید سئوال کنید، خیلی بهتر می توانم صحبت کنم اما در مورد کاظم رستگار، هر وقت که می آیم صحبت کنم، به رغم اینکه یادداشت کردم، همین که از جلسه خارج می شوم، یادم می افتد که فلان مطلب را نگفته ام.
برادر فیروز احمدی در صحبت هایش گفت که باورم نمی شد یک فرمانده حرف من را گوش کند. این از ویژگی های حاج کاظم رستگار بود که خیلی خوب، نه به خاطر اینکه دلجویی کند، بلکه به خاطر این که کار را پخته کند، به نیروها فضا می داد.
من خیلی خوب یادم است در دستوری که به آقا رحیم صفوی نوشت و به من داد تا بروم و هلی کوپتر بگیرم، از من پرسید چه چیزهایی ضرورت دارد تا با خود ببریم؟ ایشان مسئول عملیات بود اما چون والفجر 4 ، والفجر2 و ستون کشی من را دیده بود و می دانست که من هم در این محدودیت های ترابری، اولویت ها را بیان می کنم، با من مشورت کرد. وقتی هم که به ایشان گفتم باید یک 106 را ببریم، نوشت تا حتما این کار بشود.
این یک ویژگی است و حاج کاظم را معرفی می کنیم تا ابعاد وجودی او مشخص بشود. یک فرمانده وقتی در آن وانفسای تصمیمات لحظه ای می آید و زیرمجموعه اش را مورد مشاوره قرار می دهد، این نشان از ویژگی های اخلاقی و فرماندهی حاج کاظم رستگار دارد.
همه شهدا متواضع بودند؛ خرازی، زین الدین و همه فرماندهان. همه پشت فرمان می نشستند. خیلی از فرمانده لشگرها را می بینید که وقتی با ماشین، رزمنده ها را سوار می کردند، فکر می کردند آن فرمانده لشگر، راننده است و از او تشکر می کردند. همه این ویژگی را داشتند اما این که در بحبوحه عملیات، بنشینی و با یک دیدبان مشورت کنی و از او نظر بخواهی و یا او را به قرارگاه فرماندهی ببری، ویژگی هایی است که انصافا ویژه حاج کاظم بود و باید گفته بشود.
چند بار مطرح شد که حاج کاظم رستگار دارای استراتژی بود؛ یعنی هم موقعیت جمهوری اسلامی را در درون خودش و در بحث جنگ می دید و هم کلیت جمهوری اسلامی را در مجموعه جهان در نظر می گرفت. کاش صحبت های حاج کاظم قبل از عملیات والفجر یک در چنانه بود و آن را می شنیدید. وقتی گردان ها به خط شدند و حاج کاظم به بالای سِن رفت، دقیقا این موضوع را مطرح کرد. خیلی هم غرّا صحبت می کرد. استخوان بندی درشتی داشت و سیه چرده هم بود و تون صدای غرا و مردانه ای داشت. وقتی که صحبت می کرد، نمی گفت که ما باید برویم و عراقی ها را فلان و بهمان کنیم؛ بلکه می گفت اگر ما در این جبهه پیروز بشویم، در دنیا، گام های بعدی مان را چگونه برخواهیم داشت و اگر موفق نشویم، دنیا چه نگاهی به ما خواهد داشت. آخر صحبت هم گفت: ما تا اینجا آنچه که داشتیم روی کار آوردیم و تقدیم کردیم و از اینجا به بعد، شما ها در راز و نیاز شبانه تان از خدا بخواهید. با بغض حرف می زد و به گمانم گریه هم کرد.
کاظم رستگار سال 63 شهید شد، یعنی نه دانشگاه جنگ رفت و نه دوره دافوس دید و نه با استراتژیست ها گفتگو کرد و نه پای درس و منبر خیلی از این افرادی که جنگ را در کتاب ها خوانده بودند، نشست و خیلی هم با این افراد رابطه ای نداشت، در عین حال آدم دانشمندی مثل حسن بهمنی و آدم بزرگواری مثل حاج داوود کریمی و آدم های فهیمی مثل آقا سید ابوترابی در اطرافش کم نبودند.
4 شاخصه برای شناخت حاج کاظم رستگار
اتفاقا در کتاب «مردان رستگار» هم بیشتر، صحبت از یاران حاج کاظم مطرح شده و خواننده در اثنای مطالعه کتاب به این فکر فرو می رود که حاج کاظم رستگار چه عظمتی داشت که افرادی مثل سلمان طرقی یا حسن بهمنی در کنارش بودند و در حقیقت از عظمت اطرافیان و یارانش می شود به بزرگی او پی برد.
ابوترابی: اگر بخواهند ارزش و قدر یک فرد را بسنجند، از 4 پارامتر می شود آن را بررسی کرد. اول، اساتید آن فرد. فرماندهان ما همه استاد ما بودند چون کلاس، صحنه خون و ایثار بود و هر چه که ما یاد می گرفتیم به ضرب ریختن خون برادرانمان به ذهنمان می نشست. کلاس درس داشتیم و فرماندهانمان استاد بودند. فرماندهانی مثل حاج احمد متوسلیان، شهیدان همت، بهمنی، داود کریمی، محسن وزوایی، علی موحد دانش و عباس شعف کسانی بودند که حاج کاظم کنارشان بود و پایین تر از این ها کار کرده بود.
در سطح دوم، همراهان و هم مباحثه ای های آن فرد مهم اند؛ مثل شهیدان احمد غلامی، سلمان طرقی و جانبازان حسین خالقی، حاج منصور کوچک محسنی، تقی محقق، علیرضا ربیعی، حاج داوود فرخ زاد و...
در یک رده پایین تر، فرمانده گردان های حاج کاظم هستند. مثل حمزه دولابی که خودش به خودی خود، مکتبی است برای درک جنگ. کسی که در خیبر، جزیره جنوبی را نجات داد، فدا شد و ماند. حاج کاظم نمی خواست آنجا حمزه دولابی بماند، اما بی سیم ها را جواب نداد تا حاج کاظم به او تکلیف نکند که برگرد. چون می دانست که اگر دشمن وارد جزیره جنوبی بشود، آنجا را شخم می زند و به جزیره شمالی می رسد. حسین اسکندرلو خودش یلی بود و این ها شاگردانی هستند که فرمانده شان حاج کاظم بود. احمد ساربان نژاد برای خودش آدم ویژه ای بود. این ها به خودی خود آدم های بزرگی بودند، هر چند وقتی در کنار حاج کاظم قرار می گرفتند، جایگاهشان پایین تر بود.
ما گردان هایمان را 313نفره می بستیم تا بچه ها به خاطر قداست، این عدد را رعایت کنند و الا برای گردان حسین اسکندرلو و احمد ساربان نژاد در نزدیکی عملیات از سراسر ایران نیرو می رسید و هر گردان 500 تا 600 نیرو داشت. خیلی ها ماموریت نمی گرفتند و با مرخصی می آمدند و به گردان این عزیزان می رفتند و اصلا فکر این نبودند که اگر شهید شوند، مأموریت ندارد. خصوصا در مورد این دو بزرگوار خیلی مشکل داشتیم و تأکیدداشتیم که نباید گردانتان از 313 نفر بیشتر بشود اما واقعا مشکل بود. آن ها جاذبه ای داشتند که افراد را از سراسر ایران به منطقه می کشاند. مثلا سعید قاسمی و محمد جوانبخت می آمدند و با حسین اسکندرلو به عملیات رفتند.
چهارمین چیزی که می شود یک فرد را با آن شناخت، آثار اوست. تقریبا 5 سال قبل از پایان جنگ، حاج کاظم آن را پیش بینی کرده بود. افرادی شعاع دیدشان محدود است؛ صحنه عملیات خیبر را می بینند اما نمی توانند از آن صحنه، صحنه جنگ و کشور را تحلیل کرده و آسیب شناسی کنند که اگر اینگونه بخواهیم مردم را به جنگ بیاوریم، اگر اینگونه بخواهیم حفاظت اطلاعات داشته باشیم، اگر اینگونه بخواهیم زمین و دشمن را بشناسیم و... دچار مشکل خواهیم شد و شکست پشت شکست ما را به جایی می رساند که همانگونه که جنگ را تحمیل کردند، صلح را هم تحمیل کنند. این عین گفته حاج کاظم بود که این مدلِ اجراییِ جنگ، ما را پای میز مذاکره خواهد برد.
این گفته برای 5 سال قبل از جنگ بود. نقطه ها را تماما دست گذاشتند؛ مثلا گفتند ضرورت دارد ما فرمانده اجرایی جنگ داشته باشیم. الان اگر تاریخ فرماندهی جنگ را بخوانیم، مغشوش است. انگار هر کسی دارد برای خودش عمل می کند، درست است که مدتی آقای هاشمی رفسنجانی بودند...
فلکی: اما در هفته، یک نصفه روز هم وقتشان را برای جنگ نمی گذاشتند.
تأکید حاج کاظم در بحث موشکی، 5 سال قبل از پایان جنگ
منظورتان از فرمانده اجرایی چیست؟
ابوترابی: یعنی اینکه قرارگاهی داشته باشیم که همه کارها در آن مصوب بشود. کل کشور اعم از ارتش و سپاه در جنگ بسیج بشوند. یکی از ضعف هایی که حاج کاظم در نامه شان اشاره می کند، این است که نمی شود ارتش و سپاه برای خودشان بجنگند و این دو، بال هایی هستند که باید یک مسیر را بروند.
بخش تدوین استراتژی و هدفمند جنگیدن هم در نوشته آن ها بود. بعدها از آقای محسن رضایی شنیدیم آقای هاشمی رفسنجانی گفته بودند: با یک عملیات بزرگ و موفق، شرایطی را فراهم کنید که من با قوت به پای میز مذاکره بروم... البته آقا محسن می گفتند: من ظاهرا این را پذیرفتم اما در باطن اعتقاد داشتم باید به نحوی نیروهایمان را هزینه کنیم که انگار حالا حالاها جنگ داریم.
اینکه بین فرمانده سپاه و فرمانده جنگ اینقدر اختلاف باشد، اصلا قابل پذیرش نیست.
در بحث داشتن ستاد کل نیروهای مسلح هم بحث هایی بود. ما 5 سال قبل از پایان جنگ این درخواست را در آن نامه دادیم تا مجموعه ای باشد که سپاه، ارتش، کمیته، ژاندارمری، شهربانی و نیروهای مردمی را ساماندهی کند. بحث بعدی، بحث حفاظت اطلاعات بود که ضربه های زیادی از این نظر خورده بودیم. ما توان آتش نداشتیم و عراق هر جایی که اراده می کرد، با اعمال نفوذ نیروی هوایی و هلی کوپترها و هواپیماهای پی سی سون و آتش توپخانه، اعمال فرماندهی می کرد و زمین سوخته را به نیروهایش می داد تا حرکت کنند. ما این امکان را نداشتیم و حتما باید غافلگیری رعایت می شد و حفاظت اطلاعات برای ما خیلی مهم بود که شکر خدا در عملیات فاو این کار رعایت شد و ما به نسبت، بسیار بهتر توانستیم کارمان را انجام بدهیم.
حاج کاظم به بحث موشکی هم در آن نامه اشاره کرده بود. ما گفته بودیم که داریم به جایی می رسیم که دشمن روی صنایع موشکی سرمایه گذاری کرده و جنگ را به شهرها می کشاند و ما هم باید در این زمینه سرمایه گذاری کنیم تا پاسخی داشته باشیم.
بحث بعدی، پدافند غیر عامل بود که باید برای شهرها پیش بینی می شد تا اگر فشار سنگینی به مردم وارد شد، مدیریت کنیم. بحث آب رسانی و برق رسانی اضطراری هم در آن نامه مطرح شده بود. حتی برای پدافند شیمیایی هم فکر کرده بودند و در نامه به آن اشاره شده بود چرا که دشمن ما از نظر نیرو مشکل داشت و نمی خواست که ما از توان انسانی مان بهره ببریم. متاسفانه در حملات شیمیایی عراق، تا آخر جنگ ما کاملا بی دفاع بودیم.
یکی دیگر از مسائل مطرح شده، این بود که ما باید عقبه های استکبار را از کار بیاندازیم؛ چون این ها، بچه هایی بودند که در لبنان کار کردند و در واقع آموزش اولیه و تربیت قوای حزب الله لبنان را همین تیم شامل کاظم رستگار، منصور کوچک محسنی و احمد غلامی بر عهده داشتند. آن ها در آن نامه می نویسند که ما برای کار در خارج از کشور و به خطر انداختن عقبه های دشمن باید نیرویی سیاسی - نظامی تشکیل بدهیم و با افغانی ها و لبنانی ها و عراقی ها ارتباط داشته باشیم.
ما هنوز در بحث سیاسی بودن قوای قدس مان مشکل داریم و در نگاه سیاسی مشکلاتی داریم و موارد دیگری هست که فرصت بحثش نیست.
این نشان می دهد که از آثار، شاگردان، هم مباحثه ای ها و اساتید می شود ارزش یک فرد را شناخت و حاج کاظم را هم می شود از این راه شناخت.
حاج کاظم رستگار و محسن سوهانی
شما هم در کتاب «مردان رستگار» اتفاقا کمتر به حاج کاظم اشاره دارید و بزرگی ایشان را می شود از اطرافیانش پی برد.
فلکی: میوه هر درخت، نشان دهنده قیمت و ارزش آن درخت است. وقتی میوه آن را معرفی کنیم، ارزش آن درخت فهمیده می شود.
هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم
حاج آقای فلکی! شما آن روزها جوان بودید و با شهید رستگار فعالیت می کردید. الان چگونه می شود خصوصیات یک فرمانده بیست و چند ساله مثل حاج کاظم را برای نسل جدید بیان کرد؟
فلکی: ما دو تا مشکل داریم. یکی اینکه هنر انتقال آنچه که اتفاق افتاده را نداریم. شما سمت هنرمندانش نمی روید و فقط سراغ سرشناسانش رفته اید. چون آقا سید به عنوان فرمانده و بزرگتر من نشسته است، صحبت برای من سخت است. انتقال آن مطالب، هنر می خواهد. ما از طریق یک قایق، یک مسافت دریایی را پیموده ایم و به ساحل رسیده ایم، حالا بیان اینکه چه شب هایی را گذراندیم، در موج چه حالی داشتیم و چگونه این مسیر را آمدیم، خودش یک هنر می خواهد.
مشکل بعدی این است که شما با این ابزارتان باید بتوانید مطالب ما را به زبان هنر برای نسل امروز بیان کنید. این کار شماست.
ما یک قله ای را فتح کرده ایم و آمده ایم. من یال و صخره را بلدم چگونه توضیح بدهم اما بلد نیستم برای شما بِکِشم و بگویم صخره اینگونه بوده است. عملیات خیبر را ایشان فرماندهی کرده و در دل تیپ سیدالشهدا(علیه السلام)، تیپ عبدالعظیم بود. آن تیپ را با قایق ها و امکاناتی که 14 کیلومتر را در 4 ساعت می رفتند، آورد در یک جاده و بی هیچ امکاناتی به کار گرفت. حالا می خواهد این را برای شما توضیح بدهد. من «هور»ی که از بالای شنوک دیده ام را چطور برای شما توصیف کنم؟... اما شما این ابزار و امکانات و ادبیات زبانی را دارید، که می توانید این مفاهیم را انتقال بدهید.
من یک جمله گفتم که در این تابلوی بزرگ تهران چرا اسم کاظم رستگار نیست؟ حالا شما باید با هنرتان این را قشنگ کرده و از مسئولان مطالبه کنید.
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده
کاظم رستگار در این سی و چند ساله محبوس بوده و هنوز هم بیرون نیامده است. ما نمی توانیم خوب بیان کنیم و شما هم نمی توانید بیان ما را به زبان هنر امروز انتقال بدهید. ما تلاش خودمان را کرده ایم. همین آقا سید ابوترابی به رغم کارهای زیادی که دارد، وقت گذاشته اند برای این جلسه و هدفمان این است که برای شناخت حاج کاظم قدمی برداریم. من، حاج احمد غلامی، تقی محقق و نصرالله سعیدی سال 91 به منطقه عملیاتی والفجر 2 رفتیم و 40 روز گشتیم و پیگیری کردیم که فیلم نماز حاج احمد غلامی در بالای ارتفاعات را به ما بدهید، اما ندادند!
با این نگاهی که به تشییع جنازه و تجلیل احمد غلامی کردند، من فهمیدم که هنوز نسبت به شهید رستگار، بغض و گله دارند. فلان آقای فرمانده ارشد در طول این 40 روز با این همه مراسم هایی که برگزار شد، شرکت نکرد و نشان داد که هنوز از حرف های کاظم رستگار دلگیر است.
پهلوان پنبه ها از حاج کاظم و یارانش می ترسند
ابوترابی: علت هم دارد؛ چون به هر حال حرف هایی زده شده که خیلی ها به جای پهلوان، پهلوان پنبه های این مملکت معرفی می شوند. خیلی ها تصورشان این بود که پهلوان جنگ هستند ولی حرف های کاظم رستگار نشان داد که این ها برخی جاها می توانستند خیلی بهتر از این باشند؛ اگر حرف ها را گوش می داند، اگر مشورت می کردند و اگر رعایت حداقل اصول را می کردند. این که شما سئوال کردید جوان و این همه توان؛ به هر حال این ها پیرجوان بودند؛ چون در یک دوره فشرده انقلاب از مبارزه با تجزیه طلب ها و مبارزه با توان ناامن سازی منافقین در بعد امنیتی، از درک احزاب و گروه هایی که در شروع انقلاب هر طوری می توانستند تلاش می کردند به پایگاه های فکری بچه ها صدمه بزنند، خودشان را تجهیز کرده بودند؛ هم در میدان تفکر و هم در عمل. در دوره های فشرده ای که در جنگ برگزار می شد، اساتید نظامی از بچه های جنگ مثل شهید احمد بابایی که یکی از فرمانده گردان های لشگر 27 بود کنار حاج کاظم و حاج علی موحد قرار داشت. شهید حاجی پور از بچه های ارتش بود که این ها درک نظامی داشتند و حاج کاظم کنار این بچه ها در کردستان و در کنار هم جنگیده بودند و آموزش های در صحنه را دیده بودند و آرام آرام از فرماندهی تیم، دسته، گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان، مسئول عملیات و فرماندهی تیپ به فرماندهی لشگر رسیده بودند. یک رشد بادکنکی نبود. ما به عنوان شاهد شهادت می دهیم که این مدل در مورد حاج احمد غلامی، کاظم رستگار و علی موحد نبود که به خاطر آشنایی و نزدیک بودن به خودشان بدون طی مسیر حرفه ای بخواهند مسئولیتی بپذیرند.
در تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را نه
فلکی: ستاد کاظم رستگار در عملیات خیبر چه کسانی بودند؟ مسعود معمایی؛ محمد حیدری؛ محسن سوهانی؛ حسن بروغنی و... که هر کدامشان می توانستند رییس ستاد لشگر بشوند.
در کوهدشت و بعد از عملیات والفجر یک حاج کاظم رستگار دو مانور برگزار کرد؛ یک مانور آن سوی جاده و بدون گلوله برگزار کرد که برای شناسایی در شب و نقشه خوانی بود و بعد از آن یک مانور با آتش واقعی داشتیم. بهترین و قوی ترین آدم های آموزشی را به لشگر آورده بود. در سال 95 بعد از شهادت احمد غلامی با درجه سرتیپی و در سوریه و در اوج نیاز جامعه به یک حرکت حماسی، می بینیم که چقدر بین این جنازه و این شهید با شهدای دیگر تفاوت قائل شدند.
چرا درباره احمد غلامی که جزو نفرات اولی بود که درجه 17 را گرفت و در مسئولیت نیروی زمینی 30 سال بعد از جنگ، آن روحیه را حفظ کرد و به عراق و سوریه رفت و شهید شد، اینطور دوگانگی هست؟ چرا؟ برای این که با جسارت و با درایت، حرف های رده های مافوق خودشان را تعبیر کرده بودند. اگر ما به این پهلوان های اصلی برسیم، دیگر پلوان پنبه ها شناسایی می شوند. همین که در سال 95 دیدیم برای تجلیل از یک شهید، این گونه رفتار کردند، می فهمیم که کاظم رستگار هنوز هم مظلوم است. در این تهران، شهید برونسی را همه می شناسند اما کاظم رستگار را هیچ کس نمی شناسد.
مظلوم بودن حاج کاظم خودخواسته هم هست؟ چون برای خود من سابقه داشته که برخی شهدا اصلا نمی خواهند اسمی ازشان در جامعه باشد.
ابوترابی: بعید می دانم؛ چون حاج کاظم جمله ای قبل از انقلاب داشت که: تو در نماز عشق چه خواندی که از کشته ات هنوز پزهیز می کنند. احساس می کنند که اگر پرچم حاج کاظم بالا برود خیلی پرچم ها باید پایین بیاید. این شهدا اصلا نیاز ندارند و شاید به نفعشان باشد که اصلا در این دنیا قدرشناسی نشوند. خدا وکیلی خصوصا حاج کاظم در مباحث آنقدر محجوب بود که خیلی ها توانمندی های او را نمی داستند. خیلی جاها باید سخنرانی می کرد که به احمد می گفت صحبت کند یا در برخی جلسات احمد را می فرستاد؛ به خاطر اینکه در جنگ، کادر سازی جزو وظایف بود و ناگهان ممکن بود افرادی از دست بروند. اما اینکه خودش نخواهد بعید است؛ به فرض که خودش هم نخواهد، این کشور به الگوی سالمی که هر ورق زندگی اش را که ورق بزنی احساس افتخار می کنی، نیازمند نیست؟
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
الان مسئولانی داریم که هر ورق زندگی اش را ورق بزنی، گند و کثافت از آن می بارد. در مفاسد اقتصادی، مفاسد سیاسی و انواع مفاسد دست دارد. اما کاظم ورقی در زندگی ندارد که افتخار آمیز نباشد و اگر به این صحنه نور تابانده بشود، خیلی های دیگر باید جا بزنند و خیلی ها باید پاسخگوی رفتار و عملکردشان باشند. حاج کاظم شاید یکی از ذخیره های الهی باشد که مانده تا زمانی که خیلی ها خسته شدند به میدان بیاید و مردم را پای کار بیاورد. ما امیدواریم که نسل ما و نسلی که الان همراهش هستیم به دلیل حقیقت جویی و به این دلیل که هر حرفی را قبول نمی کند و مستندات نیاز دارد، روز به روز شیفته تر برای حضور قهرمانان اصلی جنگ در صحنه گفتمان دفاعی بشود.
بیان حقایق، قداست دفاع مقدس را از بین نمی برد
برخی به ما ایراد می گیرند که شما با روی میز گذاشتن این گفتمان، قداست دفاع مقدس را از بین می برید. اصلا این حرف ها نیست. دفاع مقدس با همه پستی و بلندی ها و آسیب ها و ضعف ها و قوت هایش ارزش دارد و اصلا یکی از دلایل مظلومیت ما که شکست خوردیم و قطعنامه را پذیرفتیم، این بود که ضعف هایی وجود داشته. ضعف اقتصادی، ضعف پشتیبانی های مادی، ضعف ساختاری و دیگر ضعف ها؛ اگر همه امکانات در اختیارمان بود و قطعنامه را می پذیرفتیم، مردم پوستمان را می کندند و چون به ملت گفتیم که وضعمان اینگونه است و عراق 59 لشگر سازماندهی کرده بود و همه امکانات دنیا پشتش بود و 600 هواپیما داشت، مردم قطعنامه را قبول کردند. ولی ما همه چیزمان را آرام آرام از دست داده بودیم. این که ما جنگ و بچه های جنگ را افرادی می دانیم که برایشان احترام باید قائل بشویم به این خاطر است که با همه آن ضعف ها و نارسایی ها می ایستادند و می جنگیدند. حالا اگر ما همه چیز را خوب بدانیم و بگوییم گل و بلبل بوده، پس چرا در ظاهر موفق نشدیم؟ به اعتقاد من هیچ قداستی برای بیان ضعف های جنگ نیست و اینطوری نیست که مردم دلزده بشوند. دفاع، مقدس بود اما عملکرد من که مقدس نبود. مسجد مقدس است اما مگر می شود در هر جای مسجد سجده کنیم؟ نمی شود همه جای مسجد را مقدس بدانیم. عملکردهای ما باید بررسی بشود چون باید آن تجربه ها استخراج شود و بیشتر تجربه ها نتیجه شکست است و شکست ها پلی برای پیروزی است. ان شا الله کشور یک روزی به این سعه صدر برسد که جنگ را با همه آنچه که بود ارائه بدهد و ملت را آنقدر فهمیده بداند که آن ها خودشان برداشتشان را داشته باشند و این نباشد که اگر ما واقعیت های جنگ را بگوییم، ممکن باشد مردم پس بزنند.
فلکی: یکی از بحث هایی که امروز در جامعه مطرح است، بازگشت پیکر شهداست. تنها فرمانده لشگری که جنازه اش جا ماند و بعد از 13 سال آمد، کاظم رستگار بود که باید روی آن مانور بدهیم. این که دیگر سیاسی و جناحی نیست. شما به خانواده شهیدی که می گوید: جنازه بچه ام نیامده! از این طریق دلداری بده و بگو اگر بچه تو جامانده، فرمانده لشگر هم جامانده.
ابوترابی: خیلی از فرماندهان سپاه به مراسم تشییع پیکر حاج کاظم نیامدند. رییس دو قوه آمدند و آقا محسن هم که آمد به این خاطر بود که فرمانده نبود.
شما کتاب «مردان رستگار» را بعد از 31 سال نوشتید. به نظر شما خود نزدیکان حاج کاظم نقش شان را ایفا کردند؟ مثلا خود بچه های لشگر 10 چقدر نقش شان را ایفا کردند؟
ابوترابی: ویژگی های حاج کاظم در مراکز علمی و دانشگاهی مثل دافوس و دانشگاه علوم استراتژیک مطرح و صحبت شده اما در سطح جامعه به دلایل مختلفی نشده که مطرح بشود.
البته گویا اتوبانی را در حاشیه تهران به نام حاج کاظم رستگار نامگذاری کرده اند...
فرماندهان نمی خواستند تاریخ لشگر 10 بیان شود
فلکی: بگذارید من یک جمله را بگویم. بعد از شهادت حاج کاظم، اکثر قریب به اتفاق دوستان نزدیکش از لشگر رفتند، ولی من جزو کسانی بودم که در لشگر ماندم و اتفاقات بعد از حاج کاظم را در لشگر رصد می کردم. بعد از رفتن حاج کاظم، ترمز دستی محکمی را کشیدند و فردی به نام محمد خزاعی را به فرماندهی لشگر منصوب کردند. در عملیات خیبر، حاج کاظم رستگار با 17 گردان عملیات کرد و در عملیات بعدی، آقای خزاعی، لشگر را به عنوان احتیاط لشگر حضرت رسول به میدان برد. بعد از آقای خزاعی، آقای علی فضلی آمدند. در زمان آقای فضلی، نیروهایی از دماوند، شهرری، ورامین، تهران و کرج در لشگر بودند ولی آقای فضلی لشگر را روی کاکل کرج گذاشت. من بارها گفته ام شاید بیش از 60 – 70 درصد رزمندگان و فرماندهان کرج به لشگر آمدند اما ظرفیت لشگر آنقدر زیاد بود که این نیروها بخش کوچکی از این لشگر را تشکیل دادند. تعداد شهدای شمیران و فرماندهانش، بیشتر از شهدای کرج است. اگر حمید شاه حسینی و نوریان و این شهدا را ببینی به این موضوع می رسی. فرماندهی برای این که هیچ اردوگاهی به نام کاظم رستگار نباشد، اردوگاه کوثر و دوکوهه را گرفت و همه اسامی قدیم را کنار گذاشت.
ابوترابی: ما اردوگاه شهید موحد داشتیم و این یک روال بود. اما اردوگاه یا مکانی به نام حاج کاظم نیست.
فلکی: در جلسات وقتی که صحبت می شد، آقای فضلی به گونه ای مدیریت می کرد که کسی از آن گذشته صحبت نکند و در عملیات والفجر 8 هم که جعفر جنگروی شهید شد و نامش به میان آمد و در کربلای 5 که شهید کلهر به شهادت رسید، این بزرگان علمدار شدند. من می توانم الان از خوبی ها و ویژگی های شهید کلهر کتاب بنویسم اما بزرگ کردن این نام برای پایین بردن نام فرد دیگر، کار شایسته ای نبود. این اتفاق را آقای فضلی چون فرمانده لشگر بود، رقم می زد و حرمت امامزاده را باید متولی آن حفظ می کرد. وقتی متولی صحبتی از کاظم رستگار نمی کرد، کسی هم پیگیری نمی کرد. در آن جمع اگر ما هم صحبتی می کردیم، یک چشم غره و تشر زده می شد و مدیریت می شد تا بحثی از حاج کاظم نباشد.
با عکس حاج کاظم درد دل کردم
احمدی: سید ابوترابی یک از شجاع ترین فرماندهان آن زمان بود. نیروهای حاج کاظم همه شان اینگونه بودند. می خواستیم بعد از عملیات کربلای یک، عملیاتی ایذایی انجام بدهیم، سید با موتور می خواست برود و این راه را چک کند. من با دوربین، حرکات سید را رصد می کردم و ناراحت بودم که سید اینگونه به قلب دشمن رفته. با دوربین می دید و صحنه خاصی بود که سید با شجاعت ویژه ای می رفت و موتور را یک جاهایی می گذاشت و قسمت هایی که باید پیاده می رفت را بررسی می کرد و برمی گشت. نیروهای حاج کاظم که خودکار هم دستشان می گرفتند، از نظر شجاعت، مثال زدنی بودند.
راجع به معجزات حاج کاظم، همه می دانند که مادرشان قرآن را با عنایت ایشان یاد گرفتند و می خوانند اما این چیزی که می خواهم بگویم برای خودم اتفاق افتاد. من از نظر مادی وضع خوبی نداشتم. سال 75 به من زنگ زدند و گفتند که بچه ات در بیمارستان است. بیا که می خواهند عملش کنند. خودم را رساندم و دکتر گفت که آزمایش ها را گرفته ایم و می خواهیم پسرت را عمل کنیم و 20000 تومان پول می خواهد.
آخر شب بود که از بیمارستان بیرون آمدم، عکس حاج کاظم رستگار را روی دیواری پایین تر از فلکه سوم تهرانپارس (شرق تهران) دیدم. موتورم را گذاشتم کنار و شروع کردم به صحبت با حاج کاظم. گفتم: من کسی را ندارم؛ تو کاری کن. گریه ام گرفته بود. من از کجا 20000 تومان بیاورم؟ تازه این پول را بیاورم و پسرم هم برود زیر تیغ جراحی؟! زنگ زدم به دکتر دیگری و گفت: پسرت را بیاور پیش من تا ببینمش.
هیچ اتوبان و خیابانی به نام «کاظم رستگار» نیست/ کاظم هنوز هم مظلوم است / رستگار تنها فرمانده لشگری بود که جنازه اش بعد از 13 سال آمد
آمدم که پسرم را ببرم که دیدم پسرم نشسته و دکترها می گویند: پسرت مشکلی ندارد و ما اشتباه کرده ایم. اینطور بود که پسرم را به خانه بردم و معجزه حاج کاظم را خودم لمس کردم.
اعتبار امروزِ سپاه به خاطر خون شهدایی مثل حاج کاظم است
اگر می شود یک جمع بندی داشته باشیم...
ابوترابی: ما ممنونیم از اینکه شما وظیفه دانستید مجددا برگی از افتخارات این کشور را از الگوهایی که برای این نسل می توانند سالم و صالح باشند، معرفی کنید. هر چه زمان می گذرد، میدان کار برای امر به معروف و نهی از منکر بیشتر می شود. متاسفانه معروف کمتر و منکر بیشتر شده و این نسل، نسلی است که الگوهای سالمی باید داشته باشد تا بتواند راه خودش را پیدا کند. نسل حاج کاظم رستگار و افرادی شبیه او کسانی هستند که اگر درست ارائه بشوند؛ ضرورتی ندارد که ما حتما بگوییم: آدم هایی که آسمانی شدند، آسمانی بودند. همه شان زمینی بودند اما آنقدر قدرت داشتند که جاذبه زمین را خنثی کردند و آسمانی شدند. قدرت ارائه شما با نیازی که این کشور به آدم هایی سالم در این حوزه دارد ان شا الله مرتفع بشود و این نسل بداند که آرامش و امنیتش و رعبی که در دل دشمن هست و همین امکاناتی که در منطقه به عنوان افتخار مطرح است را مدیون افرادی است که به واقع از امکانات این کشور استفاده نکردند. آن زمانی که جوان بودند، جوانی نکردند؛ آن زمانی که ازدواج کردند در کنار همسرانشان نبودند و آن زمان که بچه دار شدند هم در کنار فرزندانشان نبودند و کوه به کوه و دشت به دشت به دنبال دشمن رفتند که جنازه دشمن را هم از کشور خارج کنند تا حداقل تا 200 – 300 سال آینده هیچ دشمنی جرأت نکند به خاطر حاکم بودن روح شهدا به این مرز تعدی کند و ان شا الله امام شهدا از آن ها راضی باشد چون همه تلاش بچه ها این بود که رضایت خدا را کسب کنند.
فلکی: خدا را شاکریم که در عصری زندگی می کنیم که مردمش بسیار قدرشناسند. مردمی داریم که غبار آلودگی های دنیا هنوز فطرت آن ها را از بین نبرده. یعنی اگر امروز تمام قهرمان های دنیا را در یک قاب قرار بدهید، مردم ایران، مرحوم تختی و نواب صفوی را در قاب دیگری قرار میدهند. امروز اگر هنر داشته باشیم که شخصیت حاج کاظم رستگار را به مردم فقط معرفی بکنیم - و نه تعریف – من مطمئن هستم در ایام عزای سید الشهدا(علیه السلام)، مردم به جای بلند کردن علم های آهنین، تمثال این ها را بلند می کنند. آنچه که از اسلام و ولایت فقیه باقی است به برکت خون همین شهداست. مخصوصا شهدایی که با درک و درایت بیشتر در خدمت ایران و اسلام بودند. به شرط این که شما این ها را به خوبی معرفی کنید و اگر خوب معرفی بشوند جامعه قدر آن ها را می داند و حرمت شان را پاس می دارد. ما خیلی هم توقع نداریم. اما دوران دفاع مقدس دوران بسیار با ارزشی است که شخصیت های بزرگی دارد و اگر امروز سپاه، اعتباری در جامعه دارد به برکت خون همین شهدا مثل حاج کاظم رستگار است.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *