از پای چوبه اعدام برگشتم/ هنوز هم بر سر قبرم فاتحه می خوانم+تصاویر
آزاده جانباز تبریزی با اشاره به خاطرات خود در طی شش و نیم سال اسارت در ارودگاه های رژیم بعثی گفت: از پای چوبه اعدام برگشتم و هنوز با گذشت سال ها بر سر مزاری که خانواده ام با خبر شنیدن شهادتم در نظر گرفته بودند، حاضر می شوم و فاتحه می خوانم.
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه فضای مجازی به نقل از ایرنا، هشت سال دفاع مقدس، یادآور رشادت ها و ایثارگری مردان و زنانی است که برای پاسداری از ارزش های اسلامی و آرمان های رهبر کبیر انقلاب و دفاع از این خاک و آب این سرزمین جان خود را در سبد اخلاص گذاشته و بی هیچ چشمداشتی به نبرد حق علیه باطل پرداختند.
اگر اکنون در آرامش و امنیت کامل زندگی می کنیم، مدیون زنان و مردانی هستیم که جان خود را فدا کردند؛ از این رو پای سخنان آزاده جانبازی می نشینم که دو بار خبر شهادت او خانواده اش را داغدار کرده است.
'محمدولی نصیببی سیس' به ایرنا گفت: متولد 1344 هستم و از همان ابتدای انقلاب با وجود سن کم در فعالیت های مختلف انقلابی حضور داشتم و در سال 1359 عضو بسیج شدم.
وی ادامه داد: در 17 سالگی برای دفاع از این مرزو بوم و پاسداری از ارزش های اسلامی و آرمان های رهبر کبیر انقلاب به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم.
نصیبی با اشاره به اینکه در اسفند ماه سال 1362 توسط نیروهای بعثی به اسارت گرفته شد، افزود: در مکتبی که شهادت دارد، اسارت معنا و مفهوم ندارد و اردوگاه های رژیم بعثی نیز نوعی جبهه بود.
وی خاطرنشان کرد: خانواده ام از موضوع اسارتم باخبر نبودند و پس از چند ماه بی خبری گمان کرده بودند که در عملیات من نیز به شهادت رسیده ام، از این رو در اردیبهشت ماه سال 1363 برایم مجلس ترحیم می گیرند.
نصیبی اظهار کرد: سنگ قبرم هنوز باقی است و هر بار که دلم از این دنیای فانی می گیرد و یاد دوستان شهید خود می افتم، به سر مزارم رفته و بر سر سنگ قبرم برای خود و دوستان شهیدم فاتحه می خوانم.
وی با بیان اینکه در اردوگاه شکنجه های مختلف جسمی، روحی و روانی وجود داشت، افزود: هرروز ساعت هشت و 30 دقیقه صبح ما را از سلول ها و آسایشگاه ها بیرون می آوردند و بعد از به صف کردن و آمار گرفتن همه را شلاق می زدند.
این جانباز 40 درصد اظهار کرد: ساعت 11 صبح و سه و 30 دقیقه ظهر نیز برنامه شلاق عمومی برگزار می شد و شکنجه های مختلف در ساعات متفاوت به وسیله باتوم، کابل و آهن داده می شد.
وی ادامه داد: در سلول ها و اتاق های بازجویی نیز انواع متفاوت شکنجه ها داده می شد؛ برای مثال به برق وصل می کردند و یا تا حد بیهوشی شلاق می زدند و بعد آب می ریختند و یا داخل گونی می کردند و غلت می دادند.
نصیبی افزود: بعد از شش ماه اسارت به همراه دو نفر دیگر به دلیل سرپیچی و مخالفت از قوانین بعثی ها به سلول منتقل شدیم و در مدتی که در سلول بودیم، غذا و آب نمی دادند و فقط یک وعده بیرون از سلول می رفتیم تا اینکه گفتند به اعدام محکوم شده ایم.
وی ادامه داد: صبح روز اعدام، چشم و دست بسته به حیاط منتقل شدیم و تا ظهر ما را سرپا نگهداشتند و اجازه نشستن نیز نداشتیم.
این آزاده و جانباز 40 درصد با بیان اینکه سر ظهر صدای خبردار شنیدیم و گویا از طرف عراقی ها چند نفر افسر و یک عکاس وارد حیاط شدند، گفت: چشمانمان را باز کردند و چند درجه دار عراقی از ما سوال پرسیدند و گفتند که به اعدام محکوم هستید و دوباره چشمانمان را بستند و شلاق زدند.
وی اضافه کرد: مراحل تشریفات اعدام انجام شد و عکاس نیز از ما عکس های مختلف می گرفت، ولی اعدام انجام نشد و ما همچنان منتظر شهادت بودیم تا اینکه پس از چند ساعت یک افسر عراقی گفت که صدام شما را عفو کرده و بخشوده شده اید.
نصیبی ادامه داد: با آمدن نیروهای صلیب سرخ به اردوگاه، اسم من به عنوان اسیر به لیست اضافه می شود و از این طریق خانواده ام از زنده بودنم آگاه می شوند و هر سه ماه یکبار باهم از طریق نامه در ارتباط بودیم.
وی افزود: نام برادرم روح اله است و من به دلیل اینکه در یکی از نامه های خود نوشته بودم به روح اله نیز سلام برسانید، عراقی ها اعلام کردند که تو به امام نامه نوشته ای و من تا چهار سال نتوانستنم نامه ای ارسال و یا دریافت کنم و این نیز باعث شد خانواده ام دوباره تصور کنند که من شهید شده ام.
این جانباز 40 درصد با اشاره به اینکه 28 مرداد ماه سال 1369 از اسارت برگشتم، گفت: دقیق به خاطر دارم صبح روز چهارشنبه بود که اعلام کردند ساعت 11 خبر مهمی از سوی صدام اعلام می شود.
وی ادامه داد: با توجه به حمله عراق به کویت با اعلام این خبر تصور ما بر این بود که خبر مهم مربوط به کویت است تا اینکه وقت موعد فرا رسید و صدام از طریق رادیو اعلام کرد برای اثبات حسن نیت خود از روز جمعه اسرای ایرانی آزاد می شوند.
نصیبی گفت: آن روز با تمام ناباوری گذشت و با توجه به سابقه قبلی که بارها اعلام دروغی پایان جنگ شده بود، این بار نیز هرکس به نوعی این پیام را تعبیر می کرد بطوری که حتی سربازان عراقی نیز این پیام را باور نکرده بودند.
وی اظهار کرد: روز بعد که طبق روال گذشته منتظر آمار گیری صبحگاهی بودیم ، قفل ها باز شد و بدون شمارش اعلام کردند که بیرون بیایید، ولی از ترس اینکه این نیز توطئه ای برای شکنجه است، با احتیاط و به آرامی بیرون آمدیم.
این جانباز 40 درصد گفت: در نهایت تعجب مشاهده کردیم که لباس و کفش نو به حیاط آوردند و مسئول آسایشگاه ها را خواستند و گفتند آزاد می شوید.
وی اضافه کرد: هر سال فقط یک دست لباس به ما می دادند و لباسی که در تن داشتم در حدود 90 وصله خورده بود.
نصیبی گفت: با وجود آمدن صلیب سرخ و مهر خوردن کارت هایمان هنوز باور نمی کردیم که آزاد می شویم تا اینکه جمعه سوار ماشین شدیم و به سمت راه آهن موصل حرکت کردیم.
وی اظهار کرد: گروه سوم بودیم که آزاد شدیم ولی اولین گروهی بودیم که وارد تهران شدیم و بعد از سه روز به تبریز منتقل شدیم.
این جانباز 40 درصد گفت: ساعت سی دقیقه بامداد بود که وارد فرودگاه تبریز شدیم؛ مردم از پیر و جوان همه برای استقبال آمده بودند و شور و شوق وصف ناپذیری در فرودگاه حاکم بود.
وی ادامه داد: اسم من از رادیو اعلام نشده بود، به همین دلیل در 'سیس' - شهری در 50 کیلومتری غرب تبریر - کسی از بازگشتم خبر نداشت ولی شنیده بودند که در بین اسرا چند نفر از اهالی 'سیس' وجود دارد.
نصیبی اظهار کرد: پسر عموهای دوستم که به فرودگاه آمده بودند با دیدن من، مرا سوار ماشین کردند و به 'سیس' بردند؛ در این بین مردم 'سیس' از طریق بلندگوی مسجد شنیده بودند دو آزاده اهل سیس در راه هستند، برای استقبال از ما در دروازه های شهر جمع شده بودند.
وی با اشاره به اینکه با قطع شدن نامه هایم خانواده تصور کرده بودند که من دوباره در اسارت به شهادت رسیده ام انتظار بازگشتی وجود نداشت، ادامه داد: مادرم با شنیدن خبر آمدن دو آزاده، با پای برهنه به پیشواز آمده بود و زبان از وصف لحظه دیدار من و خانواده ام قاصر است.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *